🔍 #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دوم
بابت این پرونده ها، باید پازل هایی که داشتم در کنار هم دیگه قرارشون می دادم تا پرونده ها رو جمع و جور کنم. دلیلش هم این بود تا قبل از اینکه مراسم خودمونیه معارفه فرا برسه باید بهشون اشراف می داشتم.
بعد از حدود یک ماه، روز معارفه رسید. در اداره خودمون با حضور مقامات عالی رتبه اطلاعاتی و امنیتی تشکیلاتمون، و رییس ضدجاسوسی جلسه ای برگزار شد و طبق حکمی رسمی در بخش جدید اداره مشغول به خدمت شدم.
روز معارفه رسمی، دلم خیلی سوخت. چون میخواستم برم جای کسی رو پر کنم که چند هفته قبل از این به شهادت رسیده بود. خیلی دوست داشتم که اون همکارم درون مراسم حضور میداشت اما نشد، گرچه میدونستم روحش بر ما ناظر هست.
سرتون و به درد نیارم، به حاشیه ها نپردازم.. اینطور بهتره.
بعد از مراسم و پایان ساعت اداری، بدون اینکه به راننده و به محافظی که برام قرار داده بودند بگم، مستقیم حرکت کردم رفتم سمت مزار پدر شهیدم. کنار مزارش زیارت عاشورا خوندم، توسلی کردم و ازش خواستم تا در این مسئولیت جدید کمکم کنه. نمیخواستم حتی یه دونه شکست هم برای من در اون واحد جدید با حساسیت های بالایی که داشته ثبت بشه. عادت نداشتم که بد کار کنم، حتی به قیمت از دست دادن جونم. یادمه اون روز حدود یک ساعت و نیم سر مزار پدر شهیدم نشستم و درد دل کردم و...
زمانی که از مزار پدر شهیدم برگشتم اداره، رفتم دفتر جدیدی که بهم واگذار شده بود. وقتی وارد شدم دیدم تلفن داره همینطور زنگ میخوره. اومدم سمت میز نگاه به شماره کردم، دیدم از اتاق حاج کاظم معاون کل تشکیلات هست.
نکته: آقایان و خانوم هایی که مستند داستانی امنیتی عاکف سری اول_سری دوم و خوندن، می دونن حاج کاظم کیه.
گوشی تلفن و گرفتم جواب دادم:
+ سلام آقا.
_ و علیکم السلام. جلدی بیا اتاقم کارت دارم.
+چشم.
_دیر نکنیا ؟
+بازم چشم.
تماس به همین چند جمله کوتاه ختم شد. تلفن و قطع کردم رفتم اثر انگشت زدم درب اتاق باز شد و خارج شدم. سوار آسانسور شدم رفتم طبقه بالا سمت دفتر حاج کاظم. وقتی رسیدم دفتر حاجی، مسئول دفترش هماهنگ کرد، حاجی هم از داخل اومد درو باز کرد. وارد اتاق که شدم سلام علیکی بین من و حاجی رد و بدل شد، بعدش رفتم نشستم.
همین طور که پشتش به من بود و داشت از روی میز کارش یه چیزی بر میداشت، گفت:
_عاکف تو آدم نمیشی؟
از این حرف و این لحن حاجی تعجب کردم. چون یه هویی با من این طور حرف زد، کمی برام غیر منتظره بود! چندلحظه فکر کردم تا دلیل اینطور حرف زدن حاجی رو بفهمم! 2 زاریم افتاد و فهمیدم منظورش چی میتونه باشه، ولی به روی خودم نیاوردم.
گفتم:
+ مگه چیشده حاجی؟
_چرا بدون حفاظت میری بیرون؟
خندم گرفت، گفتم:
+حاجی ولمون کن تورو خدا. من اصلا حوصله این چیزارو ندارم. رفته بودم سر مزار رفیقت یه کم خلوت کنم.
_خب چرا تنها میری؟ تو از قبل بخاطر اتفاقات دوسال اخیر و دردسرهایی که دشمن برای خانوادت درست کرد و... یه محافظ داشتی! بحث ترورت و گروگان گیری همسرت و مادرت کم چیزی بود؟ حالا اونا تموم شد رفت و بحصی نداریم، اما تو الان مسئولیت مهمی داری ! ای بابا !
+الآن اگر من تنها نرم بیرون، شما مشکلت حل میشه؟
دیدم حاجی داره چپ چپ نگام میکنه.. گفتم:
+گیر نده دیگه حاجی جان.. محدوم نکن.. بزار خاکی زندگی کنیم. با مردم ارتباط داشته باشیم. وگرنه اون جوری که شما میخوای، فردا پس فردا داخل گوشمونم نمیتونیم دست کنیم.
_پسرجان نظر سیستم و شورای امنیت اینه! جون به جونت کنند آدم نمیشی. نمیدونم دیگه چی باید بهت بگم. چون از بس کله شقی.
+هر چه دل تنگت میخواهد بوگو حاجی جونم.
_نمیخوای اون دوتا گزینه ای که مدنظرت بود و آمادشون کنی؟ نمیخوای تغییر و تحولی ایجاد کنی؟ رابطه تو با حاج هادی (رییس بخش ضدجاسوسی) چطوره؟
+رابطم با حاج هادی بد نیست.. خوبه ! اما حاجی حقیقتش اینه یک ماه خیلی درگیر مرور یه سری مسائل و مطالعه بعضی پرونده ها شدم. راستش دوتا گزینه، از قبل درون ذهنم بود که یکیش حتمی هست و من میخوام این اتفاق بیفته تا کنارم باشه. از شما هم میخوام که موافقت حاج هادی وَ ریاست کل رو برام بگیری.
_چقدر خوب. حالا کی هستند؟
+برای مسئولیت دفترم میخوام از بهزاد استفاده کنم که ان شاءالله تا چندوقت دیگه میشه دامادت.
_خوبه. بهزاد توانمند هست. انقدرم نگو دامادت. چون دخترم مریم هنوز داره فکر میکنه. معلوم نیست جوابش مثبت باشه یا نه. گزینه بعدیت ؟؟
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میشود هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال یاسین عصر در ایتا و سروش که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه رضایتی وجود ندارد. (#عاکف_سلیمانی) ⛔️
✍️ ادامه دارد...
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#قسمت_دوم
گفتم:
+دیشب خیلی فکر کردم. راستش میخوام برم ویلای سوادکوه. باید کتاب و وسیله هام و بگیرم برم اونجا تا این چندوقتی که اونجا هستم، مفصل استراحت کنم، بلکه کمی ذهنم آروم بشه. راستش دلم میخواد شماهم بیای.
_من نمیتونم بیام مادر، اما هر از گاهی با برادرت یا خواهرت و دامادت میایم بهت سر میزنیم.
دیدم فکر خوبیه.. هم تنها هستم، هم هر از گاهی خودشون میان بهم سر میزنن و میبینمشون.
بابت صبحانه از مادرم تشکر کردم و خمیازه ای کشیدم، بعدش بلند شدم رفتم اتاقم، موبایل و کیف و اسلحم و برداشتم. وسیله هام و که جمع کردم دست مادرم و بوسیدم و ازش خداحافظی کردم.
سوار ماشینم شدم رفتم سمت خونه ی خودم.
تا ظهر موندم خونه خودم. قبل از اینکه خونه رو مرتب کنم، ساکم و جمع کردم. ساعت 12 ظهر بود. تماس گرفتم با رفیقِ شفیق وَ همیشگی ام سید عاصف عبدالزهرا.
آهنگ پیشوازش داشت میخوند...
از شام بلا، شهید آوردند...
چند ثانیه ای گذشته بود که جواب داد:
_سلااااام حضرت عشق. خوبی حاجی؟
+سلام عزیز برادرم. ممنونم. تو خوبی عاصف جان؟
_شکر.
+کجایی؟
_طبق معمول اداره ام!
+چه خبر تازه؟
_هیچچی. خبر خاصی نیست.. دلم برات تنگ شده. میشه بیام ببینمت؟
+بله. چرا نشه. من خونه خودم هستم. پاشو بیا اینجا.
_عه جدی؟ کی رفتی؟
+همین امروز صبح اومدم.
_بسیار عالی. پس تا نیم ساعت دیگه پیشتم. یاعلی.
نیم ساعت بعد....
صدای آیفون اومد.. دوربین و چک کردم دیدم عاصف هست. دکمه رو زدم در پایین باز شد. درب واحد و باز کردم، دو دقیقه بعد عاصف با آسانسور رسید جلوی واحدمون.
سلام علیکی کردیم و رفتیم نشستیم...سر صحبت که باز شد گفت:
_شنیدم داری چندوقت میری و نیستی!
+خوشحالی؟
_غلط کنم.
