eitaa logo
یادداشت های فرا-مرزی
2.1هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
312 ویدیو
56 فایل
دایرکت @YahyaJS ادمین: @jahangiri_amin @Elhamshiri67 تاریخ تولد کانال بهمن ۱۴۰۱ نوشته ها، از آن ِاندیشه خود ِشخصی ام است؛ بدون پیوسته های علمی، اجتماعی، کاری، اداری و ... با این سنجه، ارزیابی و نقد و نقل فرمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
بیاد سرمای این روزهای ایران شب بود رسیدم محل اقامت. هوا واقعا بود. دست به شوفاژ زدم دیدم آخر درجه است. ولی اتاق سرد بود هنوز. با خود کردم شاید تازه روشنش کردند ان شاء الله فردا اینجا از گرما میشه ومن هم با لباس های راحتی می تونم در اتاق باشم. حالا بزار امشبو با و زیر پتو بخوابم. 😬😬😬😬 خوب می دونید که برای ما این جور خوابیدن یعنی . اونم از نوع شب اول😬😬 عاخه ما دوس داریم حتی در سرما با پیژامه بخوابیم 😔 ...عاقا چند روز گشت. دیدم خبری نشد. باور کنید من جرات نداشتم از سرما کاپشن و کلاه را از خودم جدا کنم. بالاخره یک روز به مسولش گفتم. گفتم که بابا من روز و شب خوش ندیدم اینجا. یک وسیله گرمایش دیگه بیارین. اومد دید اتاق رو.. گفت: همه چیز که عااالیه... گفتم عاخه هنوز گرم نشده... گفت: حاج آقا اینجا ایران نیست...ها ..بخاری را تا هر چه دلت بخاد روشن کنی آخرش هم خیلی گرم شد، بجای پایین آوردن بخاری، پنجره را باز کنی تا هوای سرد بیاد تو.😂😬 اینجا ما باید انرژی را حفظ کنیم. یک پتوی ضخیم به من داد. حالا از این به بعد شب ها مثل به خودم میپیچیدم 😫😱 ولی شب همش به یاد ایران بودم. رویای بخاری بالا... پنجره باز... و گور پدر انرژی چقد ایراااااان😘 باحاله.... نع؟؟؟ بازنشر، کمک به نشر و است @YAHYAjahangiri
برف زیاد آمده، اول صبح خبر دادند که یک مرده. بخشکی شانس. نرسیده مرگ😬 صبح رفتیم به ها دو نفر فقط بودند. گفتم کی میخواد مرده را بشورد؟ همه به من نیگا کردن.😬😬 خودمو زدم به کوچه علی چپ. قرآن برداشتم بخونم. 😉 یهو دیدم یکی گفت حاج آقا برویم بشوریم.😬😬 خلاصه بعد شستن، گفتم به دختر و پسر مرده، بیایید آخرین بار بابا را ببینید. دختر که هم نداشت، گفت نه حاج آقا من ازش ترسم. خدایا بگریم یا بخندم. رفتیم دفن. با یک تابوت که واقعا ارزشش به نظرم چند می ارزید گذاشتنش توی قبر. حیفم آمد به این تابوت که زیر خاک، ماند. اینجا مهم است.👇👇👇 داشتم می آمدم. دیدم دختره صدا زد. حاج اقا نروید، داریم. دیدم رفت از پشت ماشینش🚘، چند تا آورد. این شد احسان. بعد گفت حاج آقا نروید. بیایید سر قبر پدر 📻 بگیریم. دسته سلفی رفت بالا. دختره یک سیگار🤒 هم روشن کرد گفت بابا همیشه این وقت سیگار می کشید. و بابا تمام شد. یاد افتادم که همش می گوید: https://eitaa.com/yahyajahangiri
خاطره اسلام یه جور درس میدهم. در کلاس درسم هست که یک لباس 🙈 و پوشیده زبان انگلیس اش خوب است بحث خورد به ماه رمضان. از بچه ها درباره رمضان پرسیدم. توضیحی دادند هر کدام. ولی باز این دانشجو توضیحات حسابی داد و گفت ساعن سه بیدار میشیم تا ساعت ۹ گرسنه تشنه می مونیم و.... برام جالب بود و عجیب‌؛ به قیافه اش نمی خورد این همه اطلاعات اسلامی داشته باشد. بعد کلاس پرسیدم: روزه ای مگر؟ گفت: عاره. باورم نمیشد که با اون وضع، روزه بگیرد. شب رفتم مسجد شیعیان. دیدم خانم هایی بی روسری و...🙈 آمدند برای شب قدر. تبلیغ بین الملل یعنی، فهمیدن این مساله ها. نه اینکه مبلغی با ذهنیت ایرانی و قمی، وارد چنین فضایی شود.. نمیدانم اسمش را بزارم یا یا آنچه که میدانم این است که اینها را نباید بلکه باید با خود دیر بجنبیم. اسلامی با چنین ورژنی، یک نسحه خواهد شد @yahyajahangiri 👈
امام حسین محور وحدت امروز به کنفرانسی دعوت شدیم. همه از اند. با گرایش های مختلف، و... ■ پیش فرض هایم از ، خوف را در جانم انداخته. چگونه با لباس روحانیت وارد مجلس شویم. اینجا پاکستان است به وقت . اونم در ایام . که هر سال کلی عملیات انتحاری و ترور، جان را میگیرد. ■ وارد ساختمان کنفرانس می شویم. چشم و گوش هایم را تیز کرده ام. مباد.... ■چقدر زود ماها ! چه پیش داروی ها که فقط از پیش فرض های ما ساخته شده است. کاش می شد، ما همدیگر را از پس پرده ها ارزشگذاری نمی‌کردیم. ان وقت نه بود و نه ای ■ مرگ بر ناآگاهی بر کم آگاهی همین که وارد سالن شدیم. مدیر جلسه با افتخار خود را خطاب می کند. سید اما سنی. آری چنین است. و این یک حقیقت است که ما نمی دانیم. و اما ادامه می دهد از خاطراتش. از سفر خود میگوید...و هیجان را بیشتر می کند. ■ عالمی دیوبندی شروع کرد به سخن راندن: چنان با حلاوت و حرارت از گفت که اگر فقط صدا بود اما بی تصویر، می گفتید یک عالم شیعه سخن می گوید. اما نع.. او بود یک دیوبندی.. و میگفت از حسین و کربلا ■ عالمی سنی دیگر اما از مذهبی دیگر، گفت و گفت تا در آخر صحبتش شعری را خواند. اشک هایش بود که روان بر گونه هایش شد و بغض ها بود که اذن صحبتش نمی داد. ■■ باز تالماتم مرا به تامل واداشت. حسین کیست؟ حسین مال همه است از آن هر دلداده اش.چه آن که او را خواند و چه او که او را ■■ سخنرانان از حسین میگویند، شیعه و سنی؛ و من اما در گوشه برگه هایم می نویسم... پاکستان..‌ حسین.. وحدت... شیعه..سنی.. دیدم بغل دستی ام گفت این را هم بنویس. پاکستان، و کلا تعطیل است. ■ تازه فهمیدم این عشق هم همگی است و هم رسمی. هم دیرینه است هم پر جوش...هم پایا است و هم پویا 🌐 @yahyajahangiri 👌
امشب قرار شد با دکتر دیدار کنم. اصرار کرد افطار خدمت برسم. ولی وعده ای پیشین، این توفیق را از من سلب کرد. کافی است نامش را گوگل کنیم. سخنرانی های علمی و آتشین او در دفاع از قدس، وحدت اسلامی، علیه افراط گرایی و... به انگلیس و عربی، نشان از شخصیت او دارد. از کتاب هایش می گوید که الحق، هر کدام شایسته ترجمه است تا وحدت از زبان این عالم اهل سنت را به دنیا برساند. استاد نام آور شریف بوده است و اما تقریب و وحدت درد و دغدغه اش. لذا انتشاراتی برای خود د دارد که خط تقریب را تولید و توزیع می کند. صفحه نمایش تلویزیونش، را نمایش می دهد. و دردمندانه می گوید: چرا مسلمان را چنین روزی؟ سر صحبت اما می رسد و می گوید. از خاطرات جمارانش، شروع کرد و رسید به فقه امام و سیاستش، که چگونه وحدت را آفرید. می گوید: از منظر امام خمینی، را باید شناخت تا گفت که او است. ناگاه گفتم اتفاقا امشب امام خمینی است. این مرد بزرگ، در حزنی سنگین فرو رفت. لحظاتی هیچ نگفت. درنگی دردمندانه او را با خود برد. با چشمان نیمه خیسش، که نام خمینی ان را نمگین کرد، فاتحه ای فرستاد و باز اما پر حرارت تر گفت از و ... دارم از او خدا حافظی میکنم و باران سیدنی سنگین می بارد. مرا فکری با خود برده است: چگونه یک از ، هزاران کیلومتر دورتر، دل یک# عالم_سنی را در با خود برده است. می اندیشم به این واژه ها وحدت، الازهر، خمینی، مسلمانان 🌍 @yahyajahangiri
