🔹كَلاَّ
قبلا بیان شد که
▪️اصلیترین معنایی که برای «کلا» بیان شده این است که حرفی است که در مقام برحذر داشتن و نفی کردن و رد کردن دیدگاه شخص مقابل به کار میرود؛ به معنای «نه چنین است»؛ که در متون فارسی تعبیر «حاشا و کلا» نیز گاه به کار رفته است. و تاکیدش از «لا» شدیدتر است و از کسائی نقل شده که «لا» صرفا دلالت بر «نفی» میکند، اما «کلا» چیزی را نفی میکند تا چیز دیگری را اثبات کند.
در هر صورت این معنا چنان شیوع دارد که حتی از قول برخی از اهل لغت (مانند سیبوبه و زجاج و خلیل و مبرد و اغلب علمای نحو بصره) نقل شده که هرجا در قرآن کریم «کلا» آمده تنها به همین معناست.
◾️اما بسیاری از اهل لغت گفتهاند که «کلا» علاوه بر معنای «نفی»، معانی دیگری هم دارد که در قرآن استفاده شده باشد؛ هرچند درباره اینکه آن معانی دیگر چیست، نظر واحدی ندارند و جمعا سه معنا گفته شده است: حقا، ألا، نعم.
▪️برخی گفتهاند در معنای «حقا» به کار میرود و آیه «كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ» (علق/۱۵) را شاهد بر معنای دوم دانستهاند که[در این صورت معنای آیه چنین میشود: حقا اگر او [از گناهش] دست برندارد، پیشانیاش [یا: موهای جلوی سرش] را گرفته، [به سمت عذاب] میکشانیم].
▪️از ابوحاتم سجستانی نقل شده که معتقد است که در قرآن کریم «کلا» به دو معنای «لا» (نفی) و «ألا» (حرف تنبیه، معادل «هان» در فارسی) به کار میرود و «کلا» در آیه «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى» (علق/۶) را مشخصا به همین معنا «ألا» دانسته است.
▪️و نهایتا برخی معنای غیرمنفی «الا» را به معنای کلمه جواب («إی»، «نعم»، معادل «آری» در فارسی هنگامی که در جواب کسی و برای تاکید بر مطلب گفته میشود) دانستهاند.
🔖جلسه ۳۵۳ https://yekaye.ir/al-alaq-96-6/
@yekaye
🔹لمّا
کلمه «لمّا» در زبان عربی سه گونه کاربرد دارد:
◾️الف. بر فعل ماضی وارد شود، که در این صورت،
▪️الف.۱. اغلب آن را ظرف زمان (به معنای «حین») دانستهاند (مثلا: إعراب القرآن الكريم، ج۲، ص۲۲۴؛ إعراب القرآن و بيانه، ج۵، ص۶۲۶) و حداکثر اینکه گفتهاند ظرفی است که معنای شرطیت هم میرساند (الجدول في إعراب القرآن، ج۱۵، ص۲۱۶)؛
▪️الف.۲. اما از ابوالحسن بن عصفور نقل شده که گفته که «لما» حرف است و شاهدش آیاتی است همچون «تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا» (کهف/۵۹)، چرا که در این آیه عبارت «ظلموا» به عنوان علت برای «أهلکناهم» آمده و ظرف هم دلالت بر تعلیل ندارد، پس «لمّا» حرف است (البحر المحيط، ج۷، ص۱۹۶ )؛ که البته این عمومیت ندارد، چرا که در موارد بسیاری به وضوح دلالت بر تعلیل ندارد مانند: «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ» (بقره/۸۹)، «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُم» (بقره/۲۴۶)، «فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ» (انعام/۵)، «فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني» (قصص/19) و «وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ» (عنکبوت/۳۳) «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْر » (ابراهیم/۲۲)؛ و شاید مقصود وی این بوده که به کاربرد دیگری برای این کلمه (وقتی قبل از فعل ماضی میآید) اشاره کند.
◾️ب. بر فعل مضارع وارد شود؛ که در این صورت حرف جزم (شبیه «لمْ») است و دلالت دارد بر نفی، مانند: «وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ» (یونس/۳۹)، «بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذاب» (ص/۸)، «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» (عبس/23) و تفاوتش این دو با با نفی ساده در این است که اینها دلالت بر نفی دارند به نحوی که در فارسی به صورت ماضی استمراری (مثلا: نرفتهاند) - نه ماضی ساده (نرفتند)- بیان میشود؛ یعنی مطلبی که از قدیم این چنین بوده و تاکنون ادامه داشته است. در تفاوت این دو هم گفتهاند «لم» صرفا بر ماضی استمراری دلالت دارد (یعنی صرفا خبر میدهد که این امر از گذشته تاکنون رخ نداده است)؛ اما «لمّا» در جایی است که آن نفی، متصل به زمان سخن گفتن است (که در فارسی غالبا با کلمه «هنوز» بدان اشاره میشود: «هنوز نرفتهاند»)؛ یعنی تا الان که من سخن میگویم این فعل رخ نداده است، که غالبا دلالت دارد بر اینکه آن فعل متوقع است و انتظار میرود که بزودی رخ دهد (التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۱ )؛ و همین یکی از مهمترین وجوهی است که برای تکراری نبودن آمدنِ «لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» بعد از «لَمْ تُؤْمِنُوا» در آیه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ» (حجرات/۱۴) بیان شده است؛ که ذیل آیه مذکور در تدبر ۷ (جلسه ۱۰۷۹ https://yekaye.ir/https-yekaye-ir-al-hujurat-49-14/) توضیح داده شد.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات کلمه «لما»
▪️ج. کاربرد «لمّا» به معنای «إلّا» در قسم، چنانکه تعبیر «أنشدك الله لمّا فعلت کذا» رایج است (چنانکه برخی افراد در مقام بازداشتن امام حسین ع از رفتن به سوی کوفه میگفتند: «أَنْشُدُكَ اللَّهَ لَمَّا انْصَرَفْتَ»؛ الإرشاد، ج2، ص76).
البته چنانکه بسیاری از اهل لغت شرح دادهاند این کاربرد منحصر به حالت قسم نمیشود و اگر «لما» بعد از حرف نفی [یا جمله نافیه] بیاید نیز به معنای «إلّا» به کار میرود، که در قرآن چنین کاربردی مشاهده میشود: «وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا» (زخرف/35) (توضیح در البحر المحيط، ج9، ص372 ؛ التحرير و التنوير، ج25، ص250 )، «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ» (طارق/4) (توضیح در البحر المحيط، ج10، ص450 ؛ التحرير و التنوير، ج30، ص232 )، و «وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُون» (یس/۳۲)؛ یعنی تقدیر کلام مثلا در مورد اخیر چنین است: «إن کلٌّ إلّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُون».
اما کسائی این را که «لمّا» [جز در قسم] به معنای «إلّا» به کار رود امری نامتعارف شمرده است [و شاید بر همین اساس است که در هر سه مورد اختیار وی (و نیز برخی دیگر از قراء سبعه و عشره) قرائت آن به صورت «لما» و بدون تشدید بوده است؛ که در این قراءات بعضا «إن» ابتدای جمله هم به صورت «إنّ» مشدد قرائت شده]. البته اغلب بر وی خرده گرفتهاند که کاربرد «لمّا» به معنای «إلا» در گویش هذیل و دیگران بسیار شایع، و از این رو امری رایج در زبان عرب است؛ و سیبویه هم آن را ترکیب «لم + ما» دانسته، شبیه «إلّا» که آن را هم مرکب از «إن + لا» میداند. و حتی اگر این کاربرد شایع نباشد باز آن قرائت مشدد قابل توجیه است، چنانکه فراء برای توضیح چنین کاربردی، یک احتمال را این دانسته که «لمّا» به معنای «لَمَن ما» باشد (= إن كل لمن ما جميع) و به خاطر ادغام «ن» در «م» و تلاقی سه میم، یکی از آنها ساقط شده باشد (البحر المحيط، ج۹، ص۶۳ ؛ التحرير و التنوير، ج22، ص223 ).
🔸تبصره:
توجه شود تمام مواردی که در قرآن کلمه «لمّا» آمده لزوما ظرف یا حرف یا در معنای «إلا» نیست؛ بلکه چهبسا همین تحلیل اخیر فراء در موردش صادق باشد؛ چنانکه در آیه «وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ» (هود/111) که وجوه بسیار متعددی در توضیحش ارائه شده (مجمع البيان، ج5، ص300-302 )، ظاهرا بهترین توجیه همین تحلیل فراء است که «لَمَّا» در اینجا دو کلمه است نه یک کلمه؛ یعنی «لمن ما» بوده که نون در میم ادغام شده و یکی از این سه میم برای سهولت در تلفظ حذف شده است؛ و حتی در بسیاری از تحلیلهای قرائتی از این آیه که به صورت «وَ إِنْ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ» بوده، باز تمایل دارند که این را «إن» مخففه از مثقله بدانند، نه «إن» نافیه؛ و از این رو، حتی در این قرائت هم بسیاری آن را کلمه مرکب دانستهاند نه ادات استثناء (معاني القرآن (فراء)، ج2، ص29 ؛ التحرير و التنوير، ج11، ص338 ).
📿کلمه «لمّا» با احتساب همین مورد فوق (که احتمالا دو کلمه باشد، اما به صورت یک کلمه نوشته شده) و بر اساس قرائت حفص از عاصم ۱۶۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
(با اینکه تمام شمارشهایی که در اینجا تقدیم شده بر اساس قرائت حفص از عاصم است؛ اما با توجه به اینکه هم موارد متعددی از قرائت «لما» در قرآن به صورت غیرمشدد در قرائت حفص هست که در سایر قراءات به صورت «لمّا» قرائت میشود؛ و هم عکس آن صادق است، از این رو، تفاوت تعداد کاربرد این کلمه در سه معنای مذکور در قراءات مختلف تفاوت بسیار جدی و محسوسی است.)
@yekaye
🔹يَقْضِ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «قضی» دلالت دارد بر محکم و متقن کردن و یکسره کردن کار، و به نهایت و پایان رساندن امور. «قضاء» به معنای حکمی است که قطعیت یافته و صادر شده است و «قاضی» بدین جهت بدین نام نامیده شده که احکام را جاری میسازد و تفاوت «قضاء» و «حکم» در این است که در کلمه «قضاء» این نکته مطلب تمام شده و نهایت کار معلوم شده مد نظر است، اما در «حکم» به جهت محکمکاری و قطعیتش توجه میشود.
▪️برخی معنای اصلی این ماده را «جدا کردن و فیصله دادن امور» بیان کردهاند که ممکن است با کلام یا با عمل، توسط خدا یا توسط بشر، انجام شود؛ مثلا «وَ قَضی رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ» (إسراء/۲۳) به معنای اعلام حکم قطعی است و «فَقَضاهُنَ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ» (فصلت/۱۲) اشاره به ایجاد و فراغت یافتن از آن [= تمام شدن کار آفرینش آن] است؛ که این گونه به پایان رساندن در مورد بشر هم به کار رفته است: «فَإِذا قَضَیتُمْ مَناسِكَكُمْ» (بقرة/۲۰۰)
▪️این ماده گاه به نحو کنایه در مورد مرگ هم به کار رفته است از این جهت که کار انسان را یکسره میکند «وَ نادَوْا یا مالِكُ لِیقْضِ عَلَینا رَبُّكَ» (زخرف/۷۷)؛ و از این جهت به «گزاره»ها در منطق «قضیه» میگفتند که سخنی بوده که انسان به طور قطعی بیان میکرده است دارد.
🔖جلسه ۵۲۶ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-36/
همچنین در حدیثی از امیرالمومنین ع گذشت که این کلمه بر ده وجه با معانی مختلف به کار رفته است که عبارتند از:
قضاء فراغ (فارغ شدن از کار)، قضاء عهد (عهدی را به اتمام رساندن)، قضاء اعلام (مطلب را به طور قطعی اعلام کردن)، قضاء فعل (کاری را انجام دادن)، قضاء ایجاب (امری را واجب کردن)، قضاء کتاب (امری را مکتوب و معین کردن)، قضاء اتمام (امری را به پایان رساندن)، قضاء حکم (قضاوت کردن بین افراد)، قضاء خلق (آفریدن)، قضاء نزول موت (مرگ را نازل کردن)؛ که حضرت هریک را به تفصیل توضیح دادند:
جلسه ۷۳۶ https://yekaye.ir/al-fater-35-36/
@yekaye
🔹أَمَرَهُ
قبلا بیان شد که
🔸درباره اینکه ماده «أمر» در اصل به چه معناست، بین اهل لغت اختلاف است:
▪️ابن فارس بر این باور است که این ماده در پنج معنای اصلی مستقلا به کار رفته است: (۱) «شأن و حال» (که جمعش «امور» است و در فارسی هم کاربرد دارد)، (۲) «دستور» (ضد «نهی»)، که «إمارة» (حکمرانی) و «أمیر» را هم از همین باب دانستهاند؛ (۳) «رویش» (نماء) و «برکت»، که به صورت «أمَر» تلفظ میشود، و «إمرأة» از همین باب است و از این جهت به زن «إمرأة» گفتهاند که بر همسرش مبارک است، و «أَمِرَ الشَّئُ» هم به معنای «زیاد شد» (كَثُرَ) میباشد؛ (۴) علامت و محل قرار (أماره)؛ و (۵) «چیز عجیب» (إمر؛ کهف/۷۱).
▪️برخی همچون فیومی با توجه به اینکه دو جمع «أُمُور» و « أَوَامِر» داریم، دو معنای اول را به عنوان معانی اصلی برای این ماده دانستهاند، و البته در ادامه، معنای سوم را هم به عنوان معنای دیگری برای این ماده قبول کرده، ولی از دو معنای اخیر هیچ سخنی به میان نیاوردهاند.
و
▪️برخی هم سعی کردهاند همه اینها را به یک معنا برگردانند؛ و اغلب معنای «دستور» را اصل قرار دادهاند؛ مثلا
▫️مرحوم مصطفوی چنین توضیح داده که اصل معنای این ماده «طلب کردن ویا مکلف ساختن» است همراه با استعلاء (برتری جویی) است و سپس به هر چیزی که مطلوب و مورد توجه دستوردهنده یا خود شخص، به طور صریح یا غیر صریح قرار بگیرد، اطلاق شده است؛ و با بهرهمندی از دو مولفه «طلب» و «استعلا» است که این ماده در معانی گفته شده، با کلمات مشابه خود متفاوت میشود: «امارة» از این جهت «علامت» است که انسان را به مطلوبی میرساند؛
▫️ویا راغب اصفهانی ضمن اینکه روی معنای «شأن» مانور داده، گفته آن مطلب و کاری است که «باید» انجام و واقع شود و یا در شأن آن این است که در مورد آن دستوری صادر شود، و در واقع یک لفظ عامی است که شامل جمیع سخنان و افعال میشود، و اینکه برای زیاد شدن تعداد یک گروه تعبیر «أَمِرَ القومُ» به کار میرود بدین جهت است که آنان نیازمند امیری میشوند که آنان را مدیریت کند؛ و «إمر» به معنای امر مُنکَر و عجیب هم از باب این تعبیر است که وقتی میگویند «أَمِرَ الإمْرُ» یعنی مطلب خیلی بزرگ و متکثر شده است (كَبُرَ و كَثُرَ)؛
▫️و مرحوم طبرسی هم وجه این را آن دانسته که مطلب فاسدی است که نیازمند آن است که به ترک آن «دستور» داده شود.
🔖جلسه ۶۵۲ http://yekaye.ir/al-kahf-18-71/
@yekaye
🔹ما أَمَرَهُ
به لحاظ نحوی و با توجه به اینکه موصول نیازمند صله است، این جمله در اصل به صورت «ما أَمَرَهُ به» بوده، یعنی آنچه خداوند آن انسان را بدان چیز امر کرده بود؛ و حذفی که در این کلام رخ داده،
▪️بسیاری از افرادی که تحلیل اولیه کردهاند گفتهاند ضمیر محذوف همان صلهای است که به موصول برمیگردد، [که همراه با حرف «ب» حذف شده است] و مرجع ضمیر «ه» که در کلام آمده همان انسان است (التبيان فى اعراب القرآن، ص386 ؛ الجدول فى اعراب القرآن، ج30، ص247 ؛ اعراب القرآن و بيانه، ج10، ص385 ).
▪️اما کسانی که بر قواعد مدون عربی اصرار دارند با توجه به این قاعده که حتما باید در صله ضمیری برای ارجاع موصول وجود داشته باشد و در جایی که مجرور به حرف جر باشد حذف آن (که علی القاعده همراه با حذف حرف جر است) تنها در حالتی مجاز است که که آن حرف محذوف در متن کلام آمده باشد (مثلا حذف «به» در جمله «مُرَّ بالذی مررت»)، و در اینجا چنین چیزی مشاهده میشود این عبارت را این گونه تحلیل کردهاند که: حرف «ب» حذف شده و «ه» اول (که به انسان برگشت میکرد) نیز حذف شده، و «ه» دوم (که در متن کلام موجود است) ضمیری است که به موصول (= آنچه) برمیگردد (مجمع البيان، ج10، ص663 )؛
▪️و بر همین اساس برخی از متاخران هم صریحا تحلیل اول را ناشی از بیدقتی دانستهاند (الدر المصون، ج۶، ص480).
@yekaye
☀️۱) در حدیث «۲.الف» ذیل آیه ۱۷، روایتی از امام باقر ع گذشت. در ادامه راوی میپرسد:
گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمیانگیزاند» چیست؟
فرمود: بعد از کشتهشدنش درنگی میکند در رجعت؛ پس آنچه خداوند وی را بدان دستور داده بود را محقق میکند.
📚تفسير القمي، ج2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163
أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ [أَبِي بَصِيرٍ] عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: ...
قُلْتُ: مَا قَوْلُهُ: «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟
قَالَ: يَمْكُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ فِي الرَّجْعَةِ فَيَقْضِي مَا أَمَرَه.
فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد.
✳️ضمنا حدیث فوق با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه ۱۷ و به عنوان حدیث «۲.ب» گذشت؛ و چون کاملا بدین آیه مرتبط است مجددا تقدیم میشود:
☀️ب. ذیل آیه ۱۷ (حدیث۲) اشاره شد که محمد بن عباس حدیث فوق را با تفصیلی بیشتر روایت کرده است که آن فرازهای چون در فهم کل حدیث مهم است، در اینجا نیز آن را میآوریم:
ابواسامه روایت کرده است:
از امام باقر (علیه السلام) دربارهی این آیه «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ: زنهار! هنوز محقق نکرده است آنچه را [به او] دستورش داد» (عبس/۲۳) پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! چه زمانی وی را رسد که آن را محقق کند؟
فرمود: «آری! این در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است؛ اینکه فرمود: «قُتِلَ الْإِنْسانُ: آن انسان کشته شد» یعنی امیرالمومنین ع؛ «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [چه چیزی موجب شد که] با او قتال کرد به اینکه او وی را به قتل رساند. سپس نَسَب امیرالمومنین را ذکر کرد، پس نَسَب آفرینش وی و این را که خداوند چه اکرامی در حق او کرد بیان نمود و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ از نطفه»ی پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ «سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را؛ «سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمیانگیزاند».
گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمیانگیزاند» چیست؟
فرمود: بعد از کشتهشدنش آن مقدار که خداوند بخواهد درنگ میکند، سپس خداوند وی را برمیانگیزاند و این همان سخن خداست که «هرگاه بخواهد وی را برمیانگیزاند».
و در ادامه فرمود: «هنوز محقق نکرده است آنچه را [به او] دستورش داد» در حیاتش بعد از کشتهشدنش در رجعت. [یعنی هنوز آنچه را در حیاتی که وی در رجعت و بعد از کشته شدنش بدان مأمور شده است محقق نکرده است].
📚تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص740
مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَقْضِيَهُ؟
قَالَ: نَعَمْ؛ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَوْلُهُ «قُتِلَ الْإِنْسانُ» يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع «ما أَكْفَرَهُ» يَعْنِي قَاتِلَهُ بِقَتْلِهِ إِيَّاهُ؛ ثُمَّ نَسَبَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ: «مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةِ» الْأَنْبِيَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَيْرِ «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ» يَعْنِي سَبِيلَ الْهُدَى «ثُمَّ أَماتَهُ» مَيْتَةَ الْأَنْبِيَاءِ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».
قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟
قَالَ يَمْكُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ يَبْعَثَهُ اللَّهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؛ وَ قَوْلُهُ «لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» فِي حَيَاتِهِ بَعْدَ قَتْلِهِ فِي الرَّجْعَةِ.
@yekaye