🔰 من در فروپاشی تمدّن غرب بیشتر به تحوّل درونی غربیها امیدوارم تا جنگی رو در رو که میان شرق و غرب و یا اسلام و غرب روی دهد...
♻️غرب از درون خواهد پوسید و در خود فرو خواهد ریخت و چون عقربی در محاصرهی آتش، خود را نیش خواهد زد و خواهد کشت.
#شهید_مرتضی_آوینی
#هر_روز_با_شهدا
#صبحتون_شهدایی
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 مسیح کردستان
📝 زندگینامه شهید محمد بروجردی
🎬 قسمت ۱۲۲
شب عید بود و خانوادهها منتظر آمدن سرپرست خانواده. در یکی از خانههای سازمانی باختران خانواده بروجردی هم منتظر بودند. سفرهای ساده انداخته بودند. تنگ کوچکی با دو ماهی آینه و قرآن، نان و سبزی و... بچهها کنار سفره خوابشان برده بود. اما همسر محمد بیدار بود. دیر وقت، خیلی دیر، محمد به خانه آمد. محمد دنبال برنامه آزادسازی جاده تکاب-صائیندژ بود. طرحها همه آماده بود و آخرین مراحل خود را میگذرانید. چند روز بعد، فرماندهان سپاه در تکاب جمع شدند. نقطه شروع عملیات. کاظمی طراح اصلی عملیات خوشحال بود. بروجردی، کاظمی، آبشناسان و سرهنگ بهرامپور در دفتر سپاه تکاب نشسته بودند. کاظمی پوشهای زیر بغل داشت که طرحها و نقشهها داخل آن بود.
بروجردی به شوخی گفت:
- همه ضد انقلاب را زدهای زیر بغلت. مثل اینکه تا نفر آخرشان را نابود نکنی دست بردار نیستی.
همه خندیدند صفرزاده هم در حال خنده گفت:
- راه دیگری برایمان باقی نگذاشتهاند. چه کنیم؟
کاظمی پوشه را روی میز گذاشت و نقشهای را روی میز پهن کرد. همه مناطق نزدیک و اطراف آماده عملیاتی بزرگ بودند. بچهها روی ارتفاعات هجدهدلان لحظه شماری میکردند. بچههای تکاپ، بچههای سقز، بوکان و میاندوآب بی تابانه منتظر شروع عملیات بودند.
در مراسم صبحگاه سپاه تکاب، بروجردی برای نیروها سخنرانی کرد:
- روز مرگ ضد انقلاب وقتی شروع شد که ما فهمیدیم باید چطور با مسائل برخورد کنیم با همین کارهای کمی که ما انجام دادهایم دیگر تبلیغات ضد انقلاب رنگ و بوی خود را از دست داده است.
ادامه...👇
دیگر مردم فهمیدند که اینها هرچه میگویند دروغ است. دیگر مردم دیدهاند که ما برای برادر کشی و... نیامدهایم. خب اینها پیروزیهای بزرگی است حالا یک نکته میماند و آن اینکه، قدرت، ما را گول نزند. خودمان را از مردم جدا نکنیم. خودمان را در پادگانها محبوس نکنیم. مرهمی بر زخم مردم کردستان باشیم، نه اینکه با زور اسلحه زخمی بر تنشان ایجاد کنیم.
بعد از صحبت، حاج بروجردی، برادر کاظمی را با حفظ سمت فرماندهی ناحیه، به عنوان فرمانده تیپ شهدا معرفی کرد و برادر سنجقی را به عنوان فرمانده قرارگاه. بروجردی از سنجقی خواهش کرد که دنبال راهاندازی کارهای قرارگاه باشد.
درگیریهای اطراف سد بوکان یک هفتهای طول کشید. ایمان و تجربه بچهها باعث شده بود که تحرکات ضد انقلاب خیلی زود و سریع محدود شود. از چند طرف نیروها به طرف سد حرکت کردند. ضد انقلاب که خود را در محاصره میدید، شبانه از اطراف سد گریخت.
هدف اصلی نیروها آزادسازی جاده تکاب - صائیندژ بود. محورهای هجدهدلان، سقز، بوکان، میاندوآب و... همه وارد عمل شدند. چند هلیکوپتر نیروها را در ارتفاعات کنار جاده پیاده کردند. این نیروها هم با پیوستن به نیروهای آماده در ابتدای جاده، عملیات را آغاز کردند. برنامهریزی به قدری دقیق و حساب شده بود که خستگی را از جان بچهها دور میکرد. تنها مسئله مهمی که پیش آمد، شهادت طیاره بود که همه را غمگین و ناراحت کرد.
بروجردی همراه با سرهنگ آبشناسان از منطقه مهاباد و روستای محل استقرار نیروهای ارتش و سپاه بازدید کردند. توپخانه ارتش در محل مناسبی مستقر و آماده کوبیدن سنگرهای ضد انقلاب بود.
ادامه دارد...
برگرفته از کتاب: مسیح کردستان
#مسیح_کردستان
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 دمشق شهرِ عشق 🎬قسمت دوم 💠 بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با
🔰 دمشق شهرِ عشق
🎬قسمت سوم
💠 دلم میلرزید و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم: «برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی از سوریه میشه شروع کرد، من آمادهام!»
برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید: «حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم میخواست تحریکم کند و سرِ من سوداییتر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم: «بلیط بگیر!»
💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمیدانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچهها ذوق کرد: «نازنین! همه آرزوم این بود که تو این مبارزه تو هم کنارم باشی!»
سقوط بشّار اسد به اندازه همنشینی با سعد برایم مهم نبود و نمیخواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی دادهام که همان اندک عدالتخواهیام را عَلم کردم: «اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمیشد فاصله این ادعا با پروازمان از تهران فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه اردن بودیم.
💠 از فرودگاه اردن تا مرز سوریه کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان درعا است و خیال میکردم به هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمیدانستم با سرعت به سمت میدان جنگ پیش میرویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم.
من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و میدیدم از آشوب شهر لذت میبرد.
💠 در انتهای کوچهای خاکی و خلوت مقابل خانهای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمدهایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد: «امروز رو اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه!»
در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند و میخواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم: «خب چرا نمیریم خونه خودتون؟»
💠 بیتوجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و اعتراض کردم: «اینجا کجاس منو آوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمیتوانستم اینهمه خودسریاش را تحمل کنم که از کوره در رفتم: «اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!»
نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید: «تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش میزنن و آدم میکُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟»
💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانههایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد: «نازنین! بذار کاری که صلاح میدونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی!» و هنوز عاشقانهاش به آخر نرسیده، در خانه باز شد.
مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بیقوارهتر میکرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید: «با ولید هماهنگ شده!»
💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً میفهمیدم و نمیفهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم.
سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید: «ایرانی هستی؟»
💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خندهای ظاهرسازی کرد: «من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد: «حتماً رافضی هستی، نه؟»
و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه میگوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد: «اگه رافضی بود که من عقدش نمیکردم!»...
ادامه دارد...
#دمشق_شهرِ_عشق
#هر_روز_با_شهدا
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 شوخیها وخاطرات طنزِ دفاع مقدس
«ماجراهای آقا فریبرز»
🎬 قسمت ۱۳۴
″سر به سر عراقیا″
▪️فریبــرز هــوس کــرد بــا بــیســیم عراقیهــا را اذیــت کنــد. گوشــی بــیســیم را گرفــت.
روی فرکانــس یــک عراقــی کــه از قبــل بــه دســت آورده بــود، چنــد بــار صــدا زد: صفر من واحد. اسمعونی اجب... بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد:
«الموت الصدام» تعجب کرد و خنده بچهها بالا رفت...
از رو نرفت و گفت:
بچههــا، انــگار ایــنها از یــگانهــای خودمــان هســتند، بگذاریــد سر بــه سرشان بگذاریــم. بــه همیــن خاطــر در گوشــی بــیســیم گفــت: انــت جیــشالخمینــی.
طــرف مقابــل کــه فقــط الموت بلــد بــود گفــت: الموت بــر تــو و همــه اقوامــت...
برگرفته از: کتاب ماجراهای آقا فریبرز
نویسنده: ناصر کاوه
#ماجراهای_آقا_فریبرز
#خاطرات_طنز_دفاع_مقدس
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 امام صادق (علیه السلام):
🔹أكْثَرُ الْخَيْرِ فِي النِّسَاءِ.
🔸 بیشترین خیر و خوبی در زنان است.
📚 وسائل الشیعه (باب النکاح)
جلد ۲۰ صفحه ۲۴
⬅️ با نشر این حدیث در ثواب آن شریک هستید.
#عفافوحجاب
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
۱۳دی
23.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 حکایات ناب
🔹حکایات ناب و شنیدنی🔹
#محتوا_شماره_۱۲۶
🔸بهترین پاداش🔸
▫️حجت الاسلام علی معزی▫️
🔺منبع: بحار الأنوار ،جلد ۷۲، ص ۴۱۶
#امام_رضا
#حق_مردم
#حکایات_ناب
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
23.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 بیان روایتهای کمتر شنیده شده در باب تشکیل حکومت اسلامی توسط ائمه از زبان رهبر انقلاب
🚩حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار اعضای هیئت علمی پنجمین کنگرهی جهانی حضرت رضا(علیهالسّلام):
🔹در تقدیر الهی مقدر بود که در سال ۷۰ قمری حکومت اسلامی تشکیل شود اما به دلیل شهادت امام حسین(ع) خدا به اهل زمین غضب کرد و این کار عقب افتاد.
🔹موعد بعدی تشکیل حکومت اسلامی در زمان حضرت صادق(ع) بود که باز هم بنا به قضای الهی این امر به تاخیر افتاد.
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 علامة الايمانُ أَن تُؤثِرَ الصِّدقَ حَيثُ يَضُرُّكَ عَلَى الكَذِبِ حَيثُ يَنفَعُكَ؛
نشانه ايمان، اين است كه راستگويى را هر چند به زيان تو باشد بر دروغگويى، گرچه به سود تو باشد، ترجيح دهى.
📚نهجالبلاغه، حكمت ۴۵۸
#امام_علیعلیهالسلام
#حدیث
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
🔰 بعضی از افراد با مصرف انار دچار پوسته شدن لبها میشوند
▫️معمولا خوردن انار باعث تخلیه صفرا میشود و حرارت درون را کاهش میدهد .
▫️ در زمانیکه صفرا درحال تخلیه شدن است ، حرارت ناگهانی در بدن آزاد میشود که میتواند باعث خشکی لب و یا حتی ترک لب شود که البته این مورد در بعضی از افراد اتفاق می افتد .
▫️توصیه بر این است که این افراد انار را با حجم کم ولی به دفعات میل نمایند .
▫️با این شیوه بدن فرصت واکنش سریع نسبت به مصرف انار را ندارد.
#انار
#پزشکی
#دانستنیها
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel
کانال یاران همدل
🔰 مدح خورشید ✅ دل آشنا با قرآن امام كه آمده بودند ايران ـ سال ۵۷ ـ خب ما اول يك نظر امام را ديديم
🔰 مدح خورشید
✅ امام حاضر در صحنه
خدا و رهبرى اسلامى در هر مسألهاى و پديدهاى از پديدههاى مردم، حاضر و ناظر است؛ معناى رهبرى اين است. حالا رهبرى پيغمبر البته به هدايت الهى است. ...اگر قرار است كه يك جامعهاى داريم، يك امتى داريم كه اين امت در رأسش يك امامى هست، اين امام بايستى همه مشكلات مردم را آن جايى كه به او ارجاع مىشود و او بايد حل كند، بايد حل كند، همه جا حاضر باشد. ببينيد در همين دوران مبارزه هم همينجور بود! امام در هر جايى كه يك مسألهاى پيش مىآمد حضور داشت، هيچ جا نبود كه انسان را دچار سردرگمى بكند. مثلاً قضيه سينما ركس آبادان پيش آمده، حالا
همه سردرگماند كه قضيه چيست؟ چه موضعى بايد گرفت؟ چه كار بايد كرد؟ آيا دولت اين كار را كرده؟ آيا ـ نمىدانم ـ عراقيها كردند؟ خرابكارها كردند؟ ناگهان زودتر از همه اعلاميه امام مىآمد. هنوز ديگرانى كه در ايران بودند، حتی مبارزين اعلاميه نداده، اعلاميه امام در دست مردم بود. همين مثالى كه زدم، فراموش نمىكنم ما جيرفت بوديم آن وقت، تبعيد بوديم در جيرفت در اين جريان سينما ركس. اتفاقاً بنده بودم، آقاى مرحوم ربّانى
شيرازى(ره) ايشان بودند، آقاى ربانى املشى بودند، عدهاى بودند از دوستان. خبر قضيه سينما ركس به ما رسيد. ما نشستيم با هم مشورت كرديم گفتيم بيائيم ما يك اعلاميه درست كنيم؛ البته اعلاميه مخفى، يعنى
شبنامه نه به امضا؛ به نظرم اينجورى مىرسد ـ كه با يك امضاى ـ مثلاً ـ كل ـ اعلاميه را منتشر كنيم و بفرستيم قم و اينها چاپ بشود كه مردم در جريان قرار بگيرند. نشستيم و اعلاميهاى با نظر همديگر تهيه كرديم و فراهم كرديم و بعد مثلاً گفتند اين جايش اشكال دارد، آن جايش را درست كرديم و آن جايش عيب دارد، آن جايش مثلاً عيبش را برطرف كرديم، يكى دو روز طول كشيد تا آمديم اعلاميه را بدهيم تایپ کنند؛ پلىكپى كنند؛ اعلاميه امام رسيد دستمان، به كجا؟ به جيرفت. يعنى مثلاً چهار روز، پنج روز از حادثه نگذشته امام حاضر بود، در جيرفت حاضر بود. در تمام دوران مبارزه اين مسأله وجود داشت. در همه جا، واقعاً! اين يك حقيقت شگفتآورى است، در همه جا حاضر بود. بعد از انقلاب هم همينجور بود. بعد از انقلاب تمام قضايايى كه براى اين ملت سرنوشت ساز بود و برای این ملّت مسأله بود و رهبرى امام را لازم داشت، امام حاضر و ناظر بود.
(جلسات تفسیر سوره مجادله ۱۳۶۱/۰۲/۱۷ )
منبع: کتاب «مدح خورشید» به نگارش رهبر معظم انقلاب
#مدح_خورشید
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#یاران_همدل
http://eitaa.com/yaranhamdel