eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
. وقت بخیر. لطفا اطلاع رسانی کنید افراد عادی به سمت دروازه قران نرن که امداد رسانی سریع تر انجام بشه. با تشکر http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
ترس یعنی نبود شجاعت غم یعنی نبود شادی سرما یعنی نبود گرما ومرگ یعنی، نبودن تو! ای آنکه نبودت، نبود زندگیست✋🏻 😊 _••🏴🍃 ...🏴🍃••_ 🏴 ....🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🏴 @Yazinb2 🏴
کامل‌ترین، زیبـاترین شیرین ترین، و پرنشاط ترین کلمـه و یکی از القاب خـداوند متعال است سـلام بر تو ڪه لبخند را بر لبت می‌نشاند سـلام بر تو ڪه دعائی ست برایت سـلام بر تو ڪه با این کلام عاشقی میکنی سـلام بر پرنده‌هایی ڪه کوچ می‌کنند تا برگشتنشان نویـدبخش فصـل زیبـای دیگری باشـد سـلام بر گل‌ها و درختان و زمیـن ڪه شاید، این آخرین کلامی ست ڪه قبل از بہ خواب رفتن می‌شنـوند سـلام بہ گل‌های داوودی سـلام بہ پـدر سـلام بہ نگاه مهـربان مـادر و سـلام بہ عشـق سـلام،،، سـلام،،، سـلام،،، صبحتـون بخیـر و خیـر و برڪت خـدا چون نَم نَم بـاران نثـارتـان بـاد امـروزتون پر از خوشبختی ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
کامل‌ترین، زیبـاترین شیرین ترین، و پرنشاط ترین کلمـه و یکی از القاب خـداوند متعال است سـلام بر تو ڪه لبخند را بر لبت می‌نشاند سـلام بر تو ڪه دعائی ست برایت سـلام بر تو ڪه با این کلام عاشقی میکنی سـلام بر پرنده‌هایی ڪه کوچ می‌کنند تا برگشتنشان نویـدبخش فصـل زیبـای دیگری باشـد سـلام بر گل‌ها و درختان و زمیـن ڪه شاید، این آخرین کلامی ست ڪه قبل از بہ خواب رفتن می‌شنـوند سـلام بہ گل‌های داوودی سـلام بہ پـدر سـلام بہ نگاه مهـربان مـادر و سـلام بہ عشـق سـلام،،، سـلام،،، سـلام،،، صبحتـون بخیـر و خیـر و برڪت خـدا چون نَم نَم بـاران نثـارتـان بـاد امـروزتون پر از خوشبختی ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_نهم..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 آفتاب نور گیر اتاقم، پلک هایم را قل
...🌹🍃 ..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 من تازه از مدرسه برگشته بودم و منتظر بودم تا پدر و مادر برگردند... هم نگران بودم و هم حوصله ام سر رفته بود. ۲۲ مهر ماه ۱۳۹۴ بود... یک هفته مانده بود به عاشورا تاسوعا... تلویزیون را روشن کردم،مراسم محرم را نشان میداد... بغضم گرفت و دلم شکست. یاد بابا افتادم... گفتم : (علیه‌السلام ) درسته حجاب خوبی ندارم...نمازم رو خوب نمیخونم،یا گاهی وقتا آرایش میکنم...اما به جون بابا علی دوستت دارم.😭خواهش میکنم، التماس میکنم، بابامو شفا بده...نذار بی بابا بشم...اصلا من هیچی ، باز من ۱۶ سال پدر بالای سرم بود، اما مهدی چی؟ اون فقط ۶ سالشه😭... نذر میکنم اگر حال بابا خوب بشه، بشم همون دختر خوبی که میخوای...حجابمو رعایت میکنم، نماز میخونم ، دیگه آرایش نمیکنم...قول میدم..اما بابا علی بشه همون بابا علیه شاد و قوی... آنقدر زجه زدم و گریه کردم که نفس هایم به شماره افتاده بود... زنگ در را زدند، بلند شدم و اشک هایم را پاک کردم، در باز کردم... مامان بی هیچ حرفی آمد و رفت داخل اتاقشان، در را هم قفل کرد... حتی جواب سلامم را نداد... عمو محمد و عمو حسین دست بابا را گرفته بودند و از پله ها بالا می آوردند... عمو حسین اخم هایش در هم بود و زمین نگاه میکرد، عمو محمد چشمهایش سرخ شده بود، متوجه شدم گریه کرده است... ... عمو حسین دیکتاتور فقط به سر تکان دادنی اعتنا کرد و جوابی نداد... این رفتار عمو بی سابقه بود... اما عمو محمد بعد از اینکه به بابا کمک کرد تا روی مبل دراز بکشد، آمد سرم بوسید... ،خوبی ریحانه؟ پات بهتر شد؟ ، دکتر چی گفت؟ بابا خوب میشه؟! عمو محمد کمی این دست و آن دست کرد و سرش را پایین انداخت عمو حسین پیش دستی کرد و گفت:« ؟ حتما چند مدت دیگه حالش خوب میشه، نگران نباشید... : من میرم ماشینو روشن کنم، توام بیا... خداحافظی کرد و رفت... نگران بودم ، عمو محمد بغض کرده بود، صدایش میلرزید... مامان هم که اینطور به اتاقش رفت... حتما چیزی شده که به من نمی گویند... ...🌹🍃 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_دوازدهم🌹🍃 🍃🌹بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 در کلاس تمرکزم هر جایی می‌گن
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 عمو محمد حدودا بعد از بیست دقیقه رسید و تک بوقی برایم زد و من زیر نگاه های خیره مردم سوار ماشین شدم و حرکت کرد. ... ...اصل حالت چطوره؟ ...اصلا خوب نیستم...خواهش میکنم...تو رو جون هر کسی دوست دارید بگید چه بلایی سر پدرم اومده؟ من گریه میکردم و عمو فقط با بغض مرا نگاه میکرد... دستم را محکم به داشبورد ماشین کوبیدم و فریاد زدم: خواهش میکنم حرف بزن...دارم دق میکنم... ...آروم بگیر یه دقیقه دختر ،میگم... دستانم در دستان عمو محمد بود، به وضوح لرزش دستانش حس میکردم... سکوت بینمان را ماشین هایی که با سرعت از اتوبان تهران_قم می گذشتند می شکست... چشم در چشم عمو دوخته بودم و منتظر شنیدن حرفی بودم... من بهتر از هر کسی میدونم چقدر دلبسته داداش علی هستی و خودتم میدونی که پدرت چقدر دوستت داره، پدرت حالا بیشتر از همیشه تشنه ی شیطنت ها و محبت های توعه...از الان بیشتر به پدرت محبت کن، بیشتر کنارش باش، نذار ذره ای دلخور یا ناراحت باشه... با حرف های عمو گریه ام شدت گرفت... چی دارید میگید؟من برای بابا کم گذاشتم؟! نه !به هیچ وجه...ریحانه جان آروم باش، گریه نکن تا برات بگم... سریع اشک هایم را پاک کردم... دیگه گریه نمیکنم...بگید لطفا. عمو محمد کمی مکث کرد و شروع کرد به گفتن، و من با هر کلمه ای که از زبان عمو میشنیدم میمردم و زنده میشدم... ...🌹🍃 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_هجدهم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 مانتو و شال مشکی رنگم را پوشیدم. حی
🌹🍃 🌹🍃 عمه طاهره گفت عمو بابا را به خانه‌مان برده است... ناراحت شدم،من دوست داشتم کنار بابا باشم... عمه میخواست دیگ ها را بشورد اما من اجازه ندادم، نذر کرده بودم تا همه دیگ ها را خودم بشورم ،تا بابا زود خوب شود... با هر سختی بود دیگ ها را کشان کشان به سمت حوض آب بردم... آستینم را بالا زدم و شروع به شستن کردم. سخت بود،اما باید می شستم... من برای خوب شدن حال بابا هرکاری میکردم... در افکار به هم ریخته خودم غرق بودم که صدای تک بوق ماشین عمو رشته آن را پاره کرد. مش سلیمون با سرعت رفت و در را باز کرد... عمو محمد با دیدن من در آن وضعیت شکه شد. چرا دیگ هارو میشوری؟ مگه این خونه مرد نداره؟! عمو خودم خواستم بشورم نذر داشتم... ؟! با بغض عجیبی فقط توانستم بگویم حالِ بابا ... عمو کنار حوض نشست و شروع به نصیحت من کرد. تو نباید خودت رو ببازی! چشم و امیدِ زهرا خانوم تو و برادرت هستید ...قوی باش! حالا که اتفاقی نیفتاده. با تقدیر خدا نباید جنگید ...همه ما میدونیم تو خیلی وابسته داداش علی هستی اما شک نکن به اندازه مادرت وابسته نیستی! وضعیت روحی اون صد برابر بدتر از شماست... پس محکم باش و کنارش بمون! حرف‌های عمو درست بود اما من فقط ۱۶ سال داشتم و نمی‌توانستم به این راحتی‌ها با جریان کنار بیایم... دیگ ها را با کمک عمو شستم و به اتاقم رفتم تا استراحت کنم. 🌹🌷🌹 با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم... پرده اتاق را کنار زدم باران نم نم به پنجره می زد. گنبدِ آبی رنگِ مسجدِ روبرویِ باغ، زیر نور مهتاب در تاریکی شب خودنمایی می‌کرد... وضو گرفتم و از صندوقچه کنار اتاق چادر نماز و سجاده مادربزرگ را برداشتم... دلم برایش تنگ شد. سجاده را باز کردم ... هنوز بوی عطر یاس از سجاده اش به مشام می‌رسید . چادر سرم کردم و نمازم را خواندم. آرام بودم، آرام تر از همیشه ... هنوز آفتاب طلوع نکرده بود! انگار خواب از سرم پریده بود... به نیت بابا چند بار در روز عاشورا، زیارت عاشورا خواندم و گریه کردم . از آینده می ترسیدم... از اینکه بابا نباشد وحشت داشتم. از تنهایی های مادرم می ترسیدم... از سن کم مهدی، طفلک فقط ۶سالش بود... آنقدر گریه کردم که نفهمیدم سر سجاده کِی خوابم برد! با تکان های خفیف عمه از خواب پریدم... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_نوزدهم🌹🍃 عمه طاهره گفت عمو بابا را به خانه‌مان برده است... ناراحت شدم،م
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 جان پاشو عمه ...پاشو آماده شو بریم کم مونده به ظهر عاشورا. ...صبح بخیر ! _سلام عزیزم بیا صبحانه بخور بریم. نیستم . نمیشه ضعف می کنی. +اصرار نکنید عمه جان !سیرم تعارف ندارم... عمه به سر تکان دادنی اکتفا کرد و رفت.... به هیئت که رسیدیم همه ،مرد و زن جلوی در جمع شده بودند و دسته‌های عزاداری هیئت را تماشا می‌کردند و گریه می‌کردند ... از اینکه جلوی آن همه مرد بایستم اصلاً خوشم نمی آمد ... وارد حسینیه شدم. خلوت که نه ،خالی بود! هیچکس نبود ،خودم بودم و خدای خودم... صدای مداحی و تبل و شیون زاری تا داخل حسینیه خانم ها می آمد... از فرصت استفاده کردم زدم زیر گریه . مداح هم نامردی نکرد، انگار میخواست داغ دل من را تازه کند... بعد از اذان عاشورا ،شروع کرد از داغ دل حضرت رقیه (سلام الله علیها) خواند... از شبهای تنهایی بعد از پدر ... از غربت خرابه شام... از نگاه ها... آنقدر گفت که دلم تاب نیاورد... هق هق میکردم. با هر بند روضه ،بند دلم بود که پاره میشد ... با صدای گریه من عمه و عمو محمد آمدن داخل حسینیه . عمه گریه می‌کرد و می‌گفت: باش ،پدرت خوب میشه... دروغ می گفت! هم به من هم به خودش... نمی دانست دقیقاً هفت روز دیگر عاشورای ماست! ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیستم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #ریحانه جان پاشو عمه ...پاشو آماده
🌹🍃 🌹🍃 مراسم عزاداری که تمام شد به خانه برگشتیم... بدون حرف به اتاق رفتم. پرده کنار زده بود ،از همان صبح که بیدار شدم ... دوباره چشمم به گنبد مسجد افتاد بعد. از ظهر عاشورا ،باران قشنگی می بارید که گلدسته را به زیبایی جلوه می داد ... اشکی برای باریدن نداشت،م انگار که چشمه اشک هایم خشکیده بود... بدون پلک زدن زل زده بودم به حیاط باغ... خاطره های قشنگی را در این باغ ساخته بودم، اما حالا هر کدامشان آینه دق شده بود برایم... لابلای خاطرات پرسه میزدم که عمه صدایم زد، مادرم پشت تلفن بود... به سرعت به طبقه پایین رفتم و گوشی را برداشتند : ؟ سلام... مامان ،خوبی ؟خوش میگذره؟ مامان بد نیست،م شما خوبی؟ جای شما خالی ... ! ریحانه جان مربی والیبال زنگ زده بود. ؟! مسابقات استانی انتخاب شدی عزیزم. گفت باید این هفته بری باشگاه و تمرینات را شروع کنی... خواستم بگم امشب بعد از مراسم شام غریبان اگر تونستی برگرد که فردا بری باشگاه. من الان با این حال و روزم چه مسابقه ای برم مامان! پام هنوز درد میکنه ... این همه سال تلاش کردی که به اینجا برسی! به نظر من بری بهتره. برای روحیه ات هم خوبه... +چشم مامان... عزیزم .مراقب خودت باش منتظرتم.کاری‌نداره دخترم؟ ...همچنین مامان .خداحافظ تلفن را گذاشتم و به سمت پله ها رفتم... من حوصله هیچ کاری را نداشتم.. حتی غذا خوردن! چه رسد به مسابقه! برای مراسم شام غریبان عمو محمد به دنبالمان آمد ... از بعد از ظهر تا حالا از اتاق بیرون نرفته بودند و عمه این جریان را به عمو گفت. عمو به اتاق آمد و نگاهی به من کرد: کز کردی یه گوشه ؟چیزی که نمیخوری! گریه هم می کنی! خواب درست و حسابی هم که نداری!میخوای خودتو بکشی؟ ... رنگ و روت چیز دیگه ای میگه! آماده شو بریم هیئت. قبلش هم حتما چیزی بخور... . لباسهایم را پوشیدم و حرکت کردیم. در حسینیه همه گریه می‌کردند. چراغ ها خاموش بود هر کس شمعی روشن کرده بود و گریه میکرد... شمع هایم را برداشتم و بیرون حسینیهص رفتم. هوا تاریک بود و سوز سردی داشت. لرز به جانم افتاده بود.., پشت حسینیه رفتم و شمع ها را دانه‌دانه روشن کردم... اولین شمع برای بابا ! دومین شمع برای بابا... سومین شمع هم برای بابا... چهارمین و پنجمین شمع هم به همین منوال... یک شمع مانده بود، این هم برای خودم، مادرم، برادرم و خواهرم... معده درد عجیبی داشتم، سرگیجه های مهیب... چشمانم سیاهی میرفت. به سوختن و آب شدن شمع ها نگاه می کردم ... بی حس بودم و توان تکان خوردن نداشتم . فقط زمین خوردنم را دیدم و چشم هایم بسته شد... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 .... نمی‌دونم چرا رادیو و تلویزیون این ایام این‌قدر برای و که توی کار می‌کنن، تبلیغ و تشکر و قدردانی می‌کنن؟! دلتون خیلی براشون نسوزه! چون اولاً این کار وظیفه‌ شونه، ثانیاً بابت ش، حقوق و اضافه‌کار می‌گیرن، ثالثاً به بعضی‌هاشون وعده استخدام دادن. پس خیلی ذهنتون رو درگیرشون نکنید! اینها برای پول کار ‌می‌کنن، مزدشون رو هم می‌گیرن! 🌷🕊🌷🕊 جمله‌های بالا چقدر حال به‌هم‌زن و انزجارآور بود. ! همین حس رو داشتن، وقتی بعضیا می‌گفتن حقوق دلاری میگیرن و برای می‌جنگن" واقعاً کسی حاضره برای ، بره جلوی گلوله؟! یا از بیماران ‌کرونایی پرستاری کنه؟! این بخشی از تبلیغات مسموم علیه مدافعان حرم بود. ، دکترا و پرستاران عزیز، خدمه بیمارستان و نیروهای جهادی، دم تون گرم! همه‌ شما، مشغول ازخودگذشتگی و جهاد بودین و هستین و قطعاَ مرگ در این راه به‌منزله شهادته همه میگن کاش جلوی کرونا رو توی چین‌ میگرفتن‌ تا وارد کشورمون نشه حالا بهتر درک میکنیم که چرا جلوی داعش رو توی همون سوریه گرفتن تا وارد کشورمون نشه؟ شادی روح شهدای مظلوم مدافع حرم به ویژه سردارشهید سلیمانی، شهدای امنیت و شهدای خط مقدم درمان، درود و صلوات💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 .. 🌹🍃 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3