.
🌱سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
🌤 آفتاب اوّل دے گواهے مےدهد که
شب رفتنے است...
حتّے اگر به بلنداے یلدا باشد!
صبور باش و امیدوار
خورشید در راه است...
#امام_زمان
🌱@yek_darsad_talaiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
💐"بهشت زیر پای مادران است"
یعنی چی؟
🎊🎉 فرا رسیدن خجسته میلاد بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز زن را تبریک می گوییم.
#روز_مادر
#میلاد_حضرت_زهرا
#استوری
🌱@yek_darsad_talaiii
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صد و بیست و سه ✨حاکم گفت: چنین خواهد شد. خودتان هم بروید. قنواء! تو هم
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت صدو بیست و چهار
✨حاکم خمیازه ای کشید و گفت: حرف های رشید چه ارزشی دارد؟!
🍁همسر حاکم گفت: تو فکر می کنی سیاستمدار بزرگی هستی و وزیرت به قدری از تو می هراسد که جرأت نافرمانی و یا توطئه ای را ندارد. برایت سخت است بپذیری ممکن است دخترت به توطئه ای پی برده باشد که تو از آن بی خبری. به وزیر بگو بیرون برود تا رشید بتواند راحت حرف بزند.
وزیر نگاه معناداری به رشید کرد و با اشاره حاکم از خلوت سرا بیرون رفت. همسر حاکم به یکی از نگهبان ها اشاره کرد که برود و مراقب وزیر باشد. حاکم نگاه تندی به همسرش کشید و از رشید خواست نزدیک تر برود. رشید به حاکم نزدیک شد و تعظیم کرد.
_مطمئن باش که تو و پدرت در امان هستید. حالا بدون واهمه، آنچه را می دانی بگو. راستگویی موجب نجات است و دروغگویی، آن هم به من، سبب نابودی.
خدارا شکر کردم که حقیقت داشت خود را نشان می داد. مطمئن بودم که در آن لحظه ها، ریحانه در سجده است و برای سلامتی پدرش و من دعا می کند.
تنها نگرانی من به خاطر ابوراجح بود. می ترسیدم تا آن موقع از پا درآمده باشد.
رشید باز تعظیم کرد و با صدایی لرزان گفت: من، امینه را دوست دارم. هاشم، ریحانه را دوست دارد.ریحانه، دختر ابوراجح است. پدرم در نظر دارد که من با قنواء ازدواج کنم تا پیوند میان شما و او محکم تر شود. او از این که می دید چند روزی است هاشم به دارالحکومه می آید و قنواء به او علاقه نشان می دهد، ناراحت بود. احساس می کرد اگر قنواء و هاشم با یکدیگر ازدواج کنند، او به منظورش نخواهد رسید. برای همین دنبال بهانه ای بود تا هاشم را از دارالحکومه دور کند.
حاکم به تلخی خندید.
_چه کسی گفته که قرار است این دو با هم ازدواج کنند؟
_پدرم گمان می کرد شما موافق این وصلت هستید.
_فقط کافی بود با من حرف بزند تا بگویم چنین نیست. ادامه بده!
_آمدن مسرور به دارالحکومه، این بهانه را به شکلی دلخواه به دست پدرم داد. پدربزرگ مسرور، پیرمردی شیاد است. او از مسرور خواسته که با ریحانه ازدواج کند و پس از آن، با از میان برداشتن ابوراجح، صاحب حمام شود. مسرور پس از آنکه از ریحانه جواب منفی شنیده و احساس کرده که هاشم از او خواستگاری خواهد کرد، نزد پدرم آمد و ادعا کرد که ابوراجح در حمام از صحابه بدگویی می کند و از هاشم خواسته که خبری از دوستش، صفوان، که در سیاه چال است، به دست آورد.پدرم شنیده بود که هاشم و قنواء به سیاه چال رفته اند و صفوان و پسرش به خواست قنواء، به زندان عادی منتقل شده اند.
او به مسرور گفت: آیا ابوراجح تنها از هاشم خواسته خبری از صفوان به دست آورد یا اینکه از او خواسته با آلت دست قرار دادن قنواء، صفوان و پسرش را آزاد کند تا در فرصتی مناسب، حاکم را به قتل برساند؟ مسرور که به نفع خود می دید هاشم را نیز از سر راه بردارد، حرف پدرم را تصدیق کرد و گفت: همین طور است که شما می گویید.
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صدو بیست و چهار ✨حاکم خمیازه ای کشید و گفت: حرف های رشید چه ارزشی دارد
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت صدو بیست و پنج
✨حاکم پرسید: چرا به نفع مسرور است که هاشم را از سر راه بردارد؟
🍁دیروز عصر، هاشم به مسرور گفته که روز جمعه با پدربزرگش، ابونعیم، میهمان ابوراجح خواهند بود. مسرور فکر می کرده که قرار است ابونعیم، ریحانه را برای هاشم خواستگاری کند. مسرور از این می ترسد که شاید ابوراجح بپذیرد و دخترش را به ازدواج هاشم درآورد. او می داند که ابوراجح دخترش را به غیر شیعه نمی دهد؛ در عین حال اندیشیده که شاید ابوراجح به پاس خدمتی که هاشم برای نجات صفوان و پسرش از سیاه چال کرده، این کار را بکند. مسرور به ریحانه علاقه دارد و دلش می خواهد هم صاحب حمام شود و هم ریحانه را به چنگ بیاورد، و چون هاشم را مانع رسیدن به یکی از دو آرزویش می دید، با نقشه پدرم همراه شد و شهادت داد که هاشم، جاسوس ابوراجح در دارالحکومه است و قصد دارد با کمک صفوان و پسرش، جناب حاکم را به قتل برساند.
حاکم به من گفت: تو خیلی ساکتی، حرف بزن!
گفتم: حقیقت همین است که رشید گفت. او به خاطر حقیقت، حاضر شد علیه منافع خود و پدرش حرف بزند. چنین انسان هایی شایسته ستایش و احترامند. مسرور از اینکه آلت دست وزیر شده، پشیمان است و حاضر است به آنچه رشید گفت، شهادت دهد و اعتراف کند؛ اما اینکه مسرور ادعا کرده ریحانه و مادرش در خانه، علیه حاکم و حکومت صحبت می کنند، دروغ است. وزیر به قدری از ابوراجح متنفر است که تنها به نابودی او راضی نیست، بلکه می خواهد خانواده اش را نیز آزار دهد. شاید مسرور دلش می خواهد همسر ابوراجح و ریحانه به سیاه چال بیفتند تا ریحانه از خواستگارهایش دور شود و بعد به خاطر نجات مادرش، حاضر شود با او ازدواج کند. احتمال می دهم او و وزیر این قول و قرارها را با هم گذاشته اند.
رشید گفت: همین طور است.
حاکم از من پرسید: تو برای چه حاضر شدی به دارالحکومه رفت و آمد داشته باشی؟
_من تمایلی به این کار نداشتم. پدربزرگم گفت: اگر به دارالحکومه نروی، ممکن است برایمان مشکلی پیش بیاورند.
قنواء گفت: مادرم شاهد است که ما از ابونعیم خواستیم هاشم را برای تعمیر و جرم گیری جواهرات و زینت آلات به دارالحکومه بفرستد.
راستش را بگو! برای چه این کار را کردی؟
_شنیده بودم که وزیر می خواهد مرا برای رشید خواستگاری کند. می دانستم رشید و امینه به هم علاقه دارند. نتیجه گرفتم که این ازدواج، مصلحتی است و عشقی در میان نخواهد بود. برای همین، نقشه کشیدم هاشم را به دارالحکومه بیاورم و وانمود کنم که قرار است من و هاشم با هم ازدواج کنیم.
_به جای این کارها بهتر بود با من صحبت می کردی.
_صحبت با شما فایده ای هم دارد؟!
_مواظب حرف زدنت باش، دختر گستاخ!
_اگر حرف زدن با شما بی فایده نیست، دستور دهید ابوراجح را که بی گناه است رها کنند. او تا کشته شدن فاصله ای ندارد.
_خیلی جسور شده ای! من هنوز از تنبیه تو صرف نظر نکرده ام. ماجرای رفتن تو و هاشم به سیاه چال چیست؟
_این راست است که ابوراجح به خاطر رفاقت با صفوان، از هاشم خواسته بود تا در صورت امکان، خبری از آنها به دست آورد. خانواده صفوان نمی دانستند که او و پسرش زنده اند یا نه. هاشم از من خواست تا سری به سیاه چال بزنیم. پذیرفتم و با هم به آن دخمه رفتیم. بعد با دیدن حماد، پسر صفوان، دلم به رحم آمد و دستور دادم آنها را به زندان عادی منتقل کنند. در این انتقال، هاشم هیچ نقشی نداشت.
ادامه دارد...
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
🔊میگن خنده بر هر درد بی درمان دواست
🤪🤕😷
📌اگه میخوای ببینی راست میگن یا نه🤔
💡یه سر بیا این جا امتحانش مجانیه☺️
▪️اینجا پراز کلیپ های خندهدار هست😂
▫️جوک و استوری های ناب😁
▪️زیبا ترین جاهای ایران رو هم میتونی ببینی😍😍
همه این ها اینجا پیدا میشه🎞📜🖼
🔻 پس منتظر نشو 🔺
انگشتت رو بزن روی لینک و بیا داخل👇
🔴 🔴
https://eitaa.com/joinchat/1590558848C988ad937ff
🔵 🔵
راستی سر راه داری میای دوستاد رو هم بردار بیار ، دست خالی نیا
🛵 🚲 🛴 🚗
#بیا_دور_هم_بخندیم😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یااباصالح_المهدی
می خواهم دردم را با شما درمان کنم... 💚
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
🌱@yek_darsad_talaiii