یک آیه در روز
🔹آمَنُوا / تُؤْمِنُوا
قبلا بیان شد که
▪️ماده «أمن» را امثال راغب و مرحوم مصطفوی در اصل در معنای طمانینه نفس و امنیت و سکون و زوال ترس دانستهاند. اما ابن فارس اصل این را در دو معنا دانسته: یکی همین امانت، نقطه مقابل خیانت، که به نوعی سکون قلب برمیگردد؛ و دیگری تصدیق کردن؛ و البته تذکر داده که خود این دو معنا بسیار به هم نزدیکاند؛ و شاهد بارز بر معنای «تصدیق» را آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقین» (یوسف/۱۷) دانسته است؛ ولی امثال راغب هم با اینکه اذعان داشتهاند که در این آیه، ایمان به معنای تصدیق است؛ اما چنین توجیه کردهاند که اساساً ایمان تصدیقی است که نوعی امنیتبخشی را با خود همراه دارد و به همین جهت است که در اینجا از تعبیر «مؤمن» استفاده شده است.
▪️به نظر میرسد همان طور که امانت، نقطه مقابل خیانت است؛ «أمن» هم نقطه مقابل «خوف» است: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/۸۳).
▪️از پرکاربردین استعمالات ماده «أمن» کاربرد آن در باب إفعال است:
درباره فعل «آمَنَ» و مصدر آن (ایمان) برخی توضیح دادهاند که این فعل هم میتواند لازم باشد که در این صورت «آمَنَ» (= ایمان آورد) به معنای «ایمن شد» به کار رفته است؛ و هم میتواند متعدی باشد و «آمنتُهُ» به معنای «او را در امن قرار دادم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، «إیمان» خود یا دیگری را در امن و سکون قرار دادن است و «ایمان به خدا» یعنی «حصول اطمینان و سکون به خداوند متعال».
البته در کاربردهای قرآنی گاه این فعل به کسانی که به شریعت پیامبر اکرم ص ایمان آوردهاند اطلاق شده است «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئین» (بقره/۶۲) « إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا» (آل عمران/۶۸) و ... ؛ و نهتنها غالبا در عرصه اعتقادات و باورهای شخص و در عرض عمل مطرح شده» (چنانکه ترکیب «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» ۵۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است) بلکه برخی بر این باورند که گاه برای اشاره به خود «عمل صالح» هم به کار رفته است؛ چنانکه معتقدند در آیه «وَ ما كانَ اللَّهُ لِیضیعَ إیمانَكُمْ» ایمان به معنای نماز بوده است.
▪️بر این اساس، کلمه پرکاربرد «مؤمن» (در مقابل «کافر») به معنای «کسی که در امنیت قرار گرفته است» میباشد؛ هرچند از باب ذم در مورد برخی از کافران هم به کار رفته است از این باب که گویی آنان با چیزی میخواهند به امن و اطمینان برسند که اقتضایش عدم امنیت و اطمینان است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْكِتابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» (نساء/۵۱) چنانکه تعبیر «شرح صدر» را هم با همین ملاحظه برای کافران به کار برده است «مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (نحل/۱۰۶).
🔖جلسه ۸۴۸ http://yekaye.ir/ale-imran-3-177/
📖اختلاف قرائت
🔹تُؤْمِنُوا / تُومِنُوا
▪️در اغلب قراءات همزه «تُؤْمِنُوا» ادا میشود؛
▪️اما در برخی قراءات سبع، یعنی در روایتی از قرائت مدینه (ورش از نافع) و روایتی از قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءات عشر (ابوجعفر) و قراءات غیرمشهور (ازرق و اصبهانی) همزه به واو تبدیل میشود و به صورت «تُومِنُوا» قرائت میشود.
📚معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۵
@yekaye
🔹كفَرُوا
قبلا بیان شد که
▪️ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن میکند؛ به کشاورز «کافر» گفته میشود چون دانه را در دل خاک مخفی میکند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را میپوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را میپوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» میگوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار میرود زیرا «حق را میپوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر» و به معنای «ناسپاسی» به کار میرود زیرا نعمت را میپوشاند.
▪️در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار میرود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بیدینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار میرود و «کُفُور» در هر دو با هم به کار میرود.
▪️بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بیدینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:
الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار میرود، و کسی که زیاد کفران نعمت میکند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغتر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت میکند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده میشود.
