eitaa logo
یزد قهرمان
618 دنبال‌کننده
730 عکس
240 ویدیو
78 فایل
صفحه رسمی دفتر راه (حسینیه هنر) یزد ::یزد قهرمان ::مرجعی برای معرفی قهرمانان یزد:: ارتباط با مدیر: @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
دقیقه نود ... روزم را دم دمای طلوع خورشید، از بهشت الحسین شروع کردم. هوا به نسبت روزهای قبل، سرد بود. در برگشت از مزار پدر، برنامه‌هایم را مرور می‌کردم. - راهپیمایی بعد از نماز جمعه‌! این روزها راهپیمایی‌های جبهه مقاومت رسانه‌ای شدنش خیلی مهمه؛ اینو حتما شرکت کنم. گوشی تا ظهر از دستم نیفتاد. در گروه به دوستان تاکید کردم: - راهپیمایی امروز اهمیت زیادی داره، عکس و فیلم یادتون نره! مشغول کارهای خانه بودم و زمان از دستم در رفت که همسر از نماز جمعه پیامک داد: -اگر می‌خوای به راهپیمایی برسی، زودتر حرکت کن. نگاهم به صفحه بالای گوشی افتاد. ۱۵درصد بیشتر شارژ نداشت! در کشمکش رفتن و نرفتن با خودم بودم که دیدم درحال پوشیدن کفش هستم. به خیابان مسجد جامع رسیدم. جای پارک نبود! صدای راهپیمایی مردم در خیابان‌های اطراف طنین انداز بود. به هرسختی ای بود در سه کنجی پارک کردم. درحالی که می‌دویدم، خانم هایی را می‌دیدم که با عجله تلاش می‌کردند خودشان را به جمعیت برسانند. جلوتر از من در پیاده‌رو پیرمردی حدودا ۷۰ ساله با موهای سفید قدم های تند و کوتاهی برمی داشت. نگاهم به زمین افتاد. بند کفشم باز شده بود! - حواسم هست زمین نمی‌خورم. درحالی که نفس نفس می‌زدم، دنبال سوژه بودم. لنز دوربین را نگاه کردم. - ای بابا لنز هم که کثیفه! غمی نیست... دخترهای مدرسه ۷تیر با پلاکارد مدرسه در حال عکاسی بودند. مربی با تلاش مرتبشان می‌کرد تا عکس درست و درمانی بگیرد از فرصت استفاده کردم و عکس را گرفتم. کمی جلوتر جمعیت در میدان امامزاده متوقف شده بود. قدم هایم را بزرگتر برداشتم و خودم را به پشت جمعیت رساندم. نفس تازه نکرده بودم که اعلام شد: -آخرین شعار رو میدیم و از همگی التماس دعا...مرگ بر ضد ولایت فقیه. "روایت‌های مردمی شهرستان " ✍️نویسنده: خانم زهرا محمدی @yazde_ghahraman
🔻عیار مقاومت قسمت نوزدهم: 🔹نمازجمعه‌ نصر🔹 ساعت ۱۲شب بود.شوهرم گفت: -باید بریم تهران...باید بریم! -خب بریم. - پول هم کم داریم. چه کنیم؟! -حالا صرفه جویی می‌کنیم! هیچ‌خرجی نداریم که، سریع می‌ریم و برمی‌گردیم. غسل شهادت کردیم؛ فکر می‌کردیم که می‌رویم و شهید می‌شویم.  به رسم پدر شوهر، قبل از مسافرت قرآن باز کردیم. سوره کهف آمد که مضمونش این بود: به غار پناه جویید تا شامل رحمت شوید. ساعت۳صبح بود که حرکت کردیم. همسرم خوابش می‌آمد. من خیلی رانندگی دوست ندارم ولی این‌بار فرق می‌کرد، باید می‌رسیدیم. نشستم پشت فرمان و تخته گاز حرکت کردم. محمدحسین، محمدحسن و محمدعلی صندلی عقب خواب بودند. با سرعت۱۴۰ـ۱۵۰ می‌رفتم، فقط به عشق دیدار سیدعلی! به حرم امام(ره) رسیدیم. مردم تا توی اتوبان پارک کرده بودند. در مترو، ترافیک آدم شده بود. فقط قطار بود که از جلویمان رد می شد. باید منتظر می‌ماندیم. فکر می‌کردیم چقدر انقلابی هستیم! دیدیم نه بابا، همه‌جور آدمی اینجا هست، زیاد بودند خانم‌هایی که با بلوز، شلوار و اینها آمده بودند برای نماز نصر. در ۳کیلومتری مصلی، حتی کوادکوپترهای تلویزیون هم، نمی‌توانستند از آنجا فیلم بگیرند. خودمان را که بین صف‌ جا دادیم، آقا بسم‌الله را گفتند. 🎙راوی: خانم محمدزاده ✍️نویسنده: خانم فاطمه جبار زارع @yazde_ghahraman