🌸فصاحت کلام علی(ع)
ابن ابی الحدید مُعتَزلی در جلد چهارم شرح نهج البلاغه خود، پس از شرح یکی از نامه های حضرت، از زیبایی کلام علی(ع) به وَجد می آید و می نویسد:
«فصاحت کلام را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن، یکی پس از دیگری می آیند و در اختیار او قرار می گیرند، مانند چشمه ای که خود به خود می جوشد. سبحان الله جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ می شود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده است، اما سخنانش در حکمت نظری، بالاتر از سخنان افلاطون و ارسطو است.»
#عیدالله_الاکبر
#عید_غدیر
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
📛ظهور و سقوط سلطنت پهلوی
📌قسمت (۶)
✅ مسافرت از راه شوروی
پس از اینکه قضیه من حل شد، شاه و ولیعهد و اطرافیان، شامل وزرا و تعدادی از وکلا با امرای ارتش به بندر انزلی( بندر پهلوی آن زمان) رفتند. کلی خانواده رضاخان، مادر ولیعهد و خواهران و,,, همه بودند، من هم پدرم و مادرم را با اتومبیل جداگانهای با خودم بردم و در یک پانسیون در شهر انزلی، تنها پانسیونی که موجود بود، برایشان اتاقی تهیه کردم و روزها اکثر نزدشان بودم سفر انزلی دو روزی طول کشید که به من اعلام شد باید حرکت کنم با پدر و مادرم خداحافظی کردم و نزد ولیعهد رفتم، ما را برای سفر آماده کردند، لباس فرنگی پوشیدیم و یک کلاه کاسکت سرمان گذاشتند، به کنار دریا رفتیم و سوار یک کشتی روسی شدیم.
رضاخان به بدرقه ما آمده بود، او کنار بندر در وسط ایستاده بود و حدود ۵۰ نفر سمت راست و حدود ۵۰ نفر در سمت چپ بودند، تقریباً همه هیئت حاکمه در مراسم بدرقه ولیعهد حضور داشتند ولی خانواده شاه به بندر نیامده بودند (هنوز کشف حجاب نشده بود)
گروه ما که به مقصد سوئیس به راه افتاد عبارت بود از ولیعهد، علیرضا، من و تیمورتاش وزیر دربار و مهرپور پسرش، دکتر مودب الدوله نفیسی (که به عنوان پیشکار ولیعهد انتخاب شده بود) و مستشار الملک به عنوان معلم فارسی ولیعهد .
در کشتی تعداد نظامی روسی بودند، دو ژنرال و تعدادی سالدات (حدود ۱۰۰ نفر ) آنها اونیفورم مخصوصی به تن داشتند و به ما گفتند که اینها گارد مخصوص استالین هستند،
از کرانه که دور شدیم حدود ساعت ۵ بعد از ظهر به سالن غذاخوری رفتیم روس ها همه بودند و مطابق عرف خودشان به ودکا و اردر خوردن پرداختند، روی میز که در وسط سالن وجود داشت حدود صد ۱۰۰ _۱۲۰ نوع اردر چیده شده بود، تیمورتاش هم پا به پای آنها می خورد، حدود ۳ساعت سر میز بودیم و مستخدم ها همینطور ودکا و اردر میآوردند ، ساعت ۸ شب بود که شام آوردند و خوردند تا ساعت ۱۱ شب ادامه داشت.
فردای آن روز به بادکوبه رسیدیم به کنسولگری ایران رفته در آنجا نشستیم، تعدادی از تجار ایرانی به دیدن ولیعهد آمدهاند سپس اطلاع دادند که ترن حاضر است به سوی ایستگاه راه آهن حرکت کردیم، در ترن دیدیم که همان دو ژنرال روس و سالدادها نیز با ما همسفرند ، لباس قیمتی روسها جلب توجه میکرد و به پول آن روز شاید هر کدوم ۲ _۳ هزار تومان لباس به تن داشتند ژنرالهای روس با خانم هایشان به واگن ما آمدند، ما در واگن میدیدیم آنها ساعت ۵ بعد از ظهر هر روز لباس عوض می کنند و فاخرترین لباس های ممکن را می پوشند، جواهرات که خانمها می زدند عجیب بود یک شب جواهرات از ( گوشواره تا دستبند) همه زمرد بود شب دیگر برلیان و...
ژنرال های روس و خانم هایشان دوست داشتند با ما صحبت کنند، ما که روسی نمی دانستیم، تنها تیمورتاش به روسی مسلط بود که یک ریز صحبت میکرد و به خصوص از خانم ها که زیبا بودند دل نمی کند و دائماً پهلویشان می نشست من به مهرپور گفتم از پدر بپرس اینها که کمونیست هستند و پس این لباس ها و جواهرات قیمتی را چگونه دارند؟
از تیمورتاش پرسید و گفت: این را چه کسی می خواهد بداند؟ مهرپور گفت حسین, گفت: بچه جون بیا اینجا بنشین تا برایت تعریف کنم اصلا چطور از همه ژنرال و معاونش سؤال کنم؟
(یک ژنرال رئیس گارد استالین بود و دومی معاونش) تیمورتاش از ژنرالها پرسید و آنها هم پاسخ دادند، پاسخ آنها این بود که این لباس ها و جواهرات مال ما نیست مال دولت است ولی ما موظفیم، دستور داریم این لباس ها را بپوشیم و جواهرات را بزنیم لباس سربازها هم همینطور است و همیشه همین لباس عالی را می پوشند چون گارد مخصوص کرملین هستند سربازها دست چین شده هستند و از نظر جسمی و شهامت و شجاعت به عنوان بهترین ها انتخاب شدند، ژنرال روس می گفت که ما افسران در سیستم کمونیستی وضعمان فوق العاده خوب است من یک سرتیپ هستم و دو خانه در اختیار دارم یکی ییلاقی و یکی قشلاقی، هر خانه دارای خدمه کافی است، هفتهای ۲ بار مجازم که ۲۰ مهمان دعوت کنم و می توانم به آنها خاویار که خیلی گران است بدهم، متصدی خانه می پرسد که امشب مهمان دارید چه می خواهید؟ و کافیست با همسرم مشورت کنم و بگویم به چه احتیاج دارم تا همه چیز فراهم شود تا پایان روز بعد باید لیستی را که متصدی خانه می آورد امضا کنم، من دوتا اتومبیل دارم که در اختیار خودم است و دیگری خانومم، من از اتومبیلم برای کار خودم استفاده می کنم و همسرم برای خرید و کارهای شخصی اش. خلاصه ژنرال برای تیمورتاش مفصل صحبت میکرد، او هم برای ما تعریف می کرد.
🗨️ادامه دارد...
#ظهور_و_سقوط_پهلوی
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
🌸زندگی و خاطرات عارفِ شهید احمد علی نیری
📌قسمت (۱۴)
🗣️راوی: استاد محمد شاهی
همه اهل محل احترام خانواده آنها را داشتند. حمیدرضا برادر بزرگ تر احمد آقا، سال اول جنگ به شهادت رسید. همان سال بود که ایشان وارد بسیج شد.
طی مدتی که ایشان در بسیج مسجد فعالیت داشت همه نوجوان های محل جذب اخلاق و رفتار ایشان شدند. هر زمان احمد آقا به مسجد می آمد جمعی نوجوان به دنبال او بودند.
مدتی بعد ایشان به عنوان مسئول پذیرش پایگاه بسیج مسجد امین الدوله انتخاب شد. مسجدی که پر از طلبه های فاضل و انسان های وارسته بود.
بعد از مدتی مسئولیت کارهای فرهنگی مسجد نیز بر عهده ایشان قرار گرفت.
کنار فعالیت در آنجا در مسجد امام حسن(ع) نیز کار فرهنگی انجام میداد...
اما نکته قابل توجه برای من این بود که....
🗨️ادامه دارد ...
🌹امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
شهید #احمد_علی_نیری
#عارفانه
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
🌸🌱یادت باشد🌱🌸
قسمت (۸)
حمیدی که به خواستگاری من آمده بودهمان پسرشلوغ کاری بودکه پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود.همان پسرعمه ای که باسعیدآقا همیشه لباس یکسان میپوشید؛بیشترهم شلوارآبی بالباس برزیلی بلند باشماره های قرمز! موهایش راهم ازته میزد؛یک پسر بچهٔ کچل فوق العاده شلوغ و بی نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت. نمیگذاشت با پسرها قاطی بشوم. دعواکه میشدطرف من را میگرفت، مکبر مسجد بود و باپدرش همیشه به پایگاه بسیج محل میرفت.اینهاچیزی بودکه ازحمید میدانستم.