+چقدر خبرهای مربوط به من زود میپیچه؟!!! ماشالله کلاغ ها خیلی فعالن.
_خلاصه ما اینیم دیگه! آمارت و در میاریم!
+جدیدا زیاد توی کارم سرک میکشی!
_به هرحال منم منابع خودم و دارم.
+من چندوقت تهران نیستم و دارم میرم. حواست به خودت باشه یه وقت گند نزنی. با هرکسی که میخوای روی پرونده ها کار کنی، شش دانگ حواست به کار باشه و مواظبت کن از خودت.
_چشم.
+آ بارک الله...
_راستی!!! تا یادم نرفته بهت بگم که کلاغ ها خبر نیاوردند، حاجی بهم گفت که عاکف و دارم میفرستم مرخصی دو ماهه.
+خودمم میدونستم. چون معمولا خبرهای مربوط به من جایی درز نمیکنه مگر اینکه حاج کاظم صلاح بدونه بگه.
_حالا واقعا میخوای دو ماه نیای؟
+نظر تشکیلات اینه. البته خودمم راغب هستم که یه مدتی نباشم تا ان شاءالله با قوت برگردم به کارم ادامه بدم.
_ان شاءالله که هرکجا هستی موفق باشی.. فقط یه سوال.
+جانم، بگو.
_ میتونیم با هم دیگه در تماس باشیم و ارتباط داشته باشیم؟! یا نه؟
+آره. چرا نتونیم در ارتباط باشیم. ممکنه یه جاهایی به کمک هم دیگه نیاز داشته باشیم.
_یه سوال دیگه!
+بپرس.
_تکلیف معاونت عملیات ضدجاسوسی چی میشه؟
+نترس. بعد از دستگیری هادی، تموم اون شبکه هایی که ایجاد کرده بود، در طی این مدت زیر ضربه رفتند وَ همونطور که اطلاع داری، بعضی از بچه های داخل ستاد هم دستگیر شدند!!! خداروشکر_ حجت الاسلام _انتخاب درستی کرد و حاج آقا سیف رو معرفی کرده برای مدیریت کل بخش ضدجاسوسی سازمان، که تا چندوقت دیگه، معارفه صورت میگیره.
_حالا تو در این معاونت می مونی یا میخوای بری؟
+موندن و رفتن که دست من نیست. چون تشکیلات تعیین میکنه. ولی نظر سازمان این هست فعلا واحد ضدجاسوسی باشم. اما اینکه سیف من و بپذیره یا نه، الله اعلم. حاج کاظم اخیرا بهم گفت آماده ای بری واحد مفاسد اقتصادی یا نه؟ که منم گفتم فعلا بزارید همینجا بمونم.
_یعنی معاونت مفاسد اقتصادی یا ریاست؟
+نه بابا. من درحد ریاست نیستم. همین معاونت هم از سرم زیادیه.
_پس موندگاری.
+فعلا بلی.
هدایت شده از Foad Nasery
#قسمت_دوم
#نطنز
#پروژه_لَجمَن
همون طور که جلسه سنگین و نفس گیر بود ، گوشه ذهنم « سارا » مانور میداد.بدنبال نقش سارا بودم انگاری میخواستم پاشو وسط بکشم تا زهرمو بریزم.
حاجی به پام زد که حواست کجاس!
باید اتاق رو ترک میکردیم تا مشورت کنن و نتیجه رو به ما بگن
حاجی گفت: فؤادم لجمن رد بشه تایید بشه باید برای هر دو پاسخ داشته باشی
فقط سرمو تکون دادم گفتم : حاجی! سارا... هر وقت اسمشو میاوردم حاجی زیاد توجه نمیکرد و نمیخواست زیاد حرفش بشه
قاطی بودم که حاجی نکنه گمون میکنه که من.. ببین حاجی این دختره..
:تو از کجا میدونی دختره!
پارچ آب یخ ریخت رو سرم ، مرگ من ،ناموسا خب... خب.. تنهاس... چمیدونم
باز جلسه
لطفاًتوضیحات تکمیلی در مورد پالایشگاه حیفا ارائه بدید
بنده با تیمم که معرف حضور همگی هستند کلیه منطقه با تأسیسات اونجا رو بررسی کامل کردیم
هدف اصلی #پروژه_لَجمَن پالایشگاه بازان در حیفاست یک آسیب دیدگی جزئی در لوله های سیستم CCR کافیه تا کلِ بازان تا مدتی متوقف بشه.
