فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | فقط یک مدیر انقلابی پای درد کارگران می نشیند / آیت الله رئیسی در تجمع کارگران کارخانه ای در زنجان که ماه ها حقوق دریافت نکرده بودند حضور یافت
🔺️ درد دل راحت کارگران مقابل رئیس قوه قضائیه و دستور ویژه آیت الله رئیسی به رئیس کل دادگستری استان برای حل مشکلات کارگران پس از توضیحات استاندار
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_ده
میثم از طبقه اول، دوربین فرودگاه رو فرستاد روی مانیتورم!! از روی مانیتور داشتم سالن فرودگاه رو میدیدم.
رفتم روی خط حدید گفتم:
+من دارم میبینمت.. حواست باشه ممکنه ملک جاسم متوجه حضورت بشه.. اون داره میره سمت دستشویی تو نرو اون سمتی... فورا برگرد.
دیدم حدید داره به مسیر ادامه میده...
انگار صدای من نرفت. این بار صدام و بردم بالاتر از پشت بیسیم داد زدم:
+حدید مگه با تو نیستم... مگه کری؟؟ دارم بهت میگم نرو دنبالش، فورا تغییر مسیر بده برگرد.
_آقا عاکف بخدا صداتون و نداشتم.. الان یه هویی شنیدم دارید با عصبانیت حرف میزنید.
بیسیم و انداختم روی میز، به عاصف گفتم:
+چه وضعشه؟؟؟!!! گندش دیگه داره در میاد... همش اختلال... اختلال... اختلال... یه روز سرور کُند میشه، یه روز ارتباط بیسیمی مشکل داره... انگار نه انگار کار امنیتی داریم میکنیم... فورا به بچه های طبقه اول بگو از اداره بررسی کنن.. مثل اینکه وسط عملیات هستیمااااا.
عاصف زنگ زد با بچه های طبقه اول خونه امن صحبت کرد تا بچه ها از اداره پیگیری کنن.
به عاصف گفتم:
+ از عواملمون الان داخل فرودگاه چند نفر هستند؟
_بررسی کنم بهت میگم.
فورا بررسی کرد ، گفت:
_دوتا آقا و یه خانوم اونجا مستقر هستن.
+کد کن براشون. به آقا بگو بره به سمت دستشویی دنبال ملک جاسم.
_چشم..
عاصف کد کرد و براشون فرستاد.
از دوربین داشتم میدیدم. به حدید گفتم:
+داره میاد بیرون.. فورا برو یه سمت دیگه..
_جلل الخالق.. آقا اینجایید؟
+لا اله الا الله.. آخه برادر من تو چی کار داری به این چیزا. کاری که بهت میگم رو انجام بده..
_چشم حاجی.
همینطور که به تصویر نگاه میکردم و همه چیزارو بررسی میکردم به حدید (علی) گفتم:
+حدید فورا برو روی یه صندلی بشین و خودت رو مشغول کن.
حدید رفت نشست روی صندلی با بند کتونیش وَر رفت که مثلا گره خورده.. داشتم از دوربین می دیدم و منتظر بودم ملک جاسم بیاد بیرون چیکار میکنه، وَ واکنشش به اوضاع پیرامونش چطور میتونه باشه تا تحلیلش کنم.
وقتی اومد بیرون دیدم دور و برش و نگاه کرد.. اما نه اون سمتی که حدید بود. دست کرد از داخل کیفش یه روزنامه در آورد و انداخت داخل سطل زباله.
حدید گفت:
_آقا عاکف... من و دارید توی تصویر؟
+آره. بگو.
_بگیرم روزنامه رو !!
+الان نه. حق نداری به اون سطل زباله و روزنامه نزدیک بشی ! فعلا بمون همونجا !
عاصف که داشت دوربین و میدید، گفت:
_خب عاکف بزار بره روزنامه رو بگیره.
+وایسا.. صبور باش. به احتمال قوی اون داره ما رو امتحان میکنه.. خودشم نمیدونه که دنبالشیم، ولی داره همه ی راه ها رو میره.. اون بر میگرده سمت سطل زباله و داخلش و نگاه میکنه. حالا باش ببین کِی گفتم.
حدودا 5 دقیقه ای گذشت... از مانیتور دیدم که داره میاد به سمت سطل زباله. وقتی رسید کنارش به داخلش یه نگاه کرد، مجددا برگشت بیرون فرودگاه.
به حدید گفتم:
+برو دنبالش.
_پس سطل آشغال چی؟
+لا اله الا الله. لامصب، اگر تو سرتیم پرونده ای، بیا اینجا بمون جای من، منم بیام سر جای تو. شوخیت گرفته؟؟ خب گوش کن دیگه، خوشت میاد اعصاب من و به هم بریزی! عه.
_آقا ببخشید.. اشتباه کردم.. خواستم یادآوری کنم.
+حدید جان برو دیر شد.. پشت بی سیم با من لاس نزن.
دیدم عاصف داره میخنده.. گفت: « عاکف عصبی نشو.. این بنده خدا یه کم تازه کاره...»
به عاصف گفتم:
+به جای این حرفا، به اون نیروی پیاده پیام بزن بیاد داخل سالن بره سراغ سطل زباله برسی کنه ببینه ملک جاسم واقعا روزنامه انداخته داخل سطل یا چیزی دیگه هست. بعدشم با سر تیم خدمات فرودگاه که عامل ما هست ارتباط بگیر بهش بگو به نیروهای خدمات و نظافت بگه فورا سطل آشغالارو تخلیه کنن تا اگر یه وقت ملک جاسم برگشت خیال نکنه در تور دستگاه امنیتی ایران هست و همه چیز عادی جلوه کنه. هرچند با این باگی که داریم اون میدونه چه خبر هست دور و برش.
عاصف رفت سراغ کاری که بهش سپردم.. منم به حدید بیسیم زدم:
+حدید اعلام وضعیت و موقعیت.
_داره میره سمت پارکینگ. حدوداً 70 متری سوژه هستم.