یادداشت های فرا-مرزی
میزبان سید شمشاد رضوی از علمای خدوم نروژ بودم و تندیس مسجد توحید را هدیه ام کردند در سفر سال های قبل
نروژ برف زیاد آمده، اول صبح خبر دادند که یک مرده. بخشکی شانس. نرسیده مرگ😬 صبح رفتیم به ها دو نفر فقط بودند. گفتم کی میخواد مرده را بشورد؟ همه به من نیگا کردن.😬😬 خودمو زدم به کوچه علی چپ. قرآن برداشتم بخونم. 😉 یهو دیدم یکی گفت حاج آقا برویم بشوریم.😬😬 خلاصه بعد شستن، گفتم به دختر و پسر مرده، بیایید آخرین بار بابا را ببینید. دختر که هم نداشت، گفت نه حاج آقا من ازش ترسم. خدایا بگریم یا بخندم. رفتیم دفن. با یک تابوت که واقعا ارزشش به نظرم چند می ارزید گذاشتنش توی قبر. حیفم آمد به انتخابات که زیر خاک، ماند. اینجا مهم است.👇👇👇 داشتم می آمدم. دیدم دختره صدا زد. حاج اقا نروید، داریم. دیدم رفت از پشت ماشینش🚘، چند تا آورد. این شد احسان. بعد گفت حاج آقا نروید. بیایید سر قبر پدر 📻 بگیریم. دسته سلفی رفت بالا. دختره یک سیگار🤒 هم روشن کرد گفت بابا همیشه این وقت سیگار می کشید. و بابا تمام شد. یاد افتادم که همش می گوید: @yahyajahangiri
یادداشت های فرا-مرزی
ما و مسجد توحید نروژ ۲۰۱۴
نروژ بیاد سرمای این روزهای ایران شب بود رسیدم محل اقامت. هوا واقعا بود. دست به شوفاژ زدم دیدم آخر درجه است. ولی اتاق سرد بود هنوز. با خود کردم شاید تازه روشنش کردند ان شاء الله فردا اینجا از گرما میشه ومن هم با لباس های راحتی می تونم در اتاق باشم. حالا بزار امشبو با و زیر پتو بخوابم. 😬😬😬😬 خوب می دونید که برای ما این جور خوابیدن یعنی . اونم از نوع شب اول😬😬 عاخه ما دوس داریم حتی در سرما با پیژامه بخوابیم 😔 ...عاقا چند روز گشت. دیدم خبری نشد. باور کنید من جرات نداشتم از سرما کاپشن و کلاه را از خودم جدا کنم. بالاخره یک روز به مسولش گفتم. گفتم که بابا من روز و شب خوش ندیدم اینجا. یک وسیله گرمایش دیگه بیارین. اومد دید اتاق رو.. گفت: همه چیز که عااالیه... گفتم عاخه هنوز گرم نشده... گفت: حاج آقا اینجا ایران نیست...ها ..بخاری را تا هر چه دلت بخاد روشن کنی آخرش هم خیلی گرم شد، بجای پایین آوردن بخاری، پنجره را باز کنی تا هوای سرد بیاد تو.😂😬 اینجا ما باید انرژی را حفظ کنیم. یک پتوی ضخیم به من داد. حالا از این به بعد شب ها مثل به خودم میپیچیدم 😫😱 ولی شب همش به یاد ایران بودم. رویای بخاری بالا... پنجره باز... و گور پدر انرژی چقد ایراااااان😘 باحاله.... نع؟؟؟ @yahyajahangiri
یادداشت های فرا-مرزی