: این توقف رو چطور تعریف میکنید؟
بنده تیمِ عملیاتی ام رو به ۳ گروه اصلی و پشتیبانی تقسیم کردم
قبلا پرونده « یوناتان » رو خدمتتون دادم
تیم شامل بچه های یهودی مخالف صهیونیسم و مسلمانان فلسطینی است.
تیم شماره ۱ یوناتان و محمد
تیم شماره ۲ ایتان و ماجد
تیم شماره ۳ شیمون و یعقوب
سرگروه اصلی که با من در ارتباطه یوناتانه از طریق اینستاگرام و پست هایی که میگذاریم بهم کد میدیم.
قربان یوناتان حسابی « زیر پاکشی » حرفه ای کرد مدار اطلاعاتی ما منوط به ایشونه.
توضیح کامل تر اینکه : بعد از آسیب جزئی به لوله CCR ،عملیات سوخت رسانی به تاسیسات پالایشگاه بازان دچار حریق میشه و اینجاست که تیمِ اضطراری پالایشگاه برای مهار آتش وارد میدان میشن...
بدلیل اینکه توانایی مهار آتش رو ندارن وقتشه وزارت حفاظت از محیط زیست وارد عمل بشه و با تمام امکانات بیان وسط
قربان همه درگیر پالایشگاه بازان هستند و ما وارد عملیاتی کردن فاز دوم نقشه خواهیم شد....
✔️ ادامه دارد...
خاک پای ملت ایران
#فؤاد_ناصری
📌 لینک کانال #فؤاد_ناصری
https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
هدایت شده از Foad Nasery
#قسمت_دوم
#نطنز
#پروژه_لَجمَن
همون طور که جلسه سنگین و نفس گیر بود ، گوشه ذهنم « سارا » مانور میداد.بدنبال نقش سارا بودم انگاری میخواستم پاشو وسط بکشم تا زهرمو بریزم.
حاجی به پام زد که حواست کجاس!
باید اتاق رو ترک میکردیم تا مشورت کنن و نتیجه رو به ما بگن
حاجی گفت: فؤادم لجمن رد بشه تایید بشه باید برای هر دو پاسخ داشته باشی
فقط سرمو تکون دادم گفتم : حاجی! سارا... هر وقت اسمشو میاوردم حاجی زیاد توجه نمیکرد و نمیخواست زیاد حرفش بشه
قاطی بودم که حاجی نکنه گمون میکنه که من.. ببین حاجی این دختره..
:تو از کجا میدونی دختره!
پارچ آب یخ ریخت رو سرم ، مرگ من ،ناموسا خب... خب.. تنهاس... چمیدونم
باز جلسه
لطفاًتوضیحات تکمیلی در مورد پالایشگاه حیفا ارائه بدید
بنده با تیمم که معرف حضور همگی هستند کلیه منطقه با تأسیسات اونجا رو بررسی کامل کردیم
هدف اصلی #پروژه_لَجمَن پالایشگاه بازان در حیفاست یک آسیب دیدگی جزئی در لوله های سیستم CCR کافیه تا کلِ بازان تا مدتی متوقف بشه.
: این توقف رو چطور تعریف میکنید؟
بنده تیمِ عملیاتی ام رو به ۳ گروه اصلی و پشتیبانی تقسیم کردم
قبلا پرونده « یوناتان » رو خدمتتون دادم
تیم شامل بچه های یهودی مخالف صهیونیسم و مسلمانان فلسطینی است.
تیم شماره ۱ یوناتان و محمد
تیم شماره ۲ ایتان و ماجد
تیم شماره ۳ شیمون و یعقوب
سرگروه اصلی که با من در ارتباطه یوناتانه از طریق اینستاگرام و پست هایی که میگذاریم بهم کد میدیم.
قربان یوناتان حسابی « زیر پاکشی » حرفه ای کرد مدار اطلاعاتی ما منوط به ایشونه.
توضیح کامل تر اینکه : بعد از آسیب جزئی به لوله CCR ،عملیات سوخت رسانی به تاسیسات پالایشگاه بازان دچار حریق میشه و اینجاست که تیمِ اضطراری پالایشگاه برای مهار آتش وارد میدان میشن...
بدلیل اینکه توانایی مهار آتش رو ندارن وقتشه وزارت حفاظت از محیط زیست وارد عمل بشه و با تمام امکانات بیان وسط
قربان همه درگیر پالایشگاه بازان هستند و ما وارد عملیاتی کردن فاز دوم نقشه خواهیم شد....
