#عنایت_شهیدحاجمنصورخادمصادق🌹
*[شهیدان زنده اند🕊️🤞
شب جمعه رفته بودم دارالرحمه (گلزار شهدای شیراز)،سر مزار شهید رودکی بودم.
دیدم جمعی از دختران دانشجو سر مزار شهید حاج منصورخادم صادق نشسته اند ، من رفتم تا فاتحه بخوانم،
آنہا پرسیدند:
شما این شهید را میشناسید ؟!
من با تعجب گفتم : مگر شما این شهید رانمیشناسید....!
پس چرا این همه وقت سر قبرش نشسته اید ....!
یکی از آنہا گفت:
ما از شهر های مختلف به شیراز آمده ایم و دانشجو هستیم.
صاحب خوابگاه دانشجویی رفت حکم تخلیه گرفت.وسط ترم به ما اعلام کردند که باید تخلیه کنید.
هر چه مسئول خوابگاه تلاش کردبی فایده بود.ما بضاعت آنچنانی نداشتیم و هر کدام از یک شهر به اینجا آمده بودیم و خانواده ی ما نمیتوانستند بیایند.
روز چهارشنبه بود که حکم تخلیه آمد. نمیدانستیم چه کنیم.مسئول خوابگاه گفت : به خانواده هایتان زنگ بزنید و ماجرا را بگوییدتا کاری بکنند،ما باید تا فردا اینجا را تخلیه کنیم وگرنه وسایل ما را بیرون میریزند...
رفتیم پیش مسئولین،هیچ فایده ای نداشت ....
ظهر بعد از نماز به امام جماعت دانشگاه موضوع را گفتیم،ایشان هم هیچ راه چاره ای نداشت،وقتی خواستیم برگردیم ایشان گفت:
از دست زنده ها که ظاهرا کاری بر نمی آید،بروید سراغ شهدا....
پرسان پرسان خودمان را به دارالرحمه رساندیم.
وقتی از میان قبور مطهر شهداعبور میکردیم ،احساس کردیم این شهید ما را صدا میزند و میگوید:چه مشکلی دارید...!؟
سر قبر شهید حاج منصور خادم صادق نشستیم و با او درد دل کردیم،
بعد فاتحه ای خواندیم و برگشتیم ....
فردا صبح صاحب ملک خوابگاه دوباره آمد.
مسئولین مربوط هم آنجا بودند.
صاحب خوابگاه گفت حاج منصور کیه..... ؟؟!!!
بعد بی مقدمه ادامه داد: من کاری با شما ندارم بگذارید دانشجو ها بمانند اما تو رو خدا به این حاج منصور این مطلب را بگویید.
دیشب وقتی خوابیدم ،تا صبح چندین بار، جوانی با هیبت به خوابم امد و گفت :
من حاج منصور هستم.نباید این دانشجو ها را اذیت کنی....
مسئول خوابگاه به سراغ ما امد و گفت :
شما جوانی به نام حاج منصور می شناسید...؟
همه ی ما زدیم زیر گریه....
موضوع برای ما کاملا مشخص بود، از آن روز هر هفته شب های جمعه بر سر مزار ایشان جمع میشویم و دعا وقرآن میخوانیم...
📚منبع:کتاب شهیدان زنده اند صفحه16
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شهدا_وحضرتمسلمبنعقیل🌹
🌱این اتفاق مربوط به محرم پارسال بود اتفاقی تو گالری ام دیدم فک کنم قبلا ارسالش نکرده بودم.راجب ختم قران مون هست که اتفاقی شهدای همنام حضرت مسلم بنعقیل براشون ارسال شده بود...
شهدا و انبیاء کارهاشون خاص وزیباست
...💚
💚....
