بسم الله الرحمن الرحیم
راوی سردار_محسن_سوهانی
🔴 اولين باري كه حاج احمد را ديدم توی اطلاعات وعمليات لشگر ٢٧ و توی مدرسه سر پل ذهاب بود .
همراه شهيد مهدي خندان و حاج حسين الله كرم ميخواستيم بريم شيخ صله براي توجيه شدن منطقه_بمو
اون زمان احمد هنوز روي مين نرفته بود و پاهاش سالم بود
توی حياط مدرسه بوديم كه احمد به همراه شهيد اقا پرويز و چندتاي ديگه از راه رسيدن هنوز ماشین در حال حركت بود که احمد با قدو قامت بلندي كه داشت از ماشين پايين پريد
شهيد_مهدی_خندان از حاج حسین الله کرم پرسید که ایشون کیه؟؟؟
حاج حسين احمد عراقی را معرفي كرد
توی سلام و عليك اول خیلی به دلم نشست با اينكه خسته بود و تازه از شناسايي برگشته بود با ما همراهی کرد و قبول کرد كه بياد توی ديدگاه و مسير راه كارش را نشون بده .
خيلي مسلط گزارش شناسايي را ميداد و توكلش عجيب بود
دو هفته نگذشته بود كه توی پادگان_ابوذر از شهيد_خندان شنيدم كه احمد عراقي پشت قله_ی_بمو روي مين رفته و در حالي كه پشت منطقه دشمن بود با كمك اقا پرويز به عقب منتقل شده .
سردار شهید حاج احمد عراقی در حالیکه فرماندهی اطلاعات عملیات لشگر10 را داشت در عملیات_کربلای_8 از شلمچه در 24 فروردین 66 آسمانی شد.
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_امنیت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚حضرت امام صادق (ع): با تلاوت سورهی نور اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بیعفّتی حفظ کنید و زنانتان را با آن [در پرتو دستوراتش] از انحرافات مصون دارید که هرکس قرائت این سوره را در هر روز یا شب ادامه دهد، احدی از خانوادهی او هرگز تا پایان عمر بدی نخواهد دید و هرگاه بمیرد هفتادهزار فرشته او را درحالیکه همگی برایش دعا و استغفار میکنند تا قبرش تشییع میکنند .
🎙 سخنران: حجت الاسلام رفیعی
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
🔔نکته های راهگشا برای زندگی⚡((۱۳۵۰))
💎#درسنامه
♦️جرعه ای از#نهج_البلا_غه
🔹️#حکمت_۲۵۶
🔸️ترک حسادت و تندرستی
🔺️امام على(علیه السلام) فرمودند:«تندرستى، از كمى حسادت است»
🍂مىدانيم رابطه روح و جسم به قدرى زياد است كه هرگونه ناراحتى كه در روح ايجاد شود آثارى در جسم به جاى مىگذارد بهگونهاى كه بسيارى از بيمارىهاى جسمانى هيچ عاملى جز ناراحتى روح ندارند؛ زخم معده به گفته پزشكان در بسيارى از موارد، ناشى از استرسها و نگرانىهاست، بيمارىهاى مغز و اعصاب، سكتههاى قلبى و مغزى و دردهاى عضلانى در بسيارى از موارد از ناراحتىهاى روحى سرچشمه مىگيرند.حسد در ميان بيمارىهاى روحى يكى از بدترين آنهاست؛ حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت مىكند كه نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشى كه خود در درون خود برافروخته مىسوزد و آثارش در بدن او روزبه روز نمايانتر مىشود.
حسد تمام مجارى حيات را مسموم مىكند. بسيارى از بيمارىهاى خونى به خصوص زخم معده ناشى از حسد است؛ هر كجا زخم معدهاى يافتيد تحقيق كنيد ببينيد، در ريشههاى آن حسد وجود دارد. حسد شبيه افسونگرى است كه داراى سه سر باشد كه هرگاه يكى از آنها در جايى نمايان بشود دو تا ديگر نيز نمايان مىشوند و حسد در ميان آنها قرار دارد؛ هرجا حسد پيدا شد كينه وتعصب در كنار آن خواهند بود.
