eitaa logo
یادداشت‌های‌خط‌خورده
63 دنبال‌کننده
78 عکس
3 ویدیو
0 فایل
عشق اقیانوس آرامی که می‌گفتی نبود.. قایقم را در مسیر آب‌شار انداختی.. ⁦✒️⁩این‌جا من از خیلی چیزها خواهم نوشت.. بیش‌تر از کتاب، داستان، رمان، فرهنگ و فکر! ⁦ @s_sajad
مشاهده در ایتا
دانلود
اشاره: این یادداشت، متنی است حوصله سر بر، درباره‌ی جُستار که درونیاتِ مغشوشِ نویسنده را نشان می‌دهد!!! درباره‌ی جُستار ۱_ جای مقدمه... جُستار را بیش‌تر به ناداستان بودن‌ش می‌شناسند. ناداستانی نو. ناداستانی که در ایران تازه مورد توجه قرار گرفته است. فرم روایی جدیدی که البته نویسنده‌گان غربی جستارنویس هم هنوز سر حدود و ثغورِ دقیق‌ش چه دعواها که ندارد. در ایران که البته مقوله‌ای است نوظهور و هنوز جمال‌زاده‌ای ایرانی‌ش را تعریف نکرده برای‌مان. البته هم غرب‌زدگیِ حضرت جلال را می‌توان جُستار خواند هم آثار شاهرخِ مسکوب را. اما جستار را تقریبن همه به "نظرات شخصی نویسنده در مورد موضوعی" تعریف کرده‌اند. این قدر متیقَن همه تعریف‌های جُستار است. این در باب تعریف جُستار... در باب تاریخ‌چه‌ی جُستار اگر قدرکی تتبع بفرمائید، می‌رسید به لغتِ رساله در فارسی، اِسِیْ (essay) در انگلیسی، که برگرفته از فرانسه‌یِ کهنِ essai است. ترجمه امروزی‌اش هم می‌شود: essayer به معنای تلاش کردن و کوشیدن و آزمودن؛ اگر قبول کنیم که جُستار به معنای امروزی‌اش، برداشتِ شخصیِ نویسنده است از زندگی و مفاهیم، یا همان نظراتِ شخصیِ..الخ، باید از لوازمات این تعریف هم سخن گفت. از جمله باید درباره‌ی ماهیت این فرم و از جمله‌تر درباره‌ی فرایند جُستار نویسی حرف زد. ادامه دارد... 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
درباره‌ی جستار ۲_ چطور جُستار یک فرم روایی می‌شود؟! اگر بخواهیم جُستار را داخل در ادبیات روایی بدانیم، به ناچار باید بین تمام گونه‌های ادبیات روایی و جُستار، یک "چیز" واحد و مشترک بیابیم. منطقیون این "چیز" مشترک میان چند شیء را، جنسِ آن‌ها می‌نامند. بعد این چند مقوله هم‌جنس، با "چیز"هایی از هم متمایز می‌شوند، به نام فصل؛ بعدتر جنس با فصل، نوع را تشکیل می‌دهند. در ادبیات روایی، جنس مشترک میان همه‌ی گونه‌های روایی، خودِ روایت است. حالا روایت یعنی چه؟ اچ.پورتر ابوت، توی "سواد‌ روایت" می‌گوید روایت به زبان ساده عبارت است از: (بازنمایی یک رخداد یا مجموعه رخداد). درواقع آن‌چه ذاتِ یک جمله‌ی غیر روایی را به یک جمله‌ی روایی تبدیل می‌کند، رخداد یا اتفاق است. "گربه‌ی من کک دارد" یک جمله‌ی توصیفی است و "گربه‌ی من را کک گزید" یک روایت. همه‌ی گونه‌های ادبیات روایی جنس‌ش روایت است. یعنی همه، به نوعی بازنمایی یا گزارش یا بیانِ یک رخداد یا اتفاق یا مجموعه‌ای از رخدادها و اتفاقات است. گونه‌های مختلف روایی بنا بر نوع پرداخت، موضوع، عناصر موجود در آن و...