#مهدویت
#امام_زمانی
#پروفایل_مذهبی
دلتنگ تو این بار گل 🌸 و باغ ✨ و بهارند🎋،
اے ڪاش گل نرگس من زود بیایی...
#اللهمعجللولیڪالفرج🌿
وفات حضرت زینب (س) تسلیت باد🏴
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
29.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️ایرانیها قومی که لایق ظهورند
استاد رائفی پور
#نشر_حداکثری
#پیشنهاد_دانلود
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
حاجمهدی_رسولی_رسیده_لحظه_های_آخر_من_.mp3
6.28M
رسیده لحظه های آخر من...
#وفات_حضرت_زینب
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
*#حضرتــــــــــ_آقـــــا🌿
بـــــا دانـــــش
خـــــودتـــــانرا
مـــــجھـزڪــــــــــنید
مــــــــــنتوصیـــــہمیڪـــــنم
بـــــہهمــــــــــہجــــــــــوانانعـــــزیز
کــــــــــہدرسخوانـــــدنرا
جـــــدے بگیریـــــد ...!
💕💛💕
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
.•°♡°•.☺️📍.•°♡°•.
سؤالوجوابدرکلاسدرس🧑🏻🏫
استاد:بہنظرشماچراحضرتمحمد(ص)
دانشجوها:اللهمصلعليمحمدوآلمحمد!
استاد:بلہآفرين!ميخواستمازشمابپرسمکہچرا حضرتمحمد(ص)…
دانشجوها:اللهمصلعليمحمدوآلمحمد! 🌱
استاد:انشاءاللہ!
بہنظرشماچراحضرتمحمد(ص)…
دانشجوها:اللهمصلعليمحمدوآلمحمد!
استاد:لاالہالااللہ!چراآنحضرت…
دانشجوها:ڪدامحضرت؟
استاد:حضرتمحمد(ص)
دانشجوها:اللهمصلعليمحمدوآلمحمد...!
اصلأحواستونبودمجبورشدینچندصلوات بفرستين؟ 😅
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
#تلنگࢪانـღـ🥀♥️
دقت کردینجدیدا حالابنابر شوخے یا هرچیز دیگهای وقتی به هم میرسیم میگیم:
سیلام، سعلام، صعلام و...❌
یامثلا پیام که میدیم برای راحتیمون یه «س» مےنویسیم وتمام❌
بچه شیعهها کجای کاریم واقعا؟!😞
آیا مےدانستید سلام یکےاز نامهای خداوند متعال است‼️
کوتاهی در بردن نام خدا به نظرتون زیبندهی یک مؤمن است؟🤔
سلام، یکی از نام های خداوند معرفی شده است:🔻
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ.»
💠حشر/۲۳💠
«اوست خداى یکتا که معبودى جز او نیست، فرمانروا، منزّه از هر عیب، سلامت بخش، ایمنى بخش، مسلّط بر همه چیز، قدرتمندِ شکست ناپذیر، صاحب جبروت و کبریایى. منزّه است از هر چه براى او شریک قرار مى دهند.»
JᎧᎥN↷
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امان از دل زینب😭
[• #منبر_مجازی📿 •]
#ټلݩگر❗️
هرگاه مایل به گناه بودی
این سه نکته را فراموش مکن :
⇦الله میبینـد
⇦ملائک مینویسد
⇦درهرحال مرگ میآید..🌿
#حواسمون_به_اعمالمون_هست؟
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
بچه ها هندرفری ها رو آماده کنین📲
قراره برای اݦ المصائب گریه کنیم😭😢
قراره از صبرشون بشنویم☘
با ما همرا باشید......
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
YEKNET.IR - zamine - vafat hazrat zeinab 99.12.08 - pouyanfar.mp3
8.71M
🔳 #وفات_حضرت_زینب(س)
🌴یکسال و نیم زنده شدم مردم
🌴تو رفتی و من خون دل خوردم
🎤 #محمدحسین_پویانفر
⏯ #زمینه
👌بسیار دل نشین
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
مداحی آنلاین - صبر حضرت زینب - استاد دانشمند.mp3
4.92M
🏴 #وفات_حضرت_زینب(س)
♨️صبر حضرت زینب(س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #دانشمند
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
🏴 #وفات_حضرت_زینب(س) ♨️صبر حضرت زینب(س) 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام #دانشمند 📡حداقل برا
#پیشنهاد_دانلود
حتما گوش بدین👌
7 دقیقه بیشتر وقتتونو نمیگیره7⃣
#بدون_تعارف
شلوارپاچہکوتاهمیپوشید...
احیانا
مگہتوشالیزارمشغولیدایهاالناس🐾؟!
#حیعلیالحیاااا
⃟📿 ڪپے باذڪرصݪواٺ آزاد 📿 ⃟
★ به « تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 مداحی خاطره انگیــز
#استوری sᴛᴏʀʏ 🌱
★ به « تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314
🌹🌾🌹🌾
حـجــღــابـــ
ح↜حریٺـ
ج↜جذبہ
ا↜آبرو
بــ↜بندگے
#بہ_رسم_چادر❣
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@yazainab314
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🏴زیارتنامه حضرت زینب کبری(س) :🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،
اَلسَّلامُ عَلَیْک ِعَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ، وَ سَقانابِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِن یَدِعَلِیِّ ابْن اَبیطالِب صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنافیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُم ْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،
وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ، وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَعَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَرِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَة َیا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ،
اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَناوَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ،وَبِرَحْمَتِکَ وَعافِیَتِکَ،وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،وَسَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.🌸🌸🌸🌸
انا مجنون الرقیه س. 🙏
#وفات_حضرت_زینب
#ام_المصائب
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@yazainab314
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فواید صلوات 🕊🕊🕊
صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود.🦋
صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند براي انسان است.
صلوات : تحفهاي از بهشت است❄️
صلوات : روح را جلا ميدهد.🎄
صلوات : عطري است كه دهان انسان را خوشبو ميكند.🌷
صلوات : نوري در بهشت است.🍀
صلوات : نور پل صراط است.🌿
صلوات : شفيع انسان است.✨
صلوات : ذكر الهي است.🎋
صلوات : موجب كمال نماز ميشود.
صلوات : موجب كمال دعا و استجابت آن ميشود.🌙
صلوات : موجب تقرب انسان است.🌾
صلوات : رمز ديدن پيامبر در خواب است.🥀
صلوات : سپري در مقابل آتش جهنم است.🍄
صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است.🌹
صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است.🌸
صلوات : انسان را در سه عالم بيمه ميكند.🦋
صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا است🌿.
صلوات : برترين عمل در روز قيامت است.❤️
صلوات : سنگينترين چيزي است كه در قيامت بر ميزان عرضه ميشود.🍂
صلوات : محبوبترين عمل است.🍀
صلوات : آتش جهنم را خاموش ميكند.🌺
صلوات : فقر و نفاق را از بين ميبرد.🌗
صلوات : زينت نماز است🍃.
صلوات : بهترين داروي معنوي است.
صلوات : گناهان را از بين ميبرد🍁
💐 اللَّـهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدَ وآلِ مُحَمَّد
و عج
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@yazainab314
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
💟 #تلنگر
❣✨خداوند متعال (جل جلاله):
💠ڪسانے ڪه مرا #یــــــــاد میڪنند،
✨میهمان من هستنـــد.
💠ڪسانے ڪه مرا #اطاعـت میڪنند،
✨در نـعـــمــت مــن هستنــد.
💠ڪسانے ڪه مرا #شڪــــر میڪنند،
✨در فــزونے نعمــتهایم هستنــد.
⬅️و اهل معصيتم را از رحمتم مايوس نمیڪنم.
اگر توبہ ڪنند، دوست آنها هستم.
اگر مريض شوند، طبيب آنها هستم.
💌گناهڪاران را با سختےها و مصيبتها مداوا میڪنم تا آنها را از گناهان و عيبها پاڪ ڪنم.
📚ترجمہ ارشاد القلوب، صفحہ ۲۲۷
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@yazainab314
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
حضرت زینب كبرى (س) در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه به دنیا آمد. بر اساس روایات متعدد، نامگذاری حضرت زینب (س)، توسط پیامبر اسلام (ص) صورت گرفت. گفته شده است که جبرییل از سوی خداوند این نام را به پیامبر (ص) رسانده است.
معروفترین نام ایشان زینب است که در لغت، به معنای «درخت نیکو منظر وخوشبو» آمده و معنای دیگر آن «زینت پدر» است.
كنیه گرامی شان ام الحسن و ام كلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: عالمه غیر معلمه،نائبة الزهرا، نائبة الحسین، ملیکة النساء، عقیلة النساء، عدیلة الخامس من اهل الکساء، شریکة الشهداء، سیدة العقایل، سرابیهاو...
حضرت زینب (س) را به سبب سختیهای بسیاری که در زندگی دید (درگذشت جدش پیامبر(ص)، درگذشت و سختیهای مادرش، شهادت پدرش امیرالمؤمنین(ع)، شهادت برادرش امام مجتبی(ع)، فاجعه کربلا و شهادت برادرش امام حسین(ع) و دو فرزندش و دیگر بستگان و سایر شهدا، و به اسارت رفتن در کوفه و شام) ام المصائب نیز لقب دادهاند.
پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (ع) و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا (س) می باشد.
همسر گرامى حضرت زینب (س)، عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب بود.
در كتاب اعلام الورى براى آن بانوى بزرگوار سه پسر به نام هاى على، عون و جعفر و یك دختر به نام ام كلثوم ذكر شده است.
عون و محمد در واقعه کربلا به شهادت رسیدند.
سخنان و خطبههای حضرت زینب (س) در کوفه و همچنین در دربار یزید، که همراه با استدلال به آیات قرآن بود، بیانگر دانش اوست.
🌷 شهید آوینی:
🏴 زینب كبری گنجینهدار عالم رنج است.
🏴 او وارث بیتالأحزان فاطمه است و بیتالأحزان، قبلهی رنج آدمی است.
#آوینی
#کربلا
#رنج
#صبر
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@yazainab314
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🏴 #حدیث_روز
▪️زینب(س) ! غمت غم است و قلم از غمت غمین
▪️غمگین ترین غزل ز غمت می خورد زمین...
🤲 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج بالزینب سلام الله علیها
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_هشتاد_ششم
صابر و حمیدآقا به سمت ما برگشتند.
روهام از زهرا فاصله گرفت و به سمت حمیدآقا رفت
_حالا باید چیکار کنیم، نکنه دوباره برگردند.
حمیدآقا نگاهی به صابر انداخت و سپس رو به ما کرد
_روهام تو باید زهرا و روژان خانم رو با خودت ببری .
صابر جلوتر میره تا راه رو بررسی کنه.
من هم با فاصله از شما میام تا دوباره این مشکل پیش نیاد .پس لطفا مواظبشون با...
هنوز حرفش تمام نشده بود که صدای خنده های چند نفر به گوشمان رسید.
حمید آقا که نگرانی در صدایش مشهود بود رو به ما کرد
_سریع برید تا من این ها رو سر گرم میکنم شما از اینجا برید.صابر راه رو بهتون نشون میده .عجله کنید.
حمیدآقا به عربی چیزی به صابر گفت.
صابر به راه افتاد .زهرا گریه می کرد
_عمو شما هم بیاین بریم .تنهایی ممکنه بلایی سرتون بیارن
_برو عزیزم .هیچ اتفاقی نمیفته .برو قربونت بشم.
نگاه ترسیده ام را به حمیدآقا دوختم
_اگه همه باهم باشیم شاید نتونند کاری کنند
حمیدآقا نگاهش را پایین انداخت
_هنوز بخاطر اون سیلی شرمنده شما و کیان هستم .نمیخوام این اتفاق دوباره بیفته،پس خواهش میکنم سریع برید .من به زودی میام بغداد.روهام برید داداش
روهام دست من و زهرا را گرفت و دوید.ماهم مجبور به دویدن شدیم.
دیگردیگربه نفس نفس افتاده بودیم،چند ساعتی میشد که می دویدیم.
نگران حمیدآقا بودم ،او بخاطر حماقت من به جای ایران به عراق آمده بود و حالا نمیدانستم ممکن است چه اتفاقی برایش بیفتد.
صابر با دیدن دوستانش به سمتشان رفت .روهام نفس آسوده ای کشید
_بالاخره به نیروهای خودی رسیدیم
زهرا هم مثل من نگران حمیدآقا بود و هرلحظه به عقب برمیگشت و مسیر را نگاه میکرد تا عمویش برسد ولی خبری از او نمیشد.
من که چیزی از حرفهای آنها نمیفهمیدم فقط اسم حاج قاسم را که شنیدم ،کنجکاو شدم بدانم چه می گویند
_زهرا اینا چی میگن.
زهرا با خوشحالی دستم را فشرد
_میگن حاج قاسم و نیروهاش به کمک مردم عزاق اومدند.
میگه نیروهاشون تو کل عراق تقسیم شدند و دارند به نیروهای حشدالشعبی کمک می کنند.
خوش حال سر به سوی آسمان بلند کردم .
_خدایا شکرت
مردی از جمع جداشد به سمت ما آمد
_سلام
همگی تعجب کرده بودیم .
مردانه خندید
_ایرانی هستم
لبخند به روی لب هرسه نفرمان آمد .همگی با او سلام و احوالپرسی کردیم
_من اولش فکر میکردم عراقی هستید،آقا صابر که گفت ایرانی هستید متعجب شدم.شما اینجا چیکار می کنید.
با یادآوری کیان اشک به جشمانم دوید
_برای پیدا کردن همسرم اومدم
مرد ایرانی متعجب گفت
_همسرتون ؟
اشک هایم که سرازیر شد ،سربه زیر انداختم و چیزی نگفتم.
روهام قضیه را تعریف کرد.مرد با هیجان گفت:
_نکنه منظورتون کیان شمس هستش؟
با شنیدن اسم و فامیل کیان ،با خوشحالی گفتم
_اره خودشه .میشناسیدش
مرد لبخندی زد
&ادامه دارد..
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_هشتاد_هفتم
مرد لبخندی زد
_همه بچه ها میشناسند.دلاوری که کرده رو مگه مگه میشه کسی ندونه
با شک و تردید پرسیدم
_شهید شده؟
مرد قهقهه ای زد
_نه خواهر من ،ایشون شهید زنده است.خدا بخواد حالا حالا باید در کنارمون باشه
دوباره اشکهایم جاری شد .این بار اشک شوق بود که امانم را برید.
انقدر شوکه شدم که روی زمین نشستم و اشک ریختم.
روهام کنارم نشست
_الهی فدات شم الان دیگه چرا گریه میکنی ؟شنیدی که کیان زنده است .پاشو فدات شم .پاشو خوب نیست جلو این همه آدم رو خاک ها نشستی و گریه میکنی .
_باورم نمیشه روهام .انگار خوابم هنوز مثل همون خوابی که بخاطرش تا اینجا اومدم.
_پاشو عزیزم باید بریم پیش کیان پاشو
به عشق دیدارش با کمک روهام برخواستم.
مرد ایرانی مقداری آب به دستم داد
_کمی آب بخورید.اینجور که فهمیدم از صبح هیچ گدومتون چیزی نخوردید.
لیوان آب را گرفتم.
_ممنونم .تو رو خدا بگید همسرم کجاست؟چرا هیچ خبری ازش به ما نرسید
مرد به ماشین اشاره کرد.سوار بشید تا توضیح بدم خدمتتون
همگی سوار ماشین شدیم.
_قضیه از این قراره که وقتی دوستان کیان رو به اسارت میگیرند ،کیان برای بررسی مکانی از آنها جدا شده.وقتی برگشته متوجه میشه که چندنفر دارن دوستانش رو با خودشون میبرند.
اول میخواسته بره رو در رو باهاشون بجنگه ولی وقتی میفهمه اونها بیشتر از ده نفر هستند و ممکنه باعث شهادت همه و خودش بشه،تصمیم میگیره تعقیبشون کنه و مکانی که همه در اونجا جمع هستند رو شناسایی کنه .
خلاصه اینکه اونها رو تعقیب میکنه و محل
رو شناسایی میکنه آدرس رو که به بچه های خودی میرسونه ،متاسفانه داعشی ها متوجه میشن.در حال فرار تیر میخوره با این حال خودش رو پنهون میکنه.
داعشی ها چند روز بعد سر همه اسرا رو از تنشون جدا میکنند.
با عجله پرسیدم
_چه اتفاقی برای همسرم افتاده
_خدا رو شکر بخیر گذشته.
کیان بخاطر خون ریزی که داشته وارد کشور سوریه میشه و اونجا از هوش میره.به خواست خدا یکی از نیروهای حشدالشعبی اونو پیدا میکنه .وقتی عکس حاج قاسم و حضرت آقا رو داخل جیبش پیدا میکنه،میفهمه ایرانی هستش و اون رو به خونش میبره.از قضا همسرش پزشک بوده ،کیان رو مداوا میکنه .خداروشکر بعد یک ماه کاملا حالش خوب شد با کمک عقیل خودش رو به ما رسوند الان هم کربلاست .قراربود آخر این ماموریت به ایران برگرده
با گریه گفتم
_چرا خبری از سلامتیش به ما نداد آخه
مرد سر به زیر انداخت
_خودش میگفت نزدیک دوماهه خانواده ام فکر میکنند شهید شدم حتما با این داغ کنار اومدند الان بهشون خبر بدم حالم خوبه و تو این ماموریت به شهادت برسم دوباره داغ دلشون رو تازه کردم .تحمل زجر کشیدن و ناراحتیشون رو ندارم.هرموقع برگشتم ایران مستقیم میرم خونه تا ببینند زنده ام.حالا میرید کربلا میبینیدش ،من به بچه ها سپردم کسی بهش اطلاع نده ،بریم از نزدیک شما رو ببینه .
صابر همانجا از ما جداشد و به دنبال حمیدآقا رفت .
ما سه نفر هم با همان مرد ایرانی تازه فهمیدم نام مستعارش ابوحسین است به سمت کربلا به راه افتادیم.
ابوحسین در طول مسیر با روهام در مورد اوضاع عراق و داعش صحبت میکرد.
من در دنیای دیگری سیر می کردم دنیایی که در آن کیان روبه رویم ایستاده و لبخند میزند.
دلم میخواست تا کربلا به شوق دیدارش پرواز کنم .هنوز هم گیج بودم و مبهوت .باورم نمیشد برای کیان چنین اتفاق هایی افتاده باشد او در لبنان بود و حالا در کربلاست.
&ادامه دارد...
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_هشتاد_هشتم
ابوحسین با خوشحالی گفت خواهر فقط ده دقیقه دیگه به کیان میرسید.آمارش رو گرفتم رفته پیش محمد همون کسی که نجاتش داده،تا شما یه استراحت کنید برگشته.
وارد کربلا که شدیم احساس میکردم قلبم میخواهد از سینه ام بیرون بزند.
قلبم بی قراری میکرد انگار اوهم باور نداشت که ما در یک قدمی یار قرار داریم و به زودی به او میرسیم.ابوحسین ماشین را گوشه خیابان پارک کرد
_چون نمیشه ریسک کنیم و همه با هم بریم،دو نفر دونفر بقیه مسیر رو میریم.
یکی از خواهرا با من بیاد و یکی هم با آقا روهام .
دلم نمیخواست زهرا را از روهام جدا کنم قبل از اینکه کسی چیزی بگوید،گفتم
_من همراه شما میام،برادرم و خانمش هم باهم
_بسیار خب،ما وقتی به ته کوچه رسیدیم شما حرکت کنید .مواژب باشید ما رو گم نکنید.ان شاءالله چندتا کوچه دیگه به خونه میرسیم.
_خواهر بفرمایید پایین
من هم قدم با ابو حسین به راه افتادم زهرا و روهام هم پشت سر ما به راه افتادند .با احتیاط چندکوچه را رد کردیم.
ابوحسین مقابل در سفید رنگی ایستاد.
به صورت رمزی چندبار در زد .
در که باز شد ما به داخل رفتیم و پشت سرمان هم روهام و زهرا وارد شدند.
ابوحسین به چند مرد که داخل بودند نگاهی انداخت
_دوستان ایشون همسر آقا کیان هستند.
همه با تعجب چند ثانیه نگاهمان کردند و در نهایت با لبخند به همه ما خوش آمد گفتند.
ابو حسین اتاقی را نشان داد
_ایتجا منتظر باشید به زودی کیان از راه میرسه.با اجازه اتون من میرم پیش بچه ها راحت باشید.میگم چیزی بیارن تا بخورید .
قبل از اینکه ابوحسین بیرون برود گفتم
_ببخشید کجا میشه وضو بگیریم ،ماهنوز نماز ظهرمون رو نخوندیم
ابوحسین سرویس بهداشتی را به ما نشان داد،چند مهر به ماداد و قبله را نشانمان داد و از اتاق خارج شد.
نمازم که تمام شد صدای باز شدن در حیاط را شنیدم با عجله خودم را به پشت پنجره رساندم و به در چشم دوختم
قلبم به شدت می کوبید دست روی قلبم گذاشتم
_آرام و قرارمون اومد.کیانم اومده
در باز شد و نگاهم روی کیانی که بچه به بغل داشت و سرو صورتش خونی بود،ماند.
ابوحسین که متوجه حضور من پشت پنجره شده بود با دیدن قیافه کن ،چشمان نگرانش سمت من چرخید.
با قدم هایی سست به سمت درب ورودی رفتم .
از جلو دیدگان متعجب همه گذشتم و به حیاط رسیدم.
چشم به کیان دوختم.نگاهش که به من افتاد اول شوکه شد ولی وقتی حال بدم را دید بچه را به ابوحسین داد و به سمتم دوید .
دیدن خون روی لباس و صورت کیان راه نفسم را برید .چشمانم می باریدبی جان لب زدم
_کی...یان
&ادامه دارد...
🍁
🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁🍂🍁