ع نه تفرقه ؛ گنبدی فیروزه ای است که شهر را به دور خود به طواف می آورد. انصاری، مردی که پدرانش سلسله وار، تولیت این آستان را بر دوش کشیدند و می کشند. او چون شروع کند به شعر خواندن در رسای صاحب روضه شریف، دیگر با شور شاعرانه اش، تو را چنان جذب کند که یارای ترک محفلش نخواهی داشت. اینجا روضه است آنهم شریف؛ چنان که از درب ورود، مردم و پای برهنه می آیند. به گفته متولی این مزار، سرّ این دلبری و دلدادگی مردم و این نقطه فیروزه ای شهر در این است که دنیایی از گره ها را در این مزار، گشوده یافته اند و حاجت ها را روا. انصاری می گوید حتی هم نتوانست دست درازی کند این روضه را. روضه، شریف است چون منتسب است به مولا علی ع؛ تابلو ورودی اش چشمانم را متوجه خود می سازد: مزار علی ابن ابی طالب خلیفه چهارم. به مردمانش، ابومسلم خواست پیکر مطهر علی ع را به این منطقه بیاورد. و به ، اینجا مزار علی است. گویند که مرتضی علی درنجف است در بلخ بیا، ببین چه بیت الشرف است گاه باید باورها را در دلها جست نه در اسناد تاریخی. چه زیبا گفت انصاری: چه اینجا مزار واقعی باشد و چه نباشد، حُسن انتسابش به علی ما را کفایت می کند. باز مرا به واداشت. علی کیست؟ که مولای همه است! کیست که از شیعه و سنی تا جرداق مسیحی به او دل دادند. باوردارم علی، برای همه است نه فقط مال من! مولا مرا ببخشا که تو را فقط مال خود کردیم و وسعت بی انتهای تو را فقط برای مذهبی و قومی محصور و محدود‌. باور کنیم علی محور است نه . او ، که است. خواه یکی او را بداند و دیگری ... خواه یکی او را به بخواند و دیگری به ... او فراتر از واژه های و القاب و عناوین ماست. این عناوین فقط برای آن است تا میزان فهم و هضم مان از اقیانوس علی را اندازه کنیم. و ... من از روضه شریف بیرون می آیم. ولی اما دلم پیش علی ماند و مزار شریف علی؛ و منتظر دعوتی دیگر که مرا بخواند: بیا بریم به مزار... سفرنامه افغانستان 🌏 @yahyajahangiri
امام حسین محور وحدت امروز به کنفرانسی دعوت شدیم. همه از اند. با گرایش های مختلف، و... ■ پیش فرض هایم از ، خوف را در جانم انداخته. چگونه با لباس روحانیت وارد مجلس شویم. اینجا پاکستان است به وقت . اونم در ایام . که هر سال کلی عملیات انتحاری و ترور، جان را میگیرد. ■ وارد ساختمان کنفرانس می شویم. چشم و گوش هایم را تیز کرده ام. مباد.... ■چقدر زود ماها ! چه پیش داروی ها که فقط از پیش فرض های ما ساخته شده است. کاش می شد، ما همدیگر را از پس پرده ها ارزشگذاری نمی‌کردیم. ان وقت نه بود و نه ای ■ مرگ بر ناآگاهی بر کم آگاهی همین که وارد سالن شدیم. مدیر جلسه با افتخار خود را خطاب می کند. سید اما سنی. آری چنین است. و این یک حقیقت است که ما نمی دانیم. و اما ادامه می دهد از خاطراتش. از سفر خود میگوید...و هیجان را بیشتر می کند. ■ عالمی دیوبندی شروع کرد به سخن راندن: چنان با حلاوت و حرارت از گفت که اگر فقط صدا بود اما بی تصویر، می گفتید یک عالم شیعه سخن می گوید. اما نع.. او بود یک دیوبندی.. و میگفت از حسین و کربلا ■ عالمی سنی دیگر اما از مذهبی دیگر، گفت و گفت تا در آخر صحبتش شعری را خواند. اشک هایش بود که روان بر گونه هایش شد و بغض ها بود که اذن صحبتش نمی داد. ■■ باز تالماتم مرا به تامل واداشت. حسین کیست؟ حسین مال همه است از آن هر دلداده اش.چه آن که او را خواند و چه او که او را ■■ سخنرانان از حسین میگویند، شیعه و سنی؛ و من اما در گوشه برگه هایم می نویسم... پاکستان..‌ حسین.. وحدت... شیعه..سنی.. دیدم بغل دستی ام گفت این را هم بنویس. پاکستان، و کلا تعطیل است. ■ تازه فهمیدم این عشق هم همگی است و هم رسمی. هم دیرینه است هم پر جوش...هم پایا است و هم پویا 🌐 @yahyajahangiri 👌