سلام سلام سلام
📣📣 بار دیگر دختران تمدن ساز شروع به کار کردن در روزهای پنجشنبه وجمعه و شنبه
📍کار برای سالگر شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی ممنون هستیم از کسانی که کمک کردن
🔴 لطفا کانال را ترک نکنید چند روز نمی توانیم در کانال فعالیت داشته باشیم
ممنونیم از حضور پر رنگتان
یا علی
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
🖤🍃
@yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
راز درخت کاج🌲 فصل ششم😍🤩 #صوتی 🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤 😭🏴🌿🖤🍃 @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کاربران عزیز
ممنون هستیم از کسانی که در مسابقه ی دلنوشته ای به سردار شرکت کردند🌺
📍 به دلیل درخواست کاربران تا شنبه میتوانید سین بزنید
🔴🔴 لطفا تا شنبه سین بزنید و شنبه برندگان رو اعلام میکنیم
ممنون از همراهیتون 🌹❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام کاربران عزیز🌹
به خاطر فرارسیدن سالگرد سردار حاج قاسم سلیمانی درگیر آماده سازی بسته های فرهنگی و غذایی هستیم.
بابت کم فعالیتی این چند روز عذرخواهیم 💐💐
از همراهی شما متشکریم ❤️
#یهویی
#دختران_تمدن_ساز
#دختران_حاج_قاسم
#دختران_نسل_ظهور
🖤🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿🖤
🖤🍃
@yazainab314
#سخنبزرگـان👌🏻..
🔰 حجت الاسلام قرائتی:
✍ آدمیزاد مۅجود عـجیـبی است،
چون براے هدایتش
124 هـزار پیامبر ڪفایت نکرد
اما بـراے گمراہ ڪردنش
یڪ شیطان ڪافے بـود!!!
#کمےتفکر🙂🌿
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
⚠️ #تلنگرانه
دیدی وقتی دچار سرما خوردگی هستی نه عطر گل ها رو میفهمی و نه مزه غذاهای خوشمزه!
#ویروس_گناه هم باعث میشه ما عطر عبادت رو نفهمیم و مزه لذیذ ترین خوراکِ روح که نمازه رو نچشیم...❗️
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#شهیدانه🕊
•♡•دلنوشته از شهید°•
🌻سردوراهی گناه وثواب
به حب شهادت فکرکن...🤔
به نگاه👀امام زمانت فکرکن...
🌼🍃ببین میتونی ازگناه بگذری...؟!
👣ازگناه که گذشتی ..ازجونت هم
میگذری...🖐
✍🏻شهید محمودرضا بیضایی
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_صد_سوم
این حرفها رو زدم که بدونید واسه من پول ارزشی نداره من در ازای پول و مادیات عشق و محبت نیاز دارم .
به چشمان کیان زل زدم تا صداقت را در چشمانم ببیند.لبخند زد.
_قول میدم تا وقتی زنده ام نزارم غصه بخورید .و هیچ وقت عشقم رو ازتون دریغ نکنم.قول میدم کاری نکنم که به خانجون پناه ببرید همه سعیم رو میکنم که گذشته ها رو براتون جبران کنم و خوشبختتون کنم ولی درعوض میخوام یه قولی بدید!
ابروهایم بالاپرید
_چه قولی؟
_تا ابد همینقدر صادق و پاک و با محبت بمونید .قبول؟
_من هیچ وقت قول نمیدم ولی تمام سعیم رو میکنم.!
_خیلی هم عالی.انتظارات دیگه ای ازهمسرتون ندارید؟
کمی فکر کردم
_چندتا انتظار و شرط دارم
_بفرمایید من سراپا گوشم
_اول اینکه کمکم کنید به خدا نزدیک تر بشم
_چشم این یه رابطه دوطرفه است با کمک شما حتما به خدا نزدیکتر میشیم. دیگه؟
_دوم هیچ وقت بهم دروغ نگید و چیزی رو پنهون نکنید
_قبوله .دیگه؟
_از این کلاه شرعیا سرم نزاریدا .بگید دروغ نمیگم ولی راستش رو هم نگید. بهش چی میگن؟
کیان زد زیر خنده
_توریه!
