eitaa logo
یادداشت های فرامرزی
2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
274 ویدیو
53 فایل
دایرکت @YahyaJS ادمین: @jahangiri_amin @Elhamshiri67 تاریخ تولد کانال بهمن ۱۴۰۱
مشاهده در ایتا
دانلود
برف زیاد آمده، اول صبح خبر دادند که یک مرده. بخشکی شانس. نرسیده مرگ😬 صبح رفتیم به ها دو نفر فقط بودند. گفتم کی میخواد مرده را بشورد؟ همه به من نیگا کردن.😬😬 خودمو زدم به کوچه علی چپ. قرآن برداشتم بخونم. 😉 یهو دیدم یکی گفت حاج آقا برویم بشوریم.😬😬 خلاصه بعد شستن، گفتم به دختر و پسر مرده، بیایید آخرین بار بابا را ببینید. دختر که هم نداشت، گفت نه حاج آقا من ازش ترسم. خدایا بگریم یا بخندم. رفتیم دفن. با یک تابوت که واقعا ارزشش به نظرم چند می ارزید گذاشتنش توی قبر. حیفم آمد به این تابوت که زیر خاک، ماند. اینجا مهم است.👇👇👇 داشتم می آمدم. دیدم دختره صدا زد. حاج اقا نروید، داریم. دیدم رفت از پشت ماشینش🚘، چند تا آورد. این شد احسان. بعد گفت حاج آقا نروید. بیایید سر قبر پدر 📻 بگیریم. دسته سلفی رفت بالا. دختره یک سیگار🤒 هم روشن کرد گفت بابا همیشه این وقت سیگار می کشید. و بابا تمام شد. یاد افتادم که همش می گوید: https://eitaa.com/yahyajahangiri
آرشیو| ۵ سال پیش دانشگاه خاطره فردا قرار است سخنرانی کنم یکی از دیپلمات ها گفت: محیطش حساس است. نباشید حدس میزنم فردا ها، حضور جدی داشته باشند سخنانم را خیلی لطیف کرده ام. تا مبادا.. سخنم به پایان یافت. طبق عادت به مخاطبان میکروفون سیار می‌دهند که پرسش کنند. از شانس من یک ملبس تونسی، دست بلند کرد و میکروفون خواست. تنم لرزید. دعا میکنم بحث چالشی نباشد. خطرناک تر شد وفتی که برخلاف بقیه، گفت: من میام بالای سن صحبت کنم. دلشوره داشت، منو می کشت.. چی تو دل این مرد است که می‌خواهد از اینجا بپرسد.. آمد و خودش را که معرفی کرد، دیگه من تموم کردم..‌ گفت: من فارغ التحصیل جامعه الازهر در رشته حدیث هستم. حرف های دیشب ديپلمات.. پیش فرضهای ذهنی ام از سلفیه تونس.. بک گراند دانشی این پرسشگر و.. ذهن منو آرام نکرد... تا اینکه شروع کرد.. ب صحبت.. گفت میخواهم با یک حدیث از پیامبر ص ، سوالم را بپرسم... عن .. عن.. عن..قال رسول الله.. حدیث را با سند کامل خواند.. لو کان العلم فی الثریا لنالته رجال من فارس... شروع کرد به تعریف علمی ایران.. شوکه شده بودم... بر خلاااااف همه پیش فرض هایم شد.. تازه باز بار دیگر تازه تر فهمیدم یکی از موانع و ما با ، های غلط است. پندار نادرست از غرب پندار نا سره از اهل سنت پندار نت درست از آفریقا و.... ياداشت های فرامرزی یک طلبه یحیی جهانگیری @yahyajahangiri 👍
هدایت شده از یادداشت های فرامرزی
آرشیو| ۵ سال پیش دانشگاه خاطره فردا قرار است سخنرانی کنم یکی از دیپلمات ها گفت: محیطش حساس است. نباشید حدس میزنم فردا ها، حضور جدی داشته باشند سخنانم را خیلی لطیف کرده ام. تا مبادا.. سخنم به پایان یافت. طبق عادت به مخاطبان میکروفون سیار می‌دهند که پرسش کنند. از شانس من یک ملبس تونسی، دست بلند کرد و میکروفون خواست. تنم لرزید. دعا میکنم بحث چالشی نباشد. خطرناک تر شد وفتی که برخلاف بقیه، گفت: من میام بالای سن صحبت کنم. دلشوره داشت، منو می کشت.. چی تو دل این مرد است که می‌خواهد از اینجا بپرسد.. آمد و خودش را که معرفی کرد، دیگه من تموم کردم..‌ گفت: من فارغ التحصیل جامعه الازهر در رشته حدیث هستم. حرف های دیشب ديپلمات.. پیش فرضهای ذهنی ام از سلفیه تونس.. بک گراند دانشی این پرسشگر و.. ذهن منو آرام نکرد... تا اینکه شروع کرد.. ب صحبت.. گفت میخواهم با یک حدیث از پیامبر ص ، سوالم را بپرسم... عن .. عن.. عن..قال رسول الله.. حدیث را با سند کامل خواند.. لو کان العلم فی الثریا لنالته رجال من فارس... شروع کرد به تعریف علمی ایران.. شوکه شده بودم... بر خلاااااف همه پیش فرض هایم شد.. تازه باز بار دیگر تازه تر فهمیدم یکی از موانع و ما با ، های غلط است. پندار نادرست از غرب پندار نا سره از اهل سنت پندار نت درست از آفریقا و.... ياداشت های فرامرزی یک طلبه یحیی جهانگیری @yahyajahangiri 👍
هدایت شده از یادداشت های فرامرزی
امام حسین محور وحدت امروز به کنفرانسی دعوت شدیم. همه از اند. با گرایش های مختلف، و... ■ پیش فرض هایم از ، خوف را در جانم انداخته. چگونه با لباس روحانیت وارد مجلس شویم. اینجا پاکستان است به وقت . اونم در ایام . که هر سال کلی عملیات انتحاری و ترور، جان را میگیرد. ■ وارد ساختمان کنفرانس می شویم. چشم و گوش هایم را تیز کرده ام. مباد.... ■چقدر زود ماها ! چه پیش داروی ها که فقط از پیش فرض های ما ساخته شده است. کاش می شد، ما همدیگر را از پس پرده ها ارزشگذاری نمی‌کردیم. ان وقت نه بود و نه ای ■ مرگ بر ناآگاهی بر کم آگاهی همین که وارد سالن شدیم. مدیر جلسه با افتخار خود را خطاب می کند. سید اما سنی. آری چنین است. و این یک حقیقت است که ما نمی دانیم. و اما ادامه می دهد از خاطراتش. از سفر خود میگوید...و هیجان را بیشتر می کند. ■ عالمی دیوبندی شروع کرد به سخن راندن: چنان با حلاوت و حرارت از گفت که اگر فقط صدا بود اما بی تصویر، می گفتید یک عالم شیعه سخن می گوید. اما نع.. او بود یک دیوبندی.. و میگفت از حسین و کربلا ■ عالمی سنی دیگر اما از مذهبی دیگر، گفت و گفت تا در آخر صحبتش شعری را خواند. اشک هایش بود که روان بر گونه هایش شد و بغض ها بود که اذن صحبتش نمی داد. ■■ باز تالماتم مرا به تامل واداشت. حسین کیست؟ حسین مال همه است از آن هر دلداده اش.چه آن که او را خواند و چه او که او را ■■ سخنرانان از حسین میگویند، شیعه و سنی؛ و من اما در گوشه برگه هایم می نویسم... پاکستان..‌ حسین.. وحدت... شیعه..سنی.. دیدم بغل دستی ام گفت این را هم بنویس. پاکستان، و کلا تعطیل است. ■ تازه فهمیدم این عشق هم همگی است و هم رسمی. هم دیرینه است هم پر جوش...هم پایا است و هم پویا 🌐 @yahyajahangiri 👌