فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااااااام
🍃🌸صبحتون پر از لبخند خدا
🍃🌸امـروزتـان عاشقـانـه
🍃🌸لحظه هایتان شیرین
🍃🌸دل هـایتـان شـاد
🍃🌸وجـودتـان سبـز
🍃🌸روزگـارتـان عـسـل
🍃🌸و زندگیتان پراز محبت باد
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
🌻یه حبه نور🌻
وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ
از انجایی که فکرش را نمی کنید به شما روزی می دهد
سوره ی طلاق آیه ۳
(منبع ثروت و نعمت در جهان، خداونده، فقط باید بهش اعتماد کنی)
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🌷🌸
شکرگزاری رو برای افزایش نعمتهای
زندگیت با حال عالی انجام بده مهربونم 😘
ای بخشنده نعمتها و ای مهربانترین مهربانان، از تو شکرگزارم که بهشتی نزدیک، زیبا و بزرگ داری🌸
شکرگزارم که دوزخی کوچک و بعید ساختهای🌹
شکرگزارم که همواره در پی دلیلی هستی که ما را گاهی به بهانه یک دعا ببخشی و بهشت را نصیبمان سازی🌸
خدای من
در هر ثانیهای که میگذرد
بی شمار نعمت بر من ارزانی میکنی🌸
تپش قلب، دم و بازدم
دیدن و شنیدن
لمس کردن، نبض زدنها
پلک زدن، فکر کردن
و … نعمات بیشماری که از شمردن آنها ناتوانم
خدایا شکرت برای هر آنچه که به ما بخشیدی🌹
خدایا شکرت که امروز به من زندگی بخشیدی 🌸
تا یک روز دیگر بندگی تو را به جا بیارم🌹
خدایا شکرت که توفیق شکرگزاری بهم دادی🌹❤️🌹❤️
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
#شکرگزاری
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبین توی خرابه هام
آسمونا جای منه...
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🔻هیچ گذرنامهای برای حضور در اربعین تمدید نمیشود
سخنگوی فرماندهی انتظامی کشور:
اشخاصی که گذرنامههای بینالمللی ندارند و یا تاریخ اعتبار آن پایان یافته هرچه زودتر گذرنامه خود را دریافت و یا حتما تعویض کنند و یا گذرنامه زیارتی دریافت کنند.
🎤سخنگوی پلیس: مردم باید برای دریافت گذرنامۀ زیارتی به برنامۀ «پلیس من» مراجعه کنند و نیاز به مراجعۀ حضوری نیست.
#اربعین
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۳
مرد، خود را به درب خانه رساند و جمعیت با دیدن سرو وضع او به کناری رفتند و زنی در گوش کناری اش پچ پچ میکرد:
_من او را میشناسم او یکی از ثروتمندان مدینه است ، معلوم اینجا چکار دارد
و زن دیگر خنده ریزی کرد و گفت:
_شاید آمده غذا بگیرد
و هر دو زن، خندهکنان کناری رفتند تا راه باز شود. مرد داخل خانه شد، گوش تا گوش حیاط خانه، زیر درخت های سر به فلک کشیدهٔ نخل، سفره پهن کرده بودند و همگان مشغول تناول غذا بودند.
مرد آمد جلو برود، ناگهان نگاهش به تختهای چوبی جلوی در اتاق ها افتاد و میدانست کسی روی آن تخت ها نمینشیند جز دامادهای این خانه و بزرگان قبیله...
با دیدن چهرههای روبهرو ، خود را کمی عقب کشید و در گوشه ای پشت نخل ، خود را پنهان کرد، عمامه اش را پایین تر آورد تا مبادا کسی او را بشناسد.
از پشت نخل دوباره نگاهی به تخت ها انداخت، آه کوتاهی کشید و زیرلب گفت: اگر رقیب و رقیبان من ، اینها هستند، باید داغ عشق پنهانم را به دل گزارم، درست است ثروت من زیاد است، اما من کجا و کمالات این دامادهای خوشبخت کجا؟!
و با زدن این حرف، عقب عقب آمد تا به در خانه رسید و در هیاهوی جمعیت گم شد..
