زینب تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس #حوزه_علمیه را برای #طلبه شدن بخواند.
او در شاهینشهر فعالیتهای #فرهنگی میکرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به #جامعه_زنان و #بسیج میرفت.
در دبیرستان #گروه_سرود🎶و #گروه_تئاتر🎭به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل میداد.
دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه #پولی بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه میرفت، و با پولش #کتاب📚برای #مجروحین میخرید و هفتهای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه🎁میکرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد🎙 و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانشآموزان پخش میکرد.🌷
تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمندهها از آنها چه #توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره #حجاب♥️ پخش میکرد
در زمستان❄️اصفهان که وسیله گرمکننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود میخوابیدیم. یک شب که هوا #خیلی_سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن #نماز_شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد💔 دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد❤️
زینب شبی که #دعای_نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او #تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد، کودکانی که در حکم #انبیا بودند. زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند😭» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری میداد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف میکند سفارش میکند که خوابش را برای #هیچکس🤚🏻 تعریف نکند.
یک شب سر نماز، سجدهاش خیلی #طولانی شد و حسابی گریه کرد😔 بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشمهای مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه میکنم، امام تنهاست😭😭😭به امام خیلی فشار میآید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه میخورد💔
#شهیدمحمدحسینینژاد در سال 1343 در روستای هرمزآباد بیست کیلومتری شهر رفسنجان درخانواده ای متدین و زحمت کش به دنیا آمد🍃🌸🍃
هنوز به سن شش سالگی نرسیده بود که به فرا گیری #قرآن پرداخت و در #نمازجماعت شرکت می کرد وگوشت وپوست وخونش با نماز و قرآن و #عشق_به_اهلبیت (ع) عجین شد💚
تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش وراهنمایی را در همت آباد سپری کرد📚
دوران تحصیلات راهنمایی وی همزمان با اوج مبارزات امام خمینی با رژیم ستم شاهی بود وبا توجه به اینکه پدر شهید در روستا از مبارزین علیه طاغوت بود این شهید عزیز نیز در پخش #اعلامیه ها🗞 و #نوارهای📼 امام وتشکیل کلاس های اصول عقاید و شرکت در #تظاهرات نقش داشت✌️🏻🇮🇷
پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی برای برای #ادامه_تحصیل روانه رفسنجان شد ودر رشته الکتروتکنیک هنرستان شهید بصیرزاده مشغول تحصیل شد📚📝
ازهمان بدو ورود با شرکت و حضور فعال در انجمن اسلامی دانش آموزان به انجام امور #فرهنگی و #دینی پرداخت و وفاداری خود را به اسلام وامام نشان داد.😊💚
ایشون در حین تحصیلات در جبهه هم ماشالاه فعال بودند😉 در عملیات های 🍃والفجر۸ / والفجر۳ / والفجر۴ / بیت المقدس که دراین عملیات از ناحیه کتف مجروح شدند/ کربلای۴ که به شهادت نائل شدند...
این شهید بزرگوار همزمان با حضور در جبهه های حق علیه باطل از مبارزه در جبهه #علم_ودانش غافل نبود وپس از اخذ دیپلم با شرکت در کنکور سراسری در رشته کاردانی الکتروتکنیک دانشکده شهید چمران کرمان قبول شد وبه ادامه تحصیل پرداخت👨🏻🎓📚
در دانشکده نیز یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان بود😊✌️🏻و در مسیر #هدایت دانشجویان و #تبلیغ اسلام وحضور در #جبهه ها نقش بسزایی داشت وهمزمان در عملیات غرور آفرین والفجر 8 شرکت نمود.👌....