+عجب گانگستریه.. داره بازیمون میده هاااا. حواست باشه حدید. تو بمون سر جات دیگه حرکت نکن. همین الآن یه گوشه داخل تاریکی بشین. منتظر باش بهت بگم چیکار کنی.
باید کارامون با دقت انجام میشد.. اینکه ملک جاسم رفته بود به فرودگاه مهرآباد پس نتیجش این بود که پرواز خارجی نداره، فقط از تهران قرار هست بره به استانی دیگه. چون پروازهای خارجی از فرودگاه امام خمینی انجام میشه.
به عاصف گفتم: « فورا اون زنه رو بفرست سمت پارکینگ.»
عاصف اون و فرستاد، منم چنددقیقه بعد وصل شدم به اون همکار خانوم که در فرودگاه بود.. با یه خط امن تماس گرفتم با اون نیروی خانوم مستقر در فرودگاه با کد 750...
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_یازده
گفتم:
+خانوم 750، عاکف هستم.
_ بفرمایید!
+اصلا به سوژه نزدیک نشو.. شما مجاز هستی تا داخل پارکینگ بری.. زمانی هم که سوژه داره از پارکینگ خارج میشه شما همراه اون خارج نشو.. بمون داخل پارکینگ منتظر دستور بعدی از موقعیت بنده باش.
_چشم. حتما.
چنددقیقه بعد خانوم 750 خبر داد :
_ آقاعاکف سوژه داره سوار ماشین میشه. میخواد از پارکینگ خروج کنه.
با شنیدن این خبر مثل یک موشک از روی صندلیم بلند شدم.. به مانیتور نگاه کردم.. بعد من و عاصف همدیگرو از تعجب نگاه کردیم. عاصف بهم گفت:
_عاکف ، این که با تاکسی اومد فرودگاه !!
گفتم:
+عاصف به جان خودم شک ندارم که اینا یه عامل داشتن. عاصف باید پیداش کنیم. باید بفهمیم چه کسی این ماشین و گذاشته اونجا که حالا هم این داره استفاده میکنه. ما باگ داریم. یه باگ بزرگ.
_شاید چون حرفه ای هست درب اتومبیل و خودش باز کرده.
وقتی ملک جاسم از فرودگاه خارج شد نیم ساعت توی جاده برای خودش گشت... حدید با رعایت تمام جوانب مشغول رهگیری بود... بیسیم زد:
_عاکف / حدید؟
+بگو حدید.
_داریم بر میگردیم سمت فرودگاه.
به عاصف گفتم: «سلام علیکم. نگفتم بر میگرده؟»
عاصف گفت:
_عاکف به صلاح نیست دیگه حدید و 750 بهش نزدیک بشن. از پیمان استفاده کنیم که الان داخل فرودگاهه.
+بهش خبر بده.
عاصف با یک خط امن تماس گرفت با پیمان که یکی از نیروهای پیاده بود... خوب توجیهش کرد. منم فوری بیسیم زدم به حدید گفتم:
« حدید وارد سالن نشو.. بمون بیرون..»
دلیلش این بود که در سالن فرودگاه، برای سوژه تور پهن کرده بودیم، وَ قشنگ توی مشتمون بود. معلوم نبود مقصد سوژه کجا هست. پیش بینی من این بود به احتمال قوی بلیط پرواز ملک جاسم داخل ماشینی بود که از قبل براش آماده کرده بودند و سوار شده بود.
همش باخودم میگفتم اونی که براش این کارارو کرده، یا همون نفوذی هست، یا اینکه یک آدم غیر امنیتی هست که مرتبط با باگ «حفره امنیتی» این پرونده میشه. توی دلم میگفتم اگر بگیرمش از وسط قیچیش میکنم.
به عاصف گفتم:
«فوراً زنگ بزن به بهزاد بگو بیاد بالا کارش دارم.»
عاصف زنگ زد به بهزاد که طبقه پایین خونه امن 4412 بود... بهش گفت بیاد بالا. بهزاد خیلی زود خودش و رسوند اومد بالا... در زد.. عاصف سنسور و از روی میزم گرفت رفت زد در و باز کرد. وارد که شد بهش گفتم:
+بهزادجان خسته نباشید..همین الآن با دوتا از بچه ها میرید اون آدمی که توی ناصر خسرو با ملک جاسم ارتباط داشته رو میگیرید کَت بسته و چشم بسته میاریدش 4412. میخوام خوب ازش پذیرایی کنیم.
_بله حتما !
+برو خدا به همرات. یاعلی.
بهزاد رفت. منم تماس گرفتم با پیمان بهش گفتم :
+آقا پیمان. عاکف هستم. صدای من و داری؟
_بله آقا عاکف.
+ آمار این یارو رو در بیار ببین کجا میخواد بره که ما زودتر کارامون و انجام بدیم.
_چشم. دنبالشم.. حدود 50 متر باهاش فاصله دارم.. الان داخل سالن هستم.
+حواست باشه لا به لای جمعیت گمش نکنی.
20 دقیقه ای گذشت پیمان خبر داد :
«مقصد سوژه مشهد هست.»
عاصف که کنارم بود، تا این جمله رو از روی بلندگوی موبایلم شنید، اومد سمتم گفت:
_عاکف، این میخواد از مرز زمینی خارج بشه.. احتمالا مقصدش یا پاکستان هست یا افغانستان. خودتم میدونی فرودگاه مهر آباد پرواز خارجی نداره مگر سالی چندتا اونم خیلی خاص باشه... پس ملک جاسم وقتی میخواد بره مشهد برای زیارت نمیخواد بره !
+پس این یعنی؟؟
_همون که گفتم.. از مرز زمینی میره !
+موافقم.. چون آمارش رسیده که 10 ماه و نیم قبل بوده اون سمتی.
_نیاز هست من برم؟
کمی تامل کردم گفتم:
+نه..تو بمون کنار من.. ممکنه اینجا بهت نیاز بشه..
بعد کمی مکث کردم... مجددا ادامه دادم گفتم:
+عاصف... یه خبری رسیده که یکی از بالا دستور داده....
حرفام و ادامه ندادم...
عاصف گفت :
_چیزی شده؟ چرا حرفت و ادامه نمیدی؟
+بگذریم...
درهمين حین تلفن کاریم زنگ خورد... شماره حاج کاظم بود..جواب دادم:
+سلام حاج آقا...
_سلام... فوراً تنها بیا یه کوچه بالاتر از خونه امن.
قطع کرد... خیلی تعجب کردم... به عاصف گفتم:
«حواست به همه چیز باشه... میرم تا جایی زود برمیگردم.»
رفتم یه موتور از داخل پارکینگ 4412 گرفتم فورا رفتم همون جایی که حاج کاظم گفت...وقتی رسیدم دیدم یه سمند شیشه دودی پارک هست.. زنگ زدم به خط حاجی.. گفتم: «به راننده بگو یه چراغ بده تا مطمئن بشم شما داخل خودرو هستید.»
چراغ داد... رفتم سمت ماشین، در ماشین و باز کردم داخل و نگاه کردم..
دیدم حاج کاظم خودش پشت فرمون نشسته.. خواستم سوار بشم گفت: «نیا داخل... بدون اینکه جلب توجه کنی، فقط این جعبه شیرینی رو بگیر در و ببند برگرد خونه امن...وقتی رسیدی جعبه رو باز کن داخلش یه نوشته ای هست.»
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_دوازده
جعبه رو گرفتم در و بستم برگشتم سمت خونه امن 4412..ریموت و زدم رفتم داخل حیاط.. جعبه رو باز کردم کاغذ و گرفتم بعد در جعبه رو بستم شیرینی رو بردم بالا دادم طبقه اول بچه ها نوش جان کنند.
فورا رفتم طبقه سوم داخل اتاقم...کاغذ و باز کردم. متن روی کاغذ بسیار کوتاه بود.
(سلام... کاملا فوق سری، مخصوص خودت... ملک جاسم هرجایی میره کنارش باشید. تاکید: از هوشت استفاده کن. اجازه ندارم بیش از حد توضیح بدم.)
وسط عملیات ذهنم به هم ریخت. خدای من، این چه وضعیه.. با خودم گفتم: «مدیر کل بخش ضدجاسوسی میگه بزار ملک جاسم بره.»
معاون کل تشکیلات نامه فوق سری مخصوص خودم میزنه میگه «بزار بره، اما کنارش باشید.» وقتی میگه مخصوص خودت یعنی احدی نباید باخبر بشه. من باید دستور حاج کاظم و انجام میدادم. چون معاون کل تشکیلات بود و از مدیر کل بخش ضدجاسوسی بالاتر بود.
فورا نامه رو سوزوندم ریختم داخل سرویس بهداشتی، سیفون و کشیدم...
ساعت 4 و نیم صبح بود که خبررسید ملک جاسم با پرواز تهران _ مشهد پریده و روی آسمونه.
ملک جاسم و سپردیمش دست یکی از بچه های اداره مشهد که از قبل هماهنگ بودیم. به اداره مشهد گفتیم که کسی حق نداره ملک جاسم و متوقفش کنه و بهش نزدیک بشه.. اصلا انگار کسی ندیده اون و.
چون کوچیکترین موازی کاری در این پرونده برای ما گرون تموم میشد و عملیات با شکست مواجه میشد.. هنوز هیچ کسی نمیدونست در کمیته سه نفره بین « حاج کاظم و حاج هادی و بنده حقیر عاکف سلیمانی » چه تصمیمی گرفته شده. وَ حالا حتی خودمم نمیدونستم در خارج از این کمیته سه نفره مقامات بالا چه تصمیمی گرفتند.. نمیدونم چرا حاج کاظم این کارو کرد... چرا تنهام گذاشت..
اینم بگم که یک نفر به غیر از این کمیته سه نفره از ریز و درشت این تصمیمات باخبر بود. نفر چهارمی که میدونست، شاید خیال کنید عاصف بود، اما عاصف نبود بلکه رییس کل تشکیلات بود. عاصف هم از ماجرا خبر نداشت که قرار هست چه اتفاقی بیفته. همونطور که شما تا اینجا از سرنوشت من و این پرونده خبر ندارید !!! همونطور که خودمم یه جاهایی...
بگذریم...
ساعت حدود 5 و نیم صبح شده بود.. بچه ها از طبقه اول زنگ زدن که رابطِ ملک جاسم و دستگیر کردن بعد هم منتقلش کردن 4412 ، وَ الآن در طبقه دوم در یکی از اتاق های امنیتی خونه بازداشت هست.
طبقه دوم و گذاشته بودیم برای نگهداری متهم و اتاق بازجویی..
من و عاصف نمازمون و خوندیم.. چند خط قرآن خوندم..بعدش از روی سجادم بلند شدم... با لهجه شیرین مشهدی که زیاد هم بلد نبودم ولی دوسش داشتم، به عاصف گفتم:
« مُو میرُم بازجویی. حِواست به کارا باشه. خِبَری هم از مِشَد دِریافت کِردی بهم بیسیم بزن. خو داداش؟ »
دیدم عاصف میخنده. گفت: «باشه داداش.»
رفتم پایین و از پشت شیشه ای که فقط من میدیدمش متهم رو، وَ اون نمیتونست بیرون اتاق رو که من ایستاده بودم ببینه، نگاهش کردم.
بهزاد پشت در ایستاده بود. بهش گفتم:
+مقاومت کرد موقع اومدن؟
_آره. داشته درو می بسته که نتونیم کاری کنیم، یا اینکه شاید هم خیال کرد میتونه فرار کنه... اما گرفتیمش.
+چیزی میزنه انگار. درسته؟
_ظاهرا.. ولی فکر کنم جنسش خیلی خوبه که سرحال نگه میداره این و !!
+مشخصاتش کجاست؟
_لای پرونده...
+بده ببینم داخل اون پرونده چه خبره !
پرونده رو داد بهم... همینطور که داشتم ورق میزدم اسناد رو مطالعه میکردم، بهزاد گفت:
_همونی هست که مشخصاتش رو داخل جلسه داده بودم بهتون..
گفتم:
+در اتاق و بازش کن برم داخل. همین الآن برو روی خط خانوم ایزدی بهش بگو بیاد اینجا تا دوتاییتون بشینید پشت همین سیستم کنترل.
_چشم.. فقط بمونید برم داخل چشم بند متهم و بزنم بعدش برید..
+نیازی نیست بهزاد جان.. این در حدی نیست که چشم بند بهش بزنی.. بزار قیافه من و ببینه. برو کاری که گفتم و انجام بده !
بهزاد هماهنگ کرد خانوم ایزدی اومد پایین نشست پشت سیستم ضبط بازجویی و کنترل از دوربین حرارتی و...
بهزاد دکمه در اتاق بازجویی رو زد... در که باز شد وارد اتاق بازجویی شدم.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میشود هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال یاسین عصر در ایتا و سروش که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه رضایتی وجود ندارد. ( #عاکف_سلیمانی )⛔️
ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مهمترین فایده قیام امام حسین علیه السلام
📌استاد مروجی
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز( روز یکشنبه) 💚
🌹 یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا عَلِىَّ بْنَ اَبیطالِبٍ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🌹 یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللهِ
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
⚫️دروغ ها و تحریفات عاشورا (قسمت سوم)
✍دروغ ها و تحریفات به قدری زیاد است که اگر بخواهیم روضه های دروغینی که میخوانند را جمع آوری کنیم شاید چند جلد کتاب چند صفحه ای بشود!
🌼مرحوم حاجی نوری این مرد بزرگ حتی صريحا میگويد:
امروز بايد عزای حسين را گرفت اما برای حسين در عصر ما يك عزای جديدی است كه در گذشته نبوده است!!
⚡️و آن اينهمه دروغهائی است كه درباره حادثه كربلا گفته میشود و هيچكس جلوی اين دروغها را نمیگيرد...
🌷برای مصيبت حسين بن علی
بايد گريست ، ولی نه برای شمشيرها و نيزه هايی كه در آن روز بر پيكر
شريفش وارد شد ، بلكه به خاطر دروغهایی که امروزه در مورد حادثه کربلا گفته میشود!
💥این مطلب را قبلا بگويم كه در همه اينها مردم مسؤولند.
❄️يعنی شما مردمی كه در روضه خوانيها شركت میكنيد و هيچ خيال نمیكنيد كه در اين قضيه مسؤول هستيد ، بلكه فكر میكنيد كه مسؤول فقط گويندگان هستند،شما هم مسئولید!
🌑دو مسؤوليت بزرگ مردم دارند ، يكی اينكه نهی از منكر بر همه واجب است .
وقتی میفهمند و میدانند كه دروغ است ، نبايد در آن مجلس بنشينند كه حرام است و بايد مبارزه كنند.
🍃و ديگر از بين بردن تمايلی است كه صاحب مجلسها و مستمعين به گرم بودن مجلس دارند و به
اصطلاح میگویند به هرقیمتی مجلس بايد بگيرد!
🌾 روضه خوان بيچاره میبيند كه
اگر هر چه میگويد راست و درست باشد آن طور كه شايد و بايد مجلس
نمیگيرد و همين مردم هم دعوتش نمیكنند ، ناچار يك چيزی اضافه میكند.
✨مردم بايد اين انتظار را از سر خودشان بيرون كنند و با رفتارشان آن روضه خوانی را كه مجلس را الکی گرم میكند تشويق نكنند.
🌺مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان ، سطح فكرشان بالا
بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد ، يعنی با روح
حسين بن علی هماهنگ شد و در نتيجه اشكی ولو ذره ای ، از چشمشان بيرون آمد واقعا مقام بزرگی است.
💠 اما اشكی كه از راه قصابی كردن و دروغ پراکنی از چشم بيرون بيايد اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد!
✅اگر كسی تاريخ عاشورا را بخواند میبيند از زنده ترين و مستندترين و از
پرمنبع ترين تاريخهاست.
🔆مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها كه بدنبال روضه نشنيده میروند ، بروند روضه های راست را پيدا كنند كه آنها را احدی نشنيده است.
♻️خطبه هايی كه امام حسين عليه السلام در مكه و بطور كلی در حجاز ، در كربلا ، در بين راه خوانده ، خطابه هايی كه اصحابش خوانده اند ،
♻️سؤال و جوابهايی كه با حضرت شده ، نامه هائی كه ميان ايشان و ديگران
مبادله شده ، نامه هائی كه ميان خود دشمنان مبادله شده است ، به علاوه
اظهارات كسانی كه حاضر در واقعه عاشورا بوده اند ( چه از دشمنان و چه از
دوستان ) و اين حادثه را نقل كرده اند ، آنها را مطالعه کنند!
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
📔حماسه حسینی نوشته شهید مطهری ج ۱
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | حمله پهبادی به اسرائیل #برای_اولین_بار از نوار غزه
🔺️ در رژیم صهیونیستی یک خودرو نظامی این رژیم هدف حمله پهپادی از #غزه ، قرار گرفت.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | سخنرانی حماسی فرمانده کل ارتش در جمع عزاداران حسینی ، پیرامون سازش و تسلیم
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
1_100686881.pdf
7.64M
💠کتاب مقتل امام حسین که همه ی روضه خوانان و مداحان بر اساس این کتاب مقتل خوانی میکنند
📜 کتاب لهوف
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز (روز دوشنبه)💚
🌹 یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْمُجْتَبى یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹 یا اَبا عَبْدِاللهِ یا حُسَیْنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الشَّهیدُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
⚫️دروغ ها و تحریفات روز عاشورا (قسمت چهارم) حتما بخونید!
💥انکه گفته اند رثای حسین ابن علی باید همیشه زنده بماند حقیقتی است که از خود پیامبر گرفته اند و ائمه اطهار هم توصیه کرده اند.
✅این مصیبت نباید فراموش بشود .باید اشک مردم را گرفت اما در رثای یک قهرمان!
🔴پس اول قهرمان بودن حسین ابن علی را باید بفهمید بعد برایش اشک بریزید وگرنه رثای یک آدم مظلوم بی دست و پای بیچاره که دیگر معنی ندارد!
🔷 باید اول قهرمان را درک کنید تا پرتوی از روح قهرمانی او در شما هم پیدا شود و شما هم نسبت به عدالتخواهی و حق و حقیقت غیرت پیدا کنید.
🔷شما هم سرتان بشود عزت نفس یعنی چه، بفهمید غیرت یعنی چه کرامت یعنی چه!
🏴ما خیال میکنیم حسین ابن علی در آن دنیا منتظر است مردم برایش عزاداری و دلسوزی کنند!
🏴 و یا العیاذالله حضرت زهرا بعد از 1400 سال در جوار رحمت الهی منتظر است چهار تا آدم فکسنی برای او گریه کنند و به او تسلی بدهند!
❎خیال نکنید که شب عاشورا امام حسین به اصحابش گفت: شما مردم بدبخت بیچاره فردا کشته میشوید و از این حرفا!!
🔆بلکه آنها را اینگونه خطاب میکرد: به به به به گروه قهرمانان.
❎حتی بارها در مسیر راه کربلا به او گفتند حسین نرو،کشته میشوی،حسین نرو خطر دارد اما امام حسین به آنها چه میگوید؟
💎 میگوید:به من میگویید نرو ولی میروم، میگویید کشته میشوی خوب بشوم مگر کشته شدن برای جوانمرد ننگ است؟
🔘مردن آن وقت ننگ است که بگویند برای منافع خودش و رسیدن به ریاست دنیوی رفت و موفق نشد و کشته شد.
♻️ولی برای کسی که در راه اعلای حق و زنده نگه داشتن حق میرود که ننگ نیست.
💟چون در راهی میرود که بزرگان و صالحین قدم گذاشته اند. اگر زنده بمانم کسی نمیگوید چرا زنده ماندی و اگر کشته شوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد... اگر بدانند که در چه راهی رفته ام!
🌷حسین تا روز آخر عاشورا تا آخرین لحظه ها عملش،حرکاتش،سخنانش و حق طلبیش موجی از حماسه است.
💠شب تاسوعا که برای آخرین بار به او اظهار میدارن یا کشته شدن یا تسلیم،
🍃از همان اول میگوید به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلت به شما میدهم و نه مثل بردگان فرار میکنم.مردانه مقاومت میکنم تا کشته شوم.
🔆آن ساعتهای آخر، اباعبدالله باز همان است.
⚫️باور نکنید که اباعبدالله این جمله را گفته باشد: جرعه ای آب به من بدهید جگرم از تشنگی سوخت!
🔴حسین اهل این درخواست ها نبود!
✔️ او در مقابل لشکر دشمن می ایستد و مردانه رجز میخواند. حتی در روز عاشورا،حد آخر مقاومت را هم میکند
🔘دیگر وقتی به کلی توانایی از بدنش سلب شده.یکی از تیراندازان تیر زهرآلودی را به کمان میکند و بسوی اباعبدالله مینشیند و آقا بی اختیار روی زمین می افتد چه میگوید؟
⛔️آیا تن به ذلت میدهد؟آیا خواهش تمنا میکند؟
نه !
✅بلکه رویش را به همان قبله ای که هیچگاه از آن منحرف نشده است میکند و میفرماید: رضا برضاک و تسلیم لامرک...حماسه این است..حماسه حسینی..
💡پیوست: وقتی بفهمیم که امام حسین چه قهرمانانه و نه از روی بیچارگی و عجز؛ به شهادت رسید و مردانه مقاومت کرد و ذلت التماس به دشمن را نپذیرفت ، اشکهایی که در مصیبت آقا میریزیم اشکهای با ارزشتری هستن چون حاکی از معرفت و شناخت روح بزرگ امام حسین علیه السلام هست.
🔘🔹🔹🔘🔹🔹🔘🔹🔹🔘
📙کتاب حماسه حسینی ج ۱ نوشته شهید مطهری
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥اتفاقی جالب در حضور رهبرانقلاب
⏪وقتی در حضور رهبری و رؤسای سه قوه، فردی به سخنران مراسم میگوید: "خدا پدرت را بیامرزد"
💢حجت الاسلام و المسلمین عالی:
📍مدیران پیر و خسته حرکت انقلاب را کند کردهاند و رها نمیکنند، احساس تکلیف زیادی دارند!!
📍انقلاب ما نیاز به یک پوستاندازی دارد...
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیا گریه بر امام حسین علیه السلام گناهان را از بین می برد؟
📌استاد لاجوردی
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یزد |مراسم زنجیرزنی عزاداران حسینی
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_سیزده
وقتی وارد اتاق بازجویی شدم، دیدم شخص دستگیر شده داره نگام میکنه...همون کنار در ایستادم لحظاتی نگاهش کردم... دیدم اونم زل زده دارم میکنه... رفتم روبروی اولین متهم دستگیر شده از این پرونده نشستم... گفتم :
+سلام. عاکف هستم.
باز رگ لاتی و دریدگی تمام گفت:
_سلام آقا.. آخه قربونت برم این وقت صبح میشه بگی برای چی من و آوردن اینجا؟ آخه این چه کاریه؟ این همه مسئول دارن اختلاس میکنن، آقازاده هاشون دارن عین اِژدهای هفت سر توی این مملکت خراب شده میچَرَن، شما هم که پلیس انتظامی هستی کاری بهشون نداری، بعد میاید من و بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشم و خلافی کرده باشم میگیرید میارید اینجا !! اقای محترم، بخدا ما آبرو داریم !!! بعدشم من ازتون گله دارم..دوستان شما وقتی خواستند من و بیارن اینجا بهم چشم بند زدند..زشته.. قاتل که نگرفتید.
از بس یه بند چرت و پرت گفت داشت خوابم میگرفت... گفتم:
+تو از کجا میدونی من پلیس هستم!
_پس چی هستی؟
+نمیدونم. تو چی فکر میکنی؟
_پس اینجا کجاست.. منو کجا آوردید؟
+همون... دقیقا مشکل همینجاست که تو هنوز نمیدونی کجایی.. چون اگر میدونستی انقدر بلبل نمیشدی... !!
خانوم ایزدی که پشت دوربین حرارتی بود توی گوشم گفت:
« آقاعاکف صورتش داغ شده.. معلومه استرس گرفته »
ادامه دادم به صحبتام گفتم:
+خب ! آقای اسماعیل عظیمی اگر اجازه بدید بریم سر اصل مطلب.
مکث کرد گفت:
_خواهش میکنم قربان..بفرمایید !
با خودم گفتم یه هویی چقدر مودب شد... بهش گفتم:
+بفرمایید که چندسالتونه و شغلتون چیه؟ این آقایی هم که اخیرا براشون یه سری کارایی کردی، مثل ماشین و دارو و مخدر و... از کجا میشناسیس؟
_بلههههه.. چیشده؟
لبخندی زدم گفتم:
+سوالم و دوباره میپرسم.. آقای اسماعیلی عظیمی، بفرمایید که شما چندسالتونه وَ شغلتون چیه؟ این آقایی هم که اخیرا براشون یه سری کارایی کردی، مثل تهیه ماشین شاسی بلند، وَ دارو، وَ مخدر و... از کجا میشناسی؟ رابطتون با برخی افراد مسئله دار، که همکارم قبل از ورود من به این اتاق برای شما تفهیم اتهام کردن چیه؟ خیلی واضح پرسیدم، درسته؟
_بله !! اما متوجه نمیشم که چرا این وقت صبح من و آوردید اینجا اینارو می پرسید.. بابا ما زن و بچه داریم. از خدا بترسید. زنم پا به ماه هست. وقتی دوستانتون اومدن منو بیارن، خانومم مثل بید میلرزید.. نمیگید زنم سقط کنه؟
+آقای اسماعیل عظیمی، همسر شما میدونه کارت چیه؟
_بله.
+چیه کارت؟
_لا اله الا الله. من اصلا معنای این حرفای شمارو نمیفهمم آقای چیچی.. چی چی بود اسمتون؟؟
+عاکف هستم.
_ببین آقای عاکف..
اومدم وسط حرفش گفتم:
+ آقای عظیمی، خوب گوش کن ببین بهت چی میگم ! هرچی دست و پا بزنی بر ضررته و پروندت سنگین تر میشه. منم وقتی ببینم همکاری نمیکنی، روی پرونده «آی لاو یو» نمینویسم.. با یه خط خیلی خوشگل جمله ی عدم همکاری رو درج میکنم روی پروندت. اونوقت حسابت با کرام الکاتبین هست.. پس در رفتارت وَ صحبت هایی که میکنی دقت نظر وَ تجدید نظر داشته باش تا برات گرون تموم نشه!! ضمنا، به حرف آوردن تو برای من هیچ کاری نداره.
_جااان ؟؟!!
+جان و زهرمار... میخوای مثل آدم حرف بزنیم، یا همین اول کار و همین اول صبحی هوس چگ و لگد شدن کردی.. مثل اینکه نفهمیدی کجا آوردنت.
باید کمی بهش حمله کلامی میکردم.. ادامه دادم بهش گفتم:
+من اعصاب مصاب ندارمااا.. اول کار اومدم بهت دست دادم.. باهات خوب رفتار کردم. برات احترام قائل شدم. محترمانه هم توضیح دادم وَ ازت چندتا سوال پرسیدم.. پس عین آدم رفتار کن.. بخوای دلقک بازی در بیاری جوری میزنمت که تا فردا صبح صدای گوساله سامری رو برام در بیاری. شیرفم شد.
_من که حرف بدی نزدم قربونت برم. چرا اوقات تلخی میکنی. میگم چرا من و آوردید اینجا ، اونم این وقت صبح؟
+اونی که اینجا میپرسه منم، وَ اونی هم که پاسخ میده شما هستی جناب عظیمی.
ادامه دادم گفتم:
+تو خیلی خوب میدونی که برای چی الآن اینجا هستی؛ اونم این وقت صبح. خودتم میدونی که پروندت پر از کثافت کاریه.. فروش داروهای روان گردان در خیابان ناصر خسرو. فروش کوکائین. فروش داروهای غیر مجاز.. تهیه خونه باغ برای گرفتن اکس پارتی های شبانه.. فروش مشروبات الکلی.. سه مورد درگیری و نزاع خیابانی !!
_هوووووییی عمووووو چخبرته.. اینارو از کجا در میاری؟
صدام و بردم بالا بهش گفتم:
+هووووی و زهرمار..عمو، برادر شوهر مادرته، نه من.. اینا رو هم از جایی که اسنادش موجوده آوردم.
_من نمیفهمم چی میگی. این طور که حالا متوجه شدم شما پلیس نیستی.. امنیتی هستی.. پس اینا هم ربطی به شما نداره.. به پلیس مربوط میشه.
خیره شدم به چشماش.. وقتی دید دارم بدجور نگاش میکنم خودش و روی صندلی جا به جا کرد... ادامه داد گفت:
_من تا وکیلم نیاد حرف نمیزنم..
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_چهارده
چشام و ازش برداشتم ... گفتم:
+باشه.. قبول.. پس حالا خوب گوش کن ببین چی بهت میگم آقای اسماعیل عظیمی... شما میتونی حرف نزنی وَ هیچ عیبی هم نداره.. برای منم اصلا فرقی نداره که تو حرف بزنی یا نزنی.چون دلم میخواد تا صد سال دیگه هم اصلا حرف نزنی و لال باشی.. چون همه ی چیزهایی که بهت گفتم اسنادش موجوده ! خب؟؟
_خب !!
+ بعدشم ! به حرف آوردن تو یکی برای من کاری نداره.. چون اصلا تو در مقابل کسانی که من اونارو به حرف آوردمشون عددی نیستی. میدونی چرا؟ چون کارم اینه. همه هم میدونن. نه میزنمت، وَ نه نگات میکنم.. اما به حرف میارمت. من کارم رو خوب بلدم. استاد به حرف آوردن آدم ها هستم..
_خب به حرف بیار. من که سیرنخوردم دهنم بوی بد بخواد بده. پس یعنی خلافی نکردم که از چیزی بترسم.. داری من و از چی میترسونی؟
+تموم این اتهاماتی که بهت گفتم، به وقتش برای تک تکشون پرونده تشکیل میشه. چون اسنادش موجوده!! اما من فقط و فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
_بفرمایید.. چی و ؟؟
+رابطه ی تو با ملک جاسم ...
_کی؟
+نگو نمیشناسی.
_به جون مادرم نمیشناسم.
+همون مرد هیکلی تقریبا کچل.. با چشمای سبز. با ته ریش سفید و مشکی. چهل و خرده ای سنش بود. قد بلند. چهارشونه. حدود دومتر قدش بود. شلوار لی آبی میپوشید.. دکمه پیرهنش همیشه باز بود.. زنجیر طلا گردنش بود.. بازم بگم؟
_آقا من نمیدونم کدوم آدم و میگید !
عکس ملک جاسم و از لای پرونده در آوردم و نشونش دادم. گفتم:
+این و میگم..
نگاهی کرد و با تعجب گفت:
_عه.. اینکه بنیامین هست.
+ بنیامین کیه؟ چرا مزخرف میگی؟ یعنی میخوای بگی اون مشخصاتی که دادم نشناختیش؟ الآنم که عکسش و نشون دادم میگی بنیامین هست؟ مرتیکه!
_آقا به جون خودم این بنیامین هست.
+خب توضیح بده ببینم... این بنیامین کی هست؟ ازت چی میخواست؟
همزمان بهزاد اومد روی خطم توی گوشم گفت:
« آقاعاکف یه لحظه میتونید بیاید بیرون؟ »
بازجویی رو متوقف کردم رفتم سمت در، از بیرون دکمه رو زدن در باز شد و از اتاق بازجویی خارج شدم. بهزاد یه مطلبی رو بهم گفت و نشونم داد برگشتم داخل... رفتم نشستم روی صندلی و به بازجویی از اسماعیل عظیمی ادامه دادم... گفتم:
+خب، آقای اسماعیل خان عظیمی بریم به ادامه صحبتامون بپردازیم، ملک جاسم ازت چی میخواست؟ براش چیکار کردی؟ چرا براش پاسپورت جعلی درست کردی؟ چرا براش بلیط مشهد ردیف کردی تا بتونه همین یکی دوساعت قبل یعنی همین امروز صبح ، تهران رو به مقصد مشهد ترک کنه؟
_شاید رفت زیارت..
خندیدم گفتم:
+ببین مارمولک.. من خودم لاکپشت و رنگ میکنم به جای نفربَرو تانک میفروشم.. یا جنس هایی که میزنی داخلش شکر میریزن که انقدر خوشمزه شدی، یا صنعتی و سنتی رو با نمک دریا قاطی کردی زدی بر بدن که انقدر با نمک شدی.
چندثانیه مکث کرد بعد خواست یه چیزی بگه اما انگار پشیمون شد. گفتم:
+ هنوز میخوای وکیلت بیاد و بعدا حرف بزنی؟
_بله.
+پس خوب گوش کن ببین بهت چی میگم.. اینجا وکیلی در کار نیست.. اینجا نیروی انتظامی نیست.. اینجا جایی هست که اگر آزادت نکنیم، تا دوماه هم خانوادت ازت خبری ندارن. یعنی تا مراحل بازجوییت تموم نشه، اگر سه سال هم طول بکشه، هیچ وقت تا اتمام مراحل بازجوییت کسی ازت باخبر نمیشه. فهمیدی چی گفتم ؟
_بله...فهمیدم.
+هنوز میخوای وکیلت بیاد؟
_نه آقا.. مگه لالم. خودم حرف میزنم !!
+حالا شد.. آفرین. اما اینکه لال هستی یا نه رو از من نپرس. از خودت بپرس.
_طلا که پاکه چه منتی به خاکه ! من حرف میزنم.. چون کاری نکردم.
+آره.. طلا خیلیییی پاکه.. اونم طلایی مثل تو.. خب تعریف کن ببینم !
_من این آدم و یکی دوبار بیشتر ندیدم.
یه هویی لیوان آب و گرفتم پاشیدم روی صورتش.. بدجور جا خورد.. خیلی هم ترسید. دیدم داره نفس نفس میزنه.. خیلی ریلکس بودم و آروم، بهش گفتم:
+خر خودتی.
هنگ کرده بود.. خانوم ایزدی اومد روی خطم توی گوشم گفت:
« ضربان قلبش داره میره بالا.. ممکنه خشونت به خرج بده.. حواستون باشه.»
به بازجویی ادامه دادم و به اسماعیل عظیمی گفتم:
+حداقل 50 تا عکس از ارتباط تو با ملک جاسم توسط بچه های ما در روزهای مختلف ثبت و ضبط شده.. حتی بچه های رهگیری ما از شما درچندنوبت فیلمبرداری هم کردند.. مثل اینکه تو آدم نمیشی و نمیخوای همکاری کنی.. باشه.. عیبی نداره.. تو حرف نزن. اما به وقتش برام مثل همه ی آدم هایی که اومدن زیر دستم رفتن، چهچه میزنی.
از روی صندلی بلند شدم اسناد و مدارک و جمع کردم که برم... بهش گفتم:
«من دارم میرم.. انقدر می مونی اینجا تا زبونت باز بشه و عین آدم حرف بزنی.»
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_پانزدهم
داشتم از اتاق بازجویی می اومدم بیرون به دوربین اتاق نگاه کردم چشمکی به بچه ها زدم که درو باز نکنن.. ایستادم نزدیک در، برگشتم به اسماعیل عظیمی نگاه کردم گفتم:
+خانومت می دونه یه زن دیگه داری؟ می دونه حتی با خواهرش رابطه داری؟ میدونه چقدر نامردی؟
وقتی از این حربه استفاده کردم روانش و ریختم به هم، بلند شد اومد سمتم دستم و کشید.. بهزاد بلافاصله سنسور درب اتاق بازجویی رو زد اومد داخل تا چگ و لگدش کنه و از من دورش کنه...
به بهزاد گفتم: « برو بیرون.. نیازی نیست بیای داخل.»
بهزاد رفت بیرون.. اسماعیل عظیمی گفت:
_آقا من گه خوردم.. سگتونم.. بیا بشین.. کجا داری میری؟ میخوای من و تنها بزاری؟ من همه چیز و میگم.. جون عزیزت بیا..
همینطور دستم و میکشید میگفت:
« بیا، بیا باهم حرف میزنیم.»
دوباره برگشتم سمت صندلی.. نشستم پشت میز.. اسماعیل هم نشست اونطرف میز... بهش گفتم:
+ تو که انقدر از زنت میترسی، پس چرا این غلطارو میکنی؟
_آقا نوکرتم اینارو از کجا میدونید؟ نری به زنم نگی؟
+اسماعیل چرا انقدر لجنی؟ چرا با خواهرِ همسرت ارتباط داری؟ اصلا چرا اون همراهیت میکنه؟
سرش و انداخت پایین سکوت کرد.. بهش گفتم:
+اگر همچنان میخوای حرف نزنی، من برم..
گفت:
_نه آقا.. حرف میزنم.
+میشنوم.
_راستش اون گناهی نداره !! تا دلتون بخواد من ازش آتو دارم.. زیاد هم دارم !! بعدشم کلی بهم از لحاظ مالی بدهکاره ! دختر ولخرجی هم هست.. میخواد جلوی رفیقاش پز بده مجبوره بریز به پاش کنه.. کسی روهم نداره.. برای همین به من رو میندازه و منم تامینش میکنم ...
+وَ سوء استفاده میکنی ازش !!
سرش و انداخت پایین.. بهش گفتم:
+این کارات به من ربطی نداره.. به وقتش مراجع قضایی باهات برخورد میکنند. هم با تو وَ هم با خواهرِ همسرت که بخشی از کاراش عمدی هست و میاد سمت تو !! اما من درمورد همون بنیامینِ تو وَ ملک جاسمِ من که تو براش کلی کار کردی و پول گرفتی اینجا نشستم... میخوام راجب اون برام حرف بزنی !
_چشم آقا.. هرچی بخوای از بنیامین به شما میگم. شما فقط به زنم چیزی نگو.
+اینکه چندتا زن داری نه به من مربوطه و نه به سیستم ما و نه به جمهوری اسلامی. ما کارمون این چیزا نیست ! چون مسائل خصوصی مردم به خودشون مربوطه! اما ارتباط تو با یک جاسوس وَ تروریست اسراییلی به من مربوطه.
_جااان؟ تروریست اسراییلی؟
+بله تروریست اسراییلی. حالا برو سر اصل مطلب. چیشد با ملک جاسم ما که برای تو اسمش بنیامین هست آشنا شدی وَ ارتباط داشتی. اینا رو تعریف کن.
چندلحظه ای سکوت کرد... منم دو سه تا با خود کار زدم روی میز بهش گفتم:
+میشنوم. تعریف کن.
_والله از کجا شروع کنم آقا.
+از همونجایی که استارت این آشنایی خورده شد.
_راستش یه روزی ناصر خسرو ایستاده بودم. منتظر این بودم که یکی از دوستانم بیاد تا باهم بریم به یکی از خیابونای تهران از یه صرافی دلار چنج کنیم و یه 500 تایی هم بخریم.. چون شنیده بودم قیمت دلار اومده پایین و قراره چندماه بعد نجومی بره بالا.
+خب.
_بعدش همین که توی حال و هوای خودم بودم دیدم یکی اومد سمتم و بهم گفت فلانی رو میشناسی؟
+ اسماعیل خان، برای من فلانی ملانی نکن. اسم بده به من.. باشه؟
_چشم آقا.
+اون فلانی کی بود؟
_یه اسم الکی بود. بعدا که با بنیامین صمیمی تر شدم بهم گفت میخواستم الکی یه چیزی بگم و سر حرف و بازکنم تا به خواسته خودم برسم.
+خواسته ی اون چی بود؟
_مواد.
+چه نوعی ؟
_هرویین.
+تو هم تهیه کردی؟
سرش و انداخت پایین و سکوت کرد. بهش گفتم:
+وقتی باهات حرف میزنم نگام کن و جوابم رو بده. تو هم تهیه کردی آره؟
_پیشنهاد پولی خوبی داد.
+چقدر؟
_بنیامین گفته بود هر بار که جنسش اصل باشه و بهم حال بدی، بهت 1500 دلار انعام میدم. خب هرکی جای من بود وسوسه میشد.
+تو که چیزی نداشتی بخوری، آمار زندگیت کف دستمه. الان با اون پولای حروم داری چپ و راست بچه میاری؟
_آقا چیکار کنم. زنم دلش بچه میخواد.
+با پول حرام؟ خدا به داد نسلی برسه که حرام خور بودن اجدادش !! بعدشم خیال کردی الان پادشاهی؟
_شرمندتونم آقا.
+چرا شرمنده ی من؟؟ ها اسماعیل؟ چرا شرمنده ی منی؟ به من چه ربطی داره که میگی شرمندتونم.. شرمنده خودت و خانوادت باش که داری با این کثافت کاری ها نابودشون میکنی...بگذریم.. خب ادامه بده.. از ملک جاسم تعریف کن!
_بعدش اینکه کم کم هفته ای یک بار باهام ارتباط میگرفت. گاهی من و توی کافه و رستوران دعوت میکرد و جنس و بهش میدادم.
+موادو خودش استفاده میکرد یا میداد به کسی؟
_یه روز بهش گفتم برای خودت میخوای، گفت نه..من نمیکشم.. برای یه دختره گرفته بود.
@yasinasr
بیتی از اشعار امّ البنین سلام الله علیها در مرثیه حضرت ابوالفضل علیه السلام:
يَا لَيْتَ شِعْرِي أَ كَمَا أَخْبَرُوا
بِأَنَّ عَبَّاسا ًقَطِيعُ الْيَمِينْ
ترجمه : ای کاش می دانستم آیا چنان که خبر داده اند، عباس من دست راستش قطع شده بود!
▪️تابلو پرچمدار حق (حضرت ابوالفضل علیه السلام) اثر استاد فرشچیان
@yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9