🔰 حُرِّ انقلاب اسلامی
🎬 قسمت ۲۵
″اسیر″
آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد و گفت: امشب برای شناسائی میریم جاده ابوشانک. در میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل سنگر نشسته بودند. یکدفعه دیدم سرنیزه اش را برداشت و رفت سمت آنها با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار میکنی!! گفت هیچی فقط نگاه کن! مطمئن شد کسی آن اطراف نیست. خوب به آنها نزدیک شد. هر دوی آنها را به اسارت درآورد. کمی از روستا دور شدیم. شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی فایده است باید اینها رو بترسونیم. بعد چاقوئی برداشت لاله گوش آنها را برید و گذاشت کف دستشان و گفت: برید خونتون!! مات و مبهوت به شاهرخ نگاه میکردم برگشت به سمت من و گفت: اینها افسرای بعثی بودند. کار دیگهای به ذهنم نرسید!
شبهای بعد هم این کار را تکرار کرد. اگر میدید اسیر، فرمانده یا افسر بعثی است قسمت نرم گوشش را میبرید و رهایشان میکرد. این کار او دشمن را عجیب به وحشت انداخته بود تا اینکه
از فرماندهی اعلام شد نیروهای دشمن از یکی از روستاها عقب نشینی کردند.
ادامه...👇
قرار شد من به همراه شاهرخ جهت شناسائی به آنجا برویم. معمولاً شاهرخ بدون سلاح به شناسائی میرفت و با سلاح بر میگشت!! ساعت شش صبح و هوا روشن بود. کسی هم در آنجا ندیدیم. در حین شناسائی و در میان خانههای مخروبه روستا یک دستشوئی بود که نیروهای محلی قبلاً با چوب و حلبی ساخته بودند.
شاهرخ گفت: من نمیتونم تحمل کنم. میرم دستشوئی!! گفتم: اینجا خیلی خطرناکه مواظب باش. من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم. داشتم به اطراف نگاه می کردم. یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی، اسلحه به دست به سمت ما می آید از بی خیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده. او مستقیم به محل
دستشوئی نزدیک میشد. میخواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمیشد. کسی همراهش نبود. از نگاه های متعجب او فهمیدم راه را گم کرده. ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود. اگر شاهرخ بیرون بیاید؟
سرباز عراقی به مقابل دستشوئی رسید با تعجب به اطراف نگاه کرد. یکدفعه شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد و فریاد کشید: وایسا!!
سرباز عراقی از ترس اسلحه اش را انداخت و فرار کرد. شاهرخ هم به دنبالش می دوید. از صدای او من هم ترسیده بودم رفتم و اسلحهاش را برداشتم. بالاخره شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت. سرباز عراقی همینطور که ناله و التماس میکرد میگفت: تو رو خدا منو نخور!! کمی عربی بلد بودم تعجب کردم و گفتم چی داری میگی؟!
سرباز عراقی آرام که شد به شاهرخ اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات این آقا را دادهاند به همه ما هم گفتهاند: اگر اسیر او شوید شما را می خورد برای همین نیروهای ما از این منطقه و این آقا
میترسند.
خیلی خندیدیم. شاهرخ گفت: من این همه دنبالت دویدم و خسته شدم. اگه میخوای نخورمت باید منو تا سنگر نیروهامون کول کنی!
سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم گفتم: شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کیلو هستی این بیچاره الان میمیره. شاهرخ هم پائین آمد و بعد از چند دقیقه به سنگر نیروهای خودی رسیدیم و اسیر را تحویل دادیم
شب بعد، سید مجتبی همه فرماندهان گروههای زیر مجموعه فدائیان اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروههای خودتان اسم انتخاب کنید و به نیروهایتان کارت شناسائی بدهید.
شیران درنده، عقابان آتشین، اینها نام گروههای چریکی بود. شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت آدمخوارها!! سید پرسید این چه اسمیه؟! شاهرخ هم ماجرای کله پاچه و اسیر عراقی را با خنده برای بچهها تعریف کرد.
#حُرِّ_انقلاب_اسلامی
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۱۷
″جل الخالق″
آشــپز و كمــك آشــپز، تــازه وارد بودنــد و بــا شــوخی بچههــا ناآشــنا. آشــپز، ســفره رو
انداخــت وســط ســنگر و بعــد بشــقاب هــا رو چیــد جلــوی بچهها. رفــت نــون بیــاره كــه فریبــرز بلنــد شــد و گفــت: بچههــا! یادتــون نــره!...
آشــپز اومــد و تنــد و تنــد دوتــا نــون گذاشــت جلــوی هــر نفــر و رفــت. بچههــا تنــد نــونهــارو گذاشــتند زیــر پیراهنشــون. كمــك آشــپز اومــد نــگاه ســفره كــرد، تعجــب كــرد. تنــد و تنــد بــرای هر نفــر دوتــا كوكــو گذاشــت و رفــت. بچههــا بــا سرعت كوكوهــا رو گذاشــتند لای نــونهائــی كــه زیــر پیراهــن شــون بــود. آشــپز و كمــك
آشــپز اومــدن بــالا سر بچههــا. زل زدنــد بــه ســفره. بچههــا شروع كردنــد بــه گفتــن شــعار همیشــگی: مــا گشــنمونه یااللــه! كــه حاجــی داخــل ســنگر شــد و گفــت: چــه خبــره؟ آشــپز دویــد روبــروی حاجــی و گفــت: حاجــی! اینهــا دیگــه كینــد! كجــا بودنــد! دیوونــهانــد یــا موجــی؟!! فرمانــده بــا خنــده پرســید چــی شــده؟ آشــپز گفــت تــو یــه چشــم بهــم زدن مثــل آفریقائــیهــای گشــنه هرچــی بــود بلعیدنــد!!
آشــپز داشــت بلبــل زبونــی مــیكــرد كــه بچههــا نونهــا و كوكوهارو یواشــكی گذاشــتند
تــو ســفره. حاجــی گفــت ایــن بیچــارههــا كــه هنــوز غذاهاشــون رو نخوردنــد! آشــپز نــگاه ســفره كــرد. كمــی چشامشــو بــاز و بســته كــرد. بــا تعجــب سرش رو تكونــی داد و گفــت: جــلالخالــق!؟ اینهــا دیونــهانــد یــا اجنــه؟! و بعــد رفــت تــو آشــپزخونه...
هنــوز نرفتــه بــود كــه صــدای خنــدۀ بچههــا ســنگرو لرزونــد...
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 این عملیات برای نابودی اسرائیل نبود بلکه هدفش زدن پایگاههای نظامی مشخص شده رژیم غاصب صهیونیستی بود!
✅ نکات مهم شنیده نشده در رابطه با عملیات #وعده_صادق!
🎬 قسمت دوم
قسمت قبل 👈 اینجا
#حجت_الاسلام_راجی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
17.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 گشت ارشاد
شاید سوال شمام باشه.
آیا برخورد با مفاسد اقتصادی مقدم بر برخورد با بی حجابی نیست؟!
قسمت ۶
قسمت قبل 👈 اینجا
#گشت_ارشاد
#علی_زکریایی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 وضعیت محافظای #رئیسی بعد دو روز سفر استانی و سه روز سفر خارجی و در حال برگشت از فرودگاه😎
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 حمله پهپادی به خودروی تروریستها در زاهدان
📌۲ تروریست به هلاکت رسیدند
🔺غروب امروز طی عملیات پهپادی نیروهای امنیتی در منطقه شورو به سمت سرجنگل در محدوده شهرستان زاهدان، خودروی تروریستها هدف قرار گرفت.
🔺در این عملیات موفق ۲ تروریست به هلاکت رسیدند
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 تصاویری از حمله پهبادی به خودروی تروریست ها در اطراف زاهدان
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 نه به هرگونه تنبیه😁
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عاقبت بخیری یعنی همین!
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel