eitaa logo
یاشبیر(اشعار دکتر حسن لطفی)
2.9هزار دنبال‌کننده
60 عکس
26 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم نجمه در خیمه پریشان شدنت را چه‌کند یک حرم چاک گریبان شدنت را چه‌کند گفت دنبالِ تو عمه چقدر ماه شدی حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چه‌کند سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت حال ای حنجره قربان شدنت را چه‌کند اینقدر چنگ مزن روی زمین پیشِ حسن پدرت دست به دامان شدنت را چه‌کند دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چه‌کند کاش می‌شد که نفهمند یتیمی  که نشد نیزه هم ماند خرامان شدنت را چه‌کند با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند سنگ فهمید به میدان شدنت را چه‌کند آنقدر خورد که دندانِ تو را با خود بُرد سنگ دانست که خندان شدنت را چه‌کند هِی سپاه از روی تو رد شده و برمی‌گشت حال این دشت فراوان شدنت را چه‌کند سینه‌ات نرم که شد مادرم آمد اما... مادرم پاره‌ی قرآن شدنت را چه‌کند خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی (حسن لطفی ۹۹/۰۶/۰۴) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم‌ الله الرحمن الرحیم بیا از آفتاب امشب بخوانیم بیا از آب آب امشب بخوانیم پَرِ قنداقه را باهم بگیریم بیا "بس کن رباب" امشب بخوانیم (حسن لطفی) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم آنقدر تب کرده‌ای که آفتاب آتش گرفت آنقدر لب تشنه‌ای جانم  که آب آتش گرفت کاش می‌شد هرچه بود و این قُماط" اینجا نبود شرمگینم کاش می‌شد که فرات اینجا نبود با جگر دارم غم این سرزمین را می‌کشم آه دارم بر گلویت آستین را می‌کشم روی دستم خنده کردی خنده‌ات تغییر کرد آه دیدی حرمله آخر پدر را پیر کرد کاش عمو عباس بود و حرف آب اینجا نبود کاش می‌شد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود اولین بار است بابا حرف مُنّو زد علی بر همه رو زد علی بر حرمله رو زد علی تیر بر حلقِ تو نه زد بر دلِ من نانجیب رویِ زخم اکبرم زد مستقیماً نانجیب تا نفَس شاید کشی  از حنجرت خون می‌کشم تیر را از آن طرف دارم به بیرون می‌کشم وایِ من از حنجرِ تو خون کشیدن مشکل است تیر را از سینه‌ات بیرون کشیدن مشکل است یک سه‌شعبه آمد و در سینه باهم گیر کرد تیر رد شد از تو و در بینِ قلبم گیر کرد کاش می‌شد دخترم با مَشکِ آب اینجا نبود کاش می‌شد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود پشت خیمه پیشِ تو بر خاک زانو میزنم تا نیاید مادرت بر عمه‌ات رو می‌زنم در زمین گهواره‌ات را با غلافی می‌کَنَم تو که خیلی کوچکی اما اضافی می‌کَنَم با غلاف و با نوکِ شمشیر کَنَدم حیف حیف پیش چشم نو عروسی پیر کَنَدم حیف حیف بعدِ من از پشتِ خیمه خاک با خون می‌کشند بچه با شمشیر غارت کرده  بیرون می‌کشند کاش می‌شد مادرت در آفتاب اینجا نبود کاش می‌شد هرکه بود اما رُباب اینجا نبود "قنداقه (حسن لطفی ۹۹/۰۶/۰۵) @yashobeyr_hassan_lotfi
20.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا رب الحسین از کربلای معلی نایب‌الزیاره هستم
اشعار جدید در اینستاگرام هم بارگزاری میگردد. @yashobeyr_hassan_lotfi ادمین
بسم الله الرحمن الرحیم بِهَم آنقدر می‌آمد نمازم با اذانِ تو گره عمری بِهَم خورده توانم با توانِ تو تمامِ تو از آنِ من تمامِ من از آنِ تو بمان پیشم که میمیرد بهارم با خزانِ تو همیشه با تو می‌گفتم کنارم  اکبرم که هست چه غم از پیریَم وقتی نگاهِ آخرم که هست کنارش گرچه لیلا نیست اما خواهرم که هست دلت در گیسوانِ من  دلم در گیسوانِ تو به تو گفتم برو اما پدر پشتت به راه اُفتاد نگاهِ بر نگاهِ تو ، لبم اما به آه اُفتاد صدای شیونِ عمه میانِ خیمه‌گاه اُفتاد کمان اَبرویِ ما رفتی حرم شد قَدکمانِ تو از این بدتر نمی‌گردد که اسبت اشتباهی رفت از این بدتر نمی‌گردد که چشمانت سیاهی رفت میان حلقه‌ی جمعِ سپاهی  بی پناهی رفت انارِ فاطمه دیدم  اناری شد لبانِ تو سبکتر گشته‌ای اما شبیه پَر نمی‌مانی چرا بر رویِ دستانم علی‌اکبر نمی‌مانی چرا حرفی نمی‌گویی مگر دیگر نمی‌مانی کدامین خشک‌تر بوده زبان من   زبانِ تو علی‌جان زندگانی از جوانمرده نمی‌آید توانِ راه رفتن از زمین خورده نمی‌آید نفَسهای مرا داغِ پسر برده نمی‌آید لبت بوسیدم و خون شد دهانِ من  دهانِ تو زمین خوردی زمین خوردم پدر گفتی پدر گفتم بهَم خوردی بهَم خوردم جگر گفتی جگر گفتم مفَصل نیزه‌ها خوردی ولی من مختصر گفتم چرا با فاصله مانده تمامِ استخوانِ تو نگاهم تار می‌بیند کجا چیدم کجا چیدم کشیدم دست بر خاک و تو را رویِ عبا چیدم هزار و نهصد و اندی کنارِ هم تو را چیدم ولی خیره به من مانده نگاهِ مهربان تو تمام زخمهای تو تَرک خورده نمک خورده شدی مانند زهرایی که در کوچه کتک خورده فقط تنها تویی که ضربه‌های مشترک خورده رسیده عمه و حالا کم آوردم به جان تو (حسن لطفی ۹۹/۰۶/۰۶) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم از زبان امام حسین علیه‌السلام اینجا رسیدم تا عزایت را بگیرم از دستِ سرنیزه لوایت را بگیرم حالا بجای اینکه دستم را بگیری باید که زیر کتفهایت را بگیرم زود آمدم از دستِ آن مردِ حرامی تا بیرقِ کرببلایت را بگیرم شرمنده‌ام شرمنده‌ای ، آخر رسیدم شاید جلویِ های‌هایت را بگیرم دیگر عبایی نیست جانی نیست با من ماندم چگونه دست و پایت را بگیرم خیلی خجالت می‌کشم از بچه‌هایم ای کاش می‌مردم که جایت را بگیرم گفتی برادر ، نیزه اما حنجرت دوخت زود آمدم اَدرِک اَخایَت را بگیرم قدر سپاهی غارتت کرند ای وای... از دستِ که خوود و ردایت را بگیرم از قدّ و بالایت چرا اینقدر رفته حالا چگونه جای جایت را بگیرم هرجا که دستی می‌زنم می‌ریزد ای‌وای من مانده‌ام تا که کجایت را بگیرم چشمان تو بَس بود ناموسم نلرزد  کاش از سه‌شعبه چشمهایت را بگیرم (حسن لطفی ۹۹/۰۶/۰۷-۹۸) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت ابالفضل علیه‌السلام خواستم مشک به دستت برسانم که نشد یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد تا نیافتند زمین دخترکانت بی من... خواستم تا به حرم تَن بکشانم که نشد پیشِ تو پانشدم آه مرا می‌بخشی گفتم از تیر خودم را بتکانم که نشد سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد تیر را تا که کشیدم رمقم را هم برد آمدم بر روی زین باز بمانم که نشد که عمود آمد و تا بِینِ دو اَبرو واشد خواستم نشکند اَبروی کمانم که نشد خواستم تا که به صورت نخورم روی زمین هرچه کردم نخورد نیزه دهانم که نشد دست وقتی که نباشد همه اینها بشود کاش می شد نشوی فاتحه خوانم که نشد (حسن لطفی ۹۹/۰۶/۰۷-۹۸) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم یا ساقی العطاشا چه غم از غم از این اینهمه حاجت شبِ باب‌الحوائجِ ماشد به گِره‌های کورِ ما بنویس وقت نذریِ ارمنی‌ها شد دم سینه زنی آب آمد شب خون گریه‌های زهرا شد مادرم یاد داده  در همه عمر پایِ این مرد آبرو بگذار اگر عالم همه جوابت کرد تو بر این آستانه رو بگذار چه خیال است از همه دنیا کارِ خود را فقط به او بگذار رفت در بینِ آب با مرکب ایستاده به احترامش آب دست بر سینه ‌سر به زیر از شرم می‌کند با ادب سلامش آب می‌زند دست را به دامانش می‌زند بوسه زیرِ گامش آب مرکبش تشنه است تشنه ولی آب ، سرد و خنک ولی هیهات مرکبِ حضرت امیر حرم لب خود را نمی‌زند به فرات آب می‌سوزد از همان لحظه آب شرمنده‌ است از آن اوقات دید لبهای خشک او را آب چقدر بد شده برای فرات قبل از این ، بعد از این ندیده کسی اینقدر التماس‌های فرات زیر لب گفت یا علی‌اصغر آمد از رود ، های های فرات ماه عکسش به آب افتادو دید در آب های‌وهوی حرم مشکِ خود را گرفت بر سینه آب را بُرد آبروی حرم آب میگفت جرعه ای اما رفت تا خیمه‌ها عمویِ حرم دخترک رفت پیش گهواره گفت : با مشک آب می‌آید چند لحظه فقط تحمل کن جان خواهر بخواب می‌آید صبر کن بوی مُشک بوی عموست قول داده رباب ، می‌آید اهل خیمه امیدوار  اما چشم‌های حسین مایوس است دستهای رُباب روی سر و در نگاه حسین افسوس است زیرِ گرمای آفتاب ای وای جمع هشتاد و چهار ناموس است همه حیران شدند وقتی که شیر بینِ مسیر می‌آمد جمعِ صدها حرامیِ از همه سو پشت نخل‌ند و شیر می‌آمد از هزاران طرف  هزاران بار نیزه و تیغ و تیر می‌آمد... یک نفر دست بر کمر دارد یک نفر دست روی سر دارد یک نفر دست بر جگر دارد یک نفر دست بر تبر دارد می رود بینِ دست سر دارد کاش دست از یتیم بردارد از سرِ زین که با سر افتادو در دل خیمه دختر اُفتادو خواهر اُفتاد و مادر اُفتادو بِینِ گهواره اصغر اُفتادو وای با نیزه  پیکر افتادو لشکری با تنش درافتادو.... (حسن لطفی ۹۹/۰۶/۰۸) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم از زبان خانم حضرت فاطمه سلام‌الله وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد رفتی و بی تو داغت  تقدیر را رقم زد رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد در شامِ شک و شبهه تابانده‌ای یقین را نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را از اول قیامت تا آخرین دقایق ماندی و ساختی با  نامردمی منافق ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق کارِ علیست کارَت  کارِ تو کارِ حیدر هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر با التهاب ماندی با اضطراب رفتی با درد پاشدی و با درد خواب رفتی دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست اما به پیکر تو آثار زهر پیداست گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان "هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان" تب داشتی و می‌برد این تب توانِ تن را دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را خوابانده‌ای حسین و چسبانده‌ای حسن را دیدم که نانجیبی حرف خلافتت گفت آنروز قاتلِ تو هذیان به صحبتت گفت هرچه لیاقتش بود وقت وصیتت گفت گفتی به انتظارت  هستند این جماعت دارند خنجرِ کین در آستین جماعت تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت با پنجه‌های لرزان دستت نوازشم کرد تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم  آتش به خانه می‌زد آتش زبانه می‌زد آن یک به بازویم زد  این یک به شانه می‌زد او با قلاف شمشیر این تازیانه می‌زد (حسن لطفی ۹۹/۰۷/۲۴) @yashobeyr_hassan_lotfi
بسم الله الرحمن الرحیم اینبار فقط خشم فقط غیرت و دردیم هیهات اگر تیغ ، اگر نعره نگردیم کوهیم و زمین دید که ما مَردِ نبردیم کوهیم و دل آزرده‌ی هتاکیِ گَردیم ای گَرد بچش سیلیِ طوفانیِ ما را از یاد مَبر زخمِ سلیمانیِ ما را گفتیم علی تا که به خیبر بگریزید گفتیم علی تا همه یکسر بگریزید گیریم که بر قلعه‌یِ صد در بگریزید هیهات که از شیعه‌ی حیدر بگریزید توهین به پیمبر شده ای‌وای به صهیون صبرِ علوی سر شده ای‌وای به صهیون خُفاش کجا و حرمِ حضرتِ خورشید یک ذره کجا و همه‌ی وسعت خورشید یک گَرد کجا منزلتِ ساحتِ خورشید یک قطره کجا آتشِ پُر شوکت خورشید ای لکه بیا شرم کن او وسعت دریاست باز آبروی رفته مبَر ، صحبت دریاست زخمیم و نمک بر جگرِ ما مگذارید هشدار ، قدم دور و بر ما مگذارید ای خصم فقط سربه‌سر ما مگذارید پا روی دُمِ شیرِ نرِ ما مگذارید هرچند که بُرنده ترین تیغ دَمِ ماست بُرنده تر از صاعقه‌ی ما ، قلم ماست او رحمت و نور است ندیدید رحیم است بی‌مرزترین وسعتِ یک دست کریم است آرامش محض است عزیز است عظیم است اَبر است بهار است سپهر است نسیم است او گمشده‌ی گمشدگانِ شبِ دنیاست او چاره‌ی انسان گره خورده به غمهاست این راه فقط راه نجات است بیایید این جاده مسیرِ برکات است بیایید این چشمه پُر از آبِ حیات است بیایید عشق است و سلام و صلوات است بیایید وقتی دلتان سخت‌تر از هر دل سنگی است آرایه‌ی این شعر هم آرایش جنگی است او آمده تا دست زمین خورده بگیرد با عشق غم از مردمِ دل‌مُرده بگیرد تا عطرِ خدا را دلِ پژمرده بگیرد تا خستگی از شانه‌ی افسرده بگیرد او آمده تا بَرده و بی درد نباشند تا زور و زر و ظالم و نامرد نباشند اسلامِ من اسلامِ رزیلانه نباشد اسلامِ سعودیِ ذلیلانه نباشد اسلامِ سرافرازی بیگانه نباشد اسلامِ سرافکندگی خانه نباشد اسلام فروش است هرآنکس که چنین است اسلام فقط مرحم اندوه زمین است اسلامِ من اسلامِ شهود است و شهادت اسلامِ من اسلامِ شعور است و رشادت اسلامِ تلاش است نه رخوت  و نه عادت اسلامِ سلام نفس صبح سعادت جان علی است او نفس فاطمه‌ی ماست سوگند محمد همه‌ی زمزمه ی ماست کوریِ شما وحدتِ ما بیشتر از پیش بالندگی ملت ما بیشتر از پیش کوری شما همت ما بیشتر از پیش چون کوه بود قامت ما بیشتر از پیش ما پای گرفتیم از اسلامِ محمد در نام علی نیست مگر نام محمد (حسن لطفی ۹۹/۰۸/۱۳) @yashobeyr_hassan_lotfi