پدر خانواده وارد اتاقی شد که هر سه دختر با قلبی تپنده به در آن چشم دوخته بودند، دو دختر بزرگش با سری که انگار از شرم دخترانه، پایین بود، سلام کردند
پدر خوش و بشی با دو دختر کرد و لبخند زنان نزدیک دختر کوچکش که از پشت پنجرهٔ کوچک اتاق به بیرون چشم دوخته بود و انگار اصلا حواسش به آمدن پدر نبود، شد.
پدر از پشت شانه های دخترش را در آغوش گرفت و زیر گوشش گفت:
_در چه فکری ماه بانوی مدینه؟! امشب زیباتر از همیشه در آسمان مدینه میدرخشی ، حدس میزنم که شاعرتر از قبل هم شده باشی..
لبخند زیبایی روی صورت دختر نشست و بدون اینکه چشم از بیرون اتاق بگیرد گفت:
_به راستی که ماه مدینه من نیستم، ماه بانوی مدینه، دختری ست که نسب از پیامبر صل الله علیه واله دارد، همان که خبرهای مجلس درسش مرا به سوی دین پر از عشق اسلام کشید.
پدر رد نگاه دختر کوچکش را گرفت و به تختی رسید که دامادهای امشب روی آن جلوس کرده بودند. بوسه ای از گونهٔ دخترش گرفت و آرام زمزمه کرد:
_عاشق نبودی که آنهم شدی....گویند عاشقان شاعر میشوند و تو شوریده ای شاعرتر شدی...
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۴
دختر دست پدر را بوسید و همانطور که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
_ممنونم پدر که به دین اسلام رو آوردی و خود را در جرگهٔ مومنان درآوردی و ما را هم همراه خود در صف اسلام وارد نمودی و سپاسگزارم که از بین آنهمه خواستگاران رنگ و وارنگ این...این...و اشک شوقش سرازیر شد و نتوانست ادامه دهد..
پدر که از در اتاق خارج شد، دو دختر دیگر نزدیک دختر کوچک خانواده شدند، گویا آنها هم می خواستند از پنجره، تختی را ببینند که همسرانشان بر روی آن نشسته بودند.
"محیاه" همانطور که بیرون را نگاه میکرد دست راست خواهرش را در دست گرفت و "سلمی" هم دست چپ او را و ناخوداگاه هر کدام خواستند حرفی بزنند.
سلمی که کوچکتر بود سکوت کرد و میدان سخن را برای خواهر بزرگترش، محیاه باز گذاشت.
محیاه دستی به گونهٔ خواهرش کشید و گفت:
_خوب شاعرهٔ خانهٔ امرءالقیس، همسرت چگونه است؟ آیا او هم چون تو عاشق است؟
دختر که از شرم گونههایش سرخ شده بود، سرش را پایین انداخت و آرام و شمرده شروع به سخن گفتن کرد:
_تا پیش از این فکر میکردم، مردان عرب دلی در سینه ندارند و قلبی برای دوست داشتن در وجودشان نیست، اما الان چند شب است که خلاف اعتقادم به من ثابت شده، به خدا که حسینبنعلی، عشق را به تمامی دارد.
و زمزمه های عاشقانهای که سر میدهد انگار شرارههایی از آتشفشان پنهان وجودش است و بعد صدایش را پایین تر آورد و گفت:
_حسین در خلوتمان برای من شعر میگوید...
در این هنگام سلمی لبخندی زد و ادامه حرفش را گرفت و گفت:
_از حسین سخن گفتی و گویا خصوصیات حسن بن علی را بر زبان راندی ، شوهر من هم مانند برادر کوچکترش است.
در این هنگام محیاه خیره به مردی شد که انگار تمام مردانگی دنیا در وجودش نهفته بود، لبخندی زد و گفت:
_این دو برادر ، درست شبیه پدر بزرگوارشان هستند...باورتان میشود من یک شبه غرق وجود علی بن ابیطالب شدم و اینک به عشق نفس کشیدن او نفس می کشم، انگار روزگار بهترین را برای ما سه خواهر ، سه دختر امرءالقیس رقم زده و شاهکارهای خلقت آفرینش، نصیب ما سه نفر شده ، از دیروز که خطبهٔ عقدم با علی بن ابیطالب جاری شده ،هر لحظه به سجده رفته ام و شکرگزار خدایی بودم که چنین گوهری نصیبم کرده
و بعد رو به خواهرانش نمود و ادامه داد:
_به راستی که این خانواده معدن فضل و کمال علمند...به خدا قسم که عشق نیست مگر جاری شده در بستر رودخانه ای که منشاء آن از خانهٔ حیدر کرار سرچشمه میگیرد.
در این هنگام "رباب" بار دیگر لب به سخن گشود و گفت:
_هم از خداوند باید تشکر کرد و هم مرهون پدرمان باشیم، او که بعد از وفات پیامبر اکرم، اسلام آورد، با بینش عمیق اسلام آورد ،بینشی که خوب میفهد بزرگ اسلام کیست، درست است مردم عمر را خلیفه قرار داده اند، اما با این سه وصلت، پدر، عمق اعتقادش را نشان داد و این اشاره ای به کل قبیله اش هست که حق و حقیقت با علی ست که اگر نبود من سه دختر ناز پرورده ام را پیشکش وجود نازنین او و پسرانش نمیکردم.
محیاه با شنیدن این حرف ، برق تحسین در نگاهش درخشید و بعد رو به خواهرانش نمود و ادامه داد:
_سلمی! رباب! بیایید دوباره شکر خدای را به جا آوریم به خاطر این موهبتی که نصیبمان کرده
و با زدن این حرف، هر سه خواهر رو به قبله در پیشگاه خداوند به سجده افتادند و چه صحنهٔ زیبایی بود...
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااااام
🍃🌸صبحتون پر از لبخند خدا
🍃🌸امـروزتـان عاشقـانـه
🍃🌸لحظه هایتان شیرین
🍃🌸دل هـایتـان شـاد
🍃🌸وجـودتـان سبـز
🍃🌸روزگـارتـان عـسـل
🍃🌸و زندگیتان پراز محبت باد
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
🌻یه حبه نور 🌻
هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ
او(خداوند) با شماست هرجا که باشید
سوره حدید آیه ۴
(شما در هر لحظه تحت حمایت خداوند هستید)
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
.
نیایش🤲
خدایا!….
از خیمهگاه رحمتت بیرونمان مکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز .
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
خدای من!….
چگونه نا امید باشم، در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم
که تو تکیهگاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش،
آنچنان تجلی کردهای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده
نگاه خود را از ما مگیر…
آمین
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بال و پرم و نگاه سوخته...
🎙حاج محمود کریمی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانا بپذیر
سهم زینب تو...
🎙حاج محمود کریمی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۵
رباب برای چندمین بار نگاهی به بیرون اتاق انداخت، در دلش شور و غوغایی به پا بود، نمیدانست این غوغا برای چیست؟ اما دلشوره ای آشنا بود، از همان نوع که زمان شهادت مولایش علی علیه السلام و مولایش حسن علیه السلام بر جانش افتاده بود.
بیرون را نگاهی انداخت و از آمدن مولایش حسین علیه السلام ،ناامید شده بود که صدای سکینه بلند شد:
_مادر، بچه بیدارشده و گمانم بی قرار شماست و شیر میخواهد.
رباب آخرین نگاه را کرد و پردهٔ ضخیم و خاکی رنگ جلوی در را پایین انداخت و به سمت سکینه که کنار گهوارهٔ کودک دو ماهه اش نشسته بود رفت.
سکینه با آمدن مادرش، کودک را از گهواره برداشت و به محض نشستن رباب ، او را در آغوش مادر قرار داد.
مادر عبدالله را در آغوش گرفت و کودک که انگار منتظر بوییدن عطر تن مادر بود، شروع به دست و پا زدن کرد.
رباب دست کوچک او را در دست گرفت و گفت:
_چه دلبری هم میکنی عبدالله...بیا و شیر بخور و زودتر بزرگ شو، تو باید سربازی باشی که در جوار پدرت مشق دین کنی و برای اسلام شمشیر بزنی...
سکینه که برادر دو ماههاش را بسیار دوست میداشت، بوسهای از دست او گرفت و گفت:
_من دوست دارم مانند پدر که گاهی عبدالله را علی صدا میکند ، او را علی صدا کنم...
لبخند رباب پررنگ تر شد، مشت سکینه که دست عبدالله را در دست داشت، در دست گرفت و بوسه ای از دستان فرزندانش چید و گفت:
_پدرت حسین از فرط علاقه به مولایمان علی علیه السلام، تمام پسرانش را علی میخواند...
بغضی گلوی رباب را گرفت و ادامه داد:
_آخر علی بسیار مظلوم است، ما در روزگاری هستیم که معاویه خدعهها میکند و حکم کرده که مولایم علی را در منبرها سب و لعن کنند و هرکس نام علی را بر روی فرزندانش بنهد، بیدرنگ سر پدر و فرزند را قطع میکند...آخر مظلومیت تا کجا؟ ولیّ بلا فصل پیامبر باشی و عالم و آدم و تمام دنیا به حقانیتت شهادت بدهند و اینچنین بردن نامت مجازات داشته باشد؟! براستی که اینان از اسلام نامش را به عاریت گرفتهاند تا دنیایشان را با آن بسازند، اما تا کی و کجا؟! بالاخره پیک مرگ در خانهٔ آنها را میزند، این دنیا خدعه کردند، آن دنیا را چه میکنند؟! هعی دخترم...بله اگر پدرت هزاران پسر هم داشت نام همه را علی میگذاشت...نام علی از نام خدا گرفته شده و هرکس در صدد حذف نام علی برآید همانا در صدد حذف نام خدا از زندگی و دنیاست....
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۶
در این هنگام همهمه ای از بیرون بلند شد، سکینه که خوب میدانست مادرش دلباختهٔ پدر هست و امشب بیشتر از قبل دلتنگ اوست ،به سرعت از جا بلند شد و به سمت در اتاق رفت و چند لحظه بیرون رفت و بعد با هیجانی در صدایش داخل اتاق شد و گفت:
_مادر....پدر گویا از مسجد النبی آمده است و دوباره عزم رفتن جایی دارد و مردان قبیله را هم به حضور خوانده...
قلب رباب به شدت شروع به تپیدن کرد، نگاهی به چهرهٔ همچون ماه علیاصغر کرد و گفت:
_زودتر بخور پارهٔ تنم...میخواهم بدانم پدرت چه میکند و کودک که انگار حرف مادر را خوب میفهمید، سینهٔ پر از شیر را رها کرد و شروع به دست و پا زدن و خندیدن نمود..
ولیدبن عتبه، حاکم وقت مدینه از تخت حکمرانیاش پایین آمد و درحالیکه نامهٔ یزید را با دستش بر کف دست دیگرش میکوبید شروع به قدم زدن کرد. او در کار خود و امری که یزید کرده بود درمانده بود و با خود میگفت:
_بالاخره شتر مرگ هم پشت در خانهٔ معاویه نشست، معاویهای که آنچنان حکمرانی بر بلاد شام و سرزمینهای مسلمانان داشت که چشم جهانی را خیره میکرد، بالاخره مُرد، همان کسی که در روزگار خلیفهٔ دوم امارت شام را به او دادند و زمانی که بعضی اطرافیان عمر به خاطر حیف و میل بیت المال شکایت او را پیش عمر بردند،
عمر در جوابشان گفت:
_جوان قریش و آقازاده اش را به حال خود وانهید...
واین یعنی که معاویه همه جانبه از سمت خلیفه دوم حمایت میشد و همین حمایت ها بود که او را گستاخ نمود و رودر روی خلیفهٔ زمانش ،علی بن ابیطالب قرار داد.
علی بن ابیطالب علیه او قیام کرد و اگر #نیرنگ عمروعاص و #نفاق امت نبود، نامی از معاویه هم نبود.
اما عمرو عاص قرآن به نیزه کرد و مردم نادان قرآن ناطق را ندیدند و روی به پارههای قرانی کردند که دخیل معاویه بود برای رسیدن به قدرت و او با این خدعه ها به قدرت رسید و نتیجه اش شد، تبدیل حکومت از خلافت به پادشاهی که معاویه چونان پادشاهان زندگی میکرد و برخلاف عهدی که با حسن بن علی بست، برای خود جانشین تعیین نمود.
وقتی کسی چون معاویه بر مسند قدرت نشست، راهی را رفت که ابتدای آن را عمر کلید زده بود، عمردر ابتدای خلافتش حکم کرد حدیثی از پیامبرصل الله علیه واله روایت نشود و تمام احادیثی را که از پیامبر صل الله علیه واله به جا مانده بود آتش زد و راویان حدیث را در مدینه و اطراف خود به نوعی زندانی کرد تا به جایی نروند و حدیثی نقل نکنند و از آن طرف شخصیت های دروغینی همچون کعبالاحبار یهودی را به عنوان راوی حدیث بر مسند سخن نشاند تا ظاهر بینان مسلمان را به بیراهه کشد و در روایاتی که آنان نقل میکردند فضائل علی و اولادش را مخفی کرد و برای خود و دیگر اصحاب رسول، فضائل تراشید..
معاویه که شاگرد تیزبینی در مکتب استادش عمربن خطاب بود، این رویه را ادامه داد و در دوران حکومتش فضائل اهلبیت را به طور کامل محو کرد و حتی احادیث جعلی در عیوب آن بزرگواران ساخت و پرداخت و منتشر نمود.
ولید سری تکان داد و زیر لب گفت: _براستی که معاویه دین اسلام را به انحراف برد و فشار بر شیعیان علی را آنچنان زیاد کرد که در شام کسی علی را به راستی نمیشناسد و هرکس نام علی را میشنود، لعن میکند او را ، چرا که راویان حدیث معاویه، علی را دشمن اسلام و دشمن خدای مسلمانان معرفی کردند و حال با مرگ معاویه و وصیتش گمانم قصد داشته هیچ نامی از اسلام محمدی نماند..
آخر من چگونه از حسین بن علی برای یزید بیعت بستانم؟! همه میدانند که یکی از شرطهای حسن بن علی برای صلح اجباریاش همین بود که معاویه جانشینی برای خود قرار ندهد..
وای خدای من! من چه کنم؟!
در این هنگام ولید بر سر جای خود ایستاد و بلند فریاد زد:
_آیا هنوز مروان بن حکم نیامده؟!
او باید مشورت می کرد و تصمیم داشت که با مروان در این باره به شور بنشیند.
صدای سرباز از بیرون در بلند شد:
_هم اکنون مروان بن حکم رسید..
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
#آیامیدانید
تب دنگی یک بیماری خطرناک است که به وسیله گرش نیش پشه آئدس منتقل میشود.
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح از راه رسید
سبدش پر ز گل خورشید است
نگهش آینهے امید است🌸🍃
هم نفس با همه مرغان
خوش الحان سحر
نغمه خوان، غزل توحید است
صبح آغوش گشودست
بپا خیز و ببین، با نگاهے 🌸🍃
ڪه پر از مهر و صفاست
بخدا صبح قشنگ است قشنگ
باغ پر نقش خدا ، رنگ به رنگ...🌸🍃
صبح زندگیتون قشنگ و زیبا🌼
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
🌻یه حبه نور 🌻
لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ
از رحمت و گشایش خدا ناامید نشو
سوره زمر آیه ۵۳
(خداوند همیشه کنارته،همین کافی نیست تا با قدرت و ایمان ادامه بدی؟)
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
..
تکرار کنید
✍خدایا: آرامش درونمان را سپاس
✍خدایا:سلامتی جسممان را سپاس
✍خدایا:آگاهی روز افزونمان را سپاس
🙏🏻خدایا:دل پر تپشمان را سپاس
🙏🏻خدایا:این لحظه را سپاس
🙏🏻خدایا :قلب مهربانمان را سپاس
🤲خدایا:دوستان خوبمان را سپاس
🤲خدایا:شنوایی گوشهایمان را سپاس
🤲خدایا:نفس پر انرژیمان را سپاس
✍خدایا :موفقیت امروزمان را سپاس
✍خدایا:شایستگیمان را سپاس
✍خدایا:لیاقتمان راسپاس
🙏🏻خدایا:با تو بودنمان را سپاس
🙏🏻خدایا:توانا بودنمان را سپاس
🙏🏻خدایا:عشق تو را سپاس
خدایـــــــــــ♥️ــــــــا تو را در همه حال سپاس
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فروش فوقالعاده کوییک GXR-L، را برای سه گروه متقاضیان عادی، مادران و دارندگان خودروی فرسوده
در این طرح فروش صرفاً داشتن گواهینامه و هر کدملی یک خودرو لحاظ میشود و مشتریان تا زمان تکمیل ظرفیت این محصول، امکان ثبت درخواست دارند.
فروش نقدی
تحویل۹۰روزه
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والله لاافارق عمی...
محمدحسین حدادیان
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۷
مروان وارد دارالحکومه شد، به یاد آن زمان که خود حکمران مدینه بود نگاهی به درو دیوار آنجا کرد و همانطور که از سر حسادت به ولید نگاه میکرد، آهی کشید و گفت:
_چه شده یاد ما کردی و بعد از گذشت اینهمه مدت از زمان حاکمیتت برای مشورت به دنبال من فرستادی؟ نکند معاویه عذر تو را هم خواسته و برای همین به دست و پا زدن افتادی؟ مگر آن روز که این تخت و مسند را به تو تحویل میدادم نگفتم، به معاویه و این دنیای غدّار اعتماد نکن..
ولید که بیحوصلهتر از آن بود که با مروان بن حکم این گرگ زخمی و روباه مکار و کینه توز کل کل کند، نامه را به طرف مروان داد و گفت:
_اشتباه میکنی، معاویه عذر من را نخواسته، به گمانم اینک در محضر رسول اکرم ، مشغول عذرخواهی از ایشان است چرا که حق ولیّ بلافصل پیامبر را پایمال کرد و ظلمها در حق علی و فرزندانش نمود، او مشغول دست و پا زدن است، چرا که لباس اسلام ناب محمدی را از تن دین بیرون آورد و مترسکی از اسلام با لباسی اموی ساخت و به خورد جماعت نادان داد.
مروان به حرفهای تیز ولید توجهی نکرد،با رنگی برافروخته نامه را گرفت و گفت:
_یعنی باور کنم معاویه مُرد؟!
ولید سری تکان داد و گفت:
_بله معاویه مرد و حالا این نامه یا بهتر بگویم حکم که اولین حکمیست یزید به عنوان جانشین پدرش معاویه ، برای من صادر کرده به دستم رسیده، من در اجرای حکم مانده ام...نمیدانم براستی چه کنم؟!
خواستم بعد از مدتها با تو مشورت کنم، خواهشاً کینه و حسد را کنار بگذار و رأیی عاقلانه به من بده..
ولید مشغول خواندن نامه شد و لبخندی روی لبش نشست با هر کلمه ای که میخواند لبخندش پررنگ تر میشد.
مروان نامه را سریع خواند و بعد همانطور که به سمت ولید قدم برمیداشت، شمرده شمرده گفت:
_انالله و اناالیه راجعون...بالاخره معاویه هم به سمت ملکوت پر کشید، چه مرد مهربان و سیاستمداری بود و مردی که دیگر نمونهاش را نخواهیم دید.
ولید که خود خدمتگزاری صادق برای بنیامیه بود سری تکان داد با خود گفت:
_او خدمتگزاری مهربان برای خود و خاندان و اهلبیت و جیب خود بود
و بعد سرش را بالا گرفت رو به مروان گفت:
_حال که مضمون نامه را متوجه شدی، نظرت چیست؟
مروان با حالتی متفکرانه به زمین چشم دوخت وگفت:
_خوب حکم را اجرا کن، هر چه یزید خواسته انجام بده. او گفته از عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و حسین بن علی برایش بیعت بستانی و اگر حاضر به بیعت نبودند سرشان را از تن جدا کنی. عبدالله بن عمر که مردی عافیتطلب است و در پی نزاع نیست و خیلی راحت بیعت میکند، عبدالله بن زبیر هم که بود و نبودش فرق نمیکند چون مردم مدینه به او اقبالی ندارند، میماند حسین بن علی... که من میگویم...
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
🖤💚🏴💚🖤
🏴اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ عَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِوَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
🖤رمان معرفتی و بصیرتی #ماه_آفتاب_سوخته
💚قسمت ۸
مروان به اینجای حرفش که رسید اندکی سکوت کرد. ولید که انگار بی تاب شده بود گفت:
_تو...تو چه در مورد حسین میگویی؟
مروان دندانی بهم سایید و گفت:
_حسین پسر ابوتراب است..اینها حقی در خلافت دارند و البته مستحق تر از هرکسی به خلافت هستند، پس محال است با کسی چون یزید که نماز را سبک میشمارد و شرب خمر میکند و زیر دست معلمان مسیحی پرورش یافته و به نظرم بیشتر از آنکه مسلمان باشد، مسیحی است، بیعت کند...پس او را به ترفندی به اینجا بکشان و امانش نده و سر از تنش جدا کن...
ولید با حالتی که رعشه در اندامش افتاده بود و آشکار لحن بیانش میلرزید گفت:
_ای کاش ولید از مادر زاده نشده بود و نامی از او برده نمیشد
و چشمانش پر از اشک شد و ادامه داد:
_مرا با حسین، پسر فاطمه چکار؟!
مروان که میخواست به هر طریقی حرفش را به کرسی بنشاند، با ملایمت گفت:
_ای امیر؛ از آنچه که گفتم ناراحت نباش چرا که خاندان ابوتراب از گذشته با ما و امیرمان دشمن بودهاند و هستند، همینان بودند که عثمان بن عفان را کشتند و آنگاه با امیرالمومنین معاویه جنگیدند، فقط بدان اگر کار حسین بن علی را هر چه زودتر فیصله ندهی از منزلتی که نزد امیرالمومنین یزید داری ساقط میشوی و هر بلایی ممکن است سرت بیاید.
ولید نفسش را محکم بیرون داد و گفت:
_انچنان سخن میگویی که انگار من خارجی هستم و ناوارد....علی بن ابیطالب را با عثمان بن عفان چکار؟! تو خوب میدانی چه کسی توطئه کرد و عثمان را کشت و بعد خودش خونخواه عثمان شد، علی بن ابیطالب مرد جنگهای سخت است نه قاتل انسانهای مستاصل....به والله اگر علی چون معاویه خدعه کار بود و صلاح مسلمین را به صلاح خودش ترجیح نمیداد، اینک نه نامی از تو و معاویه بود و نه نشانی از خلیفههای پیشین...به علی ظلم کردند ،همانطور که به حسن بن علی ظلم کردند و اینک هم نوبت حسین است. وای بر تو مروان از این سخن! دربارهٔ پسر فاطمه درست صحبت کن که او بازماندهٔ پیامبران است.
مروان سری به نشانهٔ تاسف تکان داد و گفت:
_وای بر یزید که والیانی چون تو دارد... پس همان که در نامه گفته عمل کن ، به دنبال حسین بن علی بفرست تا بیاید ، اما من هم باید حضور داشته باشم چون در نامه تاکید شده هیچکس ازمرگ معاویه خبردار نشود تا این بیعت ها گرفته شود و اگر دیدم حسین بن علی تمرد کرد و از بیعت سرباز زد...من او را خواهم کشت..
ولید که انگار در فکر فرو رفته بود ،آرام آرام به سمت تختش رفت، روی آن نشست و بعد نگهبان را صدا زد:
_آهای سرباز، فورا قاصدی را به در خانهٔ حسین بن علی برسانید او را به اینجا بخوانید.
مروان صدایش را بالا آورد:
_اگر او در خانهاش نبود به مسجدالنبی و مزار پیامبر بروید که او را خواهی یافت..
سرباز بله ای گفت و همان لحظه پیکی به دنبال امر ولید روانه نمود....
🖤ادامه دارد....
💚نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
#نسیم_طراوت
─━━━⊱🍃🏴🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