eitaa logo
یزد قهرمان
618 دنبال‌کننده
717 عکس
218 ویدیو
78 فایل
صفحه رسمی دفتر راه (حسینیه هنر) یزد ::یزد قهرمان ::مرجعی برای معرفی قهرمانان یزد:: ارتباط با مدیر: @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕رییسی بهشتی شد یک سالی از انتخابات ریاست‌جمهوری می‌گذشت. ترم دو هم تازه تمام شده بود. تابستان بود و دورِ دوره‌های تشکیلاتی، داغ! در خلال یکی از این دوره‌ها، فرصتی شد تا حاج آقا را زیارت کنیم. آن موقع هنوز تولیت آستان قدس رضوی با ایشان بود. همین که فهمیدم بچه‌های دوره با ایشان جلسه دارند، با خود گفتم فرصت خیلی خوبی است تا جواب سوال‌هایم را بگیرم. انتظار جلسه سی چهل نفره داشتم. تیرم به سنگ خورد. جلسه جهادی‌های خراسان بود. سیصد تا چهارصد نفر حاضر بودند. حاج آقا و حداد عادل سخنرانی کردند و نماز را به امامت ایشان خواندیم. بعد از نماز، درست در همین حین که کاملا از جواب گرفتن در این شلوغی نا امید بودم، دیدم حاج آقا ایستاده مشغول پاسخگویی هستند. دو سه ردیف آدم بیشتر دورشان نبود. قدری نزدیک شدم. دغدغه‌ها، از جنس دغدغه‌های بچه‌های جهادی بود. دیدم فرصت مناسب طرح پرسش‌های من نیست. قیدش را زدم و قدری دور شدم، ولی دلم رضا نداد. معلوم نبود دیگر بتوانم حاج آقا را ببینم! برگشتم و خودم را در حلقه وسط انداختم. با لهجه یزدی گفتم: «سلام حاج آقای رییسی! من به عنوان یک جوونی که پارسال تو ستاد شما فعالیت داشته و طرفدار شما بوده...» حاج آقا لبخند می‌زد و گوش می‌داد. نمی‌دانم لبخندش به خاطر لهجه بود یا مدل وسط پریدن من! ولی ادامه‌اش را که شنید، لبخندش خشکید! «آقای رییسی من واقعا می‌خوام بدونم سال شصت و هفت خطایی رخ داده؟ حق و ناحقی شده یا نه؟» همهمه شد. سوالم در پرسش‌های دیگران گم شد. قدری منتظر ماندم. دیدم حاجی به سمت در خروجی حرکت کرد. خشکیدگی لبخند حاجی را تحلیل می‌کردم و از گرفتن جواب دل کنده بودم. نتوانستم خودم را قانع کنم که یک بار دیگر نپرسم! چند متر مانده بود به در، حاجی مجددا شروع کرد به پاسخگویی به تعدادی از سوالات. مجددا خود را وسط انداخته و گفتم: «حاج آقا من جوابم را نگرفتم!» حاج آقا گفت: «بعدا بیا جوابت را می‌دهم!» با خود گفتم کجا بیایم؟! این چه پیچاندنی است؟! من که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم! حاج آقا به سمت در خروج رفت. برای جلسه بعدی عجله داشت. سرم را برگرداندم که بروم، یک دفعه حاجی برگشت: «اون جوون یزدی که سوال داشت کجاست؟» صدایم زدند. حاج آقا داخل چارچوب در هم به سوالات ملت جواب می‌داد. رفتم کنار حاج آقا ایستادم. یکی از داخل در دستم را گرفت و می‌کشید: «بیا تو! بیا تو!» قدری که از چارچوب رد شدم، محافظ دیگری آن دستم را گرفته بود و می‌کشید: «اول حاج آقا!» خلاصه بعد از لحظاتی در سالن جلسات، من بودم و حاج آقا! با اینکه عجله داشت، یک ربع، بیست دقیقه نشست و جوابم را داد. منطقی بود. جواب شبهه سه چهار ساله‌ام را گرفتم. آخرش هم گفت: «خدا نگذرد از این‌ها که مغز جوونای ما رو این‌جوری به کار می‌گیرند. من مطمئنم که چوبش را خواهند خورد.» دانستم که خشکیدن خنده بر لب سید از بی‌اخلاقی‌های انتخاباتی بود. خدا رحمتش کند! عاقبت به خیر شد. او بهشتی شد. مثل استادش! هر دو سوختند؛ هم در حیات، هم در ممات. ان‌شاءالله دست ما را هم بگیرد. آمین! ✍ محمدحسین قانع @ghane1998 ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