✔️ ادامه دارد...
خاک پای ملت ایران
#فؤاد_ناصری
📌 لینک کانال #فؤاد_ناصری
https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851
یاسین عصر
🔴 گزارش و تحقیق محلی و میدانی وحید اشتری از فوت نیکاشاکرمی ١. این تحلیل سی و پنج قسمت است تا آخر با
#قسمت_دوم
🔻گزارش جامع میدانی از اهالی محل درباره مرگ نیکاشاکرمی
۱۶. صفحه اینستاگرام خانم آتش شاکرمی خاله نیکا را پیدا کردم. پستها و هایلایتهای قدیمیاش را خواندم (اسکرین شاتها را باز نمیتوانم ضمیمه کنم) خیلی روشن بارها نوشته که نیکا زیاد با وی دعوا داشته و احتمالا قهر کردن و بی خبریشان از همدیگر سابقه داشته است.
۱۷. این طفل معصوم مشکلات عاطفی و روحی زیادی داشته است. مادر نیکا ازدواج مجدد داشته و الآن در زندگی دیگری است. با پدرش هم مشکلات زیادی داشتهاند. پدرش سالها پیش فوت کرده است. بخاطر همین نیکا در تهران با خالهاش زندگی میکرده و در یک کافی شاپ کار میکرده است.
۱۸. چندتا فیلم هست که مجریان شبکههای فارسی زبان میگویند با پدر نیکا صحبت کردهاند.
درحالیکه سالهاست این بنده خدا مرحوم شده است.
برای سر و شکل دادن به این قصه دروغهای عجیب و غریبی گفته شده که حال و حوصله ذکر تک تک را ندارم. با این سرعت افتضاح نت هم هیچ چیز نمیشود ضمیمه کرد.
۱۹. همسایههایی که با کلانتری کوله را باز کردند میگویند شناسنامه و سایر مدارک هویتی وجود نداشته است.
ماموران پلیس چون قفل گوشی که بالا کنار کوله مانده بود را نمیتوانند باز کنند سعی میکنند گوشی را از حالت پرواز در بیاورند که حداقل کسی تماس بگیرد و خبر از دخترک بگیرد که نمیشود.
۲۰. یکی دو تا از همسایهها با تردید گفتند گوشی نیکا سامسونگ بود. من سرچ کردم ظاهرا سری اس سامسونگ را بدون داشتن رمز حتی از حالت پرواز نمیشود درآورد. احتمالا روایتشان از این ماجرا غلط نباشد.
ولی خیلی محکم اظهارات خاله نیکا که گفته بود شناسنامه با وی بوده را رد کردند.
۲۱. جنازه این دختر نوجوان در پزشکی قانونی قریب یک هفته بدون احراز هویت باقی میماند. خانواده روز ۷ یا ۸ مهر به پزشکی قانونی مراجعه میکنند و خیلی زود با مشخصات تطبیق داده میشود و جنازه را تحویلشان میدهند.
اینها با تاریخ دقیق همانموقع در اینستاگرام خالهاش نوشته شده و الآن هست.
۲۲. آدرس پزشکی قانونی استان تهران در جاده قدیم قم واقع در کهریزک پانصدمتر بعد از درب شرقی بهشت زهرا میباشد.
همه افراد برای شناسایی جنازه مفقودین میروند آنجا.
ولی در گزارشهای بی بی سی و اینترنشنال تعمدا فقط اسم کهریزک را به جای پزشکی قانونی می آورند و میپرسند سوال اینست؛
۲۳. «چرا نیکا در حوالی بلوار کشاورز مفقود شده و در کهریزک به خانوادهاش تحویل داده شده است؟»
مخاطب بی اطلاع هم به محض شنیدن اسم کهریزک یاد سایر جنایات رخ داده و رسیدگی نشده میافتد.
این عقل کلها میدانند هرکسی در تهران مفقود شود آنجا باید دنبالش گشت و این کارشان تعمدی است.
۲۴. من با بررسیهایی که کردم حس کردم کنشهای خاله نیکا خیلی عجیب است.
اول فکر کردم شاید بخاطر تحت فشار بودن از طرف خانواده بخاطر داشتن مسئولیت در اتفاق رخ داده و مشکلاتی که مدتها برای این نوجوان وجود داشته سعی میکند موضوع را سیاسی کند و یک واکنش عاطفی برای رفع اتهام از خود است.