خندیدم
_اره همین .قول بدید توریه هم انجام ندید
_در حد توانم چشم.دیگه؟
_دیگه هیچی .شما انتظاری ندارید
_همینایی که گفتید خوبه به علاوه اینکه من بعضی شبها میرم هیئت دوست دارم شماهم بامن همراه بشید و اگه دوست نداشتید مانع رفتن من نشید
_قبوله
_حالا بفرمایید نظرتون در مورد مهریه چیه؟
_من به مهریه بالا اعتقادی ندارم .
مهریه من اینه که به ۱۴ تا کودک بی سرپرست کمک کنید تحصیل کنند و فارغ التحصیل بشن و اینکه تا ۳۱۳ هفته، چهارشنبه ها منو ببرید جمکران زیارت
_به روی دو دیده منت چشم .حالا میشه من شرط آخرم رو بگم
_بله حتما
_اگر موافقید در امام زاده صالح خطبه عقد خونده بشه؟
با ذوق داد زدم
_عالیه!
عشقم امشب زیادی خوش خنده شده بود با هر حرف من کلی میخندید..خندیدنش که تمام شد با لبخند به چشمانم زل زد
_بهتره برم سر اصل مطلب.روژان خانم بامن ازدواج میکنید؟
اشک شوق در چشمانم دوید
_بله
کیان لبخندی زد
_ پس اگه حرفی دیگه نمونده بریم پیش بزرگترها
از روی تخت برخواستم و دستی به دامنم کشیدم.
_بفرمایید
اول کیان و پشت سرش من از اتاق خارج شدیم و به سمت بزرگترها رفتیم.
&ادامه دارد...
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_صد_چهارم
با ورودمان به پذیرایی همه به ما چشم دوختند.
چشمم به مادرم افتاد که با ناراحتی نگاهم می کرد .
دلم میخواست او هم مثل من و بقیه خوشحال باشد ،تحمل ناراحتی اش را نداشتم .
بی اراده آهی کشیدم که ازچشم کیان دور نماند او رد نگاهم را دنبال کرد و به قیافه گرفته مادرم رسید.
خاله با مهربانی مرا موردخطاب قرار داد
_عروس خانم دهنمون روشیرین کنیم ؟
میخواستم لب باز کنم جواب بدهم که کیان پیش دستی کرد
_ببخشید مامان جان، اگه از نظر مامان روژان خانم ایرادی نداره ،من چند لحظه با ایشون صحبت کنم!
سکوت همه جا را فرا گرفت همه با تعجب به کیان نگاه میکردند و از همه متعجب تر من و مادرم بودیم .مادرم با اکراه برخواست
_خواهش میکنم بفرمایید
_ممنونم شما اول بفرمایید
مادر و کیان از جمع دور شدند و روی میز
نهار خوری، انتهای سالن نشستند .
من چشم از مادر و کیان گرفتم و روی مبل دونفره کنار روهام نشستم.
کنجکاو بودم بدانم کیان با مادرم چه حرفی دارد و از طرفی نگران حرفهایی بودم که ممکن بود مادر به کیان بزند و مخالفتش را علنا اعلام کند.با استرس انگشتان دستم را به بازی گرفتم .در دل صلوات میفرستادم تا هرچه زودتر امشب به خیر و خوشی به پایان برسد .حرف های انها نیم ساعتی طول کشید ،نیم ساعتی که برای من به اندازه پنجاه سال گذشت .بقیه مشغول حرف زدن با کنار دستی خود بودند که مادر با لبهایی خندان و کیان پشت سرش با آرامش به سمتمان آمدند.
کیان از جمع عذر خواهی کرد و کنار کمیل نشست.
خاله روبه کیان کرد
_عزیزم دیگه نمیخوای با کسی تنهایی صحبت کنی؟تعارف نکن!
همه به حرف خاله خندیدند و کیان سر به زیر عرق روی پیشانی اش را پاک کرد
فقط من میدانستم کیان چه لطف بزرگی در حقم کرد که لبخند رضایت را به لب مادرم آورد.
پسر سربه زیر وخجالتی ام لبخندی زد
_ببخشید دیگه
آقای شمس با لبخند رو به من کرد
_خب دخترم شما که نبودید ما بزرگترها در مورد مهریه روی ۳۱۳ سکه تمام بهار آزادی به توافق رسیدیم حالا شما نظرتو بگو با مقدار مهریه موافقی و اینکه آیا این پسر ما رو به غلامی قبول میکنی؟
نگاهی به مادر ، خانجون وپدرم انداختم هرسه لبخند میزدند مادرم چشمانش را به نشانه موافقت باز و بسته کرد با صدایی لرزان آرام نجوا کردم
_ در مورد مهریه، من قبلا به خود آقا کیان گفتم .من مهریه سکه نمیخوام .قرارشد آقا کیان به ۱۴ تا کودک بی سرپرست تا فارغ التحصیلیشون کمک کنند و ۳۱۳ هفته منو ببرند جمکران.در مورد خوشون هم هرچی بزرگترها بگن من حرفی ندارم
اقای شمس با تحسین نگاهم کرد و سپس رو به خانم جون کرد
_خانجون شما نظرتون چیه؟هرچی باشه بزرگتر جمع شمایید؟
خانم جان نگاه سرشار از محبتش را حواله من کرد
_ان شاءالله که خوشبخت بشن.
خاله ثریا کل کشید و زهرا دیس شیرینی را برداشت و به همه تعارف کرد روبه روی من که قرارگرفت چشمکی زد
_دهنتو شیرین کن عروس خانم.
با لبخند شیرینی برداشتم
_ان شاءالله عروسی خودت عزیزم
روهام که کنارم نشسته بود و از اول میهمانی هراز گاهی نگاهش روی زهرا می نشست ،آهسته گفت
_آمین
زهرای نجیب و با حیای من از خجالت گونه هایش همچون گلبرگ گل رز قرمز شد و سر جای خودش نشست.
با لبخند کنار گوش روهام لب زدم
_قبلا بهت اخطار دادم داداش جونم
روهام چپ چپ نگاهم کرد
_بله یادم مونده خیالت راحت!
آقای شمس نگاهی به پدرم انداخت
_آقا سهراب اگه اجازه بدید یه صیغه محرمیت بین بچه ها بخونم تا ان شاءالله فردا باهم برن آزمایش بدن وبعدش بریم محضر خطبه عقد خونده بشه
_هرطور خودتون صلاح میدونید .روهام جان لطفا جاتو با آقا کیان عوض کن
کیان با فاصله کنارم روی مبل نشست و روبه پدرش کرد
_آقاجون با اجازه شما و بزرگترها من و روژان خانم تصمیم گرفتیم خطبه عقدمون تو امام زاده صالح خونده بشه
همه موافقت خودشان را اعلام کردند .خاله ثریا از داخل کیفش یه چادر سفید مخصوص عروس با گل های ریز آبی آسمانی بیرون آورد و به سمتم گرفت
_پاشو عزیزم چادرسرت کنم ان شاءالله که خوشبخت بشین
_چشم
ایستادم و خاله چادر را روی سرم انداخت
_الهی قربونت بشم که انقدر ماه و خوشگلی .
_خدانکنه خاله جون
دوباره کنار کیان ،با فاصله نشستم و اقای شمس قبل از اینکه خطبه صیغه را بخواند گفت
_دخترم چی مهریه ات باشه تا وقتی خطبه عقد خونده بشه ؟
_۳۱۳ بار قرائت سوره کوثر هدیه به امام زمان عج به نیت فرج آقا
_احسنت بهت دخترم .قبول باشه
&ادامه دارد...