📚(کتاب پیام امام،آیت الله مکارم شیرازی ج۱۴ ص ۱۲۹)
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
✍آیت الله حائری شیرازی
هیچ کس با نگاه یا لمس یک نوار کاست نمی تواند بفهمد که آن نوار پر است یا خالی، و اگر پر است چه چیزی در آن ضبط شده است. ظاهر نوار کاست هیچ نشانه ای به ما نمی دهد، مگر این که در دستگاه ضبط صوت قرار داده شود.
قیامت دستگاه ضبط صوتی است که در آن، نطق اعضاء و جوارح آشکار خواهد شد. ظاهر انسان ها، مانند نوارها شبیه یکدیگر است، تنها یک دستگاه خدایی مانند قیامت است که با آن می توان از درون انسان ها پرده برداشت.
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
داستــــان
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
🔸مرد تاجرى در شهر كوفه ورشكست شد
و مقدار زيادى بدهكار گرديد به طورى كه
از ترس طلبكاران در خانهاش پنهان شد
و از خانه بيرون نيامد
🔹تا اينكه شبى از خانه خارج گرديد
و براى مناجات به مسجد رفت و مشغول
نماز و راز و نياز به درگاه خداوند بی نياز شد
و در دعاهايش از خداوند خواست كه
فرجى بنمايد و قرضهایش را اداء فرمايد
🔸در همان زمان بازرگان ثروتمندى در خانهاش
خوابيده بود در خواب به او گفتند:
اكنون مردى خداوند را میخواند
و اداى دين خود را میطلبد
برخيز و قرض او را ادا كن
🔹بازرگان ثروتمند بيدار شد وضو گرفت
و دو ركعت نماز خواند و دوباره خوابيد
🔸باز در خواب همان ندا را شنيد تا اينكه
در مرتبه سوم برخاست و هزار دینار
با خود برداشت و سوار شتر شد
و به طرف آن مسجد رفت
🔹ناگاه داخل مسجد صداى گريه و زارى شنيد
نزد تاجر ورشكسته رفت و گفت:
اى بنده خدا دعايت مستجاب شد
هزار دينار پول را به او داد و گفت:
با اين پول قرضهایت را بپرداز
و مخارج زن و بچههایت را تأمين كن
و هرگاه اين پول تمام شد و باز محتاج شدى
اسم من فلان و خانهام در فلان محله است
به من مراجعه كن تا دوباره به تو پول بدهم
🔸تاجر ورشكسته گفت:
اين پول را از تو میپذیریم زيرا میدانم
بخشش پروردگارم است
ولى اگر دوباره محتاج شدم نزد تو نمیآيم
🔹بازرگان پرسيد:
پس به چه كسى مراجعه میكنى؟
تاجر ورشكسته گفت:
به همان كسى كه امشب از او خواستم
و او تو را فرستاد تا كارم را درست كنى
🔸باز هم اگر محتاج شوم از او کمک میخواهم
كه بخشنده ترين بخشندگان است
و هيچگاه بندگان خود را از ياد نمیبرد
🔹اگر محتاج شوم باز هم از خدايم كه به
من نزدیک است و دعايم را مستجاب میكند
میخواهم كه تو و امثال تو را بفرستد
و كارم را اصلاح کند
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
❤️به نام خدا❤️
نام رمان :قهوه چی عاشق(واقعی)
نام نویسنده:عاطف گیلانی (نام مستعار)
تعداد قسمتها:۸۹
داستان در مورد شخصی است که عاشق دختر همسایشان شده است. او برای رسیدن به عشقش هر کاری می کند ولی نهایتا متوسل به درگاه امام زمان(عج) می شود و اخرش را هم که معلوم است....اما نکاتی بسیار تامل برانگیز در این داستان وجود دارد. من جمله اینکه زیارت وجود مقدس حضرت می تواند نصیب هر کسی بشود (و این نیست که خاص عرفا یا خواص باشد) و ثانیا برای دیدار حضرت لازم نیست که حتما درخواست بسیار عارفانه ای داشته باشی. ظاهرا کیفیت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اینکه هرچه می خواهی را خالصانه طلب کنی.
داستانی جدید که برای اولین بار در این کانال میخوندید قراره با موافقت و تایید مسجد جمکران چاپ بشه ان شاءالله
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_قهوه_چی_عاشق☕
#قسمت_اول
داستانی که در آن چهل شب بر من گذشت، داستان درهاي بسته است ،داستان کوچه ای بن بست ،اما میدانی،گاهی پشت کوچه هاي بن بست ،خیابانی است بی انتها که تو از آن بی خبري من یاد گرفته ام که به آن خیابان پرتردد و زیبا فکر کنم ،نه دیواري که راه مرا سد کرده.
