eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_دوازدهم🌹🍃 🍃🌹بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 در کلاس تمرکزم هر جایی می‌گن
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 عمو محمد حدودا بعد از بیست دقیقه رسید و تک بوقی برایم زد و من زیر نگاه های خیره مردم سوار ماشین شدم و حرکت کرد. ... ...اصل حالت چطوره؟ ...اصلا خوب نیستم...خواهش میکنم...تو رو جون هر کسی دوست دارید بگید چه بلایی سر پدرم اومده؟ من گریه میکردم و عمو فقط با بغض مرا نگاه میکرد... دستم را محکم به داشبورد ماشین کوبیدم و فریاد زدم: خواهش میکنم حرف بزن...دارم دق میکنم... ...آروم بگیر یه دقیقه دختر ،میگم... دستانم در دستان عمو محمد بود، به وضوح لرزش دستانش حس میکردم... سکوت بینمان را ماشین هایی که با سرعت از اتوبان تهران_قم می گذشتند می شکست... چشم در چشم عمو دوخته بودم و منتظر شنیدن حرفی بودم... من بهتر از هر کسی میدونم چقدر دلبسته داداش علی هستی و خودتم میدونی که پدرت چقدر دوستت داره، پدرت حالا بیشتر از همیشه تشنه ی شیطنت ها و محبت های توعه...از الان بیشتر به پدرت محبت کن، بیشتر کنارش باش، نذار ذره ای دلخور یا ناراحت باشه... با حرف های عمو گریه ام شدت گرفت... چی دارید میگید؟من برای بابا کم گذاشتم؟! نه !به هیچ وجه...ریحانه جان آروم باش، گریه نکن تا برات بگم... سریع اشک هایم را پاک کردم... دیگه گریه نمیکنم...بگید لطفا. عمو محمد کمی مکث کرد و شروع کرد به گفتن، و من با هر کلمه ای که از زبان عمو میشنیدم میمردم و زنده میشدم... ...🌹🍃 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3