eitaa logo
یــا ضــامــن آهــو
415 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
⚫️ارتباط با قرآن 🔘زندگی نامه اهل بیت ⚪️ادعیه 🔴شهدا Mohamad3990 ایدی ادمین برای ثبت نظرات و پیشنهاد شما عزیزان💖💖 تبلیغات شما بزرگواران را با کمترین هزینه (توافقی) پذیرا هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻بزرگواری یوسف🔻 ✍ این کرامتی که در پایان داستان، از حضرت یوسف (ع) بروز می‌کنه، واقعاً برای همه‌مون درسه. ☝️ وقتی برادرهاش ازش معذرتخواهی میکنند، جواب میده: اصلاً حرفشو نزنید. دیگه تموم شد و رفت.👇 🕋 قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف/۹۲) 💢 یوسف به برادرانش گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند شما را می‌آمرزد. و او مهربانترین مهربانان است. 🤔 با اینکه برادرهاش اینهمه بلا سرش آوردند، ببینید آخر داستان، اونجایی که همه برای او سجده می‌کنند (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا)، ببینید اونجا حضرت چی میگه:👇 🕋 قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ (یوسف/۱۰۰) 💢 خدا به من نیکی کرد، آن زمانی که مرا از «زندان» خارج کرد. دقّت کنیم. ❌ نمیگه: خدا منو از «چاه» خارج کرد. ✅️ میگه: خدا منو از «زندان» خارج کرد. 👈 با اینکه ماجرا از «چاه» شروع شد، برادرهاش او رو در «چاه» انداختند، ولی جلوی برادرهاش اصلاً حرفی از «چاه» نمی‌زنه.😔 اصلاً به روشون نمیاره، که خجالت نکشند. ماها یه وقتهایی «الحمدلله» هم که میگیم، با منظور میگیم❗️ اگه ما بودیم می‌گفتیم: 🤨 «الحمدلله» دیدی ماجرای «چاه» چی شد؟! که همه رو خجالت زده بکنیم. که بگیم: شما چکار کردید و من چکار کردم؟! من به کجا رسیدم و شما به کجا؟! دیدید حالتون گرفته شد!🤨 یعنی یه وقتهایی با «الحمدلله» گفتن، تیکه میندازیم و دل دیگران رو می‌شکونیم.💔 بعد در ادامه آیه، حضرت یوسف می‌فرماید: 🕋 وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی (یوسف/۱۰۰) 💢 و شما را از آن بیابان به اینجا آورد، بعد از آنکه رابطه‌ی مرا با برادرانم به هم زد. ❌ یعنی تقصیر رو گردن برادرهاش نمیندازه. نمیگه: بعد از این که برادرهام توطئه کردند. ✅️ بلکه تقصیر رو به گردن میندازه. میگه: بعد از اینکه رابطه‌ی منو با برادرهام به هم زد. 👌 از این کرامت و بزرگواریِ حضرت یوسف درس بگیریم. 😊 یخورده و داشته باشیم. چقدر خانواده‌ها هستند که اعضای سالهاست با هم قهرند، سر مسائل جزئی.😟 چقدر دوستان و رفقا، چقدر فامیل و آشنا از همدیگه به دل گرفتند، سر مسائل جزئی.😔 ☝️ کنیم. اگه با کسی کوچیک میشد، انقدر بزرگ نبود.❤️ از خطاهای دیگران بگذریم، تا خدا از خطاهامون بگذره.✅️ 💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
👈قسمتى از سنتها و دستورهاى ادريس عليه السلام 🌴اى انسانها! بدانيد و كنيد كه و پرهيزگارى، و ، و به و و _و_عقل است، زيرا خداوند هنگامى كه بنده اى را دوست بدارد، عقل را به او مى بخشد. 🌴بسيارى از اوقاتِ خود را به راز و نياز و دعا با خدا بپردازيد و در خداپرستى و در راه خدا تعاون و همكارى نماييد، كه اگر خداوند و شما را بنگرد، خواسته هايتان را بر مى آورد و شما را به مى رساند و از و بهره مند مى سازد. 🌴هنگامى كه گرفتيد، خود را از هر گونه ها_پاك كنيد۰ و با و بى شائبه براى خدا بگيريد، زيرا خداوند به زودى را مى كند. همراه روزه گرفتن و خودددارى از غذا و آب، اعضاء و جوارح خود را نيز از كنترل كنيد. 🌴هنگامى كه به سجده افتاديد و سينه خود را در سجده بر زمين نهاديد، هرگونه و و و فكر خوردن غذاى حرام و و را از خود دور سازيد و از همه ها خود را برهانيد. 🌴خداوند متعال، پيامبران و اوليائش را به اختصاص داد و آنها را در پرتو همين و ها_آگاه شدند و از مند گشتند، از و به هدايتها پيوستند، به طورى كه خداوند آن چنان در دلهايشان گرفت كه دريافتند است و بر همه چيز احاطه دارد و هرگز نمى توان به يافت. (اقتباس از بحار، ج 11،ص 282 - 284) 📚محمدی اشتهاردی ادامه دارد.... 💗🌹 یـــاس کـــبود🌹💗: 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 کـانـال یـا ضـامـن آهـو در ایتا https://eitaa.com/yazamen_aho_raza ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔹این را بدانید هر مؤمنی که از برادران مومنش در دل داشته باشد، خدای تعالی اورا دوست ندارد. 🔹روایات زیادی هم داریم که بعضی به این مضمون است که (لاهجرة فوق ثلاث) قهر کردن و دوری از برادر مؤمن نباید بیشتر از سه روز طول بکشد،حتی اگر حق با شما باشد. که متاسفانه معمولا ما همیشه حق را به خودمان می دهیم و گناه خودمان را به گردن نمی گیریم! 🔹حتی اگر فکر می کنید حق باشماست باز هم باید ادامه ندهید و قهر و دوری از برادر مؤمن را نگذارید از سه روز بیشتر شود و الا خدای تعالی نماز واعمالتان راقبول نمی کند. 🔷حضرت آیت الله سید حسن ابطحی رحمة الله علیه محمد: کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌸🍃﷽🌸🍃 ✍️ عصبانی‌ها آدم‌هایِ چند دسته هستند👇 ☜بعضیا داد و بیداد میکنند 🗣 ☜بعضیا فحش میدن 🤬 ☜بعضیا کتک کاری میکنند 🤕 ☜بعضیا هم از تو حرص میخوررن و آتیشی میشن، 😡 یعنی اینکه جلوی خودشون رو میگیرن و هیچ‌کاری نمیکنند. 🔚درستش اینه که اگر از دست کسی شدی؛ ✅ سکوت کنی🤐 ✅ هم داشته باشی.❤️ 👇👇👇 وقتی از دست کسی میشی، اگر ساکت بشی و هیچی بهش نگی، ولی از اون‌طرف، ازش بَدِت بیاد، به دل بگیری، دیگه باهاش حرف نزنی و همیشه بهش چپ چپ نگاه کنی😾 کار درستی نمیکنی.❌ 🔸قرآن میگه؛ ✅ هم جلوی رو بگیر. ✅ هم داشته باش. 👇👇👇 🕋...وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ...(آل عمران/۱۳۴) ⚡️و خشم خود فرونشانند و از مردم درگذرند.... 🔚 نتیجه‌ی فرو بردن خشم، اینه؛👇 💢امام جواد علیه‌السلام میفرماید: 👈هر کس خود را، با آنکه بر اظهار آن تواناست، فرو برد، خداوند در روز قیامت قلبش را از امنیت و پر می‌کند. 📚بحارالانوار، ج۷، ص۳۰۳ ⬇️ سخنانی از جنس نور محمد: کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🔔 ⚠️ ✍ درختِ دوستی توی باغ، هر چیزی رو میشه کاشت، ولی نباید هر چیزی رو کاشت.❌ 🔚چون باید چیزی بکاریم که فایده داشته باشه.🌱 ❤️ دل هم، مثل باغِ. تویِ دل هم، هر چیزی رو نباید کاشت. باید صفا و صمیمیت کاشت، نه و دشمنی.❌ ✅ همینه که حافظ میگه: ⚡️درخت دوستی بنشان که، کام دل به بار آرد ⚡️نهال دشمنی برکَن، که رنج بی شمار آرد ☝️البته این فقط حرف حافظ نیست. حرف امام سجاد(ع) است: 💢اَغرِس فی اَفِئدَتِنا اَشجارَ مَحَبَّتِکَ 👈خدایا! در دل‌های ما درخت دوستی بنشان. باشیم، که بی‌فایده نباشیم. محمد: کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻بزرگواری یوسف🔻 ✍ این کرامتی که در پایان داستان، از حضرت یوسف (ع) بروز می‌کنه، واقعاً برای همه‌مون درسه. ☝️ وقتی برادرهاش ازش معذرتخواهی میکنند، جواب میده: اصلاً حرفشو نزنید. دیگه تموم شد و رفت.👇 🕋 قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف/۹۲) 💢 یوسف به برادرانش گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند شما را می‌آمرزد. و او مهربانترین مهربانان است. 🤔 با اینکه برادرهاش اینهمه بلا سرش آوردند، ببینید آخر داستان، اونجایی که همه برای او سجده می‌کنند (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا)، ببینید اونجا حضرت چی میگه:👇 🕋 قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ (یوسف/۱۰۰) 💢 خدا به من نیکی کرد، آن زمانی که مرا از «زندان» خارج کرد. دقّت کنیم. ❌ نمیگه: خدا منو از «چاه» خارج کرد. ✅️ میگه: خدا منو از «زندان» خارج کرد. 👈 با اینکه ماجرا از «چاه» شروع شد، برادرهاش او رو در «چاه» انداختند، ولی جلوی برادرهاش اصلاً حرفی از «چاه» نمی‌زنه.😔 اصلاً به روشون نمیاره، که خجالت نکشند. ماها یه وقتهایی «الحمدلله» هم که میگیم، با منظور میگیم❗️ اگه ما بودیم می‌گفتیم: 🤨 «الحمدلله» دیدی ماجرای «چاه» چی شد؟! که همه رو خجالت زده بکنیم. که بگیم: شما چکار کردید و من چکار کردم؟! من به کجا رسیدم و شما به کجا؟! دیدید حالتون گرفته شد!🤨 یعنی یه وقتهایی با «الحمدلله» گفتن، تیکه میندازیم و دل دیگران رو می‌شکونیم.💔 بعد در ادامه آیه، حضرت یوسف می‌فرماید: 🕋 وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی (یوسف/۱۰۰) 💢 و شما را از آن بیابان به اینجا آورد، بعد از آنکه رابطه‌ی مرا با برادرانم به هم زد. ❌ یعنی تقصیر رو گردن برادرهاش نمیندازه. نمیگه: بعد از این که برادرهام توطئه کردند. ✅️ بلکه تقصیر رو به گردن میندازه. میگه: بعد از اینکه رابطه‌ی منو با برادرهام به هم زد. 👌 از این کرامت و بزرگواریِ حضرت یوسف درس بگیریم. 😊 یخورده و داشته باشیم. چقدر خانواده‌ها هستند که اعضای سالهاست با هم قهرند، سر مسائل جزئی.😟 چقدر دوستان و رفقا، چقدر فامیل و آشنا از همدیگه به دل گرفتند، سر مسائل جزئی.😔 ☝️ کنیم. اگه با کسی کوچیک میشد، انقدر بزرگ نبود.❤️ از خطاهای دیگران بگذریم، تا خدا از خطاهامون بگذره.✅️ 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 💞 یـــاس کـــبود💞: https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌸🍃﷽🌸🍃 ✍️ عصبانی‌ها آدم‌هایِ چند دسته هستند؛ ☜بعضیا داد و بیداد میکنند 🗣 ☜بعضیا فحش میدن 🤬 ☜بعضیا کتک کاری میکنند 🤕 ☜بعضیا هم از تو حرص میخوررن و آتیشی میشن، 😡 یعنی اینکه جلوی خودشون رو میگیرن و هیچ‌کاری نمیکنند. 🔚درستش اینه که اگر از دست کسی شدی؛ ✅ سکوت کنی🤐 ✅ هم داشته باشی.❤️ 👇👇👇 وقتی از دست کسی میشی، اگر ساکت بشی و هیچی بهش نگی، ولی از اون‌طرف، ازش بَدِت بیاد، به دل بگیری، دیگه باهاش حرف نزنی و همیشه بهش چپ چپ نگاه کنی😾 کار درستی نمیکنی. 🔸قرآن میگه؛ ✅ هم جلوی رو بگیر ✅ هم داشته باش 👇👇👇 🕋..وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ..(آل‌عمران/۱۳۴) ⚡️و خشم خود فرونشانند و از مردم درگذرند.... 🔚حالا نتیجه‌ی فرو بردن خشم اینه؛↶ 💢امام جواد علیه‌السلام میفرماید: 👈هر کس خود را، با آنکه بر اظهار آن تواناست، فرو برد، خداوند در روز قلبش را از امنیت و پر می‌کند. 📚بحارالانوار، ج۷، ص۳۰۳ 💞 یـــاس کـــبود💞: https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🔷بهترین یاری امام زمان ارواحنافداه انسان بنشیند فکر کند، این مقایسه کردن‌ها، این غبطه خوردن‌ها، ورزیدن‌ها، به دل گرفتن‌ها و تندخویی کردن‌ها، حرص دنیا، برای چیست؟! اینها صفاتی است که خودمان را دارد آزار می‌دهد. آرامش را از خود انسان گرفته. می بینی شخص این‌طور صفاتی دارد، ادعا هم دارد! می‌خواهد اهل بهشت هم باشد! 🧨خب تو را با این صفات در بهشت هم بگذارند، آنجا را هم به‌هم می‌ریزی، آنجا هم آرامش نداری. داری درد می‌کشی، درد این دارد تو را آزار می‌دهد. آن دنیا تازه آشکار‌‌تر و مشهودتر می‌شوند. خب روی این صفات را نپوشان، نگو من طوریم نیست. 👌 برو درمان کن. تا در این دنیا وقت داری همت کن و این صفات را درمان کن. 💠استاد حاج آقا زعفری‌ زاده حفظه الله تعالی کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✍ یک آیه و یک ضرب ‌المثل هر کس که با مانوس و بشه، خُلق و خوی قرآنی پیدا میکنه! و برعکس، هر کس با آمیخته بشه و شیطان وارد قلبش بشه، رفتار و گفتارش شیطانی میشه! 👇👇👇 🔚این ضرب‌_المثل رو حتما شنیدید؛↶ ✅ از کوزه همان برون تراود که در اوست🏺💦 🔰پس اگر دیدیم ناخالصی داریم، مثلا؛↶ ❌ دروغ میگیم، ❌ زورگویی میکنیم، ❌ دلی رو میشکنیم، ❌ تهمت میزنیم، ❌ چشم‌ ناپاک داریم، ❌ اهل ، ، فحاشی و مسخره‌کردن و... هستیم..... لازمه یه به خودمون بزنیم!👇 🔔❗️ای دلِ غافل! شیطان، در قلبِ ما رخنه کرده که خلق_و_خوی ما عوض شده و کارهای_شیطانی از ما سر میزنه❗️🔥 👇👇👇 ✅ از کوزه همان برون تراود که در اوست↶ ❤️ قلب قرآنی = خُلق و خوی قرآنی 🖤 قلب شیطانی = خُلق و خوی شیطانی! 🕋 قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‌ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‌ سَبِيلًا(اسراء/۸۴) ⚡️بگو: هر كس بر خُلق و خوى خويش عمل مى‌كند، پس پروردگارتان داناتر است به كسى كه به هدايت نزديك‌تر است. ☝️اونایی که با 📖 مانوس میشن، به هدایت نزدیک‌تر میشن و رفتار و منش قرآنی پیدا میکنند.👌 کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج ✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت یازدهم افشین مات و مبهوت به رفتن پویان نگاه میکرد.تا لحظه آخر منتظر بود، دوباره نگاهش کنه، ولی پویان دیگه برنگشت، تا برای بار آخر به افشین نگاه کنه. وقتی هواپیما پرواز کرد، افشین ناراحت شد که بخاطر و ، عزیزترین آدم زندگیش رو ناراحت کرد. هیچ وقت پویان رو اونقدر ناراحت ندیده بود. یه راست رفت خونه ش. تصمیم گرفت بیخیال فاطمه نادری بشه؛بخاطر پویان. چند روز از رفتن پویان گذشت. روزهای افشین طولانی و کسل کننده بود.برای سرگرمی دانشگاه میرفت. حوصله هیچکسی رو نداشت. از قیافه ش معلوم بود بداخلاق تر از همیشه ست.هیچکس حتی پسرها هم نزدیکش نمیشدن. روی نیمکتی نشسته بود، و چشمش به تلفن همراهش بود که دختری چادری از جلوش رد شد.سرشو آورد بالا،مریم مروت بود. یاد پویان افتاد. با خودش گفت پویان هم چه سلیقه ای داره.آخه این دختر چی داره مثلا؟! از روبه روی مریم،فاطمه نزدیک میشد. مریم گفت: -سلام دختر خوب،کجایی پس؟! فاطمه هم لبخند زد و گفت: -سلام عزیزم.جای پارک پیدا نمی... نگاهش به افشین افتاد، لبخندشو جمع کرد، مسیرشو عوض کرد و با مریم رفتن.افشین به رفتن مریم و فاطمه خیره بود، که کسی کنارش نشست و گفت: _نمیخوای سیلی ای که بهت زده تلافی کنی؟ نگاهش کرد. آریا بود،شرورترین پسر دانشگاه.با تمسخر به افشین خیره شده بود. افشین بلند شد که بره، آریا گفت: -میتونم کمکت کنم که انتقامتو ازش بگیری. افشین داشت وسوسه میشد، ولی به آریا نگاه هم نمیکرد.آریا گفت: -باعث خجالته که یه دختر بزنه تو گوشت و جلوی همه سکه یه پولت کنه. بخاطرش با صمیمی ترین دوستت دعوات بشه ولی تو ازش انتقام نگیری. افشین یاد پویان افتاد، یاد نگاه آخرش،حرف آخرش.تو دلش گفت بخاطر پویان فراموشش میکنم. بدون اینکه به آریا نگاه کنه،رفت. دو هفته بعد، از پیتزافروشی بیرون اومد و سمت ماشینش میرفت. جلوتر پسری کنار خیابان ایستاده بود. ماشینی براش ترمز کرد. راننده دختری باحجاب بود. دختر شیشه ماشین رو پایین داد و با لبخند گفت: _به به.. آقای خوش تیپ..افتخار میدید درخدمت باشیم؟ پسر هم با لبخند سوار شد. افشین به دختر خیره شده بود.خشکش زده بود.فاطمه نادری بود. ماشین حرکت کرد و رفت. ولی افشین هنوز به جایی که ماشین ایستاده بود،نگاه میکرد. تو دلش داد میزد. این دختره که خودش اینکاره ست. تحویل بگیر آقاپویان، جات خالی خواهرتو ببینی. دختره فیلم بازی میکرده برات. اون شب تصمیم گرفت، هم کاری کنه که فاطمه ازش عذرخواهی کنه،هم آبروش رو ببره. از فردای اون شب، مرتب میرفت دانشگاه،نه برای کلاس، برای فهمیدن برنامه فاطمه. مریم داروسازی میخوند و فاطمه پرستاری. فقط یکی از کلاسهاشون مشترک بود.اما معمولا باهم برمیگشتن خونه. مریم و فاطمه باهم سمت ماشین فاطمه میرفتن.فاطمه سویچشو از کیفش درمیاورد که موتورسواری کیفش رو دزدید. مریم گفت: -حالا تو کیفت چی بود؟ -به کاهدون زده.آخه تو کیف دانشجو جماعت چی پیدا میشه جز جزوه؟..آخ.. جزوه هام.. و خندید. -از دست تو! دزد کیفتو زده میخندی؟!! پول و مدارک شناسایی نداشتی توش؟ -فقط کارت دانشجوییم توش بود.پول نقد هم اونقدی توش نبود.گوشیم بود و جزوه هام. مریم نگران گفت: -تو گوشیت چیزی نداشتی؟ -چی مثلا؟ -عکس و فیلم خصوصی؟ -نه بابا.من با گوشیم عکس و فیلم بی حجاب نمیگیرم...سویچ رو به مریم نشان داد و گفت: _شانس آوردی سویچمو از کیفم درآوردما وگرنه الان باید به خرج جناب عالی میرفتیم خونه. -چه دل گنده ای تو.من اگه جای تو بودم الان نمیتونستم رانندگی کنم. -آخ مریم،جزوه هامو چکار کنم؟ افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت سیزدهم - چرا؟ - چون اون دقیقا همینو میخواد. با رفتارش کاری میکنه که دیگران منو زیر فشار بذارن که عکس العملی نشان بدم. راه بی تفاوت بودنه. مریم که از حرف های پویان خبر نداشت، گفت: _شاید خدا میخواد تو کمکش کنی تا تغییر کنه. _مگه من کیم که بتونم به یکی دیگه کمک کنم. یه روز افشین سر راه فاطمه ایستاد. بازهم اطرافشون شلوغ بود.افشین طوری که بقیه هم بشنون با احترام گفت: -خانم نادری،من به شما علاقه مند شدم، با من ازدواج میکنید؟ فاطمه با آرامش گفت: -ما مناسب هم نیستیم. خواست بره که افشین دوباره مانعش شد و گفت: -هرکاری شما بگید انجام میدم.همونی میشم که شما میخوای. - آقای مشرقی،اگر فکر میکنید شیوه زندگی ای که من میگم درسته،پس کار درست رو انجام بدید،چه من با شما ازدواج کنم،چه نکنم...اگر هم فکر میکنید شیوه زندگی من درست نیست،بهتره بخاطر من کار اشتباه انجام ندید.همچین زندگی ای دوام نداره. نگاه سرد و گذرایی به افشین انداخت و رفت. افشین وقتی دید این راه هم بی فایده ست،روشش رو عوض کرد. چند روز بعد، فاطمه تنها میرفت خونه. به خیابان خلوتی رسید.ماشینی جلوی ماشینش پیچید. فاطمه ترمز کرد. به راننده اون ماشین دقت کرد،افشین بود که نگاهش میکرد.فاطمه ترسید ولی سعی کرد خونسرد باشه.افشین از ماشینش پیاده شد و سمت ماشین فاطمه رفت.فاطمه به سرعت دنده عقب رفت و از یکی از کوچه ها به خیابان شلوغ تر رفت. تصمیم گرفت دیگه از خیابان های خلوت رفت و آمد نکنه و تا حدامکان تنها نباشه. هرچی فاطمه با سردی با افشین برخورد میکرد،افشین بیشتر عصبانی میشد و به دل میگرفت. چند روز بعد همونجایی که فاطمه بهش سیلی زده بود،ایستاده بود.فاطمه نزدیک میشد.وقتی متوجه افشین شد سرعتشو بیشتر کرد تا زودتر رد بشه. افشین جلوش ایستاد، طوری که فاطمه نمیتونست به مسیرش ادامه بده.ایستاد و با بی تفاوتی به افشین نگاه کرد.افشین خیره نگاهش میکرد.مدتی فقط به هم نگاه کردن. فاطمه اونقدر عصبی بود که اصلا به چهره افشین دقت نمیکرد.گرچه به ظاهر بی تفاوت به نظر میومد. بالاخره افشین گفت: _قبلا گفتی خیلی ها بخاطر چادرت بهت نگاه نمیکنن.پس چرا الان چادرت کاری نمیکنه که من نگاهت نکنم. فاطمه با خونسردی گفت: _اون چیزی که باعث میشه بعضی ها بخاطر چادرم به من نگاه نکنن درک و شعورشون هست،چیزی که تو نداری. افشین خیلی عصبانی شد ولی لبخند میزد.فاطمه با اخم و تنفر نگاهش میکرد. افشین همونجوری که دستشو میاورد بالا گفت: _من روسری تو میدم عقب تر تا وقتی اخم میکنی حداقل آدم از حالت ابرو هات بفهمه.