eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
نفس بکش_۲۰۲۲_۰۳_۰۶_۱۳_۳۰_۱۳_۵۲۴.mp3
3.48M
(علیه السلام) نفس بکش...🌹🍃 تو این هوای آشنا نفس بکش...🌹🍃 🎤 :کربلایی سیدمجیدبنی فاطمه 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
سر ميذارم رو خاك قدماش_۲۰۲۲_۰۳_۰۵_۲۰_۰۵_۴۶_۲۳۱.mp3
5.91M
(علیه السلام) سر ميذارم رو خاك قدماش...🌹🍃 میمیرم صدها بار از یه نگاش...🌹🍃 🎤 :حاج محمودکریمی 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۲_۰۳_۰۵_۱۴_۱۷_۰۳_۶۸۴.mp3
18.73M
تولد تولد...🌹🍃 تولدت مبارک ای تولد...🌹🍃 دوباره زندگی...🌹🍃 🎤:کربلایی سیدرضانریمانی 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
وقتی دلتنگم نمیشه برم 1.mp3
2.49M
وقتی دلتنگم نمیشه برم...🌹🍃 من آروم میشم با عکس حرم...🌹🍃 حاج سیدمجیدبنی فاطمه 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🎉🌸🎊🎉🌸🎊🎉🌸🎊 بنازم ماه شعبان را که شادی آفرین باشد دراو میلاد عباس و حسین و ساجدین باشد به نیمه چون رسد شعبان مهش تابنده ترگردد چرا چون چشم زهرا روشن از روی پسر گردد 🌸🎉فرارسیدن ، ماه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ماه تقرب به پروردگار صدقه ی اول ماه فراموش نشود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 #شهید_سید_مرتضی_آوینی🌷🕊 : «سرّ پیروزی ما در جبهه های جنگ با ابر قدر
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 با اینکه اقا داوود به سن تکلیف نرسیده بود ،اما مقید بود به خواندن نماز های یومیه، چراکه معتقد بود نباید ارتباط خود را باخدا کم کند. حتی فرزندم در آن دوران ،نماز شب هم میخواند وسعی می کرد درگمنامی خوانده شود اما با این وجود ،خداوند برای عبرت دیگران، بعضی اسرار را آشکار می کرد. : 🌷🕊 🌹🍃 🌷🕊 🌺🍃 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹بله🌹👇 https://ble.ir/yazinb69 🌹👇🌹 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~--- ‌
مقدمه است برای ماه رمضان 🔹ماه شعبان مقدمه است براى ماه مبارک رمضان که مردم مهیا بشوند براى ورود در ماه مبارک رمضان و ورود در «ضیافة اللَّه» 🔹وقتى که مى‏ خواهید به مهمانى بروید خوب، یک وضع دیگرى غالباً البته یک وضع دیگرى خودتان را درست می کنید لباسى تغییر مى‏ دهید و یک‏ طور دیگرى وارد مى‏ شوید.آن طورى که در خانه هستید یک تغییرى مى‏ دهید. 🔹ماه براى این است که همان مهیا بودنى که مى‏ خواهید مهمانى بروید،خودتان را مهیا مى ‏کنید و سر و ظاهرتان را، سر و صورتتان را یک قدرى فرق مى‏ گذارید با آن وقتى که در خانه هستید. 🔹در ضیافت خدا، ماه شعبان براى مهیا کردن این افراد است، مهیا کردن مسلمین است براى ضیافت خدا، ادبش آن مناجات شعبانیه است. امام‌خمینی(رحمت الله علیه) 📚صحیفه نور، جلد ١٢،صفحه ٢۴٠ @Yazinb3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_خداحافظ_کرخه🌹🕊 #خاطرات : #داوود_امیریان🌹🍃 فصل هشتم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل هشتم..( قسمت ششم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین بچه ها شجاعانه دشمن را تار و مار می کردند و جلو می رفتند.به سمتی که ما می رفتیم یک سنگر تیربار به شدت مقاومت می کرد و پیش روی نیروها را دچار اشکال کرده بود.یکی از بچه ها سریع نیم خیز رفت تا آن سنگر را دور بزند.من و چند نفر از بچه ها آتش تدارک می ریختیم.سنگر تیربار منفجر شد و ما پیش روی را آغاز کردیم.مقاومت سنگرهای دوشکا و تیربار با شلیک آر.پی.جی بچه ها در هم کوبیده می شد.یک عده از نیروها به یک ساختمان رسیدند.جلوی در را گل مالیده و مسدود کرده بودند.از درون اتاق سر و صدا می آمد.یکی از بچه ها با لگد در ورودی را خراب کرد و بعد با یک شب گذشته گردان مسلم عمل کرده و جلو رفته بود٫اما دوباره به عقب برگشته بود.حالا نوبت بچه های گردان مقداد بود.گردان حمزه هم می خواست هلی برن شود و از پشت به منافقین حمله کند.نزدیکی های صبح بود.تازه نماز را خوانده بودم که حمله شروع شد.صدای یا علی(علیه السلام) یامهدی (علیه السلام و یازهرا(سلام الله علیها)دشت را به لرزه درآورد.رگبارقفل را شکست.عده ای داخل اتاق بودند و مرتب «مسلم...مسلم»می کردند.فکر کرد که آن ها عراقی هستند و دارند می گویند ما مسلمان هستیم.خواست به سویشان تیراندازی کند که یکی از آن ها گفت :«نزن.نزن .ما بچه های گردان مسلم هستیم.» _از کجا بدانیم .شاید منافق باشید. _بیا اینم کارت جنگی مون.ما رو دیشب اسیر کردن. درست می گفت.آن ها شب گذشته اسیر شده بودند. منافقین شب گذشته آن ها را اسیر کرده بودند تا بعد به عنوان تبلیغات از آنها استفاده کنند. هوا داشت روشن می شد.روی جاده چند تانک و خودرو در حال سوختن بودند و چند تانک هم‌سالم در غنیمت بچه ها.بعضی از تانک ها به جای شنی٫مثل کامیون لاستیک داشتند که مخصوص آمد و شد در جاده ها بود.تانک ها ساخت برزیل بودند.اجساد زیادی روی زمین ریخته بود.دختر و پسر.روی بازوی آن ها نوار سفید بسته شده بود که عبارت «آتش آزادی بخش ایران را می شد روی آن خواند .می خواستند ایران را آزاد کنند.یک تانک در حالی که دوشکای روی آن کار می کرد به طرف نیروهای خودی آمد.یکی از بچه ها خواست با نارنجک تانک را منهدم کند که مورد اصابت تیر دوشکا قرار گرفت و روی زمین افتاد. تانک داشت نزدیک می شد.آن رزمنده مجروح در حالی که روی زمین افتاده بود٫نارنجک را کشید و خودش را زیر تانک انداخت.خشکم زد!باورم نمی شد!تانک به همراه آن بسیجی تکه تکه شد. حالا هوا دیگر کاملا روشن شده بود.درگیری به شدت ادامه داشت.بچه های گردان مسلم از سوی دیگر کار را شروع کرده بودند.جنازه های سوخته و متعفن منافقین در هر گوشه ای دیده می شدند. جنازه ای توجهم را جلب کرد.از گوشه کوله پشتی اش یک پوشه را برداشتم و نگاه کردم. پرونده اش بود.در سال ۱۳۵۹ به این گروهک پیوسته و در سال ۱۳۶۱ از ایران خارج شده بود.در خارج به فعالیتش ادامه داده و آخر هم پس از آموزش در عراق به اینجا آمده بودیکی از منافق ها که مجروح شده بود آب می خواست.یکی از بچه ها با قمقمه آب به سوی او رفت.صدای رگبار از فاصله نزدیک بلند شد و آن بسیجی بر زمین افتاد. یکی از بچه ها با خشم فریادی کشید و به سوی یکی از تانک ها که منافقی در پشت آن پنهان شده و آن بسیجی را شهید کرده بود٫حمله برد و با یک رگبار آن منافق را به درک فرستاد.دشمن بدجوری سردرگم شده بود.بچه ها هم امان نفس کشیدن به آن ها نمی دادند. یک نفر که لباس فرم سپاه به تن داشت٫در گوشه ای روی زمین افتاده بود.نزدیک تر رفتم.چهره اش سوخته و بعضی از موهای صورتش با پوست کنده شده بود. چشمانش را هم درآورده بودند.چفیه ام را روی صورتش انداختم.از فرط ناراحتی و عصبانیت داشتم منفجر می شدم. هوا داشت تاریک می شد.با سه راه اسلام اباد چند کیلومتر بیشتر فاصله نداشتیم.خشاب اسلحه ام تمام شده بود.سراغ یک شهید رفتم و خشاب ها و نارنجک هایش را باز کردم و به کمر بستم.نبرد هنوز به سختی ادامه داشت.منافق ها می خواستند بالا بیایند اما با آتش بچه ها عقب نشستند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---