eitaa logo
«کمــی کــافــر...»
3.3هزار دنبال‌کننده
205 عکس
82 ویدیو
0 فایل
یک صبح «کمی کافر» و یک صبح «مسلمان» یک مـــرتبــه زنــدیــقـــم و یک مـــرتبــه درویــــش کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی @MOSAB_YAHYAEI
مشاهده در ایتا
دانلود
زین زاهد دل‌مُرده بعید است، مخواهید از حــال منِ مست خبــر داشته باشد... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔵@yahyaei_m
فاصله‌ی بین حق و باطل قدیم‌ها چهار انگشت بود؛ در عصر مجازی یک نیم‌فاصله هم «حق» را به «ناح‌ق» بدل می‌کند رفیق! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
«ح‌ق و ناحـــق...» این هم از مصائب مجازی‌ست که زیادی آدمی‌زاد را متورم و بل‌که متوهم می‌کند. «دم‌دمی‌مزاج» شنیده بودیم، لکن فی‌الواقع وقت آن است که فرهنگستان زبان و ادب واژه‌ی «دم‌دمی‌ مَجاز» را هم جعل کند برای بعضی اهالی فجازی. وقتی ملاکِ حُسن و قبح اعمال ما، میزان لایک و بازنشرهای «اینستاغُلام» باشد چه انتظاری می‌شود داشت غیر از این؟ اینستا عملاً با الگوریتم‌هایش اعضایش را مجنون و مفتون کرده. وقتی یکی مثل «حسین قدیانی» که روزی روزگاری یک تنه، یک لشکر بود برای مقابله با فتنه، می‌شود هیزم‌کش دوقطبی‌های خودساخته‌ای مثل «جمهور و جمهوری» و بین «روح‌ خدا» با «مصباح انقلاب» جدالی به وسعت دو اسلام متصور می‌شود و راه به راه یادداشت می‌نویسد در مدح و منقبت فلان عنصر فریب‌خورده یا آشوب‌گر، چه می‌شود گفت الا این‌که «اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا»؟! درست که دور، دورِ پلنگ‌هاست؛ لکن توهم پلنگانه‌ی چنگ کشیدن به چهره‌ی حضرت ماه جز سقوط به دره‌ی هلاکت عایدی ندارد برادر. می‌پرسم از اهانت به «مصباح» جز هجران و هبوط چه نصیبی برده‌ای که هنوز هم به تاخت در همان مسیر می‌روی؟! دلسوزانه می‌نویسم: گرد و خاک راه مغرورت نکند یا ح‌ق! این‌ها نه از تیزی و تندی مرکب تو، که نشانی از چپ کردن و افتادن توی شانه‌ی خاکی جاده‌ است. به قول شاعر: تندی مکن برادر هم‌سرنوشت من... خدای‌مان شاهد است که حرف من و ما حدیث غیظ و غضب نیست. سودی نمی‌بریم از لج و لج‌بازی. مگر تا دیروز که نَقل حسین قدیانی، نُقل محفل‌مان بود سودی می‌بردیم از دست به دست کردن متن‌هایش؟! یا مثلاً چون توپش همیشه برای جناح مقابل پر بود دوستش داشتیم؟! نه والله... از قضا وقتی «ح‌ق» در نقد خودی‌ها ترمز می‌برید و فی‌المثل -به قول ما دشتستانی‌ها- «شیر غَچی» را باز می‌کرد روی رئیس فلان قوه و مجمع که برای درمان رفته بود به فرنگ، دلخور که نمی‌شدیم هیچ؛ کلی هم کیفور می‌شدیم و باد به غبغب می‌انداختیم که ببینید ایهاالناس قلم‌دارهای ما هم آزادند و هم آزاده! یا اصلاً الیوم که بین مصطفای چمران با مصطفای میرسلیم یک خط قرمز پررنگ می‌کشد به کدام‌مان برخورده؟! این‌ور و آن‌ور نداریم. «نقل» انقلاب اسلامی‌ست و «نقد» در این انقلاب گناه نیست، بل‌که وجهی از فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر است. لکن نیک پیداست آنی که این روزها از قلم «ح‌ق» تراوش می‌کند آن «حق» همیشگی نیست. مانده‌ایم انقلاب اسلامی تقاص کدام گناه نکرده را باید به قلم حسین قدیانی بدهد؟! اینی که یک عده سوار بر موج مرگ یک دختر شده‌اند و مملکت را به آشوب کشیده‌اند تقصیر احمد خاتمی‌ست یا علم‌الهدی؟! یا فوت پسربچه‌ای به اسم کیان خواست کدام نیرو یا عامل انقلاب بوده که حسین قدیانیِ دوست‌دارِ «حضرت ماه» را مجیزگوی زنک فتانه‌ای به اسم «ماه‌منیر» کرده است؟! فأین تذهبون؟! سلمنا! وسط دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند. یک جایی یک ماموری ممکن است ناخواسته خطایی کرده باشد اما قیاس شهادت «روح‌الله» و «آرمان» با اعدام اشرار و خونخواهی محاربین نهایتاً به ژست روشنفکری مثل «محسن برهانی» می‌آید نه آدمی به صبغه و سابقه «حسین قدیانی». یک جوری آسمان و ریسمان می‌کنی کأنه آوینی را خدا بخاطر سیبیل نیچه‌ای و به عشق غزاله کشانده به آسمان! خیر برادر... آوینی اگر توی همان مسیری می‌ماند که شما تصویر می‌کنید الان یکی بود مثل مخملباف و نوری‌زاد؛ غیر از این است؟! جمهوری اسلامی شهید را چماق توی سر کسی نکرده؛ لکن انگار بناست ما تا همیشه به اسم «شهید اکبر قدیانی» از پسرش فحش بخوریم! بی‌خیال برادر... من از سکوت شب سردتان خبر دارم/ شهید داده‌ام از درد‌تان خبر دارم والله ما هم مثل تو شهید داده‌ایم. ولی قبول کن داری جای «جلاد» و «شهید» را عوض می‌کنی رفیق! مساله اینجاست که «ح‌ق» باید بپذیرد با اهانت به «علامه مصباح» توی سراشیبی افتاد و بر مثال همان آدمی که وقتی زمین خورد تا در خانه را سینه‌خیز رفت، همچنان دارد به همان مسیر ادامه می‌دهد. ما خوشحال از این اتفاق نیستیم ولی کاش «حسین قدیانی» هم زودتر به این نتیجه برسد که شاید «قلم‌دار» باشد؛ ولی الزاماً «علم‌دار» نه! فاصله حق و باطل قدیم‌ها چهار انگشت بود حاج حسین؛ در عصر مجازی یک نیم‌فاصله هم «حـق» را به «نـاح‌ق» بدل می‌کند! یــا حـــق... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
کنار تخته‌سنگی می‌نشینم، چای می‌نوشم و قسمت می‌کنم با برکه‌ای دلتنگ نانم را... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
به مرگ دل‌خوشم این اشتیاق بدی نیست به چشم اهل نظر مرگ اتفاق بدی نیست... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
گوش شیطان کر... راستش که مدت‌هاست وعده‌ی روزی را داده‌ام به دلم که اگر آخرالامر راه‌‌آهن رسید به «بوشهر» و آبادی ما را با خط‌های موازیِ ریل وصل کرد به ناکجاآبادِ دنیا، چمدان دلتنگی‌هایم را ببندم و با شاعرانه‌ترین حال ممکنم -بی‌آنکه مقصدی انتخاب کرده باشم- سوار قطار بشوم. بی‌اعتنا به هر که و هر چه که در قطار است صاف بروم و بنشینم و پاهایم را دراز کنم توی کوپه‌ای که دربست گرفته‌ام برای خودم و هیچ‌کس. بعد چشم بدوزم به منظره‌های آن سوی پنجره که یکی پشت دیگری می‌آیند و می‌روند... و چای بنوشم و غزل بخوانم و شعر بگویم و شور بگیرم... و زندگی همین‌طووور مثل همین قطاری که ایستگاه به ایستگاه به نهایتش نزدیک‌تر می‌شود در جریان باشد. مدت‌هاست وعده و وعید روزی را داده‌ام به دلم که منتظرم یک روزی بی‌هوا سر برسد. و البته هیچ نمی‌دانم کی... آن روز شاید خروس‌خوان صبحی باشد که آفتاب تازه سر برآورده از پشت قله‌ی کوه افسانه‌ای «قلعه»؛ شاید هم غروبی تنگ که خورشید در آن دوردست‌ها گیسوی طلایی‌اش را فرو می‌برد توی دریا. و شاید اصلاً نیمه شبی باشد که چشم خلایق در خواب ناز است و هیچ مهم نیست برای‌شان عبور سایه‌ای را که زیر نور تیرهای برقِ توی کوچه، گاهی از صاحبش عقب می‌ماند؛ گاهی لگدمال می‌شود و گاهی هم مثل پسرکی سرمست و سربه‌هوا جلو می‌زند... یک روز عاقبت مردانه دلم را به دریا می‌زنم و با چمدان غربتم راهی سفری می‌شوم به ناکجا... شاید سمت کویر؛ شاید جنگل؛ شاید هم... چه فرقی می‌کند اصلاً؟! وقتی که قرار است نه در این‌سو پایی دوان‌دوان رفتنم را دنبال کند، و نه در ایست‌گاه بعدی نگاه نگران کسی چشم انتظار آمدنم بایستد؟! عاقبت روزی با یک چمدان پر از غریبی و دلتنگی از کوچه‌های قهر و آشتی این شهر کوچ می‌کنم و سوار قطار ناکجا می‌شوم. و هیچ یادم نمی‌رود که انسانم و گرفتار «تن» و «تنهایی...» عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
مقدمه: فی‌الحال چه و چگونه‌اش بماند؛ لکن چند سال پیش طرحی را درباره زیباسازی شهری دادم به عوامل شهرداری. از قضا خیلی هم استقبال کردند و در همان جلسه نیم‌ساعته دستور خورد و ارجاع شد به کارشناس‌ برای تدبیر و اجرا. به قول شاعر «خندان‌لب و مست» رفتم توی اتاق کارشناس. نگاهی انداخت و «ملوکانه» تایید و تمجید کرد. فقط این‌که یک «فقط» گذاشت آخر حرف‌هایش و محتاج گفتن نیست که همین یعنی اساس بهانه‌گیری‌‌ها و سنگ‌اندازی‌ها توی کار! هر چه گفت چشم بستم و همراهی کردم تا شاید کوتاه بیاید و با اندکی تحدید و تحریف و بل‌که تحقیر، آخرالامر قدمی بردارد برای اجرا. -یادم رفت بگویم- آن روزها شروع کار روگذر برج بود و تازه دور «میدان آزادی» را دیوار بتنی چیده بودند. القصه؛ کارشناس یک مشت ایده‌ی نسنجیده برای اجرا داد و آخر سر هم کأنه الهام از غیب گرفته باشد گفت: «اسم طرح را هم می‌گذاریم قطعه هنرمندان...!». فاتحه‌ای خواندم و زدم بیرون. توی دلم گفتم: «لامصّب اصلاً همه‌ی ان‌قلت‌هایت به‌جا. این آخری چه بود دیگر؟! قطعه هنرمندان؟! دور از جان، آدم یاد بهشت زهرا می‌افتد که!» موخره: ۱. زمان زیادی تا «ماه محرم» نمانده. زبانم مو درآورد از بس این چندساله گفتم و کسی خودش را صاحب نکرد. الی‌ماشاالله شاعر خوب و درجه یک داریم توی این استان. حضرات مادحین و اهل هیأت باید این را یک فرض بگیرند بر خودشان که تا حد ممکن از اشعار شاعران بومی در مراسمات استفاده کنند. شخصاً با تعداد زیادی از جامعه مداحان حرف زده‌ام و پیشنهاد داده‌ام که از یک «کانال معتبر» اشعار موضوعی شاعران استان را دریافت کنند و متناسب با شرایط به اجرای این ابیات «اهتمام» داشته باشند. الزامی نیست که الا و لابد همه و در هر شرایطی از این اشعار استفاده کنند، لکن این حد از بی‌توجهی هم ناپسند است. امید دارم که امسال اتفاق بهتری بیفتد. ۲. از لابلای همین اشعاری که ذکر کردم می‌شود بندها، مصارع و یا ابیات منتخبی را بیرون کشید و در فضاسازی‌های محیطی برای محرم و البته سایر مناسبت‌ها استفاده کرد. الساعه دارم به کتیبه‌ای از شعر فکر می‌کنم که ابتدایش «در خون نشسته نیمه‌ای از ماه در فرات/ این جلوه دیدنی‌ست شبانگاه در فرات» است و انتهایش «ثاراللهی‌ست خون تو؛ کی می‌شود بلند/ بانگ ظهور مهدی خون‌خواه در فرات». نگویید تنها محتشم و شعرش نظر کرده‌ی آقا بودند؛ مگر بی‌اذن و رخصت حضرت ارباب می‌شود گفت و نوشت و دم زد؟! یک وجه از وجوه «جامعه ایمانیِ» ما شیعه‌ها همین هم‌گرایی و هم‌پوشانی در اعمال است. شاعر می‌سراید؛ طراح شعر را به تصویر می‌کشد؛ مداح می‌خواند؛ رسانه طرح و اجرا را منتشر می‌کند و ... این‌جور می‌توان «ید واحده» شد برای حرکت به سمت جامعه ایمانی عصر ظهور. ۳. کاش رسانه‌ها هم پای کار باشند. هم در تبدیل این ایده به یک خواست عمومی و فراگیر در استان علی‌الخصوص در محرم پیش رو؛ و هم در انتشار آثار تولید شده در این مجرا. نقل قیاس و تقابل نیست، لکن نه مدح مادحین ما در توان، از برجستگان کشوری کمتر است و نه شعر شاعران از مابقی ضعیف‌تر. البته نقش سازمان‌ها و ارگان‌های دولتی هم کم نیست. بودجه‌های فرهنگی را می‌شود هدفمند‌تر هزینه کرد. عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🔴@yahyaei_m
انسانِ معاصر چیست؟! مُشتی گِلِ وامانده! از حــق بــه مــراتب دور، بــر بــاطلِ وامانده! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟡@yahyaei_m