الخ، که فصلِ اختصاصی هر گونه به شمار می‌روند، از یک‌دیگر جدا و متمایز می‌شوند و فرم‌های روایی مختلف به‌وجود می‌آیند. اگر بخواهیم جُستار را درست بفهمیم، باید تعریف درستی از جُستار داشته باشیم. تعریفی در چهارچوب درست و منطقی که مو لای درزش نرود. قبل‌تر گفته‌شد همه روی تعریفِ "نظرات شخصی نویسنده درباره موضوعی" اتفاق نظر دارند. سوال اساسی و مهم این است که جُستار چطور می‌تواند با این تعریف، جزئی از خانواده ادبیات روایی باشد؟ پر واضح است که این تعریف، یعنی نظرات شخصی نویسنده، مطالبی است از جنسِ "گربه‌من کک دارد". نظرات یک آدم، توصیفاتی است درباره‌ی یک شیء یا احکام ذهنیِ او یا نهایتن استدلال‌های اوست؛ اتفاقی در کار نیست. جُستار طبق این تعریف، خالی از اتفاق و رخداد است. پس یا جُستار جزئی از ادبیات روایی نیست یا این تعریف، ناقص است. برگردیم به معنایِ ریشه‌یِ جُستار در فرانسه: تلاش کردن و کوشیدن و آزمودن. جُستار اصالتن آزمودن است. آزمودن یک ایده!!! اتفاق کجایش است؟ اتفاق تغییر نظرِ نویسنده است در سیر اندیشه‌ای که روی موضوع دارد و ثبت این اندیشه که نامش، می‌شود جُستار... ادامه دارد... 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
درباره‌ی جستار ۳_ یک نکته ظریف! گفتیم که جُستار آزمودن یک ایده است. حالا می‌خواهیم به تعریف جامع‌تری از جُستار بپردازیم: جُستار روایتِ تلاشی است برای آزمودن یک ایده، در قالب یک تأمل، پیرامون یک موضوع خاص که منجر به صدور نظرِ خاصِ نویسنده‌اش درباره آن موضوع می‌شود. مشخصن در این تعریف ما رخداد را داریم. روایت از یک تلاش. تلاش برای آزمودن ایده، همان مجموع رخداد‌های ماست که روایت را می‌سازد. این‌جا می‌توان ادعا کرد که در واژه‌ی "روایی" در عبارتِ "جُستارِ روایی" ، قید احترازی نیست، بل قید توضیحی است. چرا که روایی بودن نوعی از جُستار نیست، تا با این قید، جُستار‌های روایی را از جُستار‌های غیر روایی جدا کرد. جُستار، لااقل به معنایی که ارائه شد، نمی‌تواند روایی نباشد. هم‌چنین است، واژه "شخصی" در عبارتِ "جُستارِ شخصی"؛ چراکه هر جُستاری، روایتی است مختص به فرایند پرداخت و تأمل و اندیشیدن و آزمودن یک ایده و موضوع، که مختص به نویسنده‌ی آن جُستار است و اساسن، هیچ‌گاه جُستار، به شخصی و غیر شخصی تقسیم نمی‌شود تا با قید شخصی بخشی از آن را متمایز ساخت. زیرا یک روایت را به بی‌نهایت شکل می‌توان نوشت و هر کدام از این بی‌نهایت، منحصر به فرد است و البته غیر قابل تقلید؛ ضمن آن‌که هر نویسنده‌ای به شیوه‌ای منحصر به فرد می‌نویسد و فکر می‌کند و حتا نگاه می‌کند و درکش از جهان نیز کاملن شخصی است. قید شخصی، یک قید توضیحی است. جلال‌آل‌احمد در "غرب‌زدگی" و "درخدمت و خیانت روشنفکران"، نظرات شخصی اش را گفته. روایت فکرش را آورده است. این هر دو کتاب، جُستارند. ماریو‌بارگاس‌یوسا در "چرا ادبیات؟" روایت ذهنی خودش راجع به پدیده ادبیات را ثبت کرده. حتا شاید بتوان صراحتن گفت "تأملات و مجادلات" اثر داستایفسکی بزرگ، جُستار‌های او پیرامون مسائل مهم ادبیات روسیه در زمان خودش است. یک‌بار دیگر به کتاب‌خانه خود نگاهی بیندازید، احتمالن کلی جُستار دیگر هم پیدا می‌کنید. خب با این حساب ممکن است بگویید، هر نوشته‌ای که تأملی فلسفی یا غیر فلسفی درباره یک موضوع باشد، جُستار به حساب می‌آید. باید گفت، بحث در بابِ جنس جُستار، گذشت. اما جُستار فصل‌هایی هم دارد که آن را از مقاله و کتاب‌های فلسفی و... جدا می‌کند. یکی از مهم‌ترینِ آن‌ها نوع خاص پرداخت موضوع است. معمولن پرداخت در جُستار لحن خشک ندارد. طنز آمیز است، تعلیق دارد، سرگرم‌کننده است، چشم اندازی گسترده به موضوع دارد و از همه بیش‌تر، در هیچ چهارچوبی محدود نمی‌شود. نشانِ ادبیات بی‌قرار را به همین خاطر است که بر سینه دارد. ضمن این‌که پرداخت مقاله و امثال آن، یک فرم خاص تکرار شوند است، حتا با جملاتی مشخص و عباراتی سلیس و قوانینی محکم و زبانیِ علمی؛ اما شما وقتی غرب‌زدگی جلال را دست می‌گیرید، یک کتاب ادبیات می‌خوانید. اگر‌چه مثل داستان‌های جلال، سرگرم نمی‌شوید، اما همان حسِ تعلیق را دارید. این تفاوت اساسی و مهم جُستار است. اتفاقن جُستار لحن خاص خود را دارد. در عین اتقان و استحکام‌ش و در عین طنز بودن‌ش. پ.ن: در ستایش جُستار فقط اشاره به همین نکته کافی بود که: جُستار تجلیِ بستر بودن ادبیات است برای گسترش فکر و اندیشه؛ شاید هم روش، شاید هم... 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
. به یاد دوست، که جلال زندگیم بود و در سوگش به سووشون نشسته‌ام سیمین . یادداشت‌های‌خط‌خورده
هربار شک می‌کنم آیا هنوز درونم چیزی از ظرفیت یک رمان‌نویس باقی مانده، امتحان می‌کنم ببینم چند روز می‌توانم خودم را نمایش ندهم. .
عمیقا معتقدم: هنرمند رسالت دارد، حقیقتی را که مسئله‌اش بوده، با زلالی روحش درک کند و با صفای وجودی‌اش آیینه‌گی کند آن را؛ و قطعا نمایش دادن شخصیت خود، از زیست یک هنرمند دور است. یادداشت‌های‌خط‌خورده 🪴
🎬این ‌یادداشت را برای هشتمین حلقه کتاب مبنا می‌نویسم با این توضیح که: معرفی کتاب را، صرفا یک گزارش از تعداد صفحه و نشر و نویسنده و مترجم و جلد و فصل و باقی بند و بیل‌هایش نمی‌دانم. به‌خصوص که اعضای حلقه اگر نویسنده نباشند، تقریبا خواننده حرفه‌ای هستند. و قطعا اذعان دارند که معرفی کتاب کانه پیچیدن نسخه برای بیمار است. به فراخور هر مسئله، برای هر کس، کتابی. هرچه به نظرم مفید بود، سعی کردم بنویسم. برای همین من از مؤلفه های معمول و رایج در معرفی کتاب ننوشته‌ام. 🪴
. ۱_غرب‌زدگی (جلال‌آ‌ل‌احمد) |نشرِ جامه‌دران| ما از جلال قصه خوانده‌ایم، سفرنامه هم. اما جلال مقاله نویس نیست! شأن جلال را پایین نیاورید. غرب‌زده‌گی، ناداستان است؛ جستار است. مقاله نیست. امام ره، وقتی غرب‌زده‌گی را خواند خطاب به جلال گفت، هرچه ما می‌خواستیم بگوییم، شما در این کتاب گفته‌اید. ۲_تند‌تر‌از‌عقربه‌ها‌حرکت‌کن (بهزاددانشگر) |نشرِ معارف| رضای‌امیرخانی توی سیاهه‌‌یِ صدتایی‌ِ رمانشْ در توضیحاتِ ناطورِدشت، می‌نویسد: بخوانیدش اگر هجده ساله‌اید، یا اگر هجده ساله بوده‌اید، یا اگر هجده ساله خواهید شد؛ به تقلید از رضای امیرخانی می‌نویسم: بخوانیدش اگر مسئله دارید در اقتصادِ دانش‌بنیان کشور، یا اگر مسئله داشته‌اید، یا اگر تر! مسئله پیدا خواهید کرد!! بهزاد‌دانشگر روایت نویدنجاتبخش را نوشته. مدیر یا مدیرعامل یا مؤسس یا رگ‌ِ حیات بهیار صنعت سپاهان را؛ ما نویسنده‌ها اگر از امثال نوید‌نجاتبخش، می‌نوشتیم حداقل‌ش این بود که مخاطب‌مان، چه مخاطب معمولیِ عامه‌پسندِ اهل رمانِ عاشقانه، چه خواننده‌ی حرفه‌ایِ فرهیخته توجه‌شان به یک اتفاق مهم جلب می‌شد. اتفاقی که رهبر انقلاب درباره‌اش می‌فرمایند من تا پای جان از آن دفاع می‌کنم. بخوانید تا ببنید مسئله کشور چیست و نویسنده باید کجا را بزند! بخوانید چون آقای نخعی گفتند، جانِ روایت انسان، نوشتن نیل و موسا و فرعون نیست، پیدا کردن این‌هاست در دنیای امروز و نوشتنش! بخوانید،زندگی‌اش کنید، بنویسیدش. همین. ۳_چرا ادبیات؟ (ماریو‌بارگاس‌یوسا) (ترجمه‌ی عبدالله‌کوثری) |نشرِ لوح‌فکر| یک‌بار شک کردم که آیا واقعا ادبیات، برای من حیاتی است؟! اگر چهار روز دیگر کسی گفت به جای این کارها که می‌کنی برو دنبال نان و آب، من پیش‌ خودم، حجتی دارم که کم نیاورم؟! من اصلا چرا باید ادبیات بخوانم؟! ″چراادبیات؟″ رستاخیر فکری من بود، برای محکم شدن پاقدمم توی ادبیات! ولیربط علی قلوبکم و یثبت به الاقدام!! ۴_قصه‌ها‌ازکجا‌می‌آیند (اصغرعبداللهی) |نشرِ اطراف| آقای جوانِ الماسی، آن‌وقت‌ها که بیش‌تر باهاشان بودیم، یک‌بار گفتند این کتاب را بخوانید، برای یک داستان‌نویس خوب است... [فکر کنم توضیح بیش‌تر لازم نباشد...] ۵_سیدارتْها (هرمان‌هسه) (فقط ترجمه‌ی سروش‌حبیبی) |نشرِ ماهی| بعضی‌ها البته می‌گویند سیذارتها!! ولی من فقط این اسم و فقط این ترجمه را دوست دارم. هسه، با سیدارتها نشان می‌دهد تا خودت را پیدا نکنی، نمی‌فهمی باید کجا قرار بگیری.. سلوکی است کتاب... ۶_شب‌های‌روشن (داستایفسکی بزرگ) (فقط ترجمه‌ی سروش‌حبیبی) |نشرِ ماهی| جزء بهترین قدم اول‌ها برای شروع خواندن ادبیات روسیه که نزدیک ترینِ ادبیات جهان است به ما؛ به ما یعنی به زمانه ما، به حس و فضای کشورمان و البته به شخصیت‌هایمان. شب‌های‌روشن یک داستان بلند است. داستان عاشقانه! من از این کتاب خیلی خاطره دارم... ۷_رؤیای‌آدم‌‌مضحک (داستایفسکی بزرگ) (فقط ترجمه‌ی سروش‌حبیبی) |نشرِ ماهی| مجموعه‌ای است از چند داستان کوتاه. قشنگ‌ترینش، درخت کریسمس، که برای من منبع الهام یک داستان کوتاه شد. ویژه آن‌هایی که عاشق داستان کوتاه هستند... نگاه داستایفسکی بزرگ به مناسبات جامعه‌ی خودش، که با توضیحاتی که دادم، جامعه ما را هم شامل می‌شود! . یادداشت‌های‌خط‌خورده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 دل ملت ایران برای این تنگ‌ می‌شود... .