ب. «کُفر» غالبا برای بیدینی به کار میرود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.
و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار میرود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه ۲۰ سوره حدید، میتواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان) باشد و میتواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.
▪️لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار میرود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار میرود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/۲۵۶) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/۱۳۷-۱۳۸؛ منافقون/۱-۳).
▪️همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم میشد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.
🔖جلسه ۲۰۵ http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/
▪️همچنین بیان شد که که کلمه «کافر» هم به صورت جمع سالم جمع بسته میشود (کافرون و کافرات) و هم به صورت جمع مکسر، که در حالت جمع مکسر به سه صورت «كُفَّار» و «كَفَرَة» و «كِفار» و در خصوص زنان کافر به صورت «كَوافِر» میآید: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» (ممتحنه/۱۰).
🔖جلسه ۱۱۲۸ https://yekaye.ir/ababsa-80-42/
🔹وَ قَدْ كَفَرُوا ...
جمله «قد کفروا ...» حال است که میتواند حال باشد برای «عدو» یا برای ضمیر «هم» در «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ» (مجمع البيان، ج9، ص404 ).
@yekaye
🔹عدُوِّي / عَدُوَّكُمْ
▪️در خصوص ماده «عدو» ، صرف نظر از حسن جبل که اصرار وی بر اینکه معنای کلمه را از دل معانیای که برای تک تک حروف آن باور دارد استخراج کند وی را به تکلف فراوانی در خصوص این ماده انداخته است ، تقریبا عموم اهل لغت اتفاق نظر دارند که این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه تجاوز از حد؛ مثلا
▫️خلیل میگوید فعل «عَدَا يَعْدُو عَدْواً و عُدُوّاً» به معنای تعدی در امر است یعنی تجاوز از حدی که باید بدان حد بسنده شود، و حتی تعبیر «ما عدا» یا «عدا» را هم که برای استثنا کردن میآید (مانند: «ما رأيت أحدا ما عَدَا زيدا» یا «ما رأيت أحدا عَدَا زيد») بدین معنا میداند که این مستثنی منه از آن امر مورد استثناء تجاوز و عبور کرده است (كتاب العين، ج2، ص213 )؛ یا
▫️ابن فارس نیر تاکید میکند همه کاربردهای این ماده به همین معنای تجاوز و گذر کردن از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود دلالت دارد (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۴۹ ).
▫️راغب توضیح میدهد که «عَدْو» تجاوز و نقطه مقابل التیام یافتن است، که گاهی در دل است که همان عداوت و دشمنی میشود، و گاهی در راه رفتن است که «عَدْو» (دویدن) میباشد و و گاهی به خاطر اجزای آن محل است چنانکه به مکانی که پستی و بلندی داشته باشد و اجزایش متلائم نباشند ذوعداء گفته میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص553 ) و
▫️مرحوم مصطفوی هم اصل معنای این ماده را تجاوز به حقوق دیگران میداند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج8، ص75 ).
▫️عسگری نیز با اینکه با توجه به کاربرد این ماده به صورت «عُدوَة» در خصوص لبه و حاشیه یک سرزمین (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى؛ أنفال/۴۲)، یک نحوه میل و انحراف یا دور شدن از جای اصلی را در این ماده پررنگ میکند اما این را هم به همان معنای تجاوز مرتبط میکند و توضیح میدهد گویی کسی که تجاوز میکند گویی از حد وسط خویش دور میشود (الفروق في اللغة، ص۱۲۴ ) گویی کسی که تعدی میکند، به سمت لبه حق خود میرود و از آن گذر میکند. لازم به ذکر است که کلمه «العُدْوَة» در آیه ۴۲ سوره انفال به صورت «العِدْوَة» (با ع مکسور) نیز قرائت شده است (كتاب العين، ج2، ص21۶) ؛
▫️هرچند مرحوم مصطفوی این کلمه «عدوة» را هم به همان معنای دشمنی و تعدی برمیگرداند و بر این باور است که این کلمه بر وزن «فُعلَة» به معنای «ما یفعل به» است و در این آیه هم مراد از آن نقطهای است که تعدی و عداوت و حمله علیه دشمن از آن نقطه آغاز میشود (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج8، ص79 ).
▪️فعل ثلاثی مجرد این ماده به صورت «عَدَا يَعْدُو» میباشد: «وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» (کهف/۲۸) یا «قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ» (نساء/۱۵۴) یا «الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْت» (اعراف/۱۶۳)، و مصدر ثلاثی مجرد رایج آن به دو صورت «عَدْواً» (فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ، انعام/108؛ وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً، یونس/۹۰) و «عُدُوّاً» میباشد، که این دومی در قرائتی از همین آیه ۱۰۸ سوره انعام به کار رفته است به صورت: «فَيَسُبُّوا اللَّهَ عُدُوّاً بِغَيْرِ عِلْمٍ» (كتاب العين، ج2، ص213 ).
و البته دیگران تذکر دادهاند که «عدوان» [فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمينَ، بقره/193؛ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ، قصص/۲۸] و «عَداء» (تهذيب اللغة، ج3، ص69 ؛ المحيط في اللغة، ج2، ص122 ) و «عَداوة» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا؛ مائده/۸۲) (شمس العلوم، ج7، ص4411 ) نیز مصدرهای دیگر برای فعل ثلاثی مجرد این ماده است.
▪️این ماده هم در مورد امور قلبی و درونی - مانند «عداوت» به معنای دشمنی: «بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/۴) و هم در مورد امور ظاهری و مادی (مانند «عَدْو» به معنای تندتر از معمول راه رفتن، دویدن) به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۵۴). به این ترتیب «عادی» هم کسی است که ظالمانه از حق خودش تجاوز میکند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» (بقره/۱۷۳؛ انعام/۱۴۵) یا «فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ» (معارج/۳۱) (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۴۹ )؛ و هم در مورد اسبانی که با سرعت میدوند: «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» (عادیات/1) به کار میرود.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز دوم توضیح درباره ماده «عدو»
▪️در خصوص کلمه «عَدُوّ» (دشمن) برخی تذکر دادهاند که این کلمه به صورت اسم هم به همین صورت «عَدُوّ» برای مفرد و تثنیه و جمع، و هم برای مذکر و مونث به کار میرود یعنی گفته میشود: «هو و هي و هما و هم و هن لك عَدُوٌّ»؛ چنانکه در قرآن کریم هم چنین کاربردی مشاهده میشود مانند: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمينَ» (شعراء/77) و هم به صورت متفاوت یعنی: الرجلان عَدُوَّاك، و الرجال أَعْدَاؤُك. و المرأتان عَدُوَّتَاك، و النسوة عَدُوَّاتُك و برای جمع آن علاوه بر «الأَعْدَاء» (مثلا: وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّار؛ فصلت/۱۹) به صورتهای «العِدَى» و «العُدَى» و «العُدَاة» و «الأَعَادِي» نیز به کار میرود ( كتاب العين، ج2، ص216 ؛ معجم مقاييس اللغه، ج4، ص252 ).
▫️همچنین درباره این کلمه برخی تذکر دادهاند دشمنی دو گونه است؛ یعنی این کلمه هم در خصوص کسی به کار میرود که عالما و عامدا به دشمنی با کسی اقدام میکند، مانند: «فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ» (نساء/92)، «جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ» (فرقان/31)، «عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ» (أنعام/112)؛ و هم در خصوص کسی که ولو عالما عامدا اقدام نکرده اما کارش به نحوی است که اثر اذیتکننده بر شخص مورد نظر میگذارد، مانند: « فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ» (شعراء/77)، و قوله في الأولاد: عَدُوًّا لَكُمْ (تغابن/14) (مفردات ألفاظ القرآن، ص553 ).دى عَلَيْكُم؛بقره/۱۹۴) و مفاعله (يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّة؛ ممتحنه/۷) و تفعّل (مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛ طلاق/۱) به کار رفته است؛ که در باب مفاع
▪️اما در ابواب ثلاثی مزید این ماده در قرآن کریم در بابهای افتعال (فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَله که واضح است که دلالت بر دشمنی طرفینی دارد؛ اما درباره دو مورد دیگر توضیح خاصی ندادهاند و ظاهرا در این دو مورد نیز مطاوعهای در کار نباشد بلکه باز تعدی کردن به دیگران مد نظر است چنانکه برخی اشاره کردهاند که «اعتداء» تجاوز از حق است؛ که از آن اسم فاعل هم استفاده شده است: «وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ الْمُعْتَدِينَ» (بقرة/190) (مفردات ألفاظ القرآن، ص554 ) و فعل «تعدّی» هم علاوه بر کاربردهای قرآنیاش، در نحو هم معروف است (فعل متعدی) و برخی بر این باورند که این تعبیر ابتدا برای فعلی که از مفعول خود به مفعول دیگر تجاوز میکرده (افعال دو مفعولی مانند «ظن» در جمله ظن عمرو بكرا خالدا) به کار میرفته كتاب العين، ج2، ص216 ) و احتمالا به همین مناسبت در مورد هر فعلی که از فاعل تجاوز کند و دارای مفعول باشد به کار رفته است.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز پایانی توضیح درباره ماده «عدو»
🔸این ماده به لحاظ معنایی به کلماتی همچون تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی و بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة نزدیک است؛
▪️در تفاوت آن با تجاوز و عتوّ (سرکشی) و طغیان و جور (ستم) و ظلم و بغی، مرحوم مصطفوی بر این باور است که در ماده «عدو» دو معنای «تجاوز کردن» و «ناظر به حق دیگران بودن» لحاظ شده و به خاطر این دو قید با بقیه متفاوت است:
▫️در تجاوز (ماده «جوز») عبور و مرور از نقطه خاص و معینی مورد تاکید است؛
▫️در «عتو» تجاوز از حد در طریق شر و فساد؛
▫️در طغیان (ماده «طغی») تجاوز از حد در امری ناپسند همراه با قهر و غلبه؛
▫️ در «جور» متمایل شدن به چیزی و توجه بدان؛
▫️در «ظلم» ضایع کردن حق و مطلق عدم ادای آنچه حق است؛
▫️و در «بغی» طلب شدید و اراده اکد.
▫️وی همچنین بر این باور است که ماده «بغی» در برای دو کلمه ولایت («ولی») و صداقت («صدق») است از این جهت که هم ولیّ و هم صدیق از حقوق شخص مورد ولایت و صدیق خود حمایت و حفاظت میکنند؛ که تقابل ولایت و عداوت در برخی آیات بوضوح مشاهده میشود مانند «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ» (کهف/50)، «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ» (فصلت/34)، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ» (ممتحنه/۱) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج8، ص75 )
▪️همچنین عسکری در تفاوت آن با بغض و شنآن و مخاصمه و مناواة بر این باور است که:
▫️عداوت دوری از نصرت و نقطه مقابل ولایت است و در واقع فرار از حالت نصرت است اما «بغض» قصد خوار و حقیر کردن و نقطه مقابل محبت است: «بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء» (ممتحنه/۴)؛
▫️همچنین عداوت یک نوع قصد به بدی کردن در حق شخصی است که مورد عداوت قرار میگیرد؛ اما شنآن (ماده «شنء») عیبجویی بر فعل دیگری به خاطر سابقه عداوت است
▫️و مخاصمه («خصم») هم عمدتا در مقام سخن است در حالی که دشمنی عمدتا از افعال دل است و انسان میتواند با کسی مخاصمه کند در حالی که دشمنی ندارد یا دشمن وی باشد اما اقدام به مخاصمه نکند
▫️مناوأة نسبت به دیگری هم برخاستن شدید به سمت او در جنگ و درگیری و خصومت است که از ماده «نوء» است که به معنای برخاستن همراه با سنگینی و مشقت است: «ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة« (قصص/۷۶) (الفروق في اللغة، ص124-۱۲۵ ).
📿این ماده و مشتقات آن ۱۰۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
📖اختلاف قرائت
بِمَا جَاءَكُم / لِمَا جاءكم
▪️در عموم قرائات (از جمله در روایات معروف از قرائت عاصم) به همین صورت «بِمَا جَاءَكُم» قرائت شده است؛
▪️اما در دو روایت غیرمشهور از قرائت عاصم (جحدری و معلی) به صورت «لِمَا جاءكم» قرائت شده است؛ که به معنای «لأجل ماجاءكم» است.
@yekaye
🔹أَوْلِياءَ
درباره ماده «ولی» قبلا بیان شد که:
▪️برخی گفتهاند که اصل آن، دلالت بر «قرب» و نزدیکی میکند، چنانکه تعبیر «تَبَاعَدَ بعد وَلْىٍ» یعنی بعد از نزدیکی دور شد.
▫️برخی دقت بیشتری به خرج دادهاند که نه به هرگونه قرب و نزدیکی، بلکه دلالت دارد بر وقوع چیزی در ورای چیز دیگر (که وراء، اعم از جلو یا پشت سر است) در حالی که رابطهای بین آنها باشد، و در واقع، «قرب» و نزدیکی لازمه و اثر این معناست، نه اصل آن؛ به تعبیر دیگر، به معنای اتصال دو چیز است بدون اینکه فاصلهای بین آنها باشد؛ و این استعاره گرفته میشود برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد، و ...؛ چنانکه فعل «ولی یلی» – که کاربرد رایج آن به صورت «وَلِيَ يَلِي» است، اما ندرتاً به صورت «وَلَي يَلِي» هم به کار رفته است– در جایی به کار میرود که چیزی در پس چیز دیگری باشد «قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ» (توبه/۱۲۳) ویا در پی او بیاید؛ و حتی برخی اگرچه کلمه «وَلْي» را به همان معنای «قُرْب» دانستهاند، اما اشاره کردهاند که برخی این کلمه را هم به معنای «حصول امر دومی بعد از امر اول بدون فاصله» دانستهاند ...
▪️این ماده وقتی به باب تفعل برود به معنای پذیرش ولایت است؛ در این حالت کلمه «متولی» نیز همانند «ولیّ» در دو معنای فاعلی و مفعولی به کار میرود؛ یعنی هم در خصوص کسی که «ولایت و سرپرستی کس دیگری» را میپذیرد تا عهدهدار امور او شود: «إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ» (اعراف/۱۹۶)، «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها» (بقره/۲۰۵) ، «يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى» (نساء/۱۱۵) و هم در مورد کسی به کار میرود که «ولایت ولیّای بر خود» را پذیرفته است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/۵۶).
▪️و اگر با حرف اضافه «عن» بیاید (چه صریحا و چه در تقدیر) به معنای اعراض کردن و رویگردان میباشد؛ که این اعراض کردن گاهی با جسم است و گاهی با گوش ندادن و بیاعتنایی کردن: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا» (نجم/۲۹) ، «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حينٍ» (صافات/۱۷۴) «أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْه» (انفال/۲۰).
▫️البته ظاهر کلام برخی از محققان این است که چهبسا خود کلمه «تولی» (بدون حرف عن، حتی در تقدیر) بتواند بر اساس همان معنای اصلیاش به نحوی بر معنای اعراض و رویگردانی دلالت کند، بدین جهت که در پشت سر دیگری قرار گرفتن میتواند به معنای خروج از برنامه وی قلمداد شود که با توجه به کثرت فراوان کاربرد «تولی» بدون «عن» در معنای اعراض، – مانند «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّل» (نور/۵۴)، «إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطان» (آل عمران/۱۳۴) ، « عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/۱)- این احتمال بعید نیست و اگر چنین باشد چهبسا اساساً ماده «ولی» از مواد متضاد باشد؛ یعنی از موادی باشد که در دو مفهوم ضد هم به کار میروند (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار میرود و هم در معنای ظلم) و آنگاه چهبسا نهتنها در باب تفعّل، بلکه در باب تفعیل هم همین قاعده برقرار باشد؛ و نهتنها تشخیص کاربرد آن در معنای رویگردان شدن، بلکه تشخیص کاربرد آن در معنای روی آوردن، به کمک قرینهها باشد…
🔖جلسه ۹۶۱ https://yekaye.ir/an-nesa-4-33/
@yekaye
🔹بالْمَوَدَّةِ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «ودد» در اصل دلالت دارد بر «محبت» و «آرزو»ی چیزی را داشتن.
▫️ابنفارس بر این باور است که وقتی مصدر «وُدّ» به کار رود به معنای محبت است و وقتی مصدر «وَدَادة» به کار رود به معنای آرزو (تمنی) است.
▫️اما به نظر راغب، علت اینکه این ماده با مشتقات مختلف خود در هر دو معنا به کار میرود، از این جهت است که «آرزو»، طلب کردن آن چیزی است که انسان «دوست دارد»؛ و متناسب با قرائن باید تشخیص دهیم که آروز کردن بیشتر مد نظر بوده یا دوست داشتن؛ چنانکه مثلا در آیاتی «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (روم/۲۱)، «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (مريم/۹۶) ، «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» (شورى/۲۳) معنای محبت مد نظر است؛ اما در آیاتی نظیر «وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ» (آل عمران/۶۹)، «رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ» (حجر/۲)، «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» (آل عمران/۱۱۸) ، «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» (بقرة/۱۰۹)، «تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ» (أنفال/۷)، «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» (نساء/۸۹؛ ممتحنه/۲)، «يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ» (معارج/۱۱) معنای آرزو کردن غلبه دارد.