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#صلیاللهعلیكیااباعبداللهالحسین🌱
#زیارت_نیابتیکربلا❤️
#لیلة_الرغائب💫
#ماه_رجب🤞
📣سلام دوستان در شب لیلةالرغائب که شب جمعه پیشرو هست زیارت نیابتی داریم بخاطراینکه شب جمعه احتمالا نباشم ونرسم زیارت نیابتی اعلام کنم الان اعلام کردم وپس سریع شرکت کنید☝️
✅جهت شرکت در زیارت نیابتی لطفا فقط #سهنام کامل شامل(اسم وفامیل) فقط به این آیدی ارسال کنید جهت ثبت:👇
🆔@A_Sadat313
#زمان شرکت در زیارت نیابتی فقط تا ساعت ۱۸ عصر چهارشنبه(بعداز این ساعت لطفااصلا مراجعه نکنید که اسمی ثبت نمیکنم)❌❌❌
#ارسال طرح زیارت نیابتی به گروه و کانال های دیگه اصلا راضی نیستم و حقالناس هست❌
...💚
💚....
#کرامت_شهیدآوینی🌹
آمدیم نبودید، وعده دیدار بهشت🌱
☘یکی از فرماندهان جنگ روایت میکند: خدا رحمت کند «حاج عبدالله ضابط» را. برایم تعریف میکرد خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سیدمرتضی را ببینیم، خلاصه نشد. بالاخره آقا سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.
🌹تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقه جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دلهایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیایم و ببینمت، اما توفیق نشد. سید به من گفت "ناراحت نباش فردا ساعت ۸ صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم". صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم، گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا بروم ببینم چه میشه.
🌹بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت ۸:۳۰. دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که آن نزدیکیها در حال نگهبانی بود، نزدیک آمد و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: بله، با یکی از رفقا قرار داشتیم.
🌹گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم اینجوری است. گفت: رفیقت آمد اینجا تا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره، به من گفت: کسی با این اسم و قیافه میآید اینجا، به او بگو آقا مرتضی آمد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان.
رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته:
❤️آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت!❤️
📝سید مرتضی آوینی
...💚@yadeShohadaa
واقعا ما مرده ایم و شهدا زنده اند👌❤️
یادم راهیان نور که رفته بودم روی پل کرخه راوی این روایت رو تعریف کردند برامون حس فوقالعاده عجیبی بود💔
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#شبِ_جمعه🌱
#لیلةالرغائب🤞
#شب_آرزوها🤲
❤️در شب زیارتی ارباب مون سیدالشهدا که مصادف با شب لیلة الرغائب هست اسامی ۲۶۶ نفر شرکت کننده در طرح زیارت نیابتی به کربلای معلیٰ ارسال شد....
🌱زیارت همگی قبول🤲
...💚@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عنایت_شهدا💔
برنامه ای از لاک جیغ تا خدا با حضور سینا آبگون
(با رپر سریال جنجالی #دادِستان اشنا بشیم)
#پیشنهاد_ویژه_دانلود🤞
...💚@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#عنایت_شهدا💔 برنامه ای از لاک جیغ تا خدا با حضور سینا آبگون (با رپر سریال جنجالی #دادِستان اشنا بشی
از اول اش تااخرش فقط اشک ریختم💔
این شهدا کیان؟؟😭😭😭
#شهدا_نگاهی_دعایی😭😭😭
هرموقع دلم میگیره میام تو این کانالمون...
حس غریبی بهم اینجا دست میده
این کانال پر از عنایات شهداست که نصیب کاربران مون شده💔💔💔....
تاریخ تولد و تاریخ وفاٺ دسٺ خودٺ نیسٺ ولے تاریخ تحول دسٺ خودتھ🙂
ڪے میخواے بشے
همونے ڪه خدا مےخواد؟!🤔
+ڪمےبهخودمون ازین حرفا بزنیم🌱
#عنایت_امام_زمان که شامل حال کاربرکانال مون شد😍
سلام بنده امتحان آزمون سطح سه بدون اینکه بخونم رفتم سر جلسه وقبول شدم واز طرفی تا روز مصاحبه بنده فرم پر کردم چون من استان خودم بودم رفتم برا مصاحبه استان دیگه تااینکه مصاحبه گرفتن وبنده برگشتم خونه تا نتیجه مصاحبه دیدم پیام اومد شما امتیاز لازم رو کسب نکردید انشاءالله سال دیگه البته من جز این کانال بودم وتا اینجا هم با توسل به اقا وشهدا رسیدم ومن نگران وحیرون وهر روز پیام میدادم مرکز تا اینکه بعد از پیگیری های بنده بعد از چند مدت ،گفتن خانوم اصلا فرم مصاحبه شما به ما یعنی قم نرسیده بود دیگه همچنان پیگیر تا اینکه پیام اومد شما قبول شدید .وبعد زنگ زدم مرکز گفتن کجا بودی ما تو اسمونا دنبالت می گشتیم شما کجا بودید الان ترم دو سطح سه حوزه هستم به مدد آقا امام زمان عج الله وشهدا...
#یامهدی_مددی💔
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#پویش_بارانباشـیم☔️🌧
🌱سلام خیرین کانال توسل به اقاصاحبالزمان وشهدا، عزیزان راستش بازهم محتاج یاریِ دستان مهربان شما هستیم که گره از مشکل یکی از شیعیان مون بازکنیم😇
☘یه بنده خدایی هستند از خانواده سادات که نیازمندن وبیمار و هزینه درمان ندارند و سرپرست خانواده هم بیکار هست وخرج زندگی نمیدن و بندگان خدا منبع درامدشون همین یارانه هست وتمام....
🌱همت کنیم تا بتونیم گره از کارشون بازکنیم اجرتون با جد ایشون اقااباعبدالله باشه لطفا هزینه رو بعنوان هدیه کمک حجکنید نه صدقه چون سادات هستند.....
🌹نام عزیزانی که در این طرح یاری مون میکنند انشاءالله در لیست خیرین کانال مون قرار داده میشوند و خادم اقاامامحسین به نیت شون دربین الحرمین یک زیارت عاشورا ودو رکعت نماز بجامیآورند...
📣جهت گرفتن شماره حساب به این آیدی مراجعه کنید لطفا:👇
🆔@A_Sadat313
....💚
💚......
Arize-PDF.pdf
4.59M
🔘 نامه ای به دوست
💌 عریضه نویسی خطاب به امام زمان علیه السلام، برای رسیدن به حاجات.
» فایل PDF «دستور العمل عریضه نویسی به امام زمان»
📚صحیفه مهدیه ص 453.
#توسلات_مهدوی
348.3K
[ خوشبـهحـالشھـدا :) ]
وبهراستـےکهآنـان
بیشازھرکسخـدارادیـدند : )
...💚
💚....
#عنایت_شـهــدا❤️
✨🕊بوي عطر🕊✨
🌱روز دوم محرم سال ۷۶ كه اكثر بچه ها به خاطر محرم به شهرستان هاي خود رفته بودند، من با يكي از برادرهاي سرباز در منطقه مانديم و شهيدي پيدا كرديم كه يك پرچم يا حسين داخل جيبش بود و آن هم خون آلود شده بود و در جاي ديگر هم، در منطقه ي جزيره ي جنوبي، جايي بود كه حالت لجن زار داشت، اما ما شهيدي پيدا كرديم كه بوي عطر مي داد و بوي آن فضا را گرفت و تا يكي دو دقيقه هم بوي عطر در آن جا بود.
🎤راوي : عباس عاصمي از بچه هاي تفحص لشگر ۱۷
🔸منبع:کرامات شهدا
....💚@yadeShohadaa
🌱پاشو نمازت را بخوان...
💫فردی 32 ساله هستم که تا پانزده سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم...
به سبب آشنایی با دوستان ناباب از راه بهدر شدم و 17 سال خدا و ائمه را منکر شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است!!
اسم من مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد؛ یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم ،من را عاق کرده و از خانه خود بیرون کرده بودند...
یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا میزند
«حاج مصطفی پاشو وقت نماز است»
من بلند شدم و نشستم ،خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم
دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت:
«حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده ؛پاشو نماز بخوان»
این را که گفت بلند شدم و چهرهاش به دلم نشست.
🌷🌿🌷🌿🌷
ده روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم.
محمدرضا دهقان آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم...
❤️شهید مدافع حرم حضرت زینب(س)
#شهید_محمدرضا_دهقان
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شهید❤️
زهرا بيماري سختي داشت، دكترها جوابش كردند؛ رفتن به مشهد بيفايده بود، او را در اتاق خوابانده و رويش را پوشاندم خيلي حالش بد بود. با خودم گفتم: «اگر قرار است بميرد در خانه خودمان بميرد».
آن روزها برق زياد قطع ميشد. چراغي براي بچه ها روشن كردم و توي هال گذاشتم . خودم هم به اتاق ديگري رفتم تا نماز بخوانم.
مدام صدايي به گوش ميرسيد، بين نماز تمام حواسم به آن صدا بود. مجبور شدم نمازم را بشكنم. صداي گريه بچه ها بلند شد. ترسيدم كه شايد در تاريكي سماور رويشان برگشته باشد. با ديدن من بچه ها گفتند: «مامان آقاجان اينجا بود. سميه و زهرا را بوسيد. يك تكه سوهان هم به سميه داد»😍😭
🥀 سراغ سميه رفتم. سوهان چهار گوش زعفراني دستش بود.گفت: «بابا، با چهره اي نوراني آمد. اين را به من داد و گفت: «به خواهر كوچكترت بده تا خوب شود».
🌼 سوهان را از سميه گرفتم با خودم گفتم: اين بچه مريض است و نميتواند چيزي بخورد، ولي يك ذره به او دادم و بقيه اش را بين سه فرزند ديگرم تقسيم كردم . زهرا شفا گرفت. سميه هم به حمد الهي از آن به بعد نيازي به درمان پيدا نكرد😊
راوي : همسر شهيد
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شـهــدا ❤️
👈 عنایت شهدا به کاروان دختران دانشجوی بدحجاب!
💠 "چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است...
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود! همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم ...
به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند... چند دقیقهای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند ... آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند ...
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شـهــدا ❤️
🌱دختری که به برکت وجود مزار شهید محجبه شد.
هنگام تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه، آقاجواد از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن میشوند یا خیر که جواب منفی دادند، آن زمان بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره نمیبرند و آنها را از مردم دور میکنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیر قرار دهد برایش کافی است.
چندماه بعد از دفن همسر شهیدم، دختر جوانی در حالی که اشک میریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را میبیند و بعد از آن به کلی تغییر میکند و محجبه میشود.
مدافع حرم
#شهیدجواد_جهانی🌷
🎤روای: همسر شهید
...💚@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ثوابیهویی
اسکرین شات بگیرید
عکس هر شهیدے که اومد😍
۱۴ شاخه گل صلوات بهش هدیه کن🌹
...💚@yadeShohadaa
🌴شهیدی در جمع شهدای هویزه که حاجت ازدواج میدهد.🌴
🌷جوانی که از شهیدی در جمع هویزهایها میگوید که مشکل ازدواج را حل میکند.
🌷یکی از بچههای اردبیل کنار مزارش مینشیند و به جای روضه و گریه برایش جوک میگوید؛ وقتی برمیگردد از او میخواهد که مشکل ازدواجش را حل کند.
🌷هنوز یک ماهی نگذشته که حل میشود؛ به سه نفر از دوستانش میسپارد، آنها هم به همین روال مشکلشان حل میشود.
🌷«شهید علی حاتمی.»🌷
...💚@yadeShohadaa
CQACAgQAAxkDAAEbAnVf7kt-0iZ__rJCwuYzX_Fz74l9PQACogYAAhfKcVKmGy4fwi16Lx4E.mp3
7.03M
•••
قطـرهای از دریـای معجزات شهید عباس دانشگر ♥️
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شـهــدا ❤️
اوایلِ #شهادت همسرم بود و من بسیار بی قرار و دلتنگ بودم.💔
یک بار آن قدر گریه کرده بودم که به گلو درد شدیدی دچار شدم.
همان شب، همسایه مادرم، شهید را در خواب میبیند که می گوید:
"به همسرم بگویید این قدر بی تابی نکند!
از بس گریه کرده است، گلو درد شده.."
صبح روز بعد، هنگامیکه همسایه خوابش را برایم تعریف کرد و وقتی فهمید من واقعا گلو درد هستم،
بسیار متعجب شد!!
#شهید_حسین_آتشافروز
...💚@yadeShohadaa