eitaa logo
〖یـٰارانِ آخرالزمانۍ〗
327 دنبال‌کننده
561 عکس
48 ویدیو
2 فایل
﷽ #وقف‌علمدارِارباب :) مَن یَخافُ‌الیلِ و أنتَ القَمَر؟! چه کسی از شب‌ میترسه وقتی که تو ماهی .. #عمیَ‌_العباس♥️ . - مطالب‌هدیه‌به‌‌محضر #حضرت‌صاحب - کپی؟ چرا که نه .
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌈• 💛 خیلےداداش دوست داشت.بہ بچہ‌هایـے هم کہ برادر داشتند،خیلے حسودے مےکردومےگفت چرا من‌برادر ندارم.😔 دخـتردومم که به دنیا آمد مجـید نمےدانست دختراست و علـیرضا صدایش مےکرد. شایدباورتان نشود. وقتے فہـمید بچہ دختراست،دیگرمدرسہ نرفت. ولے خیلے باهم جوربودند. حتےگاهے داداش صدایش مےزد.آخرش هم کلاس‌اول را نخـواند. مجبورشدیم سال‌بعد دوباره اورا کلاس اول بفرستیم.بہ‌شدت بہ‌من وابستہ بود.طورےکہ ازاول‌دبسـتان تا اول دبیـرستان بااو بہ مدرسہ‌رفتم و درحیاط مےنشستم تادرس بخـواند؛😌 اماازسال بعد گفتم: من واقعا خجالت مےکشم بیایم. همین‌هم‌شد کہ دیگر مدرسہ‌را هم گذاشت و نرفت. اماذهنش خیلےخوب بود.هیچ‌شماره‌اے درگوشے ذخیره نکرده‌بود.شمارۂ‌هرکےرا مےخواست ازحفظ مےگرفت. وقتے هم کہ‌خدمت رفت،حرف گوش نمےداد.بہ جاے پوتین با‌ درپادگان مےگشت کہ بااین کارها فرمانده‌اش را ناراحت مےکرد. اگر قراربود دربرف پست‌دهد،زنگ مےزد خانہ کہ من دربرف‌نمےمانم. ماتماس مےگرفتیم و خواهش مےکردیم نگذارند در برف نگہـبانےدهد. همین‌چـیزها بود کہ باعث تعجبمان مےشد وقتے مےخواست برود . یک‌سال قبل از سوریہ رفتنش رفتہ‌بود وآنجا از امام‌حسین"علیہ‌السلام"‌خواستہ‌بود . و وقتے برگشتہ‌بود حتے قلیان‌کشیدن را هم کنارگذاشتہ‌بود.? پیش‌ازسال۹۳ کہ بہ سفرکرد،خیلے پسرشـرےبود.همیشہ چاقو در جیبش‌بود.خالکـوبـےداشت.خیلےقلدر بود و همۂ‌کوچکترها باید بہ‌حرفش‌گوش مےدادند. امابعداز سفـر تغییرکرد. شایداهل‌نماز نبود اما روزےاش شد.چون بہ بچہ‌یتیم رسیدگے مےکردودست فقـرا را مےگرفت و بہ پدرومـادر خیلےاحتـرام مےگذاشت. •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• من‌همیشہ‌مےگویم ازدواجمـان از شروع‌شد.💞 ماجراےاین توسـل‌کردن براےخودمان هم خیلےجالب‌بود. همیشہ مےگفت:مـن،شمارا از حضـرت‌زهـرا"سلام‌اللہ‌علیہا"گرفتم. تعریف مےکرد یک‌روز کہ‌بہ رفتہ بود،درحـرم امام‌رضا"علیہ‌السلام"نذر مےکند۴۰ بہ حضرت‌زهـرا"سلام‌اللہ‌علیہـا‌"هدیہ بدهد تا خـدا یک همـسرخوب نصیبش بکند.ایشان ۴۰شب پشت‌سرهم این زیارت‌عاشـورا رامےخواندودقیقا درآخـرین شبـے کہ زیارت‌عاشورا را مےخواند،فـردایش شوهـرخالہ‌اش مرا بہ ایشان معرفےکرد. آن‌زمان خودم درکنگـرۂ‌شہـدا کارمےکردم و یک‌هفتہ‌اے مےشدکہ بہ متوسل شده‌بودم و مےخواستم نصیبم کنند. نتیجۂ‌توسل‌هایـمان این شد کہ‌در اسفندسال۱۳۸۸، بہ خواستگارے من آمدوباهم آشنا شدیم وبعداز آشنایـےهاے اولیہ،کامـلا سنتے مراسم خواستگارے برگزارشد. ازهمان‌روزےکہ بہ خواستگارےام آمد،مطمئـن بودم با از پیش من مےرود.🙂 ازقبل ازاینکہ بخواهـد بحث را پیش‌من مطرح کند،وقتےکہ هشت‌ماهہ باردار بودم یک‌شب "خواب دیدم همسـرم براے ماموریت بہ رفتہ و شـش‌ماه مےشود کہ خبرے از ایشـان نیست.تااینکہ بعداز شـش‌ماه،یکےازدایـےهایم خبرآورد کہ مجروح شده وبہ حـرم امام‌حسیـن"علیہ‌السلام" پناه برده وآنجا پیدایـش کرده‌اند." دقیقا همین‌خواب بہ‌نوعے برایم تعبیـرشد. چون هنگـام‌شہـادت،من شـش روزاز ایشان خبـرنداشتم دایـےهایم بہ من خبردادند کہ . من‌درهرگزینہ‌اے کہ نگاه مےکنم،ایشان در همۂ‌مـوارد نسبت بہ بقیہ بہترین بود.ازلحـاظ خوشرو و خوش‌اخلاق‌بودن نمـونہ‌بود.وهمیشہ خنده برلب داشت.وبعداز شہـادت کسانےکہ مےخواستند ازشہـیدیاد کنند،از بودنش مےگفتند.☺️ خیلےازغیبت و دروغ بیزار بود.اگرگاهے پشت تلفن حرفے پیش مےآمد،مےگفت من راضےنیستم ازاین تلفن و دراین‌خانہ بخواهےغیبت کنے. نہ‌خودش غیبت مےشنید و نہ مےگذاشت کسے جلویش غیبت کند. ۲۰روز سوریہ‌بود و ۲۹اسفند۹۳،ساعت۸:۴۵ شہـیدشد.🥀 زمان دقیقش را هم بہ خاطـراین مےدانم کہ لحظۂ‌شہـادت ساعتش روے مچ‌دستش بوده و موج انفجـار باعث مےشود باترےساعت بخوابد. حلقۂ‌ازدواج وساعتش را بعدازشـش‌ماه در برایم آوردند. یکبارسـرمزارخواستم هدیۂ‌تولد برایم بفرستد،کہ روز تولدم یکےازهمرزمانـش این وسایل را برایـم‌آورد.کتاب‌ارتباط‌باخـدا بادفترچہ‌اے کہ عربـے جملاتے رویش نوشتہ بودوعکس من‌داخلش بود هم جـزءوسایل بود. اما شہادتشان اینگونہ‌بود: نمازصبح را کہ مےخوانند،درحالت خواب‌وبیدار داعـش غافلگیـرانہ بہ پایگاهشان حملہ مےکندو دورتادور را محاصـره مےکند. سربازان سورےهم درپایگاه ودرخـواب‌عمیقے بودند و تاآمدند بہ خودشان بجنبند،شہـیدشده‌بودند. دراتاقشان،آرپۍجۍ پرتاب مےکنند وراکتش بہ سـر برخورد مےکند و باعث مےشود.😔 "یادشون‌باذڪر" •☘• •| @yaraneakharozamany |•
•🌈• اولین‌دیدارما درکتابخـانۂ‌دانشکدۂ‌ روانشناسےبود. آمده‌بود کتابـےرا بہ امانت بگیرد و من‌رامےبیند.من‌دانشـجوروانشناسے بودم و دانشجوسال‌دوم رشتۂ‌الکـترونیک بود. مدتے بعد وےخانوادهٔ‌خود را بہ دانشگاه آورد و پس ازگفت‌وگویـےکوتاه با خواهرشہـید دردانشگاه،براے بہ منزل‌مان آمدند و سـرانجام زندگےما با یک ازدواج دانشجویـےساده آغازشد.💞 زمانےکہ ما ازدواج کردیم، تامدت‌ها دانشجوبود.اعتقادات همسرم وبہ‌خصوص پاےبندے وے براےخواندن‌ مہـم‌ترین معیارمن براےازدواج‌بود. ایمـان باعث‌شد تابااطـمینان وےرا انتخاب‌کنم. سال۱۳۸۰بودکہ‌ازدواج‌کردیم. تااسفندسال۱۳۸۲ کہ‌پاسدارشود،بیکاربود. بسیارراست‌گوودرست‌کاربود. بہ‌نحوےکہ طے۱۲سال زندگےمشترک هیچ‌گاه از وے نشنیدم. احترام ویژه‌اے براے قائـل بود و همیشہ بہ‌من و بچہ‌ها احترام بہ والدین را تاکیدمےکرد. علاقۂ‌بسیارےبہ‌ داشت.💚 هرکجا کہ مےرفت،هدیہ براےمن تصویرے از حضرت‌آقامےآورد.آخرین مرتبہ گفت: «این‌باربہـترین هدیہ‌رابرایت آوردم». کہ‌چہـارتصویرسہ‌بعدےازحضرت‌آقابود. تمام‌تلاش‌خودرا مےکردم کہ هیچ‌گاه مانع ‌ نباشم. تنہـا یکےازاین موارداست.ما درتمام‌سفرها،حتےبراے پدرومادر را باخود میبردیم.سہ‌سال درکنارآنہـا زندگےکردیم. حتےبراےخریدهاےکوچک خودرا ملزم مےکردکہ پدرومادرش رابیاورد؛ومن هیچ‌گاه کوچکترین ناراحتےرا بروزندادم.چراکہ نمےخواستم مانع‌خیرباشم و درپیشگاه‌خدا پاسخگوباشد. خوشـحال‌هستم کہ‌خداچنین صبرےرا بہ من هدیہ‌نموده‌است. مطمئناً . آخرین نیمۂ‌شعبانےکہ کنارهم‌بودیم،بچہ‌هارا صداکردم کہ بیایند دعـاکنیم. امشب،هرکس هرجایـےدعاکند،برآورده مےشود. بچہ‌هادعا کردند کہ ماشین‌کنترلےبزرگے داشتہ‌باشند.وقتےاز پرسیدم"شما چہ‌دعایـےکردید؟"،خندید و چیزےنگفت. مےدانست اگـرازآرزوےخود بگوید،ما آرزوهاےخودرا ازدست مےدهیم. .💔 "یادشون‌باذڪر" •☘• •| @yaraneakharozamany |•