eitaa logo
یگانه
43.2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
_فکر می کردم دیشب که همه چیز رو بهت گفتم امروز مراسم رو بهم بزنی. نگاهم را به گلبرگ های نازک گل های رز دسته گل عروسم دوختم و گفتم: _دیر بود برای بهم زدن.... نفس بلندی کشید و در حالیکه دنده را به جلو هل می داد و سرعتش را بیشتر می کرد گفت: _پس انتخاب کن .... می تونیم زن و شوهر باشیم اما از من نخواه علاقه ای بهت داشته باشم یا وفادارت باشم.... یا هم می تونیم زن و شوهر باشیم اما نه پیش خودمون برای بقیه.... برای دل مادر من که ذوق داره... برای پدر و مادر تو .... و نفسی کشید و ادامه داد: _اما پیش خودمون ....دو تا همخونه فقط.... سخت بود این انتخاب. دلم می خواست او را ... با تمام وجود .... اما او مرا نمی خواست.... _پس .... من دومی رو انتخاب می کنم... من خودم رو به زور به کسی تحمیل نمی کنم.... همخونه باشم بهتره از اینکه زن و شوهر باشیم و وفادار بهم نباشیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 هر کسی روز ازدواجش بهترین روز زندگی اش است اما برای من روزی پر اضطراب و استرس بود. ذهنم از همان لحظه ای که مسیحا دنبالم آمد و با آن اخم های محکمش دسته گلم را به من سپرد ، پر شد از احتمالات پر از استرس! حرفهای شب قبلش که به گوشی ام پیامک کرده بود هنوز در ذهنم بود.... « ببین نخواستم ندانسته پای سفره ی عقد بنشینی.... ولی من تو رو نمی خوام... یعنی نه اینکه فکر کنی مشکلی داری... نه من فقط با اجبار و خواسته ی مادرم اومدم خواستگاریت.... پس زندگی ما اونی نمیشه که مال بقیه شده....» چقدر حرف پشت تک تک کلماتش بود و من چقدر بغضم را از همه پنهان کردم! اگر مادرم می فهمید غصه می خورد... اگر پدرم متوجه می شد شاید قلب ناراحتش باز درد می گرفت و اصلا از همه بدتر.... اگر یاسین متوجه می شد شر به پا می کرد... من سکوت کردم اما باز هم نه فقط برای دلایل بالا.... بخاطر قلب خودم شاید که از همان روزی که مسیحا را دید .... ذوق کرد... تند زد ... عاشق شد شاید ! روز خواستگاری وقتی با همان جدیت و اخم تا کمر مقابلش خم شدم تا فنجان چای را بردارد ، یک لحظه فقط نگاهم کرد... و من در چشمان تیله ای رنگش نمی دانم چه دیدم که دلم لرزید.... اصلا نفهمیدم چرا من... چرا بعد از آنهمه خواستگاری که داشتم و رد کردم به سودابه خانم جواب بله دادم... شاید ... شاید یکی دیگر از دلایلم ، خود سودابه خانم بود.... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 سودابه خانم زن مومن و معتقدی بود. اولین بار در هیئت محل دیدمش. من خادم هیئت بودم و آخر مجلس داشتم شربت پخش می کردم که از همان وقتی که شربتش را از روی سینی برداشت نگاهش را از من نگرفت و لبخند زد . و چند روز بیشتر از شب مولودی هیئت نگذشت که آمدند خواستگاری.... چنان با شوق و ذوق می گفت عروسم عروسم که قند در دلم آب می شد. مهربانی از نگاهش می ریخت .... شاید همان موقع بود که چون علت اخم ها و جدیت مسیحا را نمی دانستم ، اما بخاطر مهربانی مادرش ، خودم را آرام کردم که حتما از مهربانی مادرش او هم سهمی دارد. از همان جلسه اول خواستگاری بود که شاید عاشق اخم های پر جذبه مسیحا شدن. دلم از همان جلسه لرزید ... و امان از روزی که دل بلرزد.... من هزاران نشانه پیش چشمم بود اما نمی دانم چرا ندیدم! سکوت محکمش هنگام صحبت های دو نفره... اینکه سخت نگاهم می کرد... اینکه حرفی برای گفتن نداشت... اما من .... هزار دلیل داشتم برای عاشقش شدن .... از همان چهره ی مردانه ی جذابش گرفته.... تا چشمان تیله ای و خوش رنگش .... یا موهای خرمایی روشنی که تا مدت ها فکر می کردم ، رنگ کرده است! اما با همه ی اینها هنوز هم معتقدم یا مقلب القلوب ، مسیحا را در دلم نشاند.... یا چون مادرش مرا در شب میلاد امام زمان عجل الله در هیئت دید ، باور کردم و دارم که خواست امام زمان هم همین بود... البته بعدها فهمیدم نه تنها آنها برایم این ازدواج را خواستند بلکه من مامور شدم که از سوی امام زمانم وارد زندگی مسیحا شوم. ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 و من.... دختری بودم ساده... نه آنچنان زیبا بودم که همه محو تماشایم شوند و نه آنقدر زشت که کسی نگاهم نکند. من خودم بودم و مثل خیلی های دیگر... ساده ی ساده.... اما طوری سودابه خانم از من در مقابل خانواده ام تعریف کرد که برای اولین بار فکر کردم شاید سیندرلایی هستم و خودم نمی دانم! _یعنی نجمه خانم ... وقتی دختر شما توی هیئت برام شربت آورد ... من یه قرص ماه دیدم که تا کمر برام خم شده... هر چی از نجابت این دختر شما بگم کم گفتم.... روسریش رو لبنانی بسته بود و به گیره ی نگین دار خوشگل هم زده بود کنار روسریش یعنی اون شب تا صبح تصویر دختر شما توی ذهنم بود.... ماشاالله به اینهمه خانمی.... چقدر ذوق کردم از آنهمه تعریف سودابه خانم.... مادر و پدر هم به من افتخار کردند اما خیلی طول کشید که فهمیدم از آنهمه تعریف سودابه خانم چیزی در ذهن و دل مسیحا نقش نبسته است. مسیحا تنها بخاطر مادرش خواستگاری من آمد و چرایش را به من نگفت تا مدت ها.... چرا خواست به خواست مادرش عمل کند؟! چرا وقتی دلش با من نبود قبول کرد با من ازدواج کند؟! و مسیحا وقتی به من حقیقت دلش را گفت که فهمیدم دیر است برای بر هم زدن... من سکوت کردم و پذیرفتم پای تصمیم دلم بمانم .... و هیچ کس نفهمید که همان روز ازدواج برای من چقدر پر اضطراب شد از این تصمیم.... وقتی سکوت مسیحا را می دیدم و نگاهی که دائم از من می دزدید .... دلم لرزید که مبادا نتوانم دلش را صاحب شوم.... نکند که نشود این زندگی همانی که می خواهم.... هر از گاهی ، نگاهی دزدانه به مسیحا می انداختم و باز دلم بیشتر برایش می رفت... اما به همان اندازه باز می لرزید از آینده ای نامعلوم.... دستم را روی برگ های نازک گلبرگ های دسته گل عروس میان دستم ، گذاشتم و باز در دل دعا کردم. _خدا.... تو که تنهام نمی ذاری.... تو که دلمو لرزوندی تا قبول کنم.... اصلا تو بودی که کاری کردی وقتی یاسین برادرم رفت تحقیقات هیچ چیز جز خوبی دستگیرش نشود تا من بله بگویم.... خدایا... مسیحا دیر گفت که در دلش جایی ندارم وگرنه شروع نکرده تمام می کردم این زندگی را.... خدایا کمکم کن.... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام کربلا سلام اربعین سلام بهترین جاده‌ی رو زمین سلام علت نجات جهان مسیر ظهور امام زمان(عج) یادش بخیر
.
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 برای زیارت اربعین سال بعد، از امروز باید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا