شش: اگر چه بهتر است طلاب از کارهای غیر فرهنگی و بیربط بپرهیزند اما چه میشود کرد وقتی سرعت زندگی و رشد توقعات و افزایش هزینهها با سرعت به ثمر نشستن تلاش آنان و بهرهمندی بهترشان از زندگی علمی سازگار نیست. تا ازدواج میکنند درگیر اجاره مسکن و هزینه مراسم و سفر و سرویس و لباس و خورد و خوراک و قبض میشوند و تا میآیند طعم پدری را تجربه کنند پوشک و شیر خشک و دارو و سیسمونی بر سرشان آوار میشود که حتی اگر از ترکیه هم تهیه نکنند باز گران است! تا میآیند نفسی چاق کنند بچه، مدرسه میرود و شهریه و نوشتافزار و کیف و کفش. از این رو گاه راننده تاکسی اینترنتی میشوند و گاه برنج مزرعه پدری را میفروشند تا چرخ معاش خانواده بچرخد؛ خانوادهای که از برخی، اتهام نشستن بر شیر نفت را میشنود و گاه در خانه دو ماه یک بار لب به گوشت نمیزند، مبادا تناسب شهریه و هزینه به هم بخورد.
هفت: منکر خدمات حوزویان در طول این چهل و سه سال نیستیم که انصافا طلاب جهادی در سیل و زلزله و کرونا خوش درخشیدند ولی مشکلات را هم نمیتوان انکار کرد. اگر حوزه علمیه کاملا موفق و در پاسخ به نیاز مردم توانا بود این همه مشکل فرهنگی و عقیدتی وجود نداشت. حوزه نتوانسته خود را مطابق با نیازهای روز ساماندهی کند و به تشنهکامان، حقیقت تشیع را جرعهجرعه بنوشاند و حتی معیشت نیروهای خود را سازماندهی کند که این خود یکی از ریشههای کمتوفیقی در تبلیغ است. این نوشته نیز در پی سفیدنمایی وضع حوزه و حوزویان نبود. غرض، نقد کملطفی برخی عوام بود نه توجیه کمکاری خواص.
همین یادداشت در پایگاه خبری وقایع روز: https://vaghayerooz.com/0009BK
🖌 بررسی فقهی هشدار مجازی استاد خسروپناه
مجتبی شیخی، دکترای علوم اقتصادی و پژوهشگر فقهی
۱. گونههای حکم فقهی
ما دو دسته فقه داریم، فقه الهی یا فتوا و فقه ولایی که همان حکم ولیّ امر در اداره جامعه است. در فقه الهی میتوان صدها مجتهد و دهها مرجع تقلید داشت؛ ولی در حوزه فقه ولایی (حکومتی)، تنها یک مجتهد و مرجع داریم و تنها حکم او به عنوان رهبر، حجت است.
۲. هشدارِ بدون ارزش فقهی
کسی که مجتهد فقه ولایی و مسائل حکومتی نیست، صلاحیت صدور حکم یا اعلام «هشدار» برای امور حکومتی ندارد؛ مگر آنکه هشدارش، تبیین سخن ولیّ امر باشد و هشدار استاد خسروپناه درباره فضای مجازی، هم خلاف چارچوبهای علمی است و هم نادرست.
۳. ادعاهای سابقهدار ایشان و نقد آن
خبرگزاری حوزه از قول آ. خسروپناه: «برخی میگویند به دلیل آثار فرهنگی، اپلیکیشنهای خارجی را تعطیل کنیم درصورتیکه با تعطیلی این اپلیکیشنها، اقتصاد خانوار آسیب جدی خواهد دید». ایشان بدون تخصص و با استحسان، ادعاهای تیم فیروزآبادی را #تئوریزه میکند که ارمغانش ایجاد مانع بر سر راه فرمایشهای رهبری بوده و تازهترین پیامدش هم اغتشاش بود.
اتفاقا نرمافزارهای «ناامن»، بزرگترین دشمن سرمایهگذاری در فضای مجازیاند و ظرفیت دهها میلیارد دلاری سرمایهگذاری امن در فضای مجازی را از بین بردهاند و افزون بر باتلاق اقتصادی، قتلگاه امنیت و ایمان و خانواده و اجتماع هم هستند.
۴. موضع کنونی استاد خسروپناه
آ. مقدمات خوب
ایشان با آیه قرآن و تاکیدات فرهنگی رهبری و ناتوی فرهنگی و «اینترنت ملی» و «بومیسازی فضای مجازی» و مقصر دانستن متولیان فضای مجازی آغاز کردهاند و به تهاجم فرهنگی دشمن از راه فضای مجازی پرداختهاند و زمینهسازی خوبی کردهاند؛ اما…!
ب. نتیجهگیری غلط
آقای خسروپناه به جای آنکه در بزنگاه بحث، فرمایش تنها مجتهد و مَرجعِ «فقه ولایی» یعنی رهبری را بیان کنند باز هم به سراغ استحسان و گمانهای نادرست پیشین رفتهاند و گفتهاند: «راه مقابله (با این جنگ شناختی)، جهاد #فرهنگی است؛ از طریق تسریع در ساماندهی #اینترنت_بومی و فضای مجازی ایرانی اسلامی و #ساخت نرمافزارهای کاربردی در حوزههای فرهنگی، اقتصادی، آموزشی، سیاسی و... که 👈 [۱] اگر این #سامانه_هوشمند_ملی به سرعت شکل نگیرد 👈 و [۲] نرمافزارهای کاربردی موجود قطع گردد، باعث نارضایتی جدید فعالان اقتصادی و اجتماعی خواهد شد.»
۵. نقد ادعای استاد خسروپناه
معنای سخن آقای خسروپناه این است که اکنون نباید اینستا و واتساپ را بست! هر چند که به فرمایش رهبری اینها «قتلگاه» به پا کرده اند! کی باید آنها را بست؟ وقتی که «سامانه هوشمند ملی» شکل بگیرد!
أ. پاسخ روششناختی: بیان ایشان درباره یک مسأله حاکمیتی، بر خلاف ضوابط فقه ولایی و کاملا خارج از تخصص ایشان است.
ب. پاسخ نقضی: بستن تلگرام مورد تایید رهبری بود؛ ولی با معیار استاد خسروپناه، این کار اشتباه بود! الان که حاکمیت بر بستن اینستا و واتساپ دستور داده، ایشان با چه صلاحیتی «هشدار» میدهد؟!
ج. پاسخ حلی: رهبری فضای مجازی را قتلگاه جوانان و نوجوانان و در زیرکلید دشمن و همانند بمب شیمیایی بر سر مردم بیپناه دانستهاند و بر سلب سلطه دشمن تأکید دارند و هرگز نگفتهاند که «ابتدا باید سامانه هوشمند ملی درست کرد و سپس دست دشمن را بست»! رهبری در همین سالها به «فیلتر، شبکههای مجازی مخل کار» فرمان دادهاند.
د. پاسخ فقهی درباره تزاحم: اولاً نباید همه فعالان اجتماعی و اقتصادی را در کفه «فیلتر نشدن شبکههای دشمن» گذاشت! و ثانیا آیا «نارضایتی برخی فعالان اجتماعی یا اقتصادی»، برای صدور حکم «نبستن نرمافزارهای دشمن» کافی است؟ آیا نباید به ابعاد و احکام دیگر هم توجه کرد! مانند: «سلب استقلال مجازی، سلب امنیت، فروپاشی خانواده، دوقطبی اجتماعی و فرار سرمایههای بزرگ اقتصادی» نباید بخشینگری و کلانداوری کرد! خب در هنگام تزاحم میان احکام، حکمی را باید گرفت که «ملاک اقوَی» و ارزش بیشتری دارد.
ه. تهدید تلویحی مسئولین و امید تلویحی به دشمن:
آقای خسروپناه به مسئولین هشدار میدهد که تا پیش از تشکیل #سامانه_هوشمند_ملی و #ساخت نرمافزارهای کاربردی گوناگون»، «نرم افزارهای کاربردی کنونی» را نبندند! گرنه به نارضایتی جدید فعالان اقتصادی و اجتماعی میانجامد.. خب چرا باید سرمایه یک روحانی فاضل و اهل علم و انقلابی، فدای خواسته دشمن بشود؟
✅ آری! ادامه مسدودی شبکههای دشمن لازم است کمک فوری به پیامرسانهای دخلی برای میزبانی بهتر از مردم نیز لازم است.
گویا منظور از «سامانه هوشمند ملی» و «ساماندهی اینترنت بومی»، شبکه ملی اطلاعات است که این کار، ۳سال زمان میبرد! آیا در این مدت، مردم و خانوادهها باید در قتلگاه رها شوند؟
⛔️ حکم و هشدارِ مغایر با موازین فقه ولایی، تضعیف جایگاه فقه ولایی و ولیّ فقیه است!
واژه "افکار عمومی" در سخنان رهبر انقلاب و یک دِرَنگ راهبردی_عملیاتی
رهبر انقلاب در بخشی از صحبت هایشان در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی فرمودند:...وقتی خواص در یک راهی وارد شدند، #افکار_عمومی را به آن سمت حرکت میدهند. وقتی افکار عمومی در یک کشوری شکل گرفت، سیاستهای اداره کشور هم بهطور قهری به آن سمت حرکت میکند.
هرچند که این خطاب، ناظر به کشورها و ملت های منطقه بود، اما نسبت اضلاع مثلث ۱.خواص جامعه، ۲.افکارعمومی و ۳.تغییر سیاست های یک کشور را می توان از باب الغاء خصوصیت و یک #قاعده_کلی مورد تامل جدی قرار داد. در این مجال پیرامون واژه افکار عمومی تاملی کوتاه خواهیم داشت.
در اندیشه کلاسیک، واژه و مفهومی که بر عمومیت و فراگیری یک اندیشه یا رفتار و نماد دلالت داشت را #فرهنگ مینامیدند. اما در عصرجدید و با ظهور تکتولوژی و رسانه با #پدیده_متفاوتی بنام افکارعمومی مواجه هستیم. تفاوت ایندو چیست و کجاست؟
▫️وقتی جوزف نای در #تقسیمبندی_قدرت به سه مدل سخت و نیمه سخت و #نرم اشاره میکند، رگه هایی از این پدیده را پرده برداری مینماید. اما در داخل کشور، توجهات از سطح مباحث فرهنگی جابجا نمیشود و یک مواجهه کلاسیک و روتین با مساله صورت میگیرد که چه بسا باعث آرایش ضعیف، کُند و غلط در موضوع پدافندغیرعامل در بلندمدت میشود.
اما تفاوت های فرهنگ با افکار عمومی چیست؟
فرهنگ، معرفت پایه بوده، درحالیکه افکارعمومی، اطلاعات محور و #خبرپایه تعریف شده است.
فرهنگ، بنیادین، عمیق و با پایداری نسبتا بالاست ولی افکار عمومی موقعیتی، سطحی و بشدت #سیال است.
فرهنگ به تدریج شکل میگیرد و درونی سازی میشود، افکارعمومی چه بسا یک روزه و با #وایرال_شدن_یک_شایعه رقم میخورد.
اهداف فرهنگ، باورسازی برای سبک زندگی است ولی هدف در افکارعمومی، #ذهنیتسازی برای کنشگری یا تقویت مارپیچ سکوت است.
ابزار فرهنگ، کار فرهنگی و مطالعاتی است ولی ابزار در موضوع افکار عمومی، کنش رسانه ای، #عملیات_روانی و فعالیت ژورنالیستی_مطبوعاتی است.
فرهنگ، خواص و مرجعیت فکری متمرکز دارد(شاید یک مطهری در سرچشمه کافی بود) ولی افکار عمومی دچار #چندمرجعیتی و شهروند_خبرنگار است و افسران جنگ نرم میطلبد.
فرهنگ با تقویت عقاید و اخلاق و احکام، قوام مییابد ولی افکارعمومی با #سوادرسانهای و آشنایی با جنگ شناختی واکسینه میشود.
برای تعمیق فرهنگ بایستی تاریخ را دوره کرد و برای مصونیت افکارعمومی باید #روایت_نخست و درست را جا انداحت.
بزرگان عرصه سیاست و فرهنگ و اجتماع و بطورکلی خواص جامعه؛ لطفا افکارعمومی و مختصاتش را جدی بگیرید و #آرایش_مناسبتری را در جنگ رسانه ای امروز، تدارک و طراحی نمایید. وااسفا که فرهنگ را مدتهاست رها کردیم و نتیجه اش را در بیثباتی گاه و بیگاه افکارعمومی درو میکنیم.
آسیب مواضع غلط خواص!
علی اکبر رشاد
جوانانی خام، سرگرمی خود در بازی های رایانه ای را در فضای حقیقی دنبال می کنند!
کسانی از داخل جامعه با ادعای فرهیختگی، سیاستمداری، هوشمندی و احیاناً دلسوزی نسبت به کشور و نظام و همچنین با ادعای اینکه در درون چارچوب نظام تنفس میکنند آتش تهیه و در شورش کور و بی آرمان میریزند. عدهای دیگر نیز جوانان خام و خام سری هستند که نمیدانند در عالم چه خبر است، کشور و نظام در چه شرایطی قرار دارد و چه میخواهند! آنان نه ایدئولوژی، نه آرمان و نه هدفی دارند جز اینکه آن چیزی را که در گیم ها و بازیهای کامپیوتری که در این چند سال با آنها دلگرم و سرگرم بودند را این بار نه در فضای مجازی بلکه در فضای حقیقی میخواهند به آن عمل کنند!
عدهای نیز در گوشهای به امید واهی، در یک جامعه با فرهنگ و پر پیشینه و متمدن آن هم در بستر نظام نورانی اقدام به رفتارهای هنجارشکنانه و فحاشی میکنند؛ اینان نه سیاسی هستند و نه انقلابی! حتی نمیدانند ضد انقلاب هستند یا نیستند بر همین اساس با ادبیات دور از شأن ضمایر خود را ابراز میکنند و کنش و واکنشهایی از خود بروز میدهند.
کسانی که خطا کردند چنین رفتار زشتی را مرتکب شدند و با عجله و شتابزدگی بیانیه دادند و نظام و نیروی امنیتی را متهم کردند جبران کنند؛ هیچکدام از آنها صدایشان در نیامد و بیانیهای صادر نکردند که بگویند ما اشتباه کردیم زیرا نگران رأی خودشان بودند. آنان وقتی فاجعهای مانند فاجعه تروریستی شیراز رخ داد بیانیهای ملایم صادر کردند و گفتند کارهای خشونت بار خوب نیست و از این کارها انجام ندهید؛ احتمالاً منظورشان این است که با اسلحه مردم را نکشید و تنها با کتک بکشید. آیا در این چهل روز که شما به این آتش دامن زدید هیچ خشونتی از طرف کسانی که خیابانها را به آتش کشیدند صورت نگرفت؟
🌀 موانع تبیین
📝 حقیقت میدان
🖋 حسین شایسته؛ استاد دانشگاه تهران
🔸 مشاهدات این چند وقت خود در باب موانع تببین واقعیت را برای آن دست از مخاطبین معترضی که قابل گفتگو بودند، در چند نکته خلاصه عرض میکنم:
1️⃣ عمدهترین آسیب این جماعت این است که به منبع اطلاعات و آماری که ما ارائه میدهیم به شدت بیاعتماد هستند.
اما در مقابل به منابع مورد استناد خود اعتماد بدون پشتوانه و حتی فاقد دلیل دارند.
چند بار از زبان چند نفرشان برای اثبات اتقان منبع شنیدم که: "وقتی چند منبع رسانهای (بدون توجه به ماهیت آن) یک موضوع را با یک محتوا بیان میکنند، پس معلوم میشود که آن موضوع حقیقت دارد" سپس خبر تجاوز پلیس به دختران دستگیرشده و کشتن آنها را مثال زدند.
به نظرم در این مقوله نباید ابتدا بهصورت اثباتی وارد بیان مسائل شد؛ چراکه اشتراک وثاقت وجود ندارد. بلکه در گام اول با هر لطایفالحیلی باید تمام تلاش صورت گیرد تا مخاطب در وثوق منابعش تردید کرده، به شک بیفتد.
2️⃣ اکثریتقریببهاتفاق ایشان فاقد کوچکترین شناخت از جریانات و گروهکهایی هستند که با ایشان در یک جبهه قرار دارند!
زمانی که یک سری اطلاعات سطحی و دم دستی از کوموله برایشان میگفتم با چشمان از حدقه درآمده و حاکی از سؤال واکنش نشان میدادند!!
نام بهائیت را اصلا نشنیدهاند.
هیچ چیزی از مجاهدین خلق نمیدانند.
باور کنید وقتی نقشه تجزیۀ ایران به شش منطقه را پای تخته کشیدم با کمال تعجب برایشان تازگی داشت؛ حتی از این قضیه اظهار نفرت کردند.
3️⃣ در ذهن آنها هیچگونه تفکیکی بین افعال متدینین و محتوای متن دین وجود ندارد؛ زیرا اصولا شناخت بسیار ناچیزی از منابع دینی و محتوای آن دارند. اما هرآنچه در جامعه دیدهاند از آن بهصورتی سطحی تلقی دین میکنند؛ خصوصاً کاستیهای مدیریتی در حاکمیت را.
لذا ذهنشان پر از تناقض و تعارض است و به هر دری میکوبند تا آن را فریاد بزنند.
4️⃣ به شدت نیازمند روی گشاده در تبیین و برخورد هستند. این مقوله چه بهخاطر حجم تبلیغ رسانهها باشد یا تجربۀ برخورد شخصی بد، متأسفانه چهرۀ نیروهای مدافع انقلاب، در نگاه اکثر ایشان چهرۀ خشن و بیمنطق و غیرقابل گفتگویی است.
برایم عجیب بود پس از پایان بحث، یکی از آنها با سن تقریبا ۲۰ سال به من گفت شما خیلی مهربانید.
5️⃣ به دلیل تأثیرپذیری جمعی ایشان از رسانهها، در ذهنشان بهطور ناخودآگاه همرأی و پشتیبان یکدیگر هستند. یعنی یک نفرشان مطلبی میگوید و بقیه ناخودآگاه و بدون فکر تأیید و تصدیق میکنند.
اگر شما با استدلال، برخی از ایشان را در دیدگاهشان مردد کنید و این پشتیبانی جمعی را بشکنید به طرز جالبی دیگران هم لااقل بر موضع خود اصرار مکرر نمیکنند؛ ولو در ظاهر باشد.
6️⃣ در آینده موارد دیگری را بیان خواهم کرد...
✅ روی صحبتم را به نهادهای تبلیغی و مبلغین مسجددار برمیگردانم و درگوشی نجوا میکنم:
هنوز دیر نشده است! مسجدها را فعال کنید. هیچ پایگاهی مثل مسجد نمیتواند سنگر تبیین و مرکز جذب این نسلهای مظلوم و یتیم باشد.
حال خود دانید...
🔻آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
🖋 مهدی جمشیدی
۱. بسیار اندک بودند، امّا میخواستند «وانمود» کنند که فراونند. میخواستند «گروهکهای مجازی» را به «لشکرهای خیابانی» تبدیل کنند. بااینحال، نتوانستند «مردم» را با خود همراه کنند. تصوّر میکردند که «جامعۀ ایران»، چونان «انبار کاه»، فقط محتاج یک «جرقۀ کوچک» است تا شعلهور شود. نهفقط «جرقه»، بلکه «آتشها» برافروختند امّا جامعه نخروشید و با آنها همصدا و همداستان نشد. این اقلیّت محض و مطلق، نعرههای بلند سر دادند، امّا جامعه به راهی رفت و اینان به راهی دیگر. «اقلیّت مطلق» بودند و «اقلیّت مطلق» ماندند. هرچه که دستوپا زدند و هوچیگری و روایتسازی و بازیپردازی کردند، نشد که نشد. و چون ناکام ماندند، در پی جبران برآمدند؛ با «آتش» و «خون» و «دروغ» و «فریب» در خیاباهای فضای مجازی و خیابانهای ایران. و تلختر و سوزانندهتر از همه، روایتهای دروغین بود. و از این جمله، متهمساختن آیتالله خامنهای به «دیکتاتوری».
۲. آیتالله خامنهای چه کرده است که چنین اتهامی را بر او روا داشتند؟! او در هیچ انتخاباتی دخالت نکرده است و همچون یک شهروند عادی، «یک رأی» به صندوق انداخته و سپس نظارهگر کنشگریِ آزادانۀ مردم بوده است. او رأی مردم را «محترم» دانسته است و در منطق حکمرانی، «دخالت مستقیم و جدّی» داده است. او همواره به «مشارکت حداکثریِ مردم در انتخابات»، توصیه کرده است و نتیجه را فرع بر حضور دانسته است. حتّی آنگاه که «گزینههای زاویهدار با او» به قدرت رسیدهاند، منطق مردمسالاری را کنار ننهاده و انتخابات را «ابطال» نکرده است. او در برابر این گزینهها، «کارشکنی» و «سنگاندازی» نکرده و جهتگیریهای شخصیاش را مبنای تعاملاتش قرار نداده است. همۀ تعاملات او بر اساس «اخلاق» و در چهارچوب «قانون» بوده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۳. آیتالله خامنهای در وظایف قوا و نهادها دخالت نکرده و از مدیران و کارگزاران، «مترسک بیعمل» و «عروسکهای خیمهشببازی» نساخته است. او به جای «قانون»، به «خود» ارجاع نداده است و در دورۀ حاکمیّت، نظرش جایگزین قانون نشده است. او سلیقه و پسند خود را بر قانون ترجیح نداده است. هرچه که توانسته، کمتروکمتر مداخله کرده و حضور داشته است تا جریان امور، بهصورت طبیعی و در امتداد قانون پیش برود. او نه آشکارا و نه پنهانی، هیچ امری را از «مدار قانون»، خارج نکرده و «بدعت» نساخته است. حکومت ایران در چهارچوب قانون پیش میرود نه خواستههای شخص او. حضور و قدرت و عظمت او، کمترین سایهای بر سرِ قانون نیفکنده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۴. آیتالله خامنهای، بسیار بر «فرهنگ» و «سبک زندگی» اصرار میورزد، امّا در پی «تحمیل» و «تحکّم» نبوده است. با اینکه «حاکم» و «در قدرت» است، امّا به زبان «زور» و «اجبار» سخن نگفته و «امر» و «فرمان» صادر نکرده است، بلکه همچون یک «عالِم دینی»، دردها و نگرانیهای فرهنگیاش را شفاف و صمیمانه بازگفته و «استدلال» کرده است. آری، «استدلال»! او برای اصلاح سبک زندگی، «بخشنامههای فاشیستی» صادر نکرده و از «موضع بالا» به جامعه نگاه نکرده است. او همواره خود را «از جامعه» و «در کنار جامعه»، انگاشته است. او «از مردم» بوده است نه «بر مردم». او «تربیت» و «فهم» و «اخلاق» و «گفتگو» و «تبیین» و «گفتمانسازی» را کنار نزده و «تحکّم» و «تحمیل» و «زور» و «خشونت» و «تعدّی» و «جبر» را حاکم نکرده است. زبان او، «زبان استدلال» بوده است؛ همچون تمام گذشتۀ فکریاش. «آیتالله خامنهایِ نظام جمهوری اسلامی»، همان «حجتالاسلام خامنهایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حالوهوای او دگرگون نشده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۵. عدّهای از یک «اعتراض جزئی»، شعار ساختارشکنانۀ «مرگ بر دیکتاتور» ساختند و در خیابان، حرمت او را شکستند و حریمش را درنوردید، امّا او هیچ واکنشی نشان نداد. نهفقط توپ و تانک به خیابان نیاورد و چوبۀ دار برپا نکرد، بلکه گفت حساب «هیجانزدگانِ بازیخورده» را از «غرضورزانِ بازیساز» جدا کنید و همه را به یک چوب نرانید. او هیچ سخنی در دفاع از خود نگفت و زبان به انتقاد نگشود. او مرز میان «منتقد» و «معارض» را شعار «مرگ بر دیکتاتور» ندانست و خویش را محور و مبنای حقّ معرفی نکرد. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۶. نه، او «دیکتاتور» نیست، او «مقتدرِ مظلوم» است. و مگر حاجقاسم سلیمانی در وصیّتنامهاش، آیتالله خامنهای را «مظلوم» نخواند؟! چه خوندلها که نخورده است در این سالها، و چه دردها و رنجها که پنهان نساخته است در عمق سینهاش ... . از چشمانِ قلمم، اشک میچکد و از حنجرهاش، فریاد برمیآید.
💢این چرخهی خونبازی باید متوقف شود.
1⃣طی دو روز گذشته بیش از هفت ساعت با دانشجویان و جوانان در دانشگاههای لرستان و خوزستان جلسه پرسش و پاسخ داشتم. در برخی جلسات لیدرهای دانشجویی اعتراضات اخیر و حتی برخی بازداشتیها هم در جلسه حضور داشتهاند. گفتگوها صریح و گاهی چالشی و تند بود ولی به هیچ وجه از دایره ادب خارج نشد.
در شهرستانها تقریبا هیچ خبر مهم و وضع فوق العاده ای وجود ندارد. هیچ جنبش و شبه جنبش مردمی دیده نمیشود و شواهد نشان میدهد اتفاقاتی مثل حادثه تروریستی ایذه کاملا خلاف وضع جاری و عادی شهرها و فقط پروژه ای تروریستی برای تولید خوراک رسانه ای است.
2⃣آنچه تبدیل به گزارش رسانه ای میشود به کلی بریده و بی ارتباط با جامعه است. نوعی صحنه پردازی برای روشن نگه داشتن آتش اعتراضات در بستر رسانه است.
از شهرهای مختلف به عنوان لوکیشنها و استودیوهای اصلی ساخت کلیپ و فیلم اغتشاشات استفاده میشود. مکرر این گزارش امنیتی را شنیدهام که بازداشتشدگان متهم به ترور، از ساکنین همان شهر نبوده و برای اجرای پروژه دورهگردی کردهاند.
بخش تاسفانگیز ماجرا اینجاست که این فیلمها اغلب با نقشآفرینی واقعی برخی جوانها ساخته میشود. در واقع خیلیها نمیدانند در حال بازی در یک صحنهی از پیش طراحی شده هستند. همه چیز مثل فیلم نمایش ترومن اثر پیتر ویر بهنظر میرسد. ما با یک "هایپر جنبش" مواجهیم که در صحنهی فیلمسازی، گلوله های واقعی شلیک می شود تا یک پرفورمنس جذاب و کامل تماشاگران را به وجد آورد.
این چرخهی خونبازی باید متوقف شود.
✍وحید یامینپور
🔻آنچه از «کشف حجاب» دیدم:
روایتبازی یک اقلیّتِ دیکتاتور
🖋 مهدی جمشیدی
دوشنبه، ۲۲ آبان ۱۴۰۱. شهر تهران. پرسهزنیِ جامعهشناختی در ایستگاههای متروی گلبرگ و دروازه شمیران و تئاتر شهر و میرزای شیرازی در صبح و ظهر. تلاش داشتم که به یک «بُرش عینی» و «برداشت مستقیم» از واقعیّت اجتماعی دست بیابم و وضع حجاب دختران و زنان را فارغ از «عایقهای رسانهای» و «حائلهای روایی» مشاهده کنم. مشاهدهای که در قلب آن، «پرسش» وجود داشت و نه «پیشداوری». در طول یک ماه گذشته نیز به چنین مشاهداتی رو آورده بودم و در نقاطی از شهر، با دقت و تأمّل، از این زاویه به واقعیّت اجتماعی نگریسته بودم. مشاهداتم در امروز، مطابق با همۀ مشاهدههای قبلی بود و آنها را تأیید میکرد. و اماّ نتایج:
۱- تنها «پنج درصد» از دختران و زنان، «کشف حجاب» کرده بودند؛ یعنی «شال» یا «روسری» یا «مقنعه» بر سر نداشتند و «سر برهنه» در ایستگاههای مترو رفتوآمد داشتند. در اینجا، برآوردی دربارۀ تعداد زنان چادری یا شُلحجاب ارائه نمیکنم و پرسش خویش را به همین مسألۀ خاص، محدود میکنم. با مشاهدۀ این تعداد اندک، متعجب شدم که این همه غوغا و هیاهو برای «حجاب اختیاری» – که هدفی جز «کشف حجاب» نداشت – تنها معطوف به همین «پنج درصد» بوده است؟! بهعبارتدیگر، باید «قانون حجاب الزامی»، برچیده شود تا فقط این پنج درصد بتوانند کشف حجاب کنند؟! این پنج درصد، چه نسبتی با آن «روایتهای انبوه» دارند؟!
۲- بیحجابی در این پنج درصد، محدود به «برداشتن حجاب از سر» بود؛ بهطوریکه پوشش سایر قسمتهای بدنشان، عادی و عرفی بود. اینگونه نبود که چون حجاب از سر برداشته باشند، دربارۀ بخشهای دیگر بدن خود نیز همین منطق را دنبال کرده باشند و در آن قسمتها نیز دست به «ساختارشکنیِ پوششی» زده باشند. دراینمیان، تنها دَه خانم مشاهده کردم که برخلاف این بودند و پوشش قسمتهای دیگر بدنشان نیز زننده بود، از جمله اینکه شلوارشان تا نزدیکهای زانویشان بالا آمده بود، یا تیشرت تنگ پوشیده بودند و حجم بدنشان آشکار بود، یا یقیۀ تیشرتشان باز بود و ... .
۳- بهجز دو مورد، همۀ کسانیکه کشف حجاب کرده بودند، «شال بر دور گردن» داشتند، درحالیکه چنانچه قطعیّتی دربارۀ کشف حجاب وجود دارد، دیگر «انداختن شال به دور گردن»، معنا ندارد. دراینباره، کنجکاو شدم و دریافتم که بخشی از اینان احتمال میدهند که واکنش و برخوردی صورت بگیرد و همچنان مطمئن نشدهاند که حجاب اختیاری، برقرار شده است؛ بخش دیگری نیز وقتی به «محل زندگی» یا «محل کار» خود نزدیک میشوند، ترجیح میدهند که از وضع کشف حجاب، خارج شوند؛ و جالب اینکه بخش دیگر، گاهی موهای خود را میپوشانند و گاهی هم نمیپوشانند و هنوز به «جمعبندی» نرسیدهاند و میان این دو، یکی را «انتخاب» نکردهاند.
۴- دیگر اینکه پنج درصدی که به آنها اشاره کردم، هرگز محدود به «دهۀ هشتادیها» نبودند، بلکه آشکارا، «ترکیبی از همۀ نسلها» بودند و هیچ احساس نکردم که در آنها، غلظت دهۀ هشتادیها بیش از دیگران است. برخلاف نظریۀ «گسست نسلی»، مشاهده کردم که تعداد دهۀ هفتادیهایی که کشف حجاب کردند، بیش از دهۀ هشتادیها است، و حتّی تعدادی از آنها نیز زنان پیر هستند.
۵- «توزیع جغرافیاییِ» کشف حجاب نیز در همۀ ایستگاهها، یکسان بود و تفاوت خاصی میان این نقاط وجود نداشت؛ هر چند مشاهدات قبلیام نشان میدهد که باید میان «جنوب شهر» و «شمال شهر»، تمایز نهاد و در محلهها و مناطق شمالی، باید این رقم را به حدود ده درصد افزایش داد. در واقع، میان فرودستیِ اقتصادی از یک سو و کشف حجاب از سوی دیگر، همبستگی مثبت وجود ندارد، بلکه برعکس است. ازاینرو، جریان اغتشاش در ماه گذشته در تهران، بیاعتنا به «مطالبههای اقتصادی» بود و «دغدغۀ معیشت» نداشت، بلکه «آزادی پوشش» را دنبال میکرد.
۶- «مواجهۀ دیداری و چشمیِ مردم» با کسانی که کشف حجاب کرده بودند، هنوز به صورتی است که گویا کشف حجاب در «وضع ضدّهنجاری» قرار دارد؛ یعنی عموم مردم با «دیدۀ تعجب» به اینان مینگرند؛ چنانکه حرکت این افراد در میان مردم، با «نگاههای طولانی و خیرۀ» دیگران توأم است. البتّه ازآنجاکه این نگاهها، خاص مردان نیست و زنان نیز نسبت به این زنان، چنین دیدی دارند، چندان نباید نگاههای مردان را بر تمنّاهای جنسی و لذّتطلبیِ مردانه حمل کرد. هرچه که هست، همچنان کشف حجاب بهعنوان یک «کنش نابهنجار و غیرعادی» تلقّی میشود و ما با موقعیّت تثبیتشدگی و جاافتادگی این کنش، فاصله داریم.
روایت خواندنی «سیدمحمود رضوی» از خانهٔ استیجاری سادهای که به عظمت جماران بود
▪️روح الله فرزند روح الله
🔹اول: ۱۲ آبان، شهرک امیرالمومنین کمالشهر کرج، از حوزه بسیج روی موبایلش تماس گرفتند، بسیجی بود اما شغلش کارگری روزمزد کنار گچکار بود، به او خبر دادند عدهای آزادراه را شلوغ کرده و دو طرف اتوبان را بسته اند، از خیر کار گذشت و برای امنیت مردم با دست خالی همراه دوستانش به میدان رفت، ساعتی بعد تصاویرش خبر اول خبرگزاریهای کشور بود، ظاهرا امنیت کرج خون میخواست و فرزند بیست و چند ساله حضرت روح الله برای آرمانهای انقلاب روح الله، جانش را تقدیم کرد.
🔹دوم: تصاویری منتشر شد، هر کدام پیامی داشت، پیامهای از جنس صلابت مادری که بر پیکر پسر اشک نریخت و پدری که برای پسر جامهی سیاه بر تن نکرد، اولین چیزی که میتوانست به ذهن متبادر شود این بود، احتمالا اینها هم از خودشان هستند، از خانواده های حکومت! اما تصاویر بعدی پیام دیگری داشت، آری اینها از خودشان بودند! تصویر خانهای محقر، خانهای شبیه خانههای حاشیه شهر، ساده،، بی ریا، خانهی پدر روح الله بود. آری اینها از خودشان بودند، از خود لشکریان حضرت روح الله و فدائیان سیدعلی ، از همان جنس دفاع مقدس
🔹سوم: جمعه ۲۷ آبان، رئیس مجلس راهی منزل شهید شد، من هم خودم را رساندم، خانهای در شهرکی اطراف کمالشهر، با همان مختصاتی که در تصاویر بود، اما شاید تنگتر، مفروش شده با فرشهای ماشینی چند سال قبل، باورش شاید برای خیلی از مردم سخت باشد اما همان خانه هم استیجاری بود، همه جمع از عکاس و خبرنگار تا استاندار و رئیس مجلس، از عظمت این خانواده در خود جمع شده بودند، عظمتی از جنس عظمت امام روح الله (ره)، عظمتی که آنروزها در حسینیه جماران و این روزها در حسینیه امام خمینی (ره) میبینی و ناخودآگاه در خود جمع میشوی.
🔹چهارم: پدر و مادر و خواهران و برادران شهید هر کدام لب به سخن گشودند، دریایی از معرفت بودند، برای مردم، امنیت، سلامت و رفاه آنها حرف زدند، آنچنان دغدغه مسائل مردم داشتند که انگار خود مستغنی اند و باید به فکر دیگران باشند، اما این نبود، با زحمت شبانه روز گذران روز میکردند، اما در کنار مردم برای همرزمان برادر شهید خود نگران بودند، نگران سلامتی آنها که با دست خالی باید با تقدیم جان خود از مردم دفاع کنند.
🔹پنجم: دیدار تمام شد، مادری مفتخر به داشتن دامنی شهید پرور، پدری سربلند از نان حلالی که به عرق جبین کسب و حاصلش تقدیم فرزندی به انقلاب، خواهری داغدار برادر با کلامی زینبی، برادری خجل از جاماندن از برادر، با آرزو و پدر و مادر و سفره مشترک و من خجل از سینهی گشاده و مردانگی ولی نعمتان انقلاب، مدعی هیچ کسی در کشور نبودند، حتی معترضانی که بانی شهادت جگرگوشه آنها شده بودند.
🔹ششم: روح الله و خانواده اش مصادیق حرفهای امام و آقا بودند، همانها که امام روح الله (ره) فرموده بودند: “کسانی که بیشترین کشته ها را دادند و با نیروی ایمان واقعی و اعتقاد راسخ؛ باعث پیروزی انقلاب شدند همان کسانی بودند که به هیچ وجه اشرافی و مرفه نبودند و از طبقۀ پابرهنه بودند.” و حضرت آقا هم در جایی گفته بودند: «سربازان این انقلاب و لشكر این انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان و همچنین قشر جوانند.» آری اینها ولی نعمتان این کشورند، در مسیر بازگشت یک جمله کلیدی از آقای قالیباف شنیدم: «کسانی که در مسند قدرت و مسئولیت هستند اگر به چیزی غیر از حل مشکلات و مسائل این مردم فکر کنند به یقین خائن اند».
امیرکبیر ، آشپززاده ای که امیر شد صدارت طلایی ولی کوتاه ؛ آه!
✍️حسن طاهری
روزنامه نگار و دانشجوی دکتری مدیریت رسانه
«در ميان همه رجال اخير مشرق زمين و زمامداران و بزرگان ايران كه نامشان در تاريخ جديد ثبت است، ميرزا تقی خان امير نظام بی همتاست. ديوجانس یونانی در روز روشن در پی او می گشت. به حقيقت سزاوار است كه به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آيد. بزرگوار مردی بود. اگر ميرزا تقی خان ميماند و انديشههای خود را به انجام می رساند، بدون ترديد در زمره كسانی شمرده می شد كه به باور برخی از سوی خدا، به رسالت
تاريخی برگزيده شدهاند!»
این جملات رابرت واتسون، نويسنده مشهور انگليسی است درباره شخصیت والاامیر و صدراعظمی که بزرگ زاده و آقا زاده نبود، بلکه آشپززاده ای بود از روستای هزاوه ی فراهان.
درست در يکصد و هفتاد سال پیش، ميرزا تقی خان فراهانی ملقب به امير کبير، در ۲۰ ديماه به نیشتر خیانت و حماقت خواص و تیغ استبداد و نخوت قجری، به شهادت رسید.
شهادتی که رگ حیات و عزت ایران را تا سال های سال قطع کرده و کمر ایران را شکست.
اما شگفت آور این است، آشپززاده باشی و امير شوی؟ عجيب است؛ اما شدنی، چرا که ميرزا تقی خواست و شد.
پسر مشهدی قربان هزاوهای فراهانی بود؛ آشپز مخصوص ميرزا عيسی معروف به قائم مقام فراهانی.
زمانه، زمانه رشد و پيشرفت سریع جهان بود. درست همزمان با به ثمر رسيدن جهش علمی فكری غرب و هم دوران با بزرگانی چون نيچه، اديسون، ولتر، روسو، ماركس، هگل، كانت و البته بيسمارك.
نخست کارگر آشپزخانه صدر اعظم قاجار بود. سينی غذا براي فرزندان قائم مقام می برد. گاهی می شد که آقازادگان صدر اعظم در کلاس درس بودند، می ايستاد تا درس تمام شود، آنگاه غذا را در برابرشان می گذاشت. آن روز قائم مقام فرزندانش را می آزمود، هرچه پرسيد، آقازادهها در ماندند و ميرزا تقی پاسخ داد. قائم مقام آنجا بود که فهميد فرزند آشپز باشیِ خانهاش، چه گوهر گرانمايهای است. و چنين گفت: «حقيقت من به كربلايی قربان حسد بردم و بر پسرش [ميرزا تقی] ميترسم. اين پسر خيلی ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار می گذارد.»
تصورش را بکنيد، فرزند آشپزباشی خانه صدر اعظم قاجار لياقتی داشت که هيچ بزرگزاده و شاهزاده و دربارزاده و حرم پرورده و آقازادهای به گرد پای او هم نمی رسد.
پا برهنه رنج ديدهای که نه در پر قو خوابيده و نه آنکه چشمه بيت المال در جيب پدرش ميجوشد، اما به اندازه يک فوج آقازاده می فهمد.
در جوانی به تحرير و نويسندگی امور دولتی مشغول و سپس مستوفی نظام در لشکر آذربايجان می شود. آن قدر لياقت دارد که وزير نظامی و فرمانده کل قوای ايران شود؛ سرداری بزرگ و غيور که در رکاب عباس ميرزای دلاور عليه قوای روس می رزمد.
♦️دارالفنون ؛ آغاز یک رویا
داغ عهدنامه ترکمانچای و گلستان بر دلش می نشيند و کينهای از جماعت اجنبی بر دل می گيرد که با هيچ مرهمی جز استقلال ايران، آرام نمی يابد.
به روسيه می رود و از نزديک با مراکز آموزشی و پيشرفتهاي آن آشنا می شود. «جهان نمای جديد» که با نظر و همت خود او ترجمه و تدوين شده بود، شرح مراکز آموزشی دنيای غرب بود که امير به دنبال تحقق آن در ايران بود اما نه از نوع فرنگی آن، بلكه از جنس فرهنگ ايراني و اسلامی. شنيدنش سخت است و دردآور، اما عمق نگاه امير را ميتوان در آن يافت. درست ۲۰ سال قبل از ژاپن و همزمان با حرکت و نهضت علمی امپراطوری پروس (آلمان) به رهبری بيسمارک، امير به دنبال نهضت علمی ايران و تأسيس مراکزی همچون دارالفنون ميافتد. مراکزی همچون پلی تکنيک (Poly techinc) اروپا.
ميتوان چشمها را بست و به یکصد و هفتاد سال پيش بازگشت. هنگامی که هيچ پادشاهی در ميان ملل اسلام نه از علم چيزی می فهميد و نه از فن و هنر؛ اما آشپززاده بزرگمرد هزاوه ای، دارالفنوني را بر پا ميکند که نه سر در آخور روس و عثمانی دارد و نه سر سپرده انگليس و فرانسه است.
امير به دنبال کشوری است که «خود» است نه «ديگر». برپای خود ميايستد، نه بر ستون بيگانه.
دستور اوست که معلمان دارالفنون از اتريش که ملتی بيطرف است، بيايند و سفيران ملل روس و فرانسه و انگليس حق دخالت در امور مدرسه را ندارند؛ به هيچ وجه و به هيچ بهانهای.
فنون و علوم پايه دارالفنون پيشبينی شدند و امير خود بر آن اشراف داشت.
هفت معلم اتريشي شامل معلم مهندسی، معلم پياده نظام و تاکتيک نظامی، معلم توپخانه، معلم سواره نظام، معلم معدن شناسی، معلم طب و جراحی و تشريح و معلم علوم طبيعی و دارو سازی.
اكنون يك و نيم قرن از آن روزها می گذرد، و می شود فهميد که اين آشپززاده بزرگمرد، چند قرن آينده ايران را می ديد.
چونان اویی، در تاريخ وزيران شاهان زن باره و هوسران ايران کم بودهاند، اما آنچنان بزرگ و پر آوازه است، که همه صفحات تاريخ عصر خود را با نام خود می آراید.
صاحب ابن عباد وزير فخر الدوله آل بويه، حسنك وزير وزير سلطان غزنوي، خواجه نظام
امد. اندکی بعد خبر دار شديم که در اين ميانه اوضاع تغيير کرده و ميرزا تقی خان مغضوب گرديده است. امير جز نيكبختی وطنش چيزی نميخواست».
يک ماه بعد دارالفنون در دست فراماسونهاي انگليس اداره ميشد و بساطی بر پا شده بود تا افعي سياه استعمار برخانه اي ران چنبره زند. دار الفنون در زمانی افتتاح می شود که ۱۳ روز به شهادت امير مانده و اين ديگر انتهای درد است.
آشپززاده بزرگمرد عصر قاجار کارهايی را بنا نهاد که تا سالهاي سال پس از او زبانزد عام و خاص بود، کارهايی همچون،
«سامان دادن به اوضاع آشفته ارتش»،
«راهاندازی کارخانجات توليد سلاح و توپ»،
«اصلاح امور مالی و بازرگانی»،
«آرام کردن اوضاع سياسی و برخورد با غائلههایی همچون بابيه»،
«مبارزه جدّی با خرافه و جهل و انحرافات دينی به ويژه تحريفات عزاداری و سامان دادن به امر تبليغ دين و مجالس مذهبی»،
«چاپ نخستين روزنامه ايران به نام وقايع اتفاقيه»،
«گسترش روابط سياسی گسترده با ملل جهان»،
«تأسيس دارالفنون»،
«مقابله جدی با رشوهخواری و اختلاس کارگزاران حکومتی»،
«تأسيس کارخانجات اساسی و کالاهای مورد نياز و اساسی کشور»،
«برخورد جدی با رانتخواری و افزونخواهی اشراف زادگان، آقازادگان و درباريان»،
«قطع يد اجانب و سفيران خارجی از دخالت در امور ايران».
♦️جان، بهای مبارزه با جهل و فساد و خودرایی
مجموع اين اقدامات سرانجام امير را به سمت و سوی شهادت گسيل داشت تا آنکه چهل روز پس از خلع يد از صدارت اعظمی با حکم «شاه نادان ايران»، در حمام فين کاشان رگهاي غيرت و حريّت اين آشپززاده بزرگمرد، از هر دو بازويش، با نشتر فصادی (تيغ رگزن) گشوده شد و خون پاکش بر زمين ريخت.
خونی که بهای استقلالطلبی و آزاد مردی امير بزرگمرد و همه مردان غيرتمند تاريخ ايران بود.
روزنامه وقایع اتفاقیه سه روز پس از قتل امیر نوشت: «میرزا تقی خان احوال خوشی ندارد و صورت و پاهایش ورم کردهاست».
دو روز بعد آن در خبری کوچک نوشته شد: «میرزا تقی خان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بود شب سهشنبه در کاشان وفات یافت.»
پیکر پاک امیر شهید در آغاز پشت دیوار فین مدفون شد و بعد چند ماه به اصرار خواهرشاه و همسر امیر، به حرم شریف حسینی در کربلا منتقل و در آنجا آرام گرفت.
مرگ ناجوانمردانه امير کبير تا آنجا دل و جان آزاد مردان و تودهها را آزرد که سالها پس از شهادتش حتي شاهزاده سنگدل و بيرحم ناصر الدين شاه قاجار نيز به بزرگی و عظمت امير کبير اعتراف کرد و در کتاب تاريخ خود نگاشت: «ميرزا تقی خان امير نظام در اوايل دولتش مدرسه (دار الفنون) بر پا کرد و ترتيب قشون داد و کارهايی کرد. آنچه که ما امروز داريم از آثار اين مدرسه (دار الفنون) است، اما بيچاره سرش را در اين راه داد. از روي انصاف بگويم و خدا را به شهادت ميطلبم که در مورد مقام آن مرد نمک به حلال يکتا، غلو نکردم. او از خواجه نظام الملک وزير سلاجقه، صاحب ابن عباد وزير ديالمه و پرنس بيسمارک، لرد يالمرستون و ريشيليو فرانسوي و پرنس کارچه کف روسي به حق با عرضهتر بود. در جمعه ۱۷ ربيع الاول ۱۲۸۶ قمری [۲۰ دی ۱۲۳۰ شمسی] در حمام فين کاشان کشته شد و او را فصد (رگ زدند) کردند و به ديار عدمش فرستادند؛ ولي آثار او هنوز باقي است»
آقازاده نباشی و شاهزاده؛ و فقط روستازادهای باشی که کارگر آشپزخانه بوده، آن هم آشپززادهای در اوج تهی دستی، اما امير شوی، آنهم امير کبير. عجيب است و شگفتآور؛ اما شدنی. چرا که ميرزا تقی فراهانی خواست و شد، آن هم تا پای شهادت و به بهای جان.
یادش گرامی باد و راهش بی رهرو نماناد!
الملک وزير طغرل و ملکشاه سلجوقی، خواجه نصير الدين طوسی وزير ايلخانان مغول، قائم مقام فراهانی وزير و صدر اعظم فتحعلی شاه، تنها نخبگان عصر خود نبودند، بلکه بزرگ مردانی هستند برای همه عصرها و مردمان آينده مديون آنها.
امير کبير از همان جنس بود که بزرگمردان پيش از او بودند، حريت و آزادگی و کرامت و شرافت پايههای استواری هستند که نام سترگش را جاودانه کرده است.
♦️صدارت کوتاه ولی طلایی
صدارت طلایی سه سال و دو ماهه ميرزا تقی خان امير کبير، در دوره ۵۰ ساله سلطنت ناصر الدين شاهی با ۸۴ همسر و صدها کنیز قد و نیم قد حرم، آن هم در ميان کتاب کتاب لطايف زن بارگی ها و شرابخواريها و شب شعرها و سرسره بازی های شاه ناشریف، باید هم گم و فراموش شود.
♦️امیری که برای دو کودک گریه می کرد
اما وقتی اميری باشی پابرهنه که براي دو کودک تهرانی از آبله جان باخته، مثل زن بچه مرده، گريه کنی و اشک بريزی و «همه ايرانيان را اولاد خود» بدانی، نامت آنچنان بر تاريخ ميدرخشد که همان صدارت سه سال و دو ماههات، به اندازه سه هزار سال عمر شاهانی که دنيا را بدل از طويله گرفتهاند، ميارزد.
♦️با سفارش عمه و خاله نمی شود مملکت را چرخاند!
امير باشی و پارتی و سفارش و توصيه اين و آن، حتي مادر ناصر الدين شاه، مهد عليا را زير پا بگذاری و با عصبانيت تمام حاکم قم را به خاطر حرف شنوی از مهد عليا گوشمالی دهی و بگويی «با سفارش عمه و خاله و عمو و دايی، نمی شود مملکت را چرخاند.»
امير باشی و چوپان مال باخته اصفهانی در وسط بيابان برهوت، تو را پناه خود بداند و فقط با يک فرياد بر سر کوه حقش را بستاند.
امير باشی و شاهزادهگان و آقازادگان دربار را آدم حساب نکنی و مستمری هاي بيحساب و کتاب آنها را قطع کنی و به جايشان پا برهنهها و فرزندان مستضعف را به منصب بنشانی.
امير باشی و مردانه در برابر زيادهخواهی و افزونخوری شاه بيلياقت ايران و دربارش بايستی و حقوق ۶۰ هزار تومانی ماهانهاش را با قاطعيت تمام به ۲ هزار تومان تقليل دهی.
♦️آی کشک بادمجان! آی فاطمه خانم جان!
امير باشی و در برابر سفير روس و انگليس عزت ايران را حفظ کنی و يک کلمه کوتاه نيايی و وقتي اصرار بيجای سفير روس را بشنوی به تحقير برايش بخوانی: «آهای کشک بادمجان، کجايی فاطمه خانم جان»
امير باشی و از هيچ کسب نترسی جز خدا و درست در زمانهای که شاه ايران از چخ کردن سگ سفارت روس و انگليس می ترسد، کارمند مست و عربده کش سفارت روس را در ميدان توپخانه، آن هم در ملاء عام شلاق بزنی.
امير باشی و قاآنی شاعر متملق را به خاطر چند بيت شعر چاپلوسانه ادب کنی و به جاي شعرسرایی و مديحه گویی درباريان و شاهزادگان، کتاب زراعت فرانسه را بدهی تا به فارسی ترجمه کند.
امير باشی و دشمن همه اجانب، اما دشمنترين دشمنانت و مخالف خونی و ديرينهات همچون وزير مختار انگليس كلنل شيل دربارهات اعتراف كند كه: «پول دوستی كه خوی ايرانيان است در وجود امير بی اثر است و به رشوه و عشوه كسی فريفته نمی شود»
امير باشی و همه اجنبی ها و مفتخوارها از درباری و آقازاده و آخوتد درباری و رمال و پرده خوان و سفير گرفته تا روشنفکران طرفدار انگليس (آنگلوفيل) و طرفدار روس (روسوفيل) کمر به قتل و کشتنت بسته باشند، چرا که دستشان را از همه جا قطع کرده ای.
امير باشی و در سه سال حكومتت به اندازه همه دوران سلطنت گلّهداران قاجاری، ۱۴۰هزار اسلحه و هزار عرّاده توپ توليد كنی، آن هم نه برای رزمایش و فخر فروشی و رژه و اطوار نظامی، بلکه برای حفاظت از كيان مملكت و دين.
امير باشی و تنهای تنها بدون هراس و واهمه از همه متحجّرين نادان و يك تنه به جنگ با خرافه و جهل و انحراف روی و با فهم و تیزبینی تمام، ببينی كه چگونه تعفن قمه زنی و بابيّت و رمالی و طراری، همزمان با آلودگی غربزدگی از سوراخهای تو در توی سفارت روس و انگليس در كوچه و بازار ايران جاری ميشوند.
امير باشی، آن هم در مملکتی که شاه آن به تعداد درختهاي باغ قلهک، حرمسرا و کنيزک دارد و همه اطرافیان و چاکران دربار، سرجمع به قدر دلقکها و مليجکها هم نمی فهمند، اما برنامهای برای آينده داشته باشی که حتي به عقل شاهان ژاپن و آلمان و روس هم نمی رسد.
طبيعي است که نام و ياد چنين اميری در کتابها و تاريخهای شاهان نباشد، چرا که نام وزيران و اميرانی از اين دست در قلبها حک می شوند.
♦️ماجرای غم انگیز دارالفنون
جان شکارتر از هر چيزی آن است که دارالفنون را بنا ميکنی تا به دست فرزندان اين ملت اداره شود، اما هنوز معلمها از اتريش نرسيدهاند که از صدارت عزل ميشوی. دو روز مانده تا معلمها به تهران برسند که مهد عليا با همدستی ميرزا آقاخان نوری، آقازادگان و درباريان و سفيران روس و انگليس در هنگام مستی ناصر الدين شاه، فرمان عزل امير را می گيرند.
دکتر پولاک از معلمان اتريشی می نويسد: «وقتی وارد تهران شديم از ما پذيرايی سردی کردند و احدی به استقبال ما ني
تروریسم انتحاری اروپا علیه سپاه پاسداران
محمدرضا باقرزاده
- اقدام پارلمان اروپا در قرار دادن نام مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروه های تروریستی، استمرار حرکت مذبوحانه دولت یاغی ترامپ در امریکا و اوج وقاحت و بی شرمی دولت هایی را نشان میدهد که تاریخشان با اشکال مختلف تروریسم، هم نسبت به ملت های خودشان و هم نسبت به ملت های دیگر عجین و در هم آمیخته است.
- حمایت دولت امریکا از این اقدام غیر قانونی در حالی است که مجلس نمایندگان آمریکا در سال ۲۰۱۷ طرح تروریستی نامیدن سپاه را به این دلیل که ماهیت فعالیتهای سپاه پاسداران منطبق بر تعریف سازمانهای تروریستی خارجی نیست رد کرد.
- تروریستی نامیدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حالی است که جایگاه قانونی و حقوقی این قدرت نظامی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و درحقوق بین الملل کاملا روشن ومشخص است و فعالیتهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را اصول یکصد و پنجاهم و صد و چهل و هفتم قانون اساسی در خصوص این نیروی نظامی و نیروهای مسلح کشور تعریف کرده است. بر این اساس طبق حقوق بین الملل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بخشی از دولت مشروع و قانونی جمهوری اسلامی ایران است.
از اینرو از آنجا که رکن اساسی در تعریف تروریسم، غیر قانونی بودن آن است، کاملا دور از وجاهت حقوقی است که سپاه جزءسازمانهای تروریستی به حساب آید.
- تروریستی بودن یک اقدام یا یک گروه، از مصادیق نقض یا تهدید صلح و امنیت بین المللی است که طبق ماده ۳۹ منشور ملل متحد تعیین موارد احراز نقض یا تهدید صلح و امنیت بین المللی بر عهده ودر چارچوب صلاحیتهای شورای امنیت سازمان ملل متحد است. اتحادیه اروپا اقدام اخیر خود را به جای شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار داده است که بر خلاف نص منشور سازمان ملل متحد می باشد.
- اقدامات یکجانبه امریکا و دولتهای اروپایی در ورود به صلاحیت های فراملی ناقض بند ۱ ماده ۲ منشور است که سازمان را برمبنای اصل تساوی حاکمیت کلیه اعضاء آن قرار میدهد.
- این اقدام بر خلاف بند ۷ ماده ۲ منشور ملل متحد است که هیچ کشوری را مجاز نمیدارد در اموری که ذاتاً جزو صلاحیت داخلی هر کشوری است دخالت نماید و اعضاء را نیز ملزم نمیکند که چنین موضوعاتی را تابع مقررات این منشور قرار دهند.
اروپا بهتر است در خصوص رفتارهای تهدید آمیز خود به بند ۴ ماده ۲ منشور وفادار بماند که مقررمی دارد کلیه اعضاء در روابط بینالمللی خود باید از هر روشی که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد خودداری نمایند.