▫️عسکری هم معتقد است «حبّ» در جایی است که هم میلی در کار باشد و هم به اقتضای حکمت باشد، اما «ود» فقط شرطش این است که «میل»ی در کار باشد و لذاست که هم برای محبتهای صحیح و هم برای آرزوهای ناروا به کار میرود...
🔖جلسه ۴۷۵ https://yekaye.ir/al-qalam-68-9/
🔹بِالْمَوَدَّةِ = بِ + الْمَوَدَّةِ
حرف «ب» در اینجا را میتوان:
▪️الف. باء زائده دانست برای تاکید؛ یعنی کلمه «مودة» در مقام مفعول و تقدیر کلام این بوده « تلقون إليهم المودة»
ب. باء سببیت (برای تعلیل) دانست؛ که در این صورت مفعول «تلقون» محذوف، و باء متعلق بدان باشد و تقدیر کلام این است که: «تلقون إليهم ما تريدون بالمودة التي بينكم و بينهم» یا «تلقون إليهم أخبار رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) بسبب المودّة الّتي بينكم و بينهم»
📚مجمع البيان، ج9، ص404 ؛ أمالي المرتضى، ج2، ص101 ؛ رياض السالكين، ج1، ص187 ؛ إعراب القرآن و بيانه، ج10، ص57
@yekaye
🔹تلْقُونَ
قبلا بیان شد که
▪️از نظر ابن فارس اصل ماده «لقی» یا «لقو» به معنای «به دیدار هم نائل شدن» و «به هم رسیدن» (ملاقات و توافی) است و
▪️راغب هم این را به معنای «در مقابل هم قرار گرفتن» و «با هم برخورد کردن» (مقابله و مصادفه) معرفی کرده است
🔖جلسه ۲۲۷ http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/
▪️و از نظر مرحوم مصطفوی در این ماده دو قید لحاظ شده است: «مقابل هم بودن» و «ارتباط داشتن»؛ و دیدار و مواجهه و به هم رسیدن، از آثار این معناست
🔖جلسه ۱۳۲ http://yekaye.ir/yunus-010-007/
و همانجا درباره برخی از کاربردهای قرآنی این ماده بویژه در بابهای تفعل و استفعال نکاتی اشاره شد.
در اینجا میافزاییم:
▪️این ماده وقتی به باب افعال میرود (القاء) به معنای انداختن چیزی است؛
و برخی از حیث ارتباطش با معنای ماده توضیح دادهاند اصل این انداختن از آن جهتی بود که با آن مواجه میشده و بعدا برای هر گونه انداختنی به کار رفته است: «قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ؛ قالَ أَلْقُوا» (أعراف/116)، «فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ»([طه/39)، «وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ» (انشقاق/4) (مفردات ألفاظ القرآن، ص746 ).
▫️فیومی بر این باور است که وقتی مفعول آن «قول» باشد و با تعبیر «إلیه» بیاید (أَلْقَيْتُ إِلَيْهِ الْقَوْلَ وَ بِالْقَوْلِ) به معنای ابلاغ کردن آن سخن است [فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ؛ نحل/86] و وقتی از تعبیر «عَلَيْهِ» استفاده شود به معنای املاء کردن و تعلیم دادن است [إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا؛ مزمل/5] و گاهی هم به معنای قرار دادن چیزی روی چیزی میباشد مانند «أَلْقَيْتُ الْمَتَاعَ عَلَى الدَّابَّة» (المصباح المنير ، ج2، ص699 )؛
▫️اما به نظر میرسد در همه اینها همان معنای انداختن لحاظ شده و به نحو استعاری این دلالتها را پیدا کرده است؛ چنانکه راغب تعابیر «أَلْقَيْتُ إليك قولا، و سلاما، و كلاما، و مودّة» (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ؛ ممتحنة/1) را در یک راستا میبیند؛ و در خصوص آیه ۵ سوره مزمل هم مطلب را صرفا اشاره به بار نبوت و وحی قلمداد میکند؛ چنانکه تعبیر «ألقی السمع» هم به معنای گوش دادن با تمام وجود (أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ؛ ق/37) یا تعبیر «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً؛ طه/70) هم اشاره شدت تحