eitaa logo
یزد قهرمان
633 دنبال‌کننده
646 عکس
206 ویدیو
78 فایل
صفحه رسمی دفتر راه (حسینیه هنر) یزد ::یزد قهرمان ::مرجعی برای معرفی قهرمانان یزد:: ارتباط با مدیر: @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
خادمان امام رضا علیه السلام برای روز میلاد دعوت بودند. و من مسئول بستن دکور... هر چه تلاش کردم دکور برنامه کامل نشد. به خود گفتم:《 فردا میام تکمیلش میکنم.》 نمیدانستم باید دکور روز میلاد مشکی و قرمز شود با قابی از در مضجع شریف امام غریب. ✍️ زهرا امیری ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
برای تبیین آمده بودی.شدی سید محرومان و راه رجایی را زنده کردی و با پروازت نامش را. پسر دهه‌نودی‌ام امشب سراغ مزار شهید رجایی را می‌گرفت.نگاهش کردم! با ناراحتی خاصی گفت: حالا دو تا رییس‌جمهور شهید داریم! ✍️ آمنه مرادی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
نامه‌ی غیر ادارای دبیرستانی بودم که مادرم با وسواس، یادم داد چطور نامه اداری بنویسم. از سلام و خسته نباشید تا احتراماً به استحضار می‌رساند و دستور لازم را مبذول فرمایید. شبیه معلم‌ها در زنگ املا، روی کلمات حساس بود. از آن روز شدم شبیه کاتب فیلم مختارنامه. در دانشگاه می‌آمدند پیشم تا برای رئیس دانشگاه یا مدیر گروه نامه بنویسم. گاهی یکی می‌آمد در دفتر بسیج دانشگاه، یک لیوان چایی با هم می‌خوردیم و وقتی رویمان در روی هم باز می‌شد، می‌گفت:« می‌خوایم یه تجمع علیه شماها برگزار کنیم، زحمتی یه نامه بزنین به رئیس دانشگاه تا مجوز بده.» و من زیر لب کلی بد و بیراه می‌گفتم به او که چایی خورد و قوری شکستند. رسیده بودم به جایی پر از نامه. سالن امتحانات دانشگاه یزد که همه سالن زجر صدایش می‌زدند شده بود محل ارتباطات مردمی سفر رئیس‌جمهور. هر نامه‌ای که برای رئیس‌جمهور نوشته شده در این سالن بود و من انتظار داشتم همه نامه‌ها رسمی باشد. با جمله خدمت ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران و... شروع می‌شد. وسط نامه در چند خط درخواست نوشته می‌شد و آخر هم پیشاپیش از لطف شما سپاسگزاریم و تمام. اما نامه‌هایی که برای این رئیس جمهور می‌آمد متفاوت است. شبیه خودش. یکی نقاشی خودش و آقای رئیسی را کشیده بود‌. دیگری زینب شش ساله بود، یک سی‌دی فرستاده بود تا آقای رئیسی به دست رهبر انقلاب برساند. در نامه‌ای دیگر، یکی نوشته بود دوست دارد ادامه تحصیل دهد ولی توان مالی‌اش را ندارد. گوشه همان نامه، یکی با خودکار قرمز نوشته بود: پیگیری و اقدام شود. از دیروز، به این نامه‌ها و نویسندگانش فکر می‌کنم. نمی‌فهمم‌شان. من هیچ وقت نامه غیر اداری برای هیچ کس ننوشته ام. چه برسد به رئیس‌جمهور مملکت که اداری‌ترین شغل را دارد. ولی آنها نوشتند و جواب گرفتند. حاج‌آقای رئیسی کل بازی‌های اداری را بهم ریخت و رفت. ✍️ محمد حیدری ⚪️ @mim_ha_neveshte 🆔 @yazde_ghahraman
🔸️هر‌ پنجشــنبه‌ متعلق به یک شهـید 🔹️شهـــــــــــــید سید جلـــــــــــــــیل آتشی 🔹موضوع:شهادت 🆔 @yazde_ghahrama
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️مهم و فوری| پیشنهادات عملیاتی برای 🔺️چگونه از ظرفیت انسجام ملی و سوگ حماسی شهید رئیسی برای مردم در انتخابات بهره ببریم؟ 🔺️چگونه از ظرفیت خدمات شهید رئیسی برای شناساندن به مردم استفاده کنیم؟ 🔰بسته پیشنهادی ، مسئول حسینیه هنر یزد برای انتخابات پیش رو 📌ببینید و برای همه دغدغه‌مندان ارسال کنید، خصوصا جوانان، دانشجویان، طلاب و دانش‌آموزان @mortezaeirad_ir
شهید خدمت حتی در قلب کودکان هم جا باز کرده بود. هرکدوم به طریقی ناراحتی خود را ابراز می کردند، بعضی گریون بودند و بعضی مانند این کودک دست نویس آماده کرده بودند. ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
*سواد شهادت* «جناب آقای رئیسی از نظر کلاسیک شش کلاس درس خوندن. با این سواد نمی‌شه اقتصاد مملکت رو اداره کرد. علم اقتصاد علم کلاسیک می‌خواد مثل شیمی و فیزیک.» تلویزیون را خاموش کردم. کنترل را پرت کردم روی مبل راحتی سبز و کرم. اصلا از این برنامه مناظره‌ خوشم نمی‌آید. چند مرد عاقل و فرهیخته دور هم می‌نشینند. به اسم روشنگری و معرفی برنامه‌های خود خنجر بر می‌دارند و پرده آبرو و عفت دیگری را می‌درند. مثل گرگ‌های گرسنه‌ برای رسیدن به حکومت دنیایی که در نظر مولا علی «از آب بینی بزی کم ارزش‌تر است» پنجه تیز می‌کنند و به صورت همدیگر خنج می‌اندازند. صبح با شبکه خبر شروع می‌شود. با صدای مجری که آقای ابراهیم رئیسی را با ۱۷ میلیون و۹۲۶هزارو ۳۴۵ رای به عنوان رئیس جمهور سیزدهمین دوره ریاست جمهوری اعلام می‌کند. نوار پایین صفحه هم با مهر قرمز فوری خبر را تا‍ٔ‌یید می‌کند. دوره چهار ساله خدمت با دادن حکم تنفیذ و دعای خیر رهبری؛ با قسم به «قرآن» پشت تریبون سنگی مجلس شروع می‌شود. پروژه‌ها یکی بعد از دیگری رقم می‌خورد. درب های زنگ زده‌ی کارخانه‌ فولاد بافق، ماشین سازی گچساران و... باز می‌شود. آگهی‌های استخدام پخش می‌شود بین جوان‌‌ها. همان‌ها که توی مراسم خواستگاری به خاطر بیکاری، پدر دختر (نه) را چنان محکم پرت کرد توی صورتشان که جایش کبود شد. هنوز کار قبلی تمام نشده پروژه جدید شروع می‌شود. وام ازدواج می‌شود سه برابر. آنهایی که ازدواج کردند بیمه می‌خواهند، هزینه‌های باروری و درمان سر به فلک می‌کشد. بسته به طبقه اجتماعی و موقعیت می‌شوند مشمول حمایت دولت در درمان، از 15�تا 100� جوانی دیگر، خدا می‌خواهد عیال وار می‌شود. دوتا و سه تا و چهار پنج تا بچه قد و نیم قد دورش را گرفته‌اند. خانه‌اش کوچک است و اجاره‌ای. سقف بالای سر ندارد. کلید طرح زمین رایگان برای چهار فرزند به بالا زده می‌شود. دیگری سال‌هاست کارگری کرده. مهارت کسب کرده. می‌خواهد خود کسب و کار راه بیندازد. دست تنگ است. بسم ا... می‌گوید و وام اشتغال می‌گیرد. موتور طرح‌ها و برنامه‌های توسعه تازه روشن شده و با قدرت پیش می‌رود. زیرنویس تلویزیون تند تند دعاهای افراد سرشناس برای سلامت رئیس جمهور و همراهان را رد می‌کند.با دیدن هر اسم چشم‌ها گشادتر و دهانم از تعجب بازتر می‌شود. از هر حزب و جناحی پیام هست؛ موافق و مخالف، چپ و راست چه آنها که تعریف و تمجید می‌کردند چه آنها که تخریب و توهین. همه دست به دعا شدند برای دوباره راست قامت دیدن او در لباس خدمت. ۳۱اردیبهشت ۱۴۰۳ باز صبح با شبکه خبر شروع می‌شود با صدای لرزان مجری که خبر داغی می‌دهد. نوار مشکی نقش بسته بالا سمت راست خبر‌ را تایید می‌کند. « شهادت رئیس جمهور و چند تن از همراهان‌ » اینبار نه اینکه کنترل پرت شود؛ خودش مثل ماهی از بین انگشتان بی حس شده‌ام سر می‌خورد و می‌افتد روی مبل. آخرین انرژی باقی‌مانده در پاهای من هم تمام می‌شود. می‌افتم کنارش. تا امروز ۲سال و ۹ماه و ۱۸روز از آن روز که قسم به خدمت خورد گذشته. شش کلاس سواد کلاسیک و سواد غیر کلاسیک حوزوی‌اش به درد اقتصاد مملکت خورد یا نه را کارشناسان اقتصاد بیایند نظر بدهند. اما دروس تقوا و اخلاص و خدمت خوب به دردش خورد. در دانشگاه خدا به مرتبه عالی رسید. سندش نشان افتخار شهادت است که نشسته کنار سنجاق سینه طلایی خادمی‌اش. ✍️ زهرا نجفی یزدی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
اسمش سحر بود. با دختر‌خاله‌اش در مراسم بیت العباس شرکت کرده بود. گوشه ای از مراسم نشسته بود و چند دقیقه ای با گوشی چیزی را تایپ می‌کرد. یک‌هو نگاهی به دختر خاله‌اش انداخت و گفت: +فاطمه رعیس جنبوری درسته؟ فاطمه لبخندی زد و گفت نه بزار باهم درستش کنیم. از قبل مرا می‌شناخت. با لبخندی صفحه‌ی گوشی‌ را نشانم داد. فرصت را غنیمت شمردم و عکسی گرفتم. نوشته بود: سلام رعیس جنبوری ایران. دلم براتون تنگ شده. عشق دنیا هستی.واسه‌ی همیشه خدانگهدارتون. خیلی دوستون دارم. برایم جالب بود. دختر ۸_۹ ساله ای دلتنگ شود. آن هم دلتنگ رئیس جمهوی که اورا عمو ابراهیم خطاب می‌کرد. ✍️ زهرا عبدشاهی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
چند سالی بود از اداره بهزیستی قطع امید کرده بودم. تا اینکه سفر اول آقای رئیسی به استان پیش آمد. اطرافیان همه توصیه کردن بیا و برای آقای رئیسی نامه بنویس و مشکلات تو بگو. اول قبول نکردم آخه قبلاً برای روسای جمهور قبلی نوشتم دریغ از یک تماس. زدم رو لینک و نامه نوشتم، دو ماه بعد از بهزیستی تماس گرفتن و گفتن: شما برای آقای رئیسی نامه نوشتید، مشکل تون چیه؟! بعد از مدتی یارانه ای ماهیانه هر ماه به حساب فرزندم واریز می شد و هر چند وقت یکبار افزایش دادند. دانشجو دانشگاه آزاد واحد یزد که شد از بهزیستی تماس گرفتن و گفتن کدوم دانشگاه میره و چه هزینه ای کردید. با اینکه خودم کامل فراموش می کنم خودشون هر ترم تماس می گیرند و تا کامل بارگذاری مدارک در سایت بهزیستی پیگیری کامل رو انجام میدن. و هر ترم واریزی دارند. ✍️ فاطمه زارع ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
این چند روز کمتر تلویزیون را خاموش میکند.. گاهی گریه میکند، گاهی تحلیل میکند،گاهی دشمنان را نفرین میکند.. ننه‌ام را میگویم..از وقتی خبر شهادت را شنیده زیاد گریه کرده، ساعاتی قبل میگفت هنوز سرم درد میکند.. ✍️ فاطمه شکوهی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
آقا حقیقت بابت آقای رئیسی که عکسش را زدید دم مغازه می‌خوایم باهاتون صحبت کنیم. + ما بلد نیستیم.برید کنار یک نفر دیگه. ما ناراحت شدیم. خانواده ما خو دیشب گریه می‌کردند. جداً مگم. چون خانم من باباشون رو سه ماه پیشتر از دست دادند، خانواده ما عجیب ناراحت شدند. اصلا گریه افتادند. چون رئیسی هم دوتا دختر داشت. از وقتی که گفتند این هلی کوپتر دچار سانحه شده این خانم ما اصلا همه‌ش دعا مکرد. من خودم توی همین مغازه قصابی کتاب دعا دارم و برای رئیسی دعا مکردم. معلوم بود که رئیسی فکر مملکت هست. از بس زحمت می‌کشیدند. با دل و جون کار میکردند. خدایی‌ش مگم. خدابیامرزتشون خودش میگفت: اگه یه شهر ۳۰ بار من باید برم، من می‌رفتم تا اون پروژه آماده بشه. یعنی اون کار کِرده بشه. همین هم مشد. اگه یه کسی حرفش را بزنه و کارش هم بکنه واقعا خیلیه! یعنی چه؟ یعنی پُشت محکمه. چندتا کارخونه بود که خوابیده بود. خیلی آدمی میخواد که جذبه داشته باشه که بتونه راه بندازه. توی مملکت ما واقعا این ها تک بودند. حیفشون! به نظرتون با این سختی ها چرا تشیع جنازه‌ی شهید رئیسی اینقدر شلوغ شد؟ آدم دوست داشتنی بود و همه جا می‌رفت. محبت هرکسی واقعا فرق میکنه‌. خوب بودن آدم بقیه را می‌کشونه. دیه نمی خواد آدم تبلیغ کنه که مردم بیان تشیع جنازه. اگه تشیع جنازه اینجا بود حتما یه ضرب با دل و جون میرفتم. اما کاری دستم برنمیاد و دعا مکنم، یاسین براشون میخونم. زیارت عاشورا میخونم. دور روز هست دارم میخونم. خدا جایی بهش مده که یادش به اینجا نیست. مردم دار بود و با جون خودش زحمت می‌کشید. تا می‌تونست داشت کار مکرد. عکس دوسال پیش تر اون را که ببینی با الانش خیلی فرق مکنه! به خاطر زحمت‌هایی که کشیده. هیچ کدوم از مشتری ها اومدن بگن که چی هست زدی؟ بکن بره.! + هیچ کس جرئت نمیکنه بگه چرا من عکس زدم. هرکسی عشق کسی رو داره. اتفاقا چند تا از همچراغ هامون هم عکس زدن در مغازه‌شون. چند تا عکس دادن من، منم دادم همچراغ ها که عکسش را بزنند. خوبی هیچ موقع بدی نمیشه. مادرخانمم هم خونه مون بود، گریه افتادند. ⚪️ @ganje_mehriz 🆔 @yazde_ghahraman
دولت قبل فقط ثبت نام و تخصیص زمین مسکن ملی را کرده بود و شروع پروژه و کلنگ زنی ش را دولت آقای رئیسی انجام دادند. همین که از ماشین پیاده شد، دومین خونه‌، خونه‌ی ما بود. به آقای رئیسی گفتند داخل خونه نرید گفت نه میخوام داخل خونه هم را ببینم. اولش شوکه شدم. فکرش هم نمی‌کردم که رئیس جمهور راحت بیاد خونه‌ی من. از قبل هم قرار نبود که بیان داخل خونه. وارد حیاط شدند و همراهان و مسولین هم اومدند داخل. بهم گفت خانمت کو؟ خودم حواسم نبود وگفتم نمیدونم. توی وارد شدن مسولین خانمم عقب افتاده بود. راه را باز کردند تا بیاد داخل. تا خانمم نیومد صحبت را شروع نکرد. در مورد قسط های خونه با آقای رئیسی صحبت کردم که وزیرشون هم همراهش بودند و توضیحاتی بابت پرداخت وام به صورت پلکانی به من دادند که قرار هست اجرا کنند. ✍ سیدعباس حسینی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
طرفدار سرسخت روحانی بود و توی بحث ها هم به شدت با رئیسی مخالفت میکرد. تا اینکه اون حادثه رخ داد؛ دیگه مدام پیگیر اخبار بود که بفهمه چی شده و آیا پیدا شدند یا نه؟ بعد شهادت کاملا متحول شد، طوری که خودش با بقیه خادمیارهای رضوی سه شب توی روستا برای رئیس جمهور روضه گرفتند. ✍️ ابوالفضل شمس الدینی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
*عیدی!* - امتحان دینی که لغو شد، دیگر حوصله‌ی درس خواندن نداشتم. از صبح تا ظهر یکی درس عربی خواندم. حوالی ساعت 2 بعد از ظهر بود که بچه‌ها گفتند بیا با هم درس بخوانیم. زمان‌بندی کردیم و نشستیم به درس خواندن. موبایل را خاموش کرده بودم. تا ساعت 7 خواندم؛ موبایل را روشن کردم که اعلام کنم چقدر خوانده‌ام. چشمتان روز بد نبیند! همین که ایتا را باز کردم، کانال‌های خبری از دم خبر فوری زده بودند! توجهی نکردم و گروهمان را نگاه کردم. یکی نوشته بود: « بالگرد حامل رئیس‌جمهور و همراهانش دچار سانحه شد! » هاج و واج ماندم. در همه‌ی کانال ها حرف از همین حادثه بود. از اتاق بیرون دویدم. مادر و برادرم نشسته بودند پای شبکه‌ی خبر. رویِ مبل نشستم و خبرها را پیگیری کردم. کم‌کم معده‌ام شروع کرد به در هم پیچیدن. بازهم حالت تهوع های عصبی! از جا بلند شدم. تسبیح فیروزه‌ای ام را از اتاق برداشتم، همانی که خاله از مکه سوغات آورده بود. همیشه در موقعیت‌های حساس با همان ذکر می‌گفتم، فکر می‌کردم اثرش بیشتر است! چشم دوخته بودم به صفحه‌ی تلویزیون. همه منتظر خبری از پیدا شدن بالگرد بودند، اما دریغ از یک نشانی! خبرنگاران می‌گفتند هوا بارانی و مه آلود است و با این وضعیت خیلی طول می‌کشد تا امدادگران به محل سانحه برسند و فعلا کاری از دست کسی برنمی‌آید. تنها سلاح‌مان شده بود سیل صلوات‌ها و دعاهای توسل. مضطرب و نگران تسبیح می‌چرخاندم. به گمانم شش دور در دستانم چرخید. ساعت ده و نیم شب بود. چشم‌هایم از زور گریه و کم‌خوابی کاسه‌ی خون بود، اما هنوز خبری نبود. مادر کلافه تلویزیون را خاموش کرد و رفت بخوابد. من هم به اتاقم رفتم. تا یکی دوساعت در رختخواب بیدار بودم و دعا می‌خواندم. نمی‌دانم کِی؟ بالاخره خوابم برد. مثل هرشب اما خوابِ راحتی نداشتم. کابوس می‌دیدم، هراز چند گاهی از خواب می‌پریدم. در خواب و بیداری با خودم حرف می‌زدم : « یعنی پیداشون کردن؟ امام رضا خودت کمکشون کن!» چند قطره اشک از گوشه‌ی چشم‌هایم می‌چکید و باز دوباره خواب می‌رفتم. تا اذان صبح چندین بار بیدار شدم. ساعت موبایلم که زنگ خورد از خواب پریدم. تازه فهمیدم چراغ هال از دیشب همینطور روشن مانده. سراسیمه به سراغ مادر رفتم. داشت دعا می‌خواند. پرسیدم : « خبری نشد؟» سرتکان داد که یعنی نه! وضو گرفتم و به نماز ایستادم. در قنوت نماز صبحم دعا کردم هرچه زودتر پیدا شوند. اما به گمانم یادم رفت دعا کنم سالم باشند! بعد از نماز، چشم های قرمزم تاب نیاوردند و بسته شدند. ساعت حوالی 7 صبح بود که بیدار شدم. همان سوال تکراری را باز از مادر پرسیدم. پاسخ داد : « بالاخره پیدا کردن، ولی بالگرد سوخته و فقط تکه‌ای از دمش مونده!» و بعد عکسِ بالگرد سوخته را نشانم داد. سرم گیج رفت. گفتم : « یعنی...؟ » نتوانستم جمله‌ام را کامل کنم. مادر بغضش را فروخورد و گفت : « هنوز هیچی معلوم نیس، دعا کن قبل از آتیش گرفتن بیرون پریده باشن!» و بعد قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید. تلویزیون همچنان روشن و روی شبکه‌ی خبر بود. چند دقیقه‌ای نگاه کردم اما خبری نشد. موبایل را برداشتم و ایتا را باز کردم. همه‌ی کانال‌ها پیام تسلیت گذاشته بودند، شبکه‌ی خبر اما هنوز اعلام نکرده بود. اشک کم‌کم صورتم را خیس می‌کرد. گروه خانوادگی‌مان را باز کردم. پدر، عکس گل‌آرایی حرم رضوی را گذاشته بود. گریه‌ام بیشتر شد. همان لحظه، اخبار ساعت ۸، به وقت امام رضا(ع)، خبر شهادت آیت الله رئیسی و همراهانش را اعلام کرد. نوارِ سیاهِ گوشه‌ی تلویزیون هم نمایان شد. دیگر به وضوح گریه می‌کردم. با خود گفتم: « آقای بابارضا(ع)، شما خودتون می‌خواستید به خادمتون شهادت رو عیدی بدین، ماها چرا باورمون نمیشه؟» و بعد در یک لحظه، تمام خاطرات سیزده دی ماه به یادم آمد. آهی کشیدم. می‌دانی، ما از این صبح‌های زود خاطرات خوشی نداریم ...! ✍️ گلنار تقدیری ⚪️ @artyazd_ir 🆔 @yazde_ghahraman
دهه شصت رو که درک نکردیم... اما توی این سال‌ها خیلی چیزها را دیدیم. و اما آخرینش... شهید بهشتی و شهید رجایی را در شهید رییسی دیدیم. اما مهم تر از همه این‌ها مردم ایران؛ هنوز که هنوز است پای‌بند به آرمان‌ها و معتقد به جمهوری اسلامی در سال ١۴٠٣ هستیم و این روزها شاهد پیوند مردم و مسئولین در بالاترین سطح پیوند مردم و روحانیت این‌ها واقعیات جامعه ما هستند... ✍️ سجاد اسماعیلی ⚪️ @revayatnevis 🆔 @yazde_ghahraman