در دارالعباده یزد سنت این است که فقط برای سوگ‌های عظیم، مثل محرم، نخل را سیاه‌پوش می‌کنند؛ سید تو چه کردی با این مردم که در عزایت رخت سیاه بر تن نخل‌ها کرده‌اند. ✍️ علی اصغرمرتضایی راد ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
*جزئیات!* مرد میدان اهل جزئیات است. همه‌چیز را خوب بشنود و ببیند! حتی کوچکترین اتفاقات دور و برش را. این خصوصیت را بین خاطرات حاج‌قاسم هم زیاد دیده‌ایم. شهرستان مهریز؛ سفر دوم رئیسی‌ عزیز به یزد. مردم به برکت این دولت خانه‌دار شده بودند. رئیس‌جمهور آمده بود برای افتتاح واحدها. پسر آمد جلو قرآن خواند. بعد مادرش گفت: "خیلی مستعده ولی نتونستیم بفرستیمش کلاس!" آقای رئیسی به استاندار سپرد هزینه آموزشش را تامین کنند! ✍️ محمدعلی جعفری ⚪️ @ravina_ir 🆔 @yazde_ghahraman
تنها گریه و غصه نمی‌شد. باید کاری می کردیم... تصمیم گرفتن نماز استغاثه ای در حوزه برگزار شود. همه جمع شدن... تا دستان برای قنوت بالا رفت،" اللهم عجل لولیک" خوانده شد و باز صدای گریه ها بالا گرفت. دقیقا مثل زمانی که شهید رئیسی پشت سر حضرت آقا در زمان شهادت سردار سلیمانی اشک می‌ریختند. ✍️ زهرا عبدشاهی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
دلهره و استرس شب، خواب رو‌ از چشمام گرفته بود. نزدیکای ساعت ۳ بود که یک لحظه چشمام روی هم رفت. ناخودآگاه ساعت ۴ بیدار شدم. زود گوشی رو برداشتم و باز اخبار رو دنبال کردم. همچنان به دنبال بالگرد... سو سوی امید هنوز در قلبم بود.. با اینکه زمان همه چی رو ثابت کرده بود.. با صدای اذان صبح باز به روال قبل برگشتم... هر چی زمان می گذشت استرس و دلهره‌ام بیشتر می‌شد. چند ساعت بعد با کلافگی و آشفتگی، به کلاس درس رفتم. چهره ها و چشم ها خبر از بی خوابی می‌داد... ترس ،دلهره ،استرس و بغض و ناراحتی... احساساتی بود که در اون لحظه همه به خوبی حسش می‌کردیم. ساعت هشت شد. گوشیارو‌ روشن کردیم و زدیم تلوبیون و خبر ساعت ۸. ساعت هشتی که ساعت امام رضا(ع) بود. یه «یاامام رضا» و گفتیم و پلی کردیم صفحه ی اخبار رو... مجری: سلام صبحتون بخیر ،شهادت خادم الرضا... تا به همین جمله رسید گوشی رو خاموش کردم و تنها صدای گریه به گوش می‌رسید... انگار دنیا یک لحظه ساکت شد. چشم ها حرف می‌زدند. تو اون لحظه یه نفر «خبر چه سنگینه» رو پخش کرد ،باز همهمه گریه بالا گرفت... هر کی هم تازه وارد جمع می‌شد، فقط یه نگاه بهم می کردیم و همدیگه رو تو بغل می گرفتیم. انگار یه نفر از اعضای خانواده از بین ما رفته بود... ✍️ زهرا عبدشاهی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
روی نیمکت نشسته بود. سلام کردم و از ضبط روایت گفتم. گفت:《 حرفی برای گفتن ندارم.مصاحبه هم نمی‌کنم. فقط از دیشب همین‌طور در حال گریه‌ایم کل خانواده ما داغداره!》 ضبط را روشن کردم. دیدم نه! انگار دلش می‌خواد از حس و حالش بگه و حرف برای گفتن داره. ادامه داد:《شب تولد امام رضا(ع) خونه شهید جوکار خادم‌های حضرت هر سال میان. حدود ساعت 5بود که خادم‌ها رسیدن.بین مراسم یکی از خادم‌ها گفت:《مسئله‌ی خاصی برامون اتفاق افتاده دعا کنید حل بشه تا تولد امام رضا فردا بهترین باشه.》 به خانم کناریم گفتم:《 چی شده؟! 》گفت:《جریان سیل مشهد و...》گفتم: 《فکر نکنم جریان سیل باشه، خیلی ناراحته! حرفشون انگار ته داره!》یکی از بستگان هم بود. گفت: 《زیر نویس تلویزیون دیدم که هلیکوپتر رییسی در کوهستان گم شده!》 زدم توی سرم و گفتم: 《حضرت زهرا کمک‌کنه!》 خیلی حالم بد شد و حالت سکته بهم دستم داد. برام آب قند آوردن تا کمی بهتر شدم. شب هم رفتم نماز، مسجد قمر بنی‌هاشم. تا ساعت 10مردم دعا و استغاثه خوند‌ن. بچه‌هام که حال خرابم را دیدند شب تنهام نذاشتن. تا صبح نخوابیدیم و تلویزیون روشن بود.صبح که خبر قطعی را شنیدیم. عزادار شدیم و لباس های مشکی‌مون را پوشیدیم. رییسی چون برای جوانان کار می‌کرد پدری بود برای همه. داغدار پدر شدیم! امشب هم دلم نیومد بمونم خونه ماشین گرفتم آمدم مراسم. ✍️ آمنه مرادی ⚫️راوی: عصمت آبیار ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
📝روایت شهید جمهور 🔹 محورها ۱.شهادت دعا و نذورات قبل از شهادت عکس العمل نسبت به پیام رهبری واکنش هنگام شنیدن خبر شهادت و... ۲.خدمات سفرهای استانی دیدارها و نامه‌های مردمی مسکن ملی و... 🔹راه ارتباطی شما میتوانید روایت ها و سوژه‌های خود پیرامون شهادت ایت‌الله رییسی و خدمات ایشان را به شماره: ☎️۰۹۱۳۷۷۴۰۲۷۹ یا به آدرس: 🆔 @yazde_ghahraman در تمامی پیام رسانها ارسال نمایید.
هیچ چیز، اتفاقی نیست... دیروز برای من یک نشونه بود... از افتخار خدمت در ستاد انتخاباتی آقای رییسی... پیش ثبت‌نام خادمیاریم بعد از یکسال ثبت شد.یک زمانی همه مردم آرزو داشتن خادم امام رضا بشوند.این یکی از ابتکارات آقای رییسی بود.خدا به ایشان علو درجات را عطا کند. ✍️ نجمه زارع بیدکی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
شرف المکان بالمکین... آقای رییسی‌؛ شهید رییسی. جایگاه و شانیت ریاست جمهوری رو بالا بردی. فقط همین روایت‌ها و تصاویر ارتباط واقعی‌ت با مردم شهر و روستا رو کسی داشته باشه برده! توی انتخابات به طعنه می‌گفتن هرکسی اومد، مردم آرزوی رییس جمهور قبلی رو میکنن!! آقای رییس جمهور بعدی؛ هرکسی هستی کارت سنگینه. ببین با کی قراره مقایسه بشی!!! خستگی ناپذیری مردمی دو ویژگی بارز شهید رییسی بود. ✍️ سجاد اسماعیلی ⚪️ @revayatnevis 🆔 @yazde_ghahraman
«دعوت اجباری به یک دوره فشرده خداشناسی از طرف ریاست جمهوری!» _کل ایران نگاهش را انداخته بود روی همان نقطه مجهول ولی تو آب و هوا را طوری تنظیم کردی تا همه کور و کر باشند و دور خودشان سرگردان بچرخند. عدل باید از بین اون سه بالگرد، همان را انتخاب کنی و بیندازی در دره چند هزار متری و پوششی از مه رویش بیندازی و همه را بازی بدهی. همه‌ای که برای خودشان جایگاه و به تجهیزات کذایی‌ پیشرفته شان می‌نازیدند و فقط خودشان را خسته‌تر می‌کردند. نمی‌توانستی همانجا روی زمینی جایی مشخص، بالگرد را زمین بزنی و سریع خبر همه جا پخش شود و تمام؟ دیگر این‌قدر معطلی و حرص دادن مردم برای چه بود؟ چرا خواستی وقت بخری؟ صبر کردی در چشم مردم بزرگ شود، همه برایش نگران شوند و غصه بخورند، بعد او را ببری؟خواستی ما های نالایقِ حواس پرت یه کمی حواسمان را جمع کنیم، قدرش را بدانیم بعد او را از ما بگیری؟ قشنگ صبر کردی سر حوصله، خوبی ها و کارهای خالصانه و مخفی‌اش را در رسانه ها در چشم ها فرو کنی، دلمان گر بگیرد و بعد بسوزانی؟ اصلا نمی‌توانستی افتتاح پروژه سد را یه روز عقب یا جلو بیندازی تا به روز ولادت نخورد؟ چرا میخواستی اسمش با امام رضا ع گره بخورد؟ میخواستی تو دهن اون آدم کثیفی بزنی که در مناظرات با کنایه به او گفت: امام رضا را برای مردم باقی بزارید؟ آره خدا تو می‌تونستی خیلی کارها بکنی اما نخواستی چون دو دوتای تو قرار نیست همیشه چهارتا بشه؛ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ وَ بِيَدِكَ لا بِيَدِ غَيْرِكَ ... _ای خدا چرا ما یه جورِ بدی هستیم، همیشه موقع نعمت در خوابیم و بعد از دست دادنش باید بیدارمان کنند. قبلش انگار نه انگار و بعدش آه و ناله و فوروارد کردن های بی‌هزینه متن های احساسی. قبلش دریغ از یک استوری برای تببین و حمایت، بعدش شعر گفتن ها و طرح زدن هایی که بیا و ببین. امان از این روزهایی که اوامر آقا روی زمین مانده و ما همینطور دست روی دست گذاشتیم تا وقتی که خرج کردن برای آقا دیگر هزینه‌ای نداشته باشد و باز آه و باز ناله‌ و باز فاز حسرت برداشتن. _خدا فقط خودت می‌دانی که این خون ها چه بلا ها و فتنه هایی را از سر کشور عزیز ما دفع کرده و می‌کند، که اگر این خون ها نبود ایران و اسلامی هم نبود. ما به تو ایمان داریم، به تو و اراده و مصلحتت که اگر غیر از این بود، خیلی زودتر از اینها ناامیدی ما را از پا در آورده بود. ایمان داریم که فقط سلاحِ خون است که ما را زودتر به قله می‌رساند، که اگر کرامت ما شهادت نبود، با کدام تبلیغات و برنامه و بودجه‌ای می‌توانستیم اینطور به وحدت کلمه برسیم و دلها را در مسیر قله سامان بدهیم. و چقدر احمق هستند دشمنانی که شیرینی ریختن خون سید شهید را پخش می‌کنند و نمی‌دانند این خون چه قدم های جدیدی را به پای صندوق انتخابات (تو بخوان به پای نظام) خواهد کشاند. _آنها که به آرزو و مرادشان رسیدند، ما هم که به واسطه‌ی خون آنان، با سرعت بیشتری حرکت خواهیم کرد. غصه داریم اما از ته دل خدا را شاکریم که با این الطاف خفیه خود، باعث عزت و اقتدار روز افزون نظام مقدس جمهوری اسلامی می‌شود. _درسته که: «سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست هر که دل دوست جست، مصلحت خود نخواست» اما خدایا چطور ما اینهمه عشق و زیبایی را ببینیم و نخواهیم؟ تو نخواه که با مریضی و پیری و تصادفی پرونده ما را ببندی، نخواه که خون ما هدر برود و به پای این نظام ریخته نشود. به قول حضرت آقا؛ خدایا عاقبت ما را عاقبت مطلوب اسلامی قرار بده. ✍️ سید محمد هاشمی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
برنامه "و اما امشب..." با حضور آقای علی اصغر مرتضایی راد، مسئول حسینیه هنر یزد امشب ۱ ام خرداد حوالی ساعت ۲۱:۳۰ شبکه یزد با موضوع : روایت 🆔 @yazde_ghahraman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت قرآن از تلویزیون پخش شد... +گفت چه خبره؟! - گفتم احتمالا میخوان خبر شهادت رو تایید و اعلام کنن!! + زد توی سرش ولی باورش نمیشد... وقتی خبر شهادت زیرنویس شد، بغضش ترکید و نتونست جلوی خودش رو بگیره... رفت پشت ستون و اشکاشو پاک می کرد که کسی نبینه😭😭😭 ✍ سیدمحمد رضایی ⚪️ 📍 بیمارستان حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها 🆔️ @yazde_ghahraman
دومین سفر استانی رئیس جمهور به شهرمون بود، از صبح زود با دوستان شروع به نوشتن شعارها روی مقواها کردیم. دوستم به زحمت دستم رو گرفت تا میان ازدحام جمعیت خودمون رو به خودروی رئیس جمهور برسونم. بالاخره به چند قدمی خودرو رسیدیم. چیزی که خیلی نظرم رو جلب کرد این بود که تمام سعی آقای رئیسی این بود که نگاه مهربانش رو به اعماق وجود مردمی که به دور خودرو حلقه زده بودند به آسانی عبور نکند.... ✍️ فاطمه زارع ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
🔹برشی از وصیت نامه‌ شهید مهـــــدی آقائی 💠بالاترین مرتبه هر انســــــان مومـــنی شهادت است 🆔 @yazde_ghahraman
هدایت شده از هیات فتح خون
◾️ سخنران 🎙 حجت‌الاسلام مروستی زاده ▪️موضوع 💬 تحلیل ملکوتی شهادت آیت الله رئیسی ◾️ مداح 🎙 کربلایی علی میر شریف 🗓 چهارشنبه، دوم خرداد ماه 🕢 ساعت ۲۰ 🏴 خیابان امام خمینی(ره)، کوچه ۳۹ ، حسینیه هنر یزد ➖➖➖➖➖ هیئت فتح خون 📌@fathe_khoon
سلام همه ما یه دِینی از شهدای خادم الرضا به گردن داریم. برای ادای این دِین داریم روایت‌های مردم در مورد خدمات آیت‌الله رئیسی و شهادتشون رو جمع‌آوری میکنیم. قراره این روایت‌ها بشه مهمات جهاد تبیین ما توی فضای مجازی؛ بعد هم ازش محصولات رسانه‌ای و کتاب تولید بشه. لطفا با پاسخ به سوالات طرح شده در پرسلاین، دِینتون رو به شهدا ادا کنید و ما رو توی این جهاد تبیین یاری کنید. لینک پرسلاین https://survey.porsline.ir/s/2ST8DGGW 🆔 @yazde_ghahraman
بخاطر مشکلی که پیش اومده برام،مجبور شدم زودتر مراسم رو ترک کنم. گوشه ای منتظر اسنپ ایستادم. در حال و هوای نگاه و واکنش های مردمی بودم که مینی‌بوسی جلوی پام ترمز زد. انگار منتظر بود. اما کسی جز من اونجا نبود. چند ثانیه بعد چند نفری از خانم‌ها به سمت ماشین اومدن.برایم جای سوال شد. +خانم کجا می‌رید؟ _ما از دهنو اومدیم. عجله داشتند و رفتند.روایت دوکلمه‌ای، این موقع شب و دهنو... دقیقا یاد مصاحبه‌هامون افتادم. خانم‌ها تعریف می‌کردند: 《از آبشاهی تعدادی خانم جمع می‌شدیم و می رفتیم قلعه خیرآباد برای کمک به جبهه.》 یا ،با خانم های آبشاهی جمع می‌شدیم و با ماشین کرایه‌ای می‌رفتیم شهر، مسجد حظیره، تظاهرات. اینجاست که تاریخ تکرار می شود. ✍️ زهرا عبدشاهی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
سرش را گذاشت روی شانه ام و گفت: دلم برایش تنگ شده! آخرین بار همین بالا دیدمش. برایش دست تکان دادم. اما الان به جای خودش بنرش آن بالاست! رئیسی را میگفت. یک بار دیده بودش این چنین مهرش افتاده بود توی دلش. درست میگفت، رئیسی حکومت بر دلها داشت... ✍️ طوبی زارع ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
این حرف مشترک اغلب حاضران تجمع امیرچخماق بود و شاید حرف دل همه ملت ایران: 《هنوزم نمیتونم باور کنم!》 ✍️ مهدی کریمی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
تا صبح پلک روی هم نگذاشتم مرتب اخبار را چک می کردم. مدام راه می رفتم. زیر لب ذکر می گفتم. استرس و اضطراب نذاشت لحظه ای آرام بگیرم مدام با امام رضا درد ودل می کردم :《آقاجون شب تولدت می خوای به خادمت عیدی بدی ؟ پس ما چی ؟مملکت چی ؟بعد از سردار این داغ خیلی سنگینه ها .》 بعد از نماز صبح کم کم هوا روشن شد اما خبری نبود با بغض چشمانم رو بستم . ۵ونیم صبح از خواب پریدم وحشت زده به سمت موبایلم رفتم. اخبار را چک کردم خبری نبود. ملتمسانه به همکارم پیام دادم خبر خوب و گرفتید به من هم زنگ بزنید. نمی خواستم حتی لحظه ای به اخبار بد فکر کنم. با دلهره خواب رفتم. توی خواب خبر را گرفتم. خبر شهادت. چشم که باز کردم اشکانم سرازیر شد. کنترل تلوزیون در دستانم می لرزید به خدا گفتم:《کاش حداقل این خواب من تعبیر نشود...》 تا اینکه مجری خبر ساعت هشت گفت:《شهادت خادم الرضا...》 ✍️ فاطمه حبیب زاده ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
صبح روز سی ام اردیبهشت بود با دوستم نشسته بودم که گوشی اش زنگ خورد. رفت بیرون از کلاس و موبایلش رو جواب داد ،برگشت و با چه خوشحالی گفت:《همسرم بود.》 گفت:《 که مسکن ملی اسممون در اومده و.... ما هم داریم صاحب خونه می‌شیم.》 گفتم:《 خدا رو شکر.》 گفت:《 چند وقتیه منتظریم که زنگ مون بزنن.》 چقدر خوشحال بود.ظهر که به خونه اومدم ،همسرم هم خیلی خوشحال بود که اسم همکارش که الان نزدیک ۱۹ سال اجاره نشین هست و با وجود ۳ فرزند به سختی خانه ی اجاره ای پیدا می‌کند مسکن ملی در اومده. راستی دختر سومش هم که ۳ ماهه هست هم زمین ۲۰۰ متری دادن. هم خانه و هم زمین.چقدر اونم خوشحال بود. و این تازه خوشحالی فقط ۲ نفر از هزاران نفری بود که شهید جمهور آیت الله رئیسی آنها را صاحب خانه میکرد. تنها ۲ نفر... اما کاشکی این خوشحالی با خبر تلخ سقوط بالگرد تموم نشده بود.خوشحالی من و دوستم فقط چند ساعتی بیشتر طول نکشید.و حالا برای تو مینویسم:《 شهید جمهور ما تو تو همانند پدری بودی که بچه هایت را صاحب خانه کردی و الان دیگر نیستی. تو پدری خستگی ناپذیر بود.تو در کنار مردم بود.تو حاج قاسم را قسم به قاسم بن الحسن دادی که تو نیز در راه خدمت پرچم را نگه میداری.قدر تو را ندانستیم.》 ✍️ مطهره بین ابادی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
خادمان امام رضا علیه السلام برای روز میلاد دعوت بودند. و من مسئول بستن دکور... هر چه تلاش کردم دکور برنامه کامل نشد. به خود گفتم:《 فردا میام تکمیلش میکنم.》 نمیدانستم باید دکور روز میلاد مشکی و قرمز شود با قابی از در مضجع شریف امام غریب. ✍️ زهرا امیری ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
برای تبیین آمده بودی.شدی سید محرومان و راه رجایی را زنده کردی و با پروازت نامش را. پسر دهه‌نودی‌ام امشب سراغ مزار شهید رجایی را می‌گرفت.نگاهش کردم! با ناراحتی خاصی گفت: حالا دو تا رییس‌جمهور شهید داریم! ✍️ آمنه مرادی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
نامه‌ی غیر ادارای دبیرستانی بودم که مادرم با وسواس، یادم داد چطور نامه اداری بنویسم. از سلام و خسته نباشید تا احتراماً به استحضار می‌رساند و دستور لازم را مبذول فرمایید. شبیه معلم‌ها در زنگ املا، روی کلمات حساس بود. از آن روز شدم شبیه کاتب فیلم مختارنامه. در دانشگاه می‌آمدند پیشم تا برای رئیس دانشگاه یا مدیر گروه نامه بنویسم. گاهی یکی می‌آمد در دفتر بسیج دانشگاه، یک لیوان چایی با هم می‌خوردیم و وقتی رویمان در روی هم باز می‌شد، می‌گفت:« می‌خوایم یه تجمع علیه شماها برگزار کنیم، زحمتی یه نامه بزنین به رئیس دانشگاه تا مجوز بده.» و من زیر لب کلی بد و بیراه می‌گفتم به او که چایی خورد و قوری شکستند. رسیده بودم به جایی پر از نامه. سالن امتحانات دانشگاه یزد که همه سالن زجر صدایش می‌زدند شده بود محل ارتباطات مردمی سفر رئیس‌جمهور. هر نامه‌ای که برای رئیس‌جمهور نوشته شده در این سالن بود و من انتظار داشتم همه نامه‌ها رسمی باشد. با جمله خدمت ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران و... شروع می‌شد. وسط نامه در چند خط درخواست نوشته می‌شد و آخر هم پیشاپیش از لطف شما سپاسگزاریم و تمام. اما نامه‌هایی که برای این رئیس جمهور می‌آمد متفاوت است. شبیه خودش. یکی نقاشی خودش و آقای رئیسی را کشیده بود‌. دیگری زینب شش ساله بود، یک سی‌دی فرستاده بود تا آقای رئیسی به دست رهبر انقلاب برساند. در نامه‌ای دیگر، یکی نوشته بود دوست دارد ادامه تحصیل دهد ولی توان مالی‌اش را ندارد. گوشه همان نامه، یکی با خودکار قرمز نوشته بود: پیگیری و اقدام شود. از دیروز، به این نامه‌ها و نویسندگانش فکر می‌کنم. نمی‌فهمم‌شان. من هیچ وقت نامه غیر اداری برای هیچ کس ننوشته ام. چه برسد به رئیس‌جمهور مملکت که اداری‌ترین شغل را دارد. ولی آنها نوشتند و جواب گرفتند. حاج‌آقای رئیسی کل بازی‌های اداری را بهم ریخت و رفت. ✍️ محمد حیدری ⚪️ @mim_ha_neveshte 🆔 @yazde_ghahraman
🔸️هر‌ پنجشــنبه‌ متعلق به یک شهـید 🔹️شهـــــــــــــید سید جلـــــــــــــــیل آتشی 🔹موضوع:شهادت 🆔 @yazde_ghahrama