دیدن این دو زن به ما مادرها نوید می‌دهد که شاید این خانه‌نشینی‌ها و سکونِ ظاهری‌‌مان بی‌فایده نخواهد بود. جنگ زنانه‌ی ما با دشمن خیلی بی‌سر و صداتر از مردهاست. آرام ممتد و نرم. آنقدر که هیچ‌کس متوجه شکستنِ استخوان‌هایِ دشمنانمان نشود. @hofreee
حق 👌🏻
. روزی پانصدبار ایتا را باز می‌کنم و می‌بندم. با این که کاری هم ندارم. یکی دوتا گروه را حتمن باید سر بزنم همیشه. جای ایتا، این چند وقت فلاسک چایی برداشته‌ام با حصیر پهن کرده‌ام وسط به‌خوان. پلاس شده‌ام توی به‌خوان. امروز فهمیدم: به‌خوان می‌تواند مانع اصلی کتاب‌خواندنم شود! من که وسط همایش طرح ادیب هم کتاب می‌برم که اگر استاد حرف به‌درد‌نخور زد، کتاب بخوانم که وقتم بیش‌از این تلف نشود، حیف است توی به‌خوان چرخ بزنم؛ یک چیز دیگر را هم فهمیدم: این که به‌خوان خیلی بادکننده است. کسی یکم زرنگ باشد، چهارتا کتاب فلسفی و تکنیکال را فقط اسمن بشناسد، یک صفحه‌ای به هم می‌زند که بیا و ببین! آدم، آن هم مثل ماهایی که قرار است قلم دست بگیریم نباید باد کنیم! ما هیچ‌ شأنی نداریم. چند بار وسوسه شدم لیست بنویسم. کلی کتاب بگذارم. کلی °میخواهم بخوانم° بنویسم. اما فعلن فصل پشت‌پا به این فانتزی بازی‌‌های دخترانه است که حاصلی هم نداشته و ندارد و همانا نخواهد هم داشت!!! ولی جلو خودم را توی گذاشتن بریده نمی‌توانم بگیرم؛ این را مطمئنم. یادداشت‌های‌خط‌خورده 🪴
ایمان برای بشر ضروری است. بدا به حال کسی که به هیچ‌چیز ایمان ندارد! ❤️
زمین سوخته از فردا توی حلقه کتاب‌خوانی مدرسه مبنا شروع می‌شود... وسط بینوایان، وسط امتحانات، وسط هزارتا چیز دیگر... 🤕
اگر اصلح نبود، دلیلی نداشت این همه این همه آدم لهش کنند. دلیلی وجود نداشت این همه رسانه‌چی شبانه‌روز علیهش عملیات رسانه‌ای و روانی راه بیندازند! فردا سرنوشت ایران رقم می‌خورد! در این خاک، نخبه‌تر از پناهیان هم هست! آدم‌حسابی‌تر از پناهیان هم هست! خداوند روز جزاء از حجت ما خواهد پرسید. من دارم به جناب آقای دکتر رأی بدهم... 🙏🏻
با افتخار رأی من جناب آقای دکتر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
. بعد التصویر: من آخرتم را سر دنیای دیگری معامله نمی‌کنم.. 🔨
گذرم تا به در خانه‌ات افتاد حسین، خانه آباد شدم، خانه‌ات آباد حسین... الحمدلله امسال هم ماه نوکری ارباب را درک می‌کنیم... 😭 است محرم... .. محرم ما هم آمد...
حدود دو ماه است پس زمینه همه کتاب‌هاست! را برای بار دوم میخوانم! مجله هرزگاهی سیگارِ این سر پر سوداست! فقط امروز و فردا هست... موازی‌خواندن باشد برای پس فردا! نظم باشد برای بعد دهه... امروز و فردا از خواندن می‌چسبد.. ورقه‌های تاریخ را چرخیدن، و باز به نگاه کردن.. 🪴🖤
دقایق آخر خواندن بینوایان که تمام شد، یک گزارش از کتاب خواهم نوشت... 🪴
📌 کتاب تاریخ روز سیزدهم را با دست‌های بسته به مجلس ابن‌زیاد آمده، خواسته تا سکینه و رقیه را جایی بنشاند که سر شهدا را نبینند اما نتوانسته، خواسته چوب از دست ابن‌زیاد بگیرد اما نتوانسته، خواسته طناب از دستان سجاد باز کند اما نتوانسته، خواسته پارچه‌ای بر سر زینب بیندازد اما نتوانسته. همان‌طور که گوشه‌ای به اسارت افتاده بوده گوش تیز کرده و تک تک کلمه‌های زینب را چنان به یاد سپرده که توانسته سال‌های سال بعد، همان کلمات و همان آهنگ را در گوش هر نوزاد شیعه‌ای که به دنیا می‌آید لالایی کند. تاریخ، سینه پیش آمده ابن‌زیاد را وقتی میانه مجلسش اسیر به اسیر پر بوده دیده و پشت خم شده‌اش را وقتی صدای زینب از منبر بالا می‌رفته شاهد بوده و دست‌های لرزانش را وقتی سجاد قد راست کرده و خطبه خوانده، یادش هست. تاریخ ابن‌زیاد را دیده که پیچیده در کینه‌ای کهنه، خدایش را شکر کرده که پیروز میدان کربلا بوده و لبخند به لب کشانده و همان وقت صدایی از زینب شنیده که خدا را شکر کرده برای آن که از نسل پیامبر است و دور شده از همه ناپاکی‌ها. تاریخ ننوشته اما همان وقت که صدای زینب را با دست‌های بسته در مجلس کوفه شنیده، علی را پیش چشمانش دیده با همان دست‌های بسته در اما مدینه. تاریخ کلمه‌ های زینب را از حنجره علی شنیده و نگاه علی را در چشمان زینب دیده. 📚 کربلا به روایتی دیگر 🪴