زیرآینه روبروی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بودنشستم.حمیدهم کناردربه دیوارتکیه داد.هنوزشروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم. جلوی در را گرفتم و گفتم:"ماحرف خاصی نداریم. دوتا نامحرم که داخل اتاق دررو نمی بندن!"
سرتاپای حمید را ورانداز کردم. شلوارطوسی وپیراهن معمولی؛آن هم طوسی رنگ که روی شلوارانداخته بود.بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود،برای همین محاسنش بلندبود.چهره اش زیادمشخص نبودبه جز چشمهایش که ازآنهانجابت میبارید.
مانده بودیم کداممان بایدشروع کند.نمکدان کنارظرف میوه به داد حمید رسیده بود؛ ازاین دست به آن دست بانمکدان بازی میکرد.من هم سرم پایین بودوچشم دوخته بودم به گره های فرش شش متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود؛خون به مغزم نمیرسید.چنددقیقه ای سکوت فضای اتاق راگرفته بودتااینکه حمید اولین سوال راپرسید: "معیار شمابرای ازدواج چیه؟"
به این سوال قبلاخیلی فکرکرده بودم،ولی آن لحظه واقعا جاخوردم. چیزی به ذهنم خطور نمیکرد. گفتم:"دوست دارم همسرم مقیدباشه ونسبت به دین حساسیت نشون بده.ما نون شب نداشته باشیم بهتر ازاینه که خمس و زکاتمون بمونه."
گفت: "این که خیلی خوبه.من هم دوست دارم رعایت کنیم."بعدپرسید:"شمابا شغل من مشکل نداری؟! من نظامیم، ممکنه بعضی روزها ماموریت داشته باشم، شبهاافسرنگهبان بایستم، بعضی شبهاممکنه تنهابمونید."جواب دادم:"باشغل شماهیچ مشکلی ندارم.خودم بچه پاسدارم.میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه.اتفاقا من شغل شماروخیلی هم دوست دارم."
بعدگفت:"حتما ازحقوقم خبردارین.دوست ندارم بعداً سراین چیزها به مشکل بخوریم. ازحقوق ماچیززیادی درنمیاد."گفتم:"برای من این چیزهامهم نیست.من باهمین حقوق بزرگ شدم.فکرکنم بتونم باکم وزیاد زندگی بسازم."
همان جایادخاطره ای ازشهیدهمت افتادم وادامه دادم:"من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوارکاه گلی داشته باشه، دیوارها رو ملافه بزنیم،ولی زندگی خوب ومعنوی ای داشته باشیم"؛حمیدخندیدوگفت:"بااین حال حقوقمو بهتون میگم تاشماباز فکراتون رو بکنین؛ ماهی ششصدوپنجاه هزارتومن چیزیه که دست مارومیگیره."
زیادبرایم مهم نبود.فقط برای اینکه جوصحبتهایمان ازاین حالت جدی ورسمی خارج بشود،پرسیدم:"اون وقت چه قدر پس انداز دارین؟"گفت:"چیززیادی نیست،حدودشش میلیون تومن."پرسیدم:"شمابا شش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!"
درحالی که میخندید،سرش راپایین انداخت وگفت:"باتوکل به خداهمه چی جور میشه. "بعدادامه داد:"بعضی شبها هیئت میرم،امکان داره دیربیام."گفتم:"اشکال نداره،هییت رومیتونین برین،ولی شب هرجاهستین برگردین خونه؛حتی شده نصفه شب."
قبل ازشروع صحبتمان اصلافکرنمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود.هرچیزی که حمیدمیگفت موردتایید من بودوهرچیزی که من میگفتم حمید تایید میکرد.پیش خودم گفتم:"این طوری که نمیشه،باید یه ایرادی بگیرم حمید بره.بااین وضع که داره پیش میره بایددستی دستی دنبال لباس عروس باشم!"
به ذهنم خطورکرد ازلباس پوشیدنش ایراد بگیرم، ولی چیزی برای گفتن نداشتم.تاخواستم خرده بگیرم، ته دلم گفتم:"خب فرزانه! توکه همین مدلی دوست داری."نگاهم به موهایش افتادکه به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایراد بگیرم،ولی بازدلم راضی نشد،چون خودم راخوب میشناختم؛این سادگیهابرایم دوست داشتنی بود.
وقتی ازحمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیداکنم،سراغ خودم رفتم.سعی کردم ازخودم یک غول بی شاخ ودم درست کنم که حمید کلا از خواستگاری من پشیمان شود،برای همین گفتم...
🗨️ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشد
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
4_6014561773414255721.mp3
7.39M
📚🎧 رمان صوتی
#نهضت_کتابخوانی
#دا
#قسمت_ششم
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ افسرده نباشید، برای خدا کار کنید
➕هر هفته یک نکته اخلاقی از امام خمینی(ره)
#نکته_اخلاقی
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 این قدر باید این فیلم دست به دست بشه ،
که ان شاءالله امسال همه برای عیدغدیر سنگ تموم بزارن.
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
#کهکشانیها
روایتی از حاج احمد متوسلیان از زبان شهید دستواره
🔸 تازه حقوق گرفته بودیم. با حاج احمد توی راه بودیم که یه زن با بچه توی بغلش کنار پیادهرو نشسته بود و گریه میکرد.
🔸 حاجاحمد رفت جلو و گفت: «چه مشکلی پیش اومده؟» اون خانوم در جواب گفت «شـوهرم، گذاشته و رفته تفـنگچی کومله شده و برای همین غذایی برای خوردن نداریم.»
#هر_روز_با_شهدا
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
⭕گلوله غذای کودکان گرسنه!!
🌷بهار ۵۹ در اوضاعی که بحران اقتصادی و وضعیتی رقتبار بر شهر سنندج حاکم بود و کمبود دارو، روغن نباتی، سوخت، آذوقه و مایحتاج عمومی کمر مردم را خم کرده بود، گروههای مسلح غیرقانونی در قامت مدیران تحمیلی حاکم بر شهر سنندج سرگرم جنگ قدرت، فزونطلبی و سهمخواهی بودند. آنها ضمن به کارگیری ترفند برون فکنی، همچنان ضعفهای اداره شهر را به دوش پاسداران انقلاب و شبه نظامیان کُرد که شهرهای جنوب، شمال غربی و شمال شرقی سنندج را تحت کنترل داشتند میانداختند.
🌷گفته میشود به دلیل توسعه روز افزون تشکیلات سیاسی نظامی گروهها و افزایش حجم نیروی انسانی آنها، میزان کمک استانی کمتر از ظرفیت یاد شده بود و این کمکها کفاف جمعیت فعلی سنندج را نمیداد. با احتمال وقوع جنگهای درون جبههای و گسترش مقابله مجدد با جمهوری اسلامی، این کمکها در انبارهای متعلق به هر یک از گروهها ضبط شده بود.
🌷یکی از شهروندان سنندجی در بیان خاطرات آن زمان میگوید: سه روز بود که شیر گیرمان نمیآمد و بچه خیلی گرسنه بود. دیگر طاقت نداشت و همینطور بیتابی میکرد. گریههای پیوسته او ناچارم کرد برای پیدا کردن شیر بیرون بیایم که آن از خدا بیخبر جلویم را گرفت. گفتم که: میخواهم از در و همسایه برای بچه شیر بگیرم. گفت: بچه را به من بده تا به او شیر بدهم. بعد به زور جگر گوشهام را گرفت و به دهان او شلیک کرد.
🌷سیاوش جوادیان یکی از نظامیان حاضر در صحنه نیز در اینباره میگوید: گرسنگی و بیغذایی امان مردم را بریده بود. فشار گروههای ضدانقلاب باعث شده بود بچههای مریض، بدون دارو و بیمارستان در برابر چشمهای نگران اعضای خانواده بمیرند و کسی نتواند برای آنها کاری انجام دهد....
📚 کتاب "بیست و دو روز نبرد" مجید نداف
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#گلوله_غذای_کودکان_گرسنه!!
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢سرم بالاست شیعه ی علی هستم
#غدیری_ام
#عیدالله_الاکبر
#عید_غدیر
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷سربازان جهاد تبیین 👇
eitaa.com/yaranhamdel