۲۵. بعدتر بدبینتر شدم و حس کردم شاید مثل برخی موارد دیگر که ما در ایران شاهدش هستیم از یک اتفاق رخ داده یا حتی ظلم صورت گرفته درحال دوختن کلاهی برای خود یا مهاجرت یا گرفتن پناهندگی است.
مثلا در توییتر آگهی اعلام مفقودی زیاد میبینم که خانوادهها درخواست شناسایی و ریتوییت دارند
#قسمت_دوم
🔰با #یاسین_عصر همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#ادامه👇
هدایت شده از Foad Nasery
#قسمت_دوم
#مستند_داستانی_جاسوس_کرمانی_موساد
#فؤاد_ناصری
۷/فروردین/۱۴۰۱ جلسه کارگروه اسرائیل
سهیل که از بچههای زبده سایبری بود در جلسه فوری که به درخواست خودش تشکیل شده بود گفت:« امروز در شبکه های اجتماعی اطلاعیه ای مبنی بر همکاری با #موساد داره دست به دست میشه » حاجی گفت: صحت این اطلاعیه تایید شده ؟
سهیل: بله حاجی دقیقا از طرف #موساد و در حوزه های جغرافیایی کرمان و سیستان و در غرب بخصوص کردستان بیشترین بازدید و فوروارد رو داره
اینها اطلاعات دقیقی بود که نیاز به بررسی بیشتری داشت
جلسه با سهیل تموم شد و نوبت جلسه فوری و تصمیم گیری بود ، ...
حاجی باید ببینیم #موساد چه نوع همکاری و در چه سطحی از متقاضیان خواهد داشت؟
حاجی گفت: فؤاد ! گزینه های محتمل رو بررسی کن تا ببینم پیگیری بچه های ضد نفوذ به کجا میرسه
حاجی!وقتی اطلاعیه عمومی میدن یعنی نیاز به یه قشر خاصی دارن، که بنظر می رسه هدفشون مردم عادی باشه
حاجی گفت سریعا اقدام کن و گزارش رو ساعتی به دفترم اطلاع بده ، دست بجمبون فؤاد
اولین اقدام تشکیل گروه پوششی بود تا عوامل #نفوذی خودی رو مستقیم وارد عمل کنم و بفهمم هدفشون چیه و با کیا میخوان خرابکاری کنن
سهیل گروه ده نفر رو تشکیل داد انصافا کار این مرد درسته سرعتی و ضربتی پیش میره ،تو جلسه گفتم: بچه ها بسم الله ایمیل بفرستید تا ببینیم چی میخوان ،بعد واسه خودتون پروفایل تعریف کنید
سه نفر تحصیلکرده
سه نفر تا لیسانس
سه نفر دیپلم
یک نفر زیر دیپلم
تا اونجایی که راه داره ، ترجیحا خونواده ها رو آشیان پاشیده ، خودتون رو بی اعصاب ، و طرد شده تعریف کنید
از این ده نفر ، یکی تاکید میکنم فقط یکی رو خانم قرار بدید
و اما ویژگی های این خانم: مطلقه ، یک فرزند خردسال ترجیحا دختر ، دیپلمه،مادرش فوت شده ، پدر بد سرپرست ،زندگی مستقل و مستاجر ، شغلش هم فروشندگی تو فروشگاه های لوازم آرایشی ، نسبتا زیبا ، سن هم ۳۳/۳۴ باشه کلا یه زن تنها و آسیب دیده و آسیب پذیر
واسه ۹ نفر باقی مونده هم به این شکل پروفایل زدیم
و حالا نوبت صبر کردن بود تا جواب ایمیل های #موساد بیاد
۲۲/ آبان/۱۴۰۱ اتاق ایزوله
(عادت دارم با خودم حرف بزنم،باعث میشه بهتر فکر کنم..)
اینکه ترسیده کاملا طبیعیه، چون وقت آموزش حتی نیمه حرفه ای هم نداشتن این مرتیکه نمیدونه اگر چند سال هم وقت داشتند جز برنامه موساد نیست و نبوده وقت و سرمایه واسه آموزش خودفروخته ها بزارن ،تنها برنامه واسه این حیف نونا "اعتماد کاذب به سیستم موسادِ"
و "جلب حمایت مادام العمر" و امان از زودباوری که زندگیشونو به باد میدن
ادامه دارد...
فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست.
مخلصِ بروبچه های انقلابی
#فؤاد_ناصری
📌 لینک کانال #فؤاد_ناصری
https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851