عکس آقای رئیسی زدید دم مغازه‌تون، شد کسی بیاد چیزی در موردش بگه؟ چه خوب، چه بد؟ + هرچی اعمال داری برات می‌نویسند. اگه همه دنیا هم جمع بشوند، هرچی اعمال داری می‌بری. اگه همه هم بدش بگن، هرچی اعمال هست مهمه. نگفتید رئیس جمهور مملکت که شهید شده، حالا مشکلی قرار هست پیش بیاد؟ رئیس جمهور نیست، وزیرش نیست.. + مملکت ما صاحاب داره پُسَر، وقتی که بالایی باید نگه داره، نگه مِداره. ما عقیده‌مون بر این هست. جِداً همین هم هستاا. یه مملکتی که با دست خالی بود ۸ سال با عراق جنگید. بعد از ۸ سال هم رو پا خودش وایسید. مملکت ایران ما قدمی برداشتند که کسی نگاه چپ نمیتونه بهش بکنه. اینش مهمه. به نظرتون با این مشکلاتی که هست چرا تشیع جنازه‌ی شهید رئیسی اینقدر شلوغ مشه؟ +هرکسی یه قدمی برداشت و معرفت داشت، مردم هواش را دارند. ✍️ محمد سجاد دهقان منشادی ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
ما شنیده بودیم ابراهیم آتش را گلستان کرد. ولی دو سال و نه ماه است که دیدیم. خوب هم دیدیم. آتش دل کارگرِ بیچاره‌ی کارخانه‌ی آجر گرگان با فعالیت دوباره‌اش گلستان شد. آتشِ دلِ جوانِ تازه داماد و مستأجر با تحویل خانه‌های مسکن گلستان شد. اتشِ دلِ...آخ آقاسیدِ عزیز و پرتلاش، اگر بخواهم بنویسم که طوماری می‌شود برای خودش، کارهایت گفتن نمی‌خواهد. نمی‌گفتی ولی ما چشم که داشتیم. فقط زحمت دیگری برایت دارم. بعد برو به استراحت بعد از شهادتت برس. این آتشی که با رفتنت به جانمان افتاده را هم گلستان کن. همین. آقا ابراهیم! ✍️ زهرا عسکری ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
ازدواج که کردند زمان دولت آقای روحانی‌بود ، یارانه‌شان قطع شد .. نزدیک به شش سال به همین منوال بود. یک‌روز که رئیسی به یزد آمده بود مادرش خواست امتحان کند اصلا اینها دردی را دوا می‌کنند یا نه؟! دو خط برای یک مسئول که گفته بود نامه ها را به رئیس جمهور می‌رساند، نوشت: یارانه‌مون قطع شده و شماره تلفن. فردای آن روز زنگ زدند و ماجرا را پرسیدند یارانه پسرش و خانواده عروس که قطع شده بود را بعد از چندین سال وصل کردند. آنها به این پول نیازی نداشتند اما فقط خواستند " فرق دارد کی رئیس جمهور باشد " را امتحان کنند .. ✍فاطمه عیدزاده ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman
بهم پیام داد. گفت دارم میام یزد. خیلی وقت بود ندیده بودمش، ولی اومدنش عجیب بود. الان نه وقت مرخصیش بود و نه وقت دل کندن از امام رضا، پرسیدم: چرا الان؟ _دارم برای عروسی خواهرم میام یزد. موندم بخدا یه دلم این‌جاست که برای تشییع بمونم. یه دلم به عروسیه. نوشتم: بسلامتی. حتما یه خیری هست. و تو دلم گفتم"حتما اگر عروسی رو کنسل کنن باید خسارت آتلیه و تالار و آرایشگاه رو بدن. همینه کنسل نکردن" دو روز بعد دوباره پیام داد:《سلام. من دارم بر می‌گردم مشهد به تشییع برسم. عروسی کنسل شد.》 دلم خالی شد. پرسیدم: 《چرا کنسل شد؟》 جواب داد:《 به خاطر شهادت شهدا دیگه.》 ✍️ زهرا عسکری ⚪️ 🆔 @yazde_ghahraman