eitaa logo
یاد ایام
95 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
153 فایل
💠 نگاهی به حقایق و وقابع عبرت آموز و رویدادهای سیاسی اجتماعی و زندگی مردمان ابن مرز و بوم در یک صد سال اخیر، از زمان قاجار، پهلوی تا عصر حاضر 📢🎥📷 در قالب صوت و فیلم و عکس های گاه کمیاب، جالب و خاطره انگیز
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ طلبه شهید محمد عظیما ۲۴ اسفند ۶۶ در ۱۸ سالگی طی عملیات والفجر۱۰ در حوالی حلبچه به شهادت رسید. @ksn2500
⭕️ این شهید، یک برادر شهید نیز دارد؛ طلبه شهید علی عظیما (ردیف اول نفر وسط) که ۲۳ خرداد ۶۷ در ۱۷ سالگی طی عملیات بیت المقدس۷ در شلمچه به شهادت می رسد. @ksn2500
علی 0 عظیما. نجف آباد.25تیر65.مجنون شمالی.mp3
1.24M
⭕️ مصاحبه علی عظیما از نجف آباد. رزمنده لشکر 8 نجف اشرف. 25 تیر 65. خط پدافندی جزیره مجنون شمالی. @ksn2500
⭕️ در بین شهدای نجف آباد، یک شهید به نام علی عظیما فرزند محمد باقر (نفر اول از چپ) وجود دارد که 23 خرداد 67 در 17 سالگی طی عملیات بیت المقدس 7 در شلمچه به شهادت رسیده و در قطعه سه، ردیف دوازده گلزار شهدای نجف آباد به خاک سپرده شد. به احتمال زیاد، این صوت متعلق به این شهید است. «محمد باقر» دیگر برادر این شهید است که در طول دفاع مقدس به شهادت رسیده. پدر این دو شهید هم جزء رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس هستند. @ksn2500
محمد 0 عظیما.نجف آباد.بهمن64.قبل از والفجر8.آبادان.mp3
2.43M
⭕️ مصاحبه با محمد عظیما از نجف آباد. رزمنده یکی از گردان های پیاده لشکر 8 نجف اشرف. بهمن 64. در آستانه عملیات والفجر8. منطقه ای در حوالی آبادان. @ksn2500
⭕️ این صدا به احتمال بسیار زیاد متعلق است به شهید محمد عظیما فرزند محمدباقر. این شهید، 24 اسفند66 در 18سالگی طی عملیات والفجر10 در حوالی شهر حلبچه عراق به شهادت رسید و در قطعه سه، ردیف دوازده گلزار شهدای نجف‌آباد به خاک سپرده شد. این شهید در زمان شهادت، طلبه حوزه علمیه بود. @ksn2500
⭕️ برادر دیگر این شهید، علی عظیما (سمت چپ) نیز حدود سه ماه پس از شهادت او، در 23 خرداد 67 در 17 سالگی و طی عملیات بیت‌المقدس7 در حوالی شلمچه به شهادت رسید و در کنار برادرش به خاک سپرده شد. شهید علی عظیما در زمان شهادت، دانش‌آموز سال اول رشته علوم‌تجربی در مقطع دبیرستان بود. @ksn2500
⭕️ پدر شهیدان علی و محمد عظیما نیز جزء جانبازان دوران دفاع مقدس محسوب می شود. @ksn2500
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ -- سالروز ولادت نوجوان پنجاه ساله !!! 🎥 | سخنرانی زیبا و حماسی بسیجی همدانی، شهید حمید هاشمی، قبل از عملیات والفجر ۸ ⚪️ دزفول - پایگاه قهرمان، در جمع بسیجیان و فرماندهان سپاه - سال ۱۳۶۴ آمریکا کیست؟! شوروی کیست؟! ابرقدرت‌ها کیستند؟! 💠 ابرقدرت خداست! این است آرمان و شعار و اهداف ما! 🌴 خلاصه جهان بینی و ایدئولوژی توحیدی👆👆 🎤 در بیان رسای رزمنده بسیجی، پیش از شهادت، در عملیات والفجر هشت 🌿 دوران ------------------------------------------- 🪴 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas 🌱 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 👇👇ادامه پست
در باره شهید:👇 🌷شهید حمیدهاشمی داستان زندگی خود را اینگونه نقل میکند: «در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ درهمدان در خانواده ای کم بضاعت و در عین حال مستغنی از معنویت و روحانی زاده بدنیا آمدم. از زمان کودکی چیزی بیاد ندارم و چیز مهمی نیز از خانواده نشنیده ام. دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه باباطاهر پشت سر گذاردم سال چهارم ابتدایی بودم که پدرم را از دست دادم و از وجود این نعمت بزرگ محروم شدم ونتوانستم استفاده چندانی از ایشان ببرم. پدرم کسبه بازار و فردی مؤمن و همیشه بیاد خدا و معاد بود و در زندگی اش، بخود اجازه اینکه پا از گلیمش بیرون ببرد نداد از راه حلال کسب میکرد و راه حرام را بر خود بسته بود. با وجود اینکه با سختی امرار معاش می کرد و ناراحتی مزاجی نیز داشت، ولیكن به لقمه نان اندک خود عادت و قناعت کرد و به ما نیز حلال زندگی کردن را آموخت. ایشان عاشق ائمه اطهار(ع) بودند وهنگام وفات با اندک مالی که داشت، در حالی که آسوده خیال بود، ما را بخدا سپرد و دنیا را وداع کرد» حمید در نهمین بهار زندگی، پدرش را از دست داد، اما این واقعه نه تنها او را متزلزل نکرد، بلکه با فداکاری های مادر، محکم تر و با صلابت تر شد او دیگر کودک نبود، بلکه از همان لحظه بزرگ شد و مانند بزرگان می اندیشید. هرگز در دوران طفولیت حالات کودکانه ای از خود نشان نداد و اگر در جمع بچه ها قرار می گرفت، نقش رهبری آنها را عهده دار می شد. از همان اول، ابهت و نورانیتی در سیمایش بچشم می خورد از وقایع این دوران از زندگی او رویای حقّه ای است که تعبیر آن ده سال بعد، یعنی شهادت اوست.در همان زمانی که حمید پدرش را از دست داد شبی در خواب دید که پدرش به ملاقاتش آمده و به او می گوید: حمید جان!! ناراحت نباش، اولین کسی که از این خانواده بمن ملحق شود تو هستی! این خواب را حمید نیمه شب،برای مادرش نقل میکند و جز این دو کسی از آن خبر نداشت، تا اینکه در جریان شهادتش نقل قول شد و تعجب همگان را برانگیخت حمید همچنین در نقل خود از معلمی در دوران تحصیل ابتدایی اش یاد می کند که گویا در روحیه اش تاثیر داشته. شعر فرشته زندانی را برایش خوانده و میگوید که در همین دوران، مسائلی راجع به حکومت شاه را فهمیده بود حمید هاشمی که از استعداد سرشار خدادادی برخوردار بود، دوران تحصیل ابتدایی را بدون وقفه با موفقیت پشت سر گذاشت و به تحصیلات راهنمایی پرداخت. این برهه مصادف بود با بهار انقلاب اسلامی. دوران نوجوانی او مصادف بود با شکوفایی انقلاب و با اینکه سن کمی داشت، در تمام راهپیمایی ها و فعالیت های نهضت حضوری جدی داشت. آنطور که خودش می گوید در مدرسه با نوشتن مقاله های انقلابی و اسلامی و در محله نیز با شرکت در فعالیت های مسجد و کتابخانه، به ایفاء نقش پرداخته... پس از دوره راهنمایی، وارد دبیرستان شد. این زمان مصادف بود با فعالیت های شدید گروهک ها در کشور، بخصوص در مراکز آموزشی. حمید وجهه اصیل اسلامی داشت و با اسلام ناب از طریق خانواده آشنایی پیدا کرده بود. در مقابل هیچ یک از گروهک ها کوتاه نیامد، بلکه رویاروی آنها نیز ایستاد و به مقابله و مبارزه با آنها پرداخت در همه جا افشاگر توطئه گروهکها و فرصت طلبان بود. با پیوستن به انجمن اسلامی دبیرستان، صف مقابله با خطوط انحرافی را قوت بخشید و چون از استعدادی سرشار و روحیاتی ممتاز برخوردار بود، دیری نپایید که در انجمن اسلامی بصورت یک محور در آمد، طوری که دیگران گردش جمع شدند و همچون کانونی گرم و پر حرارت و پر جاذبه بود هر چقدر از عمر گرانبارش را پشت سر می گذاشت، مشعل وجودش فروزان تر می شد، طوری که سال های پایانی دبیرستان که مسئولیت انجمن دبیرستان را پذیرفته بود، کمتر به خانه می آمد و یکپارچه فعالیت شده بود و هیچ چیز جز حرکت ورزشی تلاش در راه انقلاب، در نظر او مفهوم نداشت. در سالهای آخر، با اینکه سنی نداشت، به یکی از مدارس استان همدان نیز میرفت و تدریس می کرد. او همواره در فکر جوانان و نوجوانان بود و به آنها می اندیشید. ☀️در تابستان پایانی عمرش احساس کرد که در محله منوچهری بچه ها در کوچه سرگردان می شوند و کانونی نیست که آنها را دور خود جمع کند. بنابراین سریع با وجود اینکه امکاناتی نداشت، چند چادر به صورت خیمه تهیه کرد و در زمین های خالی محله، بچه ها را جمع کرد و برای آنها کلاس و جلسات و اردو تشکیل داد بعد از اتمام تابستان، تصمیم گرفت به جبهه برود. در آنجا بجز کارهای رزمی به فعالیت های فرهنگی می پرداخت، از جمله سخنرانی در جمع رزمندگان که در آنزمان زبانزد بود. وی پس از چند ماه حضور پرشور در منطقه، در ادامه عملیات والفجر ۸ ( ) در بهمن ماه ۱۳۶۴ در طی رزم شجاعانه با کفار بعثی بفیض شهادت نایل آمد🕊🕊 این شهید عزیز تا ۱۰سال مفقودالجسد بود تا اینکه درخرداد ۷۴ پیکر مطهرش در منطقه شناسایی و موطن به بازگشت و در طی تشییع باشکوهی در گلزار شهدای باغ بهشت همدان بخاک سپرده شد
هدایت شده از دفاع مقدس
پاره شود پیکرت ای آسمان.mp3
6.2M
💦 💦 📢 صوت | در رثای سیدالشهدا (ع) با نوای: حاج صادق آهنگران پاره شود پیکرت ای آسمان خاک زمین، بر سرت ای آسمان یکسره نابود شوی آفتاب دود شوی، دود شوی، آفتاب ماه، فلک، ستارگان، خون شوید ملائک از بهشت بیرون شوید فرشتگاه آسمان، فرشتگان، آه آه شمر، روان گشته سوی قتلگاه فاطمه سر تا به قدم، سوخته چشم به قتلگهِ او دوخته فاطمه بر حسین خود، دعا کن اشک فشان خدا خدا خدا کن دست گشا و به خدا دل ببند آه بکش راه به قاتل ببند خنجر قاتل، تو چه بی حیایی تشنۀ خونِ حجّت خدایی سنگ کجا؟ آینۀ جان کجا چکمه کجا؟ سینۀ قرآن کجا خنجر قاتل و دل سنگ اوست محاسن حسین، در چنگ اوست خاتم انبیا بگویم، چه شد سیّد اوصیا بگویم، چه شد حضرت صدّیقه، خدا خدا کرد شمر سر حسین، را جدا کرد گشته عیان، نشانۀ قیامت اهل حرم، سر شما سلامت صدای «یا حسین» را بشنوید همه، مهیای اسیری شوید حنجر تشنه نهری از خون شده شمر ز قتلگاه بیرون شده فاطمه، ماهت قمر نیزه‌هاست سر حسینت، به سر نیزه‌هاست سر به سر نیزه به تاب و تب است نگاه او به خیمۀ زینب است یک نگهش به مادرش‌فاطمه است یک نگهش به جانب علقمه است صورتش از خون جبین، خضاب است بر لب او صدای آب آب است بر سر نی، ذکر خدا بر لبش قتلگه است و اسب بی صاحبش مردم کوفه! چه لئیم و پستید همه حقیقت‌کُش و زر پرستید پردۀ حرمت نبی، دریدید سر از تن حسین او بریدید چرا به روی اسب‌ها نشستید سینۀ او را ز جفا شکستید چقدر پست و بی حیا و بدید چرا به خیمه‌هایش آتش زدید اگر شما حسین را دشمنید چرا سکینه را می زنید شاعر: غلامرضا سازگار کانال
هدایت شده از یاد ایام
AbdolBaset_Hashr_Takvir_Fajr_SoftGozar.com.mp3
6.75M
حشر تکویر فجر عبدالباسط
هدایت شده از یاد ایام
15-abdolbasetmaryam2-36-takwir(www.rasekhoon.net).mp3
8.87M
سوره مبارکه مریم عبدالباسط
29.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج نوروزعلی جعفری فرمانده گردان امام رضا علیه السلام @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
🗂 فتح ماندگار / ۳۰ ✅ خرمشهر آزاد شد ◀️ غلامحسین بشردوست گفت: ظهر ساعت ۲، رادیو با یک شور و شعف خاصی اعلام کرد: شنوندگان عزیز، توجه فرمایید؛ شهر خرمشهر آزاد شد! و صدای مارش و سرود بود که مدام پخش می‌شد. ادامه مطلب👇 https://defamoghaddas.ir/2951 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 # 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از لحظات سخت و نفس گیر آزادسازی شهر مقاوم خرمشهر از چنگال متجاوزین بعثی عراق در سوم خردادماه ۱۳۶۱ و تصاویری از خرابی و ویرانی های بجامانده از ۵۷۸ روز اشغال این شهر توسط ارتش بعث عراق با نوحه زیبا و شنیدنی (ممد نبودی ببينی شهر آزاد گشته) 🎙ممد نبودی ببينی شهر آزاد گشته خون يارانت پر ثمر گشته آه و واويلا ، كو جهان آرا ؟ نور دو چشمان تر ما… امیدم گشته نا امید ، بعد از هجر تو یاران می ‌آیند اندر پی تو ای نخل غلتيده به خون ، اشكی از شادی همچو من بفشان ؛ روز آزادی! خيل ياران را خيز و ياری كن دشت شادی را آبياری كن نخل در آتش شعله ور گر چه شد بی سر نوبتی ديگر گشته بار آور...
36.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 بخشی از سمفونی زیبا و شوق‌انگیز خرمشهر اثر استاد مجید انتظامی با صحنه هایی غمبار از لحظه آغاز جنگ تحمیلی توسط صدام و اشغال شهر خرمشهر و تصاویری بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از لحظات سخت و نفس گیر عملیات غرورآفرین و آزادسازی شهر مقاوم خرمشهر از چنگال متجاوزین بعثی عراق در سوم خردادماه ۱۳۶۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی کمتر دیده شده از لحظات اولیه ورود رزمندگان سپاه اسلام به خرمشهر 🇮🇷 از چنگال مزدوران رژیم بعث عراق پس‌از ۵۷۸ روز دوری از وطن گرامی‌باد. 💠 @bank_aks
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 همه اعضا محترم لطفاً تا می توانید این کلیپ فوق العاده زیبا را انتشار دهید تا از غم ملی هموطنانمان کم شود. 🔹لحظه اعلام خبر آزادسازی خرمشهر و تسلیم شدن هزاران اسیر عراقی توسط شهید احمد کاظمی از پشت بیسیم خطاب به سردار رشید و تعجب سردار رشید و باور نکردن این خبر و الباقی ماجرا... 🔹حسین خرازی با نیروهایش در خارج از خرمشهر منتظر شهید احمد کاظمی است تا حمله نهایی را شروع کند اما احمد کاظمی به ناگاه از پشت بیسیم خبری عجیب می دهد و آن خبر این است که: «ما داخل شهر هستیم و بیش از ۶ هزار اسیر عراقی خود را تسلیم کرده و ندای یا حسین و الله اکبر سر می دهند و...» ♦️شهید آوینی: «دوربين فيلمبرداری بسيار ضعيف‌تر از آن است كه بتواند حقيقت اين نبرد را ثبت كند. آن حقيقت شگرفِ تحقق نهايی اراده‌ حضرت حق كجا می تواند در تصاويری محدود بگنجد؟» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🔷 در سالروز آزادسازی خرمشهر یادی کنیم از شهید محمدعلی جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر در زمان سقوط شهر 🔸شهید جهان آرا در مقطعی فقط و فقط به همراه ۱۲ نفر در شهر ماند و مقاومت کرد. نقل است که این شهید بزرگوار در روزهای پایانی مقاومت شهر با یک بلندگوی دستی در شهر می چرخید و درخواست خروج زنان و کودکان و ماندن مردان را در شهر برای مقاومت می کرد. لبیک یا زینب 🔸جمله معروفی از این شهید بزرگوار وجود دارد که همه آن را شنیده‌ایم و واقعاً باید آن چراغ راه خود در این دنیای تاریک قرار دهیم. ایشان در آخرین لحظات سقوط خرمشهر خطاب مدافعین کم تعداد شهر گفته بود که: «شهر اگر سقوط کرد آن را مجدداً پس می‌گیریم، مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.» درود خدا بر شهید جهان‌آرا که پس از شهادتش یاران او با ایمانی سقوط نکرده شهر سقوط کرده را پس گرفتند. 🔸برخلاف آنچه خیلی ها می پندارند، شهید جهان آرا نه در خرمشهر بلکه در تاریخ ۷ مهر ۱۳۶۰ در پی سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ نیروی هوایی ارتش در منطقه کهریزک تهران (قبل از آزادی خرمشهر) به کاروان عاشورا پیوست و نوحه معروف «ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته نیز» پس از آزادی خونین شهر در مدح ایشان سروده شده است. شاعر این شعر نیز آقای جواد عزیزی توانا از مدافعین خرمشهر و یاران شهید جهان آرا بود. 👇 @ravayatefathavini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 الله اکبر، خرمشهر آزاد شد. 🔸کلیپ «محمد نبودی ببینی» اصلی با صدای کویتی پور تقدیم به شما مخاطبان عزیز
انفجار در کانکس اردیبهشت سال 61 و در جریان عملیات بیت المقدس، حادثه انفجار و آتش سوزی در عقبه تیپ محمد رسول الله(ص)، که واقع در انرژی اتمی بود، رخ داد. جریان آتش سوزی از این قرار بود که: در عملیات آزاسازی خرمشهر، مقداری سلاح و مهمات از عراقی‌ها به غنیمت گرفته بودند. اینها را به عقب انتقال داده و در کانکس تدارکات (در انرژی اتمی) انبار کرده بودند. (انرژی اتمی در نزدیکی دارخوین خوزستان واقع شده بود. تأسیسات نیمه ساخته، و یک سری سازه‌های بتونی ناقص از زمان گذشته در آنجا به یادگار مانده بود. در یک قسمت از محوطه، کانکس‌هایی درست در کنار یکدیگر قرار داشتند. یک سکوی سیمانی هم بود که در آن نماز جماعت برگزار مي‌شد. یادم مي‌آید نماز جماعتی را هم پشت سر آیت الله جنتی در آنجا خواندیم.) روزی