هدایت شده از 🌴 #یازینب...
#درد_دل...🌹🍃
#شب_جمعه_کربلا😭
#یاحسین...😭
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
میگفت شبا اصلا
حالم دست خودم نیس دادا
گفتم چرا خب؟
میگفت انگاری
شبا بیخ گلومو میگیرن
میخان منو بکشن...
نمیتونم خوب نفس بکشم
میگفت اصلا آقام
خدا بیامرز شبا حالش همین بود
میگفت غریب که باشی حالت اینه
گفتم دادا آقات برا
چی خدابیامرز شد؟
خندید
گفت آقام دق کرد...
میگفت آقام
دوسالی بود
کربلا ندیده بود
اصلا آقام
دیوونه بود
خادم همین هیئت
خودمون بود...
یه شب از بس
گریه کرده بود
اومد خونه
گفت بچه ها
من امشب دارم میرم
مام خب بچه بودیم
نمیفهمیدیم
چی میگه
گفتیم مارو هم ببر ...
آقامو شام خورده نخورده
رفت خوابید..
مادرم تعریف میکرد
نصفِ شبی پاشد
رفت سر نماز
گفتم حاجی
بیا بخواب
فردا باید بری
سرکار...
گفت حاج خانم
ما دیگه امشب میریم...
مادرم میگفت
یهو پاشدم
دیدم آقات وسط
زیارت عاشورا خوندن...
با یه لبخند رفتِ..
ما که نفهمیدیم
آقام برا چی اونشب
اونجور شد ولی مادرم
میگفت بابات از درد
بی کسی وبی غیرتی
اون نامردایی که #امام_حسین... رو زدن
اونا رفت...😔
خوشبحالت حاجی...🌹🍃
خوشبحالت...😔
کاش ماهم وسط نماز شبای
آقا به عنوان نوکر بریم...😔
#صلی_الله_علیکیااباعبدلله...🌹🍃
این دفعه دیگه
کربلا رو بگیری
ما دق میکنیم بخدا...
باور کنید #شب_جمعه و غیر شب جمعه دیگه نداره
گدا همیشه غریب سیدالشهدای جان دلم...😭
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ
ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار
ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb4
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
حکایت عبدالله دیوونه...😔
🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴
اسمش عبدالله بود . .
تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه
همه میشناختنش!
مشکل ذهنی داشت
خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت
زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد
تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود
هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود
نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . .
یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه
دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت
نمیتونست درست صحبت کنه
به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما...
مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن
گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی
هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !'
عبدالله دیوونه ناراحت شد
به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما. .
خونه ما ...
بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن
حسین حسین خونه عبدالله باشه . .
اومد خونه
به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری
خونه هم که اجاره ست ... !!
چجوری حسین حسین خونه ما باشه
کتکش زد . .
گفت عبدالله من نمیدونم
تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . .
واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه
عبدالله قبول کرد
معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که
هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه. . .
روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر
خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی
تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . .
عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما...
رفت ؛ از شهر خارج شد
بیرون از شهر یه آقایی رو دید
آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟!
عبدالله دیوونه گریش گرفت
تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . .
آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا
بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده..
عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا
به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما..
رسید به مغازه حاج اکبر
گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده !
حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت
گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!!
امانتی یابن الحسن رو داد بهش
رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . .
با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما ..
رسید به خونه شب شده بود . .
دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن
خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت
چه هیئتی شد اون شب ..
آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻♂
عبدالله خودش که متوجه نشد
ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد
آخه یابن الحسن رو دیده بود😍
میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود
حواست بود خرج هیئتت رو نداره
اینجوری هواشو داشتی
آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه ...
میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟...
میشه درد منم دوا کنی بیام حرم😭
یا #امام_حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما......به هر دلیلی قسمت نمیشه خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن...😭
بحق مادرت 😭😭😭
#محرم
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://rubika.ir/Yazinb_69
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
#داستان_واقعی...😭
🍃🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 🏴🍃
وقتی که خیلی بچهتر از الان بودم
یکی از رفقا داستان این نوکر با اخلاص اباعبدالله علیهالسلام رو برام تعریف کرد
و از همون موقع شیفته این مرد شدم.
حاج تقی شریعت از همون دوران جوانیش عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهداء علیهالسلام پیراهن مشکی بپوشه
چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف خانه خدا، همهٔ مردم با لباسهای احرام و یکدست سفیدپوش آمده بودند دور کعبه طواف کنند
یه وقت شرطهها دیدن یه نفر با پیراهن مشکی لای جمعیت داره دور خونه خدا طواف میکنه و حسین حسین میگه
شرطهها آمدن که بندازنش بیرون یهو درگیری پیش میاد و شرطهها حاج تقی رو میزنند و حاج تقی از فرط کتک خوردن بیهوش میشه
حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که به هوش میاد میبینه لباسشو از تنش درآوردن و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن
این صحنه رو که میبینه شروع میکنه به داد و بیداد و بیمارستانو میذاره روی سرش که لباس مشکی منو چرا دور انداختید و میشینه کلی گریه میکنه و از هوش میره!
توی عالم رؤیا حبیب ابن مظاهر علیهالسلام میاد عیادته حاج تقی و میفرماید:
حاج تقی پاشو اربابت سیدالشهداء علیهالسلام دارن تشریف میارن به عیادتت
حاج تقی میگه من با همه قهرم
و دیگه کاری به کسی ندارم
این بار خود سیدالشهداء علیهالسلام وارد شدن و فرمودن آقاتقی پاشو اومدم عیادتت
حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهداء علیهالسلام میکنه و با زبون آذری عرض میکنه:
"باشوآ دولانیم آقاجان"
ولی من با شما قهرم مگه من با شما عهد نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما پیراهن سیاه بپوشم پس چرا اجازه دادین پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟!
سیدالشهداء علیهالسلام فرمود آقاتقی این پیراهن مشکیای که تا الان تنت بود رو خودت دوخته بودی
بیا این پیراهن مشکیای رو که مادرم با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر و اینو تنت کن
حاج تقی تا آخر عمرش اون پیراهن مشکی رو که حضرت علیهالسلام بهشون عطا کرده بودن رو توی حسینیهشون نگهداشت
و وقتی که خواستن خاکش کنن با پیراهن مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود.
#آقا_جان_بمیرم_برات_به_نوکرات_پیراهن_هدیه_میدی_ولی_خودت_بیکفن_و_بیپیراهنی😭
#اربعین
#امام_حسین
_••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://rubika.ir/Yazinb_69
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---