داستان زندگی من از محبوبه شروع شد، دختري که در همسایگی ما زندگی می کرد، و پدرش از تجار نجف بود، من و محبوبه از کودکی باهم ،هم بازي بودیم ،راستش آن زمان فکرش را هم نمی کردم که روزي عاشق محبوبه شوم
. همیشه با هم دعوا داشتیم یادم است که یکبار النگویش را شکستم ،همان النگویی که پدرش از سفر هند برایش آورده بود، پدرش چنان چشم غره اي به من رفت که من و دختر
همسایه مان آتیه فرار را بر قرار ترجیح دادیم.
بالاخره کودکی دنیای خودش را دارد.
اما عاشقی....
راستش من اصلا" عشق را نمیفهمیدم ولی چشم هاي عسلی او خوب مرا عاشق کرد، آن زمان مثل همیشه پشت بام خانه می نشستم و به بهانه خوردن قهوه به سه خانه آنورتر خیره می شدم، دقیقا" زیر درخت بید روي آن نیمکت چوبی، آنجا پاتوق محبوبه بود.
آنقدر زیرچشمی نگاهش می کردم تا ببینم او هم به من نگاه می کند یا نه!؟ حدس من درست بود، او بیشتر از آنکه کتاب بخواند، حواسش به من بود.
اصلا" محبوبه باعث شد معتاد قهوه شوم.
و قرار عاشقی ما شد غروب آفتاب. او زیر شاخه هاي چتر گونه بید و من زیر سقف آسمان.
گاهی قهوه نداشتم و با آب خالی به پشت بام می رفتم، خوب می دانستم که نباید این قرار عاشقی به هم بریزد، من یک سال بدون غیبت بر قرار عاشقی حاضر شدم، اما دیگر محبوبه اي نبود، سه روز ندیدنش قلبم را جریحه دار کرده بود، اما چه میشد کرد؟
تا بوده همین بوده و تا هست همین است. که عاشق در بی خبری و بی قراري و انتظار بمیرد و دم نزند.
نویسنده ؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد.........
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕
#قسمت_دوم
شب سوم هم گذشت و صبح فرا رسید. صبح آن روز از خواب بلند شدم و به دیوارکاه گلی تکیه دادم.سرم را روي زانوانم گذاشتم و فکرم به هر سو رفت. آیا به سفر رفته یا نه؟ می آید یا نمی آید؟ سفرش چقدر طول می کشد؟ و شاید اصلا" با من قهر کرده؟ شاید هم در خانه نشسته و دیگر غروب آفتاب را دوست ندارد.
با خودم می گفتم: اي کاش این شاید ها باید بود، تا کمی خیالم راحت شود.
توي، همین فکرها بودم که برادر بزرگترم قارون مثل اجل معلق بالای سرم حاضر شد.
- دوباره به آن فکر می کنی؟
- صبح به خیر.
- صبح، شب، غروب، ظهر، تمام کن این بازیهاي کودکانه را محمد.
- کاش تمام شدنی بود!
- بگو نمی خواهم تمامش کنم، بگو مدتهاست کارم شده قهوه خوردن و روي بام نشستن.
- کارم شده روي بام نشستن، خوب است؟
- همیشه همینطور بودی، لجوج و خودسر
گفتم؛ توهم همینطور.
و سرم را از فرط بی حوصلگی به زیر انداختم ،قارون کمی نزدیکتر آمد، دستش را روي دستم گذاشت و گفت:
- به خاطر خودت می گویم، فکر کردن به آن خانواده برایت نان و آب نمی شود.
- تا عاشق نشوي، درد مرا نمی فهمی.
برای اینکه به چشم هایش نگاه کنم ، با دست چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد و گفت ؛
- بهانه جویی را کنار بگذار پسر، اگر قرار بود قبولت کنند، در همان سه باري که خواستگاري رفتیم قبول می کردند.
از جایم بلند شدم، به سمت پنجره اتاق رفتم و از پنجره چوبی به بیرون نگاه کردم، راستش
حرف زدن و توي صورت قارون نگاه کردن برایم سخت بود. قارون ادامه داد:
- چرا دیگر نجاري نمی آیی؟ فقط به پشت بام می روي، چرا تو عوض شدي محمد؟ بهانه جویی نکن پسر.
لب و لوچه کج کردم و گفتم ؛
- حرفهایت تکراري است قارون، خودت بهتر می دانی که پدرش موافقت نکرده، وگرنه محبوبه که مرا دوست دارد.
-ما محتاج نان شبیم، و آنها غذاي شبشان به همه زندگی ما می ارزد، آري پدرش بیهوده نمی گوید، ما فقیریم محمد، فق..........یر، چگونه یک تاجر میتواند دخترش را به فقیر بدهد؟
حرف هاي قارون تازگی نداشت، دوست داشت مثل آدم هاي عاقل و دنیا دیده حرف بزند، از پنجره اتاق ، به کوچه باغ روبرو نگاه میکردم، کوچه باغی که به نخیله ختم می شد، گوشم پر بود از این حرف ها، بعد از لحظه اي گفتم:
- اشتباه می کنی، فقیر کسی است که درهم و دینار را از عشق تشخیص.... محبوبه.
- چه گفتی؟!
ناگهان محبوبه را دیدم که از کوچه باغ روبرو رد شد.
در دلم گفتم ؛کدام سفري سه روزه تمام می شود!
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد.......
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_قهوه_چی_عاشق☕
#قسمت_سوم
یعنی تمام این چند روز را خانه بود و خودش را نشان نمی داد!
قارون را بی جواب گذاشتم و تا بیرون اتاق دویدم، تا دم در رفتم و دوباره برگشتم، یادم آمد صورتم را آب نزده ام. سر به هوا دنبال آب گشتم، از سطل کنار چاه، مشتی آب به صورتم ریختم و دوباره خودم را به در رساندم، به سر کوچه که رسیدم محبوبه را رویت کردم، نظاره کردن محبوبه از چند متري یعنی همه چیز، هم خدا و هم خرما ،دوان، دوان خودم را به او رساندم و با فاصله چند قدمی عقب تر از او ایستادم.
با فاصله چند قدمی، عقب تر از او ایستادم ،سینه ام را صاف کردم و صدایش زدم:
- محبوبه
لحظه اي ایستاد.
با ایستادنش شمع امید توي دلم روشن شد، ولی او حتی برنگشت مرا نگاه کند. به راهش ادامه داد و رفت.
شمع امید که سوسوزنان دلم را روشن نگه داشته بود، با طوفان سرد ناامیدي خاموش شد، براي بار دوم صدایش زدم؛
- محبوبه
اینبار نباید فرصت را از دست می دادم، جلو رفتم، روبرویش ایستادم و چشم توي چشم شدیم، گفتم:
- کجا بودي؟!
جواب سؤالم را نداد و فقط سرش را پائین انداخت، گفتم:
- مگر با من قهر کرده اي که خودت را پنهان می کنی!
- محمدحسن برو، دیگر خوب نیست، من و تو را باهم ببینند.
هنوز سرش پائین بود، گفتم:
- محبوبه تو را چه شده؟
پوشیه اش را انداخت و گفت:
- فاضل مرا از پدرم خواستگاري کرده و جواب پدرم مثبت است.
- فاضل! ولی.....امکان ندارد..... تو هم او را دوست داري؟
-........
- محبوبه با توام، رفیق نیمه راه چرا جواب نمی دهی؟ تو که بهتر می دانی پدر فاضل.....
- آري پدر من، پدر فاضل را کشته، چه می خواهی بگویی؟
- فاضل چگونه می تواند با دختر قبیله قاتل پدرش وصلت کند.
سکوت کوتاهش نشان از آن بود که خودش هم نمیداند دارد چه کار میکند، ولی بالاخره جواب داد ؛
-هر چه بود گذشت، آن ماجرا برای سال ها پیش است .
- چشمم روشن، تو هم که طرفداري فاضل را می کنی، یعنی دل تو با او همراه است؟
دوباره سکوتی کوتاه کرد و گفت:
- فقط برو، همه چیز تمام شده.
- دیگر چه؟ بگو.... خجالت نکش، چه چیزي را پنهان می کنی! آن چشم ها را باید زمانی پنهان می کردي که من ندیده بودم.
محبوبه چند قدم جلوتر رفت، سربرگرداندو گفت: می خواستم بگویم، دیگر من و تو سنمی با هم نداریم.
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد...
#تایید شده از طرف مسجد مقدس جمکران🌺
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