مسؤول تدارکات در حال جابجایی وسایل و مهمات بود. گونی پُر از نارنجکی را روی کف چوبی کانکس کشیده تا به طرف دیگر ببرد. در این حین، پینِ ضامن یکی از نارنجک‌ها به سرِ میخ بیرون زده از کف کانکس گیر کرده و ضامن رها مي‌شود. چند ثانیه بعد گونی نارنجک‌ها منفجر شده و بر اثر موج انفجار، بقیه مهمات هم منفجر مي‌شود. از آنجا که کانکس‌ها چسبیده به یکدیگر بودند، آتش ناشی از انفجار، به کانکس‌های دیگر هم سرایت مي‌کند. شهید علی موحد دانش که فرمانده گردان ما بود (گردان حبیب) به اتفاق و .... درون یکی از کانکس‌ها بودند. با شنیدن صدای انفجار، از پنجره کانکس به بیرون مي‌پرند. حسین خالقی هم که آدم نسبتاً فربه بود و به سختی مي‌توانست از آن پنجره کوچک عبور کند، بچه‌ها کمک کرده و او را از پنجره رد مي‌کنند. ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
aviny-16.mp3
1.44M
🔷 هدیه ویژه کانال «روایت فتح» برای شما عزیزان در سالروز آزادی خرمشهر قهرمان 🔸برشی از صحبت های آسمانی شهید آوینی در مستند «شهری در آسمان» با پیش آهنگ برنامه «روایت فتح»
🌴بچه بسیجی‌های خرمشهر ✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی — بخش اول ▫️ بسمه تعالی آنچه که می‌نویسم و شما می‌شنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسان‌هائی بدست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوتران خونین‌بالی را مانند که از بام هستی سر به آسمان در بینهایت در پروازند. روزهای اولی که توی کوچه پس‌کوچه‌ها به بازیگوشی و علافی عمر می‌گذراندند، بجز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه، و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودی‌ها و یا مسیحی‌ها، از جمله افتخاراتی بود که به آن می‌نازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا بیدار ماند. هنگام سحر جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوش‌جان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و .... به‌سرکردن عبای زنانه در مجلس عزاداری زنهای محل خود را قاطی نموده و یک چائی داغ بالا می‌کشیدند. و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکیهای ظهر، بو می‌کشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند. و غروب هم بی‌حال، بی‌رمق، زهوار در رفته، برمی‌گشتند به خانه‌هایشان و مثل لش ولو می‌شدند توی اتاق، درحالی که کف پاهایشان یک‌من کثافت پینه بسته بود. این همه آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچه‌های کوچک محل رفته بود. کم‌کم اینها بزرگ شدند، و در سنین نوجوانی پا به‌رکاب انقلاب. توی مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند، و بچه‌های کوچولوی محل را جمع کرده بودند، تا از این کلاسها استفاده کنند. ولی عموعلی خادم مسجد زیرلب قر می‌زد. که ‌این دیگه چه وضعیه، مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون برید گم شید. بچه‌های کوچک لج‌بازی می‌کردند، عموعلی هم عصبانی می‌شد. چوب را بر میداشت و دنبال آنها داد و بیداد می‌کرد. دِ برید تخم‌سگهای مردم‌آزار. محمود، سیدابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچه‌های دیگر ریش‌سفیدی می‌کردند، تا عموعلی را راضی کنند، ولی عموعلی سماجت می‌کرد و پا در یک کفش که: نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هرطوری بود کم‌کم سدّ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم توی مسجد تشکیل بشه. و بچه‌های محل در این جلسات شرکت کنند. در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چندتای دیگه میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو. تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی. و محمود هم داخل مسجد با چندتای دیگه کار فکری و فرهنگی می‌کردند. اما از چیزهای خیلی جالب این بود که ‌این بچه‌ها بی‌سر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن توی طبقه بالاخانه مسجد جمع می‌کردند و شبها تا دیروقت می‌بردند بین مستمندان، میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم می‌کردند بدون اینکه کسی بوئی ببرد.