اینطوری منم... فاطمه نذاشت ادامه بده و سیلی محکمی به افشین زد. صورت افشین بخاطر سیلی محکم فاطمه کاملا برگشته بود.فاطمه هم از فرصت استفاده کرد و سریع از اونجا دور شد. افشین با خشم و کینه به رفتن فاطمه نگاه میکرد و گفت: _این دومین بارت بود فاطمه نادری.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸به نیت فرج آقاامام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت بیست وپنجم -نمیدونم..باز این پسره پیام داده که نمیتونی ازدواج کنی..زنگ بزن داداش. با نگرانی شماره امیرعلی رو گرفت. خانمی جواب داد.گفت: _این گوشی همراه آقای جوانی هست که تصادف کرده و آوردنش بیمارستان،شما میشناسینش؟ امیررضا خشکش زد. به فاطمه نگاه کرد.فاطمه سرشو بین دستهاش گرفته بود.خانمه میگفت: -الو...الو امیررضا گفت: -حالش چطوره؟ -فعلا معلوم نیست.ظاهرا که زیاد خوب نیست. عصبانی،پیاده شد که سراغ افشین بره.فاطمه هم سریع پیاده شد و صداش کرد. -امیر امیررضا به فاطمه نگاه کرد. -بدترش نکن داداش..بریم. افشین از دور نگاهشون میکرد. امیررضا دوباره با شماره امیرعلی تماس گرفت و آدرس بیمارستان رو پرسید. با پدرش هم تماس گرفت، و جریان رو تعریف کرد.حاج محمود خیلی ناراحت شد.گفت: -من میرم بیمارستان.فاطمه رو برسون خونه،بعد بیا بیمارستان. ولی فاطمه راضی نمیشد. میخواست زودتر از حال امیرعلی مطمئن بشه.بالاخره امیررضا کوتاه اومد و فاطمه هم با خودش برد.ولی قرار شد تو محوطه بیمارستان باشه.چون هنوز جواب مثبت فاطمه رو به خانواده رسولی نگفته بودن و نمیخواستن امیرعلی یا اطرافیانش فاطمه رو ببینن. امیررضا داخل بیمارستان رفت و فاطمه روی نیمکت،تو محوطه نشست. با خدا درد دل میکرد. خدایا خودت خوب میدونی چقدر برام سخته کسی بخاطر من اذیت بشه.کمکم کن... -چند نفر دیگه باید بخاطر تو قربانی بشن؟ سرشو برگرداند. افشین بود که کنارش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.سریع بلند شد. -چند نفر باید بخاطر خودخواهی های کثیف تو قربانی بشن؟..تو یه موجود حقیری..حتی حیف بهت بگن آدم. برگشت که بره.افشین عصبانی ایستاد و گفت: _خودت خواستی فاطمه نادری.کاری میکنم که به غلط کردن... کسی از پشت سرش گفت: -آقای مشرقی افشین برگشت سمت صدا.یه دفعه صورتش داغ شد.تعادلش بهم خورد. دستشو به نیمکت گرفت تا نیفته.کمی که گذشت به کسی که بهش سیلی زد،نگاه کرد.پدر فاطمه بود که با اخم نگاهش میکرد. افشین به فاطمه نگاه کرد.سرش پایین بود.از پدرش شرمنده بود.حاج محمود جلوی نگاه افشین ایستاد و گفت: _به نفعته دیگه هیچ وقت نبینمت. -دو بار دخترت بهم سیلی زد.اونم از پسرت،حالا هم خودت..کاری میکنم خودت دخترتو... دوباره حاج محمود سیلی محکمی به صورت افشین زد و گفت: _تو خیلی کوچکتر از اون هستی که من و خانواده مو تهدید کنی...تو هیچی از مرد بودن نمیدونی. رو به فاطمه گفت: -بریم دخترم. حاج محمود و فاطمه میرفتن و افشین با و به رفتن اونا نگاه میکرد. ورودی ساختمان بیمارستان بودن... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