- بر اساس آنچهبیانشد مسئولیت اتخاذ تدابیر و اقدامات متقابل از سوی جمهوری اسلامی ایران بر عهده دولتهایی است چنین رفتارهای ناقض حقوق را انجام می دهند. قرار دادن سپاه در لیست گروههای تروریستی ممکن است به رفتار متقابل نهاد تقنینی جمهوری اسلامی ایران بیانجامد که این امر عبور ومرور کشتی های کشورهای غربی را در خلیج فارس که امنیت آن بر عهده سپاه پاسداران است دچار چالش جدی خواهد کرد؛ چنانکه رفتار متقابل جمهوری اسلامی ایران میتواند حضور نیروهای نظامی غربی در منطقه وجهان را به عنوان نیروهای تروریستی دچار چالش مهم امنیتی نماید.
حامد نیکومنش
تغییرات گسترده مدیران بهزیستی که دودش به چشم مددجویان میرود
تردیدی نیست که بی ثباتی مدیریتی و جابجایی زودهنگام مدیران از هر منظر که بنگریم ضرر و خسارت است؛ هم برای مدیر و هم برای سازمان و هم برای جامعه هدف. ثبات مدیریتی از اصول مسلم در دانش مدیریت است. از ابتدا باید در انتخاب مدیر دقت و بررسی کامل صورت گیرد که مجبور نباشیم در کوتاه مدت برایش جایگزین پیدا کنیم. این اصل در سازمانهای حمایتی که مبتنی بر ارائه خدمات مستمر مددکارانه است اهمیت مضاعف می¬یابد و ضرورت چنین ثباتی را دو چندان میکند. خدمات مددکارانه با تغییر رویکردها و برنامه¬های حمایتی و تعویض مدیران به سرعت دچار کندی و احیانا اختلال میشود و اساسا جامعۀ هدف از این بابت دچار آسیب جدی و حتی سرخوردگی میشود.
متاسفانه سازمان بهزیستی هنوز یکسال نشده که درگیر تغییرات وسیع مدیریتی شده است. کاش این تغییرات در سطح مدیران میانی میبود. تغییرات در بالاترین سطح یعنی در سطح معاونان سازمان است؛ آن هم معاونانی که در همین دولت و در اواخر سال گذشته در این سازمان بکارگیری شدند. اکنون مشهود است که حتی برنامه های جاری سازمان هم تحت الشعاع این تغییرات قرار گرفته است. بخصوص که اگر توجه کنیم کارکنان این سازمان در دوره های گذشته با طول عمر مدیریتیِ مدیران حلقه اول سازمان مواجه بوده¬اند و همین ثبات مدیریتی باعث تمرکز کارکنان و پیگیری جدی طرح ها و برنامه ها و در نتیجه افزایش بهره وری طرحها و در نهایت رضایت خاطر نسبی مددجویان شده است.
هنوز از تغییر معاونان ارشد سازمان یکسال نگذشته که سیل تغییر به راه افتاد و همه معاونان سازمان در دولت جدید را با خودش برد!!! معاون توان¬بخشی (دکتر اصغر کاظمی) در کمتر از ده ماه برکنار شد و حدود سه ماه این معاونت سرپرست هم نداشت. این معاونت چون دو ملیون مددجوی حوزه توان بخشی را تحت پوشش دارد به قلب سازمان لقب گرفته است. بیش از هفتاد درصد منابع بهزیستی مصروف مددجوهای همین معاونت میشود. چنین بی¬اعتنایی به مهمترین معاونت سازمان، غیر از بی توجهی به نیاز صدها هزار معلول چه میتواند باشد؟
معاونت توسعه سازمان(دکتر سیدمرتضی حسینی) و معاون مشارکت های سازمان(اقای عرب زاده) در کمتر از یازده ماه عزل شدند. به لطیف می ماند که بدانیم معاونت فن¬آوری که غالبا بیش از دیگر معاونت¬ها نیازمند ثبات مدیریتی است در کمتر از ده ماه، چهار معاون را به خودش دیده است. در بهمن ماه 1400 رضازاده معاون بود و در همان ماه جای خودش را به انجلاس داد و به مدت شش ماه ربوبی معاون فن آوری شد و هم اکنون کرم زاده در این بخش مسئولیت پذیرفته!! به تازگی خبری منتشر شده که معاون پیشگیری(خانم عباسی) در کمتر از یازده ماه از معاونت پیشگیری رفته است. در چند وقت پیش بود که معاون اجتماعی هم حکم مدیرکلی استان تهرانش زده شد. البته استان تهرانی که خودش هم عضو شورای معاونان سازمان است و مدتی است که در این اواخر بدلیل اختلافات سرکارش حاضر نمیشده است. تحلیل ساده این تغییرات این است که رئیس جدید سازمان تمامی شش معاون سازمان که خودش وارد سازمان کرده بود همه را قبل از یکسال جابجا کرده است!! براستی این میزان جابجایی با چه منطقی انجام میشود؟ چه کسی از این جابجایی گسترده سود میبرد؟ آیا جریان فکری مقابل نمیتواند این تغییرات را دستمایۀ تبلیغات اجتماعی علیه دولت و تفکر انقلابی قرار دهد؟ این تغییرات وسیع چه پیامی را به ذهن کارکنان این سازمان مخابره میکند؟ مثلا آیا کارکنان فن آوری حق ندارند که حضور معاون را اصلا جدی نگیرند(هر سه ماه تقریبا یک معاون).
👇👇👇 ادامه
این میزان جابجایی به زلزله می ماند؛ زلزله ای که آوارش بر سر معلول و یتیم و زن بی سرپرست خراب میشود و به میزان زیادی باعث بی اعتمادی کارکنان این سازمان میشود و در سطوح مدیریتی و حتی کارشناسی باعث ایجاد سوالات و ابهامات فراوان میگردد. تغییرات گسترده در سطح معاونان ارشد که مستقیم توسط ریاست سازمان انتخاب میشوند، حتی اگر بدلیل عدم کارآمدی مدیران معزول بوده باشد، نشان¬گر شتابزدگی و یا عدم دقت کافی در انتخاب مدیران و یا احیانا عدم شناخت حوزه¬های تخصصی این سازمان بوده است که هیچ کدام قابل دفاع نیست و اگر بدلیل اختلافات شخصی و غیرعملکردی و ناسازگاری باشد که نگران کننده تر و ابهام انگیزتر است. بی اعتمادی کارکنان و جامعه هدف از نتایج قهری و صددرصدی این تغییرات است. بماند که مع الاسف طبق شنیده ها سنت نیکویی که در همه دولت ها مراعات میشده در این جابجایی ها انجام نشده است و آن هم تکریم معاونانی بوده که از سازمان رفته اند. اینکه معاون سازمان را بدون تودیع و بنا به گفته کارکنان داخلی سازمان بدون تشکر لفظی و بدون خداحافظی از سازمان عذرش را بخواهند با مرام انقلابی و تکریم نیروهای خودی هیچ نسبتی ندارد. نویسنده دو نفر از معاونتهای فوق الذکر را شخصا جویا شده که هر دو اذعان کردند که فقط یک حکم عزل دستشان داده اند و دیگر هیچ.
سوال دیگری که باید پرسید اینکه چرا وزارت رفاه که سازمان بهزیستی از سازمان های تابعه این وزارتخانه محسوب میشود، کاری با این تغییرات ندارد؟ آیا این حجم تغییرات به سمع وزیر محترم رسیده است؟ ایا نسبت به تبعات و پیامدهای جبران ناپذیر این تزلزل مدیریتی حساسیت کافی در وزارتخانه وجود دارد؟ اصولا چه کسی باید مانع بی اعتمادی جامعه هدف و کارکنان این سازمان شود؟ نویسنده این سطور بیش از همه دلش برای مددجوی بی دست و پا میسوزد که در این جابجایی ها فراموش شده است و در مرحله بعدی نگران سرمایه اجتماعی دولت انقلابی است که با بکارگیری چنین مدیرانی عملا آسیب جدی می بیند و جبران آن هم به سادگی میسر نیست. وقت ارزشمند مدیریتی که باید صرف تحول و خدمت رسانی به مددجوها شود مصروف جابجایی نیروها و گزینش نیروهای جدید میشود و آیا اساسا مسائل سازمان با تغییرات منابع انسانی حل میشود یا خیر؟
بسیار روشن است که تدابیر ضعیف در چینش مدیران و جابجایی زودهنگام معاونان ارشد این سازمان باعث بی انگیزگی کارکنان در ستاد و استانها شده و دودش در نهایت به چشم مددجوی بی دست و پای سازمان بهزیستی میرود.
پایان
آمریکای لیبرال در روایت متأخّر فوکویاما
مهدی جمشیدی
۱. فرانسیس فوکویاما در سال ۲۰۲۲ کتابی با عنوان «لیبرالیسم و نارضایتیهای آن» نگاشته که دربارۀ وضع ایدئولوژی لیبرالی در حاکمیّت و جامعۀ آمریکا است. هرچند فوکویاما بنا داشته که در این کتاب از لیبرالیسم دفاع کند، امّا در عین حال به واقعیّتهای تلخی در آمریکا نیز اشاره کرده است. وی در بخش از کتاب نوشته است:
نهادهای آمریکایی به مرور زمان، به دلیل کاهش پذیرش اصلاحات درونی، سازوکار عملکردیشان «سخت» شده است. همچنین به علّت رنج اسارت در دست نخبگان، روندی «رو به زوال» در پیش گرفتهاند. هنگامی که ساختار پیچیدۀ قانون اساسی با دوقطبیشدن فزایندۀ سیاسی ترکیب میشود، نهادهای آن به «بنبست» میرسند. ازاینرو، در برابر انجام بسیاری از وظایف اساسیِ حاکمیّتی، «ناکام» میمانند. اگر آمریکا «مشکلات ساختاریِ اساسی»اش را برطرف نکند، نمیتواند به طور مؤثّر با قدرتهای اقتدارگرای در حال ظهورِ جهان رقابت کند(ص۱۸۴).
وی تصریح میکند که از قدرت خویشترمیمیِ ساختار سیاسی آمریکا کاسته شده و این ساختار نمیتواند نقایص خود را در قالب تنظیم و تعدیل درونی، برطرف نماید. بدین جهت دچار فقر پویایی و انعطاف گردیده و جمود بر آن حاکم شده است. افزون بر این، سرنوشت حاکمیّت و جامعه در دست عدّهای اندک قرار گرفته و اندکسالاری مستقر شده است. این اقلّیّت نیرومند، سازمانهای رسمی آمریکا را در مسیر انحطاط افکندهاند. پیچیدگیها و تقابلهای درونی کار را به آنجا رساندهاند که باید گفت روند رسمی و ساختاری گرفتار بنبست شده و کارکردهای خویش را از دست داده است.
۲. فوکویاما در بخش دیگری از کتاب خویش مینویسد: در آمریکای کنونی، ما در نقطهای هستیم که «شهروندان»، عجیبترین نظریههای توطئه را در مورد راههای دستکاریشدهای باور دارند که دولتشان برای سلب حقوق آنها توسط نخبگان انجام میدهد. شهروندان آمریکایی همواره در انتظار لحظهای هستند که باید با زور از خود در برابر دولت «دفاع» کنند(ص۱۸۹).
این تحلیل بر پیدایی شکاف دولت و ملّت در آمریکا دلالت دارد و نشان میدهد که برخلاف روایتهای بیرونی، واقعیّتهای اجتماعی در آمریکا با قدرت سیاسی، سرِ «سازگاری» و «همدلی» ندارند و دولت را از آنِ خویش نمیدانند، بلکه بر این مردم بر این باور هستند که حاکمیّت به صورت پنهان و پوشیده، توان خود را صرف تضییع حقوق آنها میکند. این «بدبینی» و «تقابل» تا به آنجاست که میتوان گفت مردم آمریکا در قالب «نظریۀ توطئه» میاندیشند. برایناساس، حتّی یک رابطۀ سیاسی متعارف و مبتنی بر اعتماد نیز میان مردم و حاکمیّت وجود ندارد؛ چه رسد به رابطۀ ایدئولوژیک یا عاطفی. جامعه احساس میکند که حاکمان به صورتی ساختاریافته و زیرکانه، او را تضعیف و تحقیر میکند تا خود را تثبیت نماید و به منافع بیشتری دست یابد. در این امتداد، همواره در حالت تهاجمی نسبت به حاکمیّت دارد و میداند جز با زبان زور و تحکّم و مقاومت نمیتواند از خود در برابر ساختار سیاسی دفاع کند. در این رابطه، تنش خطرناکی نهفته است که ممکن است ناگهان حالت انفجاری به خود گرفته و سر برآورد و وضع را به کلّی دگرگون نماید. به هر حال، مسأله این است که حتّی بر طبق روایت کنونیِ فوکویاما نیز نباید آمریکا را آرمانشهر قلمداد کرد و ستود، بلکه باید آن را بر لبۀ پرتگاه و در معرض چالشهای بنیانبرافکن انگاشت.
فقها آرایش جنگی بگیرند
محسن مهدیان
به واقع پربسامدترین مفهوم راهبردی در سخنان یک سال اخیر رهبرانقلاب، جهاد تبیین است. رهبرانقلاب در دیدار با اقشار مختلف نسبت به ضرورت و اهمیت جهاد تبیین تذکر دادند. از نیروهای مسلح گرفته تا پرستاران و مداحان و دانشجویان و فعالان رسانه ها و نمایندگان مجلس و مسوولین و اخیرا هم فقهای مجلس خبرگان.
⭕️اما درباره دیدار اخیرشان با خبرگان ذکر چند نکته ضروریست.
1️⃣یکم. اولا خطاب سخنان رهبری انقلاب در موضوع جهاد تبیین تنها اعضای مجلس خبرگان نبود و همه علما و فقها را خطاب قرار دادند. حوزه های علمیه نیز مخاطب این دیدار بودند.
2️⃣دوم. رهبرانقلاب در سفارش به جهاد تبیین از کلیات و نصیحت عبور و راهبرد عملیاتی ارائه کردند؛ مثل اینکه فرمودند حلقه های معرفتی از فضلای جوان با محوریت علمای بزرگ تشکیل شود. از این هم جلوتر رفتند و برای توفیق اقدامات، معیار و میزان تعیین فرمودند. مثل اینکه یکی از ثمرات جهاد تبیین صرفا در حوزه این مجلس، باید رشد مشارکت در انتخابات بعدی خبرگان باشد.
3️⃣سوم. رهبر انقلاب در باب اجرا و روش هم توصیه هایی داشتند؛ مثل اینکه تاکید داشتند بر حرف نو، بیان نو و منطق نو. یا اینکه از شبهه نهراسیم و نرنجیم. اگر پاسخ هم نداشتیم اشکال ندارد؛ صادقانه بیان کنیم و دنبال پاسخ رویم. در نهایت اینکه نفیا هم فرمودند حرف سست و بی منطق نزنیم.
🔹این سه بسیار مهم، اما حرف تمام در بند چهارم است.
🔸ماجرای جهاد تبیین را نباید صرفا در حد شبهه و شایعه دید. نباید تنها در موضوعات خبری و در مقابل دروغ پراکنی ها دید. جهاد تببین اصل اساسی در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی است که شاید مهمترین مخاطب آن علما و فقها هستند. به تعبیر رهبرانقلاب هم خود ورود کنند و هم باید از جهادگران جوان عرصه جهاد تببین با پشتوانه های نظری حمایت کنند.
4️⃣خلاصه بند چهارم چنین است:
دشمن امروز دقیقا چه می کند؟ سیاست های راهبردی انقلاب را هدف گرفته است. مثل تضعیف مردمسالاری و تخریب اعتماد مردم به حاکمیت. یا ایجاد ناامیدی از آینده و یا پشیمانی از راه طی شده و یا تضعیف دلبستگی مردم به دین و اخلاق و معنویت.
از سوئی دیگر هیچ امری در انقلاب اسلامی پیش نمی رود مگر با گفتمان سازی و ایجاد فرهنگ و نهادسازی اجتماعی. چرا؟ چون هیچ فضیلتی قرار نیست اجباری باشد و باید با خواست و اراده مردم محقق شود.
با این توضیح، زمینه و مقدمه تحقق سیاست های راهبردی انقلاب جهاد تبیین است. جهاد تبیین به معنای گفتمان سازی و تقابل با تخریب های ذهنی و روانی دشمن است.
❇️مساله روشن است.
✅علما و فقها نیز باید آرایش جنگی بگیرند و مثل همیشه پیشرو باشند.
🔹 از چارمردان تا جمکران
✅ سالهای آغازین دههی شصت که من تازه وارد حوزه علمیهی قم شده بودم، نیمهی ماه شعبان حال و هوای دیگری داشت. از چند روز قبل، نوجوانان محله هر کس را که گیر میآوردند از او میخواستند «به جشن نیمه شعبان کمک کند». آن سالها، بیآنکه تلویزیون این همه هیاهو برپا کند، نیمهی شعبان که میشد یک احساس عمیق و طبیعیِ صرفا مذهبی از شادی عمومی زیر پوست شهر میدوید. در نهایت همهی این شادی در «چارمردان» یکجا میشد. خیابان به گونهای خودجوش چراغانی میشد و هر کس هر هنری داشت آنجا به نمایش میگذاشت. شب نیمه شعبان که میرسید خیابان پر میشد از عابرانی که برای تماشای نورافشانی و هنرنمایی مغازهداران و ساکنان این خیابان آمده بودند. آن سالها خبری از حضور میلیونی مردم در مسجد جمکران نبود. در واقع، این مسجد چندان شناخته شده نبود که نیمه شعبان مردم از آن سرِ ایران به سویاش گسیل شوند. دیشب وقتی از تهران بر میگشتم، اتوبان تهران تا قم چنان شلوغ و از مسافران جمکران پُر بود که به سختی میشد رانندگی کرد. گردِ هم آمدن این جمعیّت زیاد و نمایش شورمندی و شیدایی احتمالا میتواند باورهای دینداران را مستحکمتر کند و بر انسجام اجتماعی آنان بیافزاید و البته میتواند مرزهای آنان را با دیگر گروههای مذهبی افزایش دهد. با این حال، طبیعی است که برای یک جامعهشناس این پرسش پیش بیاید که آیا این پدیده به رشد و تقویت اخلاقیات مشارکتکنندگان نیز کمک میکند؟ آیا میتوان انتظار داشت که همانطور که آئینهای ساده و دوستداشتنی چارمردان به گردهمآیی شورمندانهی جمکران تبدیل شده است، نوعدوستی، امید، خیرخواهی، اعتماد، راستگویی، دلنگرانی برای نیازمندان، و صلحجویی و مدارا نیز در میان مردم، دستکم کسانی که در این آئینها شرکت میکنند چشمگیرتر شده است؟ احتمالا همهی کسانی که در برگزاری این گردهمآیی پرشور نقشی دارند پاسخشان به این پرسش «آری» خواهد بود؛ البته اگر از سؤال من تُرش نکنند و خُرده نگیرند. رابرت گیل، وقتی این مسئله را در جهان مسیحیت پرسوجو کرد، در نهایت نتیجه گرفت "میان شرکت در مناسک کلیسایی و بهتر شدن روحیهی اخلاقی کلیساروندگان رابطهی معناداری نیست، و چنین نیست که رفتار آنان از غیر خودشان اخلاقیتر باشد." او در توضیح این وضعیّت میگوید "کسانی که در مناسک مذهبی شرکت میکنند، بیش از آنکه یاد بگیرند که چگونه میتوانند در فرآیند رستگاری خود مشارکت کنند، یاد میگیرند که به چه خدای بزرگ و منجی صاحبکرامتی ایمان دارند."
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱۲/۱۷
📸 یکی از پستهای خواندنی اینستاگرام مرحوم مسعود دیانی: زندگی همین بود، همین!
#مسعود_دیانی
🔻دوست داشتم بنویسم. و نمیتوانستم....
دوست داشتم بنویسم. و نمیتوانستم. حتی چند کلمه. هرروز ضعیفتر از روز قبل میشدم و گرفتارتر. از بیمارستان که بیرون میآمدم تصورم از روزهای پیش رو این نبود. حال خوشی داشتم. سبک بودم. پر از امید و شوق. ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایهی مرگ از نو برایم تازه و شیرین میکرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفهای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم. پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلیام را آوردم بالای تختم. کتابهایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعهی ایستادهای که سالها بود دوستش داشتم را سفارش دادم. حتی به رؤیای خریدن دوچرخهی برقی فکر میکردم. دوست داشتم واپسین روزهایم بهترین و شادترین باشد. درونم اینگونه بود. بیرون اما سر سازگاری نداشت. درد، زخم، ضعف، بیماریهای رنگرنگ، حالهای بد پی در پی، به خود پیچیدنها، تهوعها و حالخرابیهای لحظه به لحظه، افتادنهای بدون بلند شدن، سوختنهای از درون، مچالهشدنهای در خود و درد، و درد، و درد جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود....
✍️مسعود دیانی
#مسعود_دیانی
#مسعود_دیانی
چرا «سوره» مهم است و چرا فقدان «مسعود دیانی» ضایعه؟
همواره در میانِ برنامهسازیهای تلویزیونی جایِ کارهای عمیق و تأثیرگذار خالی است. در حوزه برنامههای دینی و مذهبی، یک نوعِ برنامهسازی "تاکشو" یا گفتوگومحور (اصطلاحاً ماه عسلی) در دستور کار قرار میگرفت که بیشتر نمودِ خودش را در ماه مبارک رمضان داشت اما «سوره» یک دردانهای بود یک روحانی با خودش به شبکه چهار برد.
برخی از برنامهها لازم است چندین سال روی آنتن باشند تا خوب جا بیفتند اما انگار نه انگار که یک تازهوارد آن هم به شبکه چهار آمده! «سوره» خیلی زود جا باز کرد تا جایی که در یک فصلی اعلام شد «سوره» روی آنتن نمیرود یا پخشِ آن به تأخیر افتاده، بحثهای فراوانی شد که بسیاری از مخاطبان پروپاقرص نسبت به این موضوع انتقاد کردند.
اینجا نشان میداد «سوره» توانسته مخاطب را با خودش همراه کند. همان اتفاقی که امروز مثلاً برای یکی از برنامههای دیگر شبکه چهار سیما به نام «شیوه» هم افتاده است.
البته برنامه مسعود دیانی، صرفاً مخاطب فرهیخته و اندیشمند نداشت بلکه مردمی که کنترل تلویزیون را برای پیدا کردن یک برنامه فرهنگی مناسب و تأثیرگذار در دست گرفتهاند از این برنامه جسور، پرچالش و پر از ایده و گویندههای مسلط به فن بیان، شفاف و جذابیت در فرم و محتوا، خیلی زود استقبال کردند.
در کنار همه اتفاقات این برنامه، «سوره» یک مزیّت بزرگی هم داشت؛ حضور مجری و کارشناسی به نام «مسعود دیانی» که هم به موضوع تسلط داشت و هم گفتوگو کردن را بلد بود.
دیانی نمیخواست خودش و اطلاعاتش را به رخ بکشد و مانند برخی مجریان برنامههای مذهبی «متکلم وحده» نبود و شبیه به گروهی دیگر، «پایه میکروفن» نبود! حتی پس از ابتلایش به سرطان و طی دورههای درمانی، با چهره تازه روبهروی دوربین نشست و باوجود بیماری و درد اما اجرایی با همان توان قبلی و گاهی بیشتر را جلوی دوربین به نمایش میگذاشت.
نقطه قوت «سوره» آنجایی است که به سبکِ خیلی از برنامههای دیگر که گفتوگومحورند، دو صندلی جلوی دوربین اما اینجا ظاهراً دو صندلی و یک دکور ساده را میبینیم اما برای دقایق این برنامه فکر شده و براساس یک ایده مشخص صورتبندی شده است. صورتبندی مبتنیبر رسیدن به یک واقعیت یا حتی بخشی از یک واقعیت.
با دیانی که صحبت میکردیم به یکی از اهداف این برنامه اشاره میکرد. او میگفت به دنبال برطرف کردن ابهامات و سؤالات نسل امروزی هستیم. در اینجا میهمان و کارشناس هر دو دنبال روشنگریاند یعنی گوینده صرف نیستند و برای حرفهایشان، استدلال و مدرک میآورند.
شاید یکی از اتفاقات جالب در این برنامه، همین باشد که تاریخ اسلام را درست روایت میکرد؛ این تاریخ چه دردی از مردم دوا میکند و به شائبهسازیها و تحریفهای دروغین معاندین اسلام هم پاسخ میداد. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنهای در این برنامه زده نمیشد و هرچه گفته میشد، تازهتازه بود!
«سوره» حتماً ایراداتی در محتوا و برنامهسازی دارد اما نسبت به سایر برنامههای اندیشهای یا مذهبی میتوان آن را موفق نامید. وزنه اصلی این برنامه حتماً مسعود دیانی بود که امروز پس از مدتها تحمل بیماری سرطان، دارفانی را وداع گفت.
همکاران و همراهانش از مسجد بلال او را به سمت خانه ابدی بدرقه میکنند اما نمیتوانیم دغدغهها، تلاشها و کوششهای او را برای ساخت یک برنامه ماندگار و موفق و نظریههای مهمِ او را برای طراحی اتفاقات مهمی در شبکه چهار سیما فراموش کنیم.
اینجاست که میتوانیم بگوییم چرا «سوره مهم» بود و درگذشتِ «مسعود دیانی» یک ضایعه؟
#مسعود_دیانی
🌻 جهان تازهی مسعود دیانی / بخش اول
جهان برایش حول کلمات میگذشت. اما نه مانند نویسندهها؛ بلکه کمی صادقتر و نه مانند شاعرها بلکه بسیار عاشقتر. بسیاری از افراد، «مسعود دیانی» را با تجربه و روز نوشتهای بیماریش شناختند. عدهای دیگر هم با برنامه «سوره» و تعداد اندکی نیز با برنامه «شب روایت» و مجله«الف یا». اساتید حوزه علوم انسانی نیز او را به عنوان یک روحانی دین پژوه میشناسند.
الفیا، شب روایت، سوره و پستهای روز نوشت اینستاگرامی و حتی عنوانِ روحانی دین پژوه بودن؛ همه در کنار همدیگر پازلی از دغدغهاش برای روایت بود. چه وقتی که در سلامت کامل سردبیری شب روایت و سوره را به عهده داشت و چه وقتی که از حال و روز بیماریاش مینوشت؛ هر کجا بود یک راوی بود.
اما روایتش از اردیبهشت امسال تا همین چند هفته گذشته مانند دغدغهاش برای سایر روایتها نبود. چیزی فراتر از یک روایت بود. کلمات از آنچه که خواننده فکرش را هم میکرد، صادقانهتر چیده شده بودند و در نهایت به روایتی از رنج یک بیمار مبتلا به سرطان تبدیل شده بودند. اجبار به روایت بود؟ هرگز نمیتوانست این باشد. تنها شکلی از زیستن بود که به مدد کلمات ماندگار شد.
اواسط اردیبهشت امسال بود که خبر رسید حجت الاسلام مسعود دیانی مبتلا به بیماری سرطان است. همه در بهت خبری بودند که از قضا خودش در صفحه شخصیاش منتشر کرده بود. خبر اما هیچ رنگ و بویی از ناامیدی نداشت. فقط شبیه قصههایی بود که خواندنش چنگ میانداخت به قلب آدم. به قول خودش «دوره جدید روزهای اولینها بود. جاهایی که تا حالا نرفتهای و آزمایشهایی که تا حالا ندیدهای و اسمشان را نشنیدهای. دردهایی که تصوری از آنها نداشتهای.»
روزهای اولین
دقیقا دوره جدید مسعود دیانی نه تنها برای خودش بلکه برای هرکس که با او اندک آشناییای هم داشت؛ روزهای اولین و جدید بود. اگرچه روز نوشتهای دیانی در قالب پستهای اینستاگرامی بود و در کتاب مدون نشده بود اما میتوان گفت در ادبیات داستانی کشورمان کمتر نویسندهای پیدا میشود که جرائت به خرج داده باشد و از رنجهایش بنویسد.
روحانی روضههای عالمانه و ادبیانه شبکه چهار سیما حالا راویتگر دردهای شخصیاش بود و قلب هر خوانندهای را با واژه به واژه یادداشتهایش میلرزاند. از آن روز به بعد، ممکن بود خواندن کلمات مسعود دیانی همراه با بغض و اشک شود. نه برای ترحم و دلسوزی؛ بلکه برای نشان دادنِ عریانی رنج و نزدیکی مرگ در زندگی توسط او.
مسعود دیانی به واسطه کلماتش دریچهای از یک جهان دیگر برای خوانندگان باز کرده بود. عالمی که احتمال داشت ما هم روزی درگیرش شویم اما آیا میتوانستیم مثلِ مسعود دیانی امیدوارانه از دردهایمان بنویسم؟ یا مثلِ او میتوانستیم در میانِ رنجها همچنان قبل یا حتی بیشتر، به خدای معطی رنج ایمان داشته باشیم؟ قطعا پاسخ به این سوال برای بسیاری از ما مشخص است.
کسانی که بیمار سرطانی داشتهاند؛ میدانند که حد فاصل انجام آزمایشهای اولیه، انجام گاما اسکن تا آمدن جواب نمونه برداری حد فاصل خوف و رجاء برای بیمار و خانواده است. خانواده بیمار دلشان نمیخواهد که احتمال ابتلا به سرطان را باور کنند و همه به دنبال نامهای اعظم الهی هستند تا خودشان را گره بزنند و نور امید به دلهایشان بتابد. مسعود دیانی اما اینگونه نبود. نه ترس به ابتلا داشت و نه انکار بیماری. از همان اولین کلماتی که از بیماری نوشت، آرام بود. از درد میگفت اما واژههایش تاریک نبود. حتی اشک و بغض بعد از خواندنشان هم سبک بود. مثل وقتی که آدم به روضه اباعبدا.. میرود، دل سیر برای غربت ایشان میگرید اما پس از پایانِ روضه، روحش سبک میشود. غرق شدن در میان کلمات مسعود دیانی هم همین بود. گریه از روی غمِ بیماری نبود، بلکه معرفت به مرگ بود که دیانی در روزهای بیماریاش به دست آورد.
🌻 جهان تازهی مسعود دیانی / بخش دوم
حجِ واقعی
معرفتی که به گفته خودش بیماری را مثلِ سفر حج میدید. یک سفر واقعی که خداوند به هر کسی آن را عطا نمیکند. بیماران سرطانی در طول طی کردن مدت زمان بیماریشان، خودشان را در غار حبس میکنند تا پس از طی کردن بیماری، پیروزمندانه از غار خارج شوند. بیشترشان هم پس از خروج از این غار، دلشان نمیخواهد آن روزهای تاریک را مرور کنند. اما در تجربه بیماری مسعود دیانی، هیچ غاری درکار نبود. اینبار ما با مسعود دیانی و خانوادهاش شریک بودیم. شریک در تماشا لبِ پنجرهای که رو به مرگ باز میشد. پنجره روشن بود. از روزهایمان هم روشنتر.
مسعود دیانی از آنسوی پنجره مینوشت و ما در اینسو میخواندیم و حسرت میکشیدیم. نه برای تجربه بیماری و درد بلکه تجربه نابِ زیستن در دو سوی یک پنجره، غنیمتِ از زیستن در این سو و شوقِ به ادامه در آنسوی پنجره. اما این تمام ماجرا نبود. تجربه مسعود دیانی نشان داد که وقتی مارهای درد به جانِ آدمی میافتند چگونه روزمره زندگی مثل نوشتن، راه رفتن، حمام کردن، غذا خوردن، آب نوشیدن و پدری کردن تا چه اندازه مختل میشود و سادهترین لحظات در زندگی تا چه حد غنیمت میشوند. دیانی نشان داد که سرطان چگونه یکباره لذتها را از او گرفت و تنها لذتی که در این مسیر برایش باقی ماند با «درد» گره خورده بود.
تقلا برای حفظ امر مرده
دیانی حتی تارهای ساده موهایمان را هم برایمان عزیز کرده بود. وقتی از روزهایی گفت که موهایش به دلیل شیمی درمانی، میریخت و کوتاه کردنشان را به زمانی پس از تولد دختر بزرگترش به تعویق انداخت و نوشته بود:« واقعیت این بود که عکس با همان تار موی مردهی کوتاه سفید و خاکستری با عکس سر بیمو و صورت بیریش بیمار از زمین تا آسمان توفیر داشت. دومی زشت بود و دوست نداشتنی. بیشتر از اولی.
زیبایی اما در جنس متفاوت تابآوردن بود. تکاپو برای حفظ امر مرده. تقلا برای حفظ شور زندگی با چنگ زدن به آنچه مرگش قطعی بود.»
روزنوشتهایش اما تنها در یک مسیر نبود. مثل تمام درامها و قصههای تراژدیک؛ اینبار اما واقعی، فراز و فرود هم داشت. او حتی از رفیقانی نوشت که به دلیل بیماریاش حالا فاصله گرفته بودند و به قول خودش:« خیلی از آدمها آمده بودند و دیده بودند سرطان که میگویند یعنی چه و آدم در سایه مرگ و بیماری چه شکلی است و کارشان تمام شده بود و رفته بودند. حالا جز سه چهار نفر کسی درمیان رفقا نمانده بودند که همچنان حوصله رفاقت با یک بیمار پژمرده را داشته باشند. و در من این هراس ایجاد شده بود که همین سه چهار نفر را هم از دست بدهم. به گوشیام نگاه کردم. یک هفته گذشته بود و هیچکس با من حرفی برای زدن نداشت. چند ماه قبل که مریض نبودم اینجوری نبود. همین.»
روز بود و شب بود و درد بود
دیانی هم از شورِ زندگی نوشت و هم از امید به بازگشت و هم از شوق به رسیدن. از نامهربانیها و جفاها. از تجارت بیماری سرطان در روزگارمان. ذره ذره مکیدن جان آدمی و ساختن یک قهرمان ساکت و ویران و مظلوم.
ما در این تجربه زیسته با مسعود دیانی تا جایی پیش رفتیم که در آخرین پست روزنوشت خود از حسرت برای پاسخ به نامه دخترش مینویسد و ناتوانی برای نوشتن.
و در نهایت ما ماندیم و حسرت خواندن از تجربه آنسوی پنجره، تجربه مرگ از نگاهِ مردی که دغدغه روایت داشت و سعی داشت خودش را تنها یک روای برای بیماریش معرفی کند. نه بیشتر و نه کمتر.
مهراب صادقنیا استاد راهنمای رساله دکتری مسعود دیانی در پیام تسلیتاش مینویسد: روز بود و شب بود و درد بود و خدا مسعود را بیشتر از دعای ما دوست داشت.
به راستی که به قول خود مسعود دیانی:«همین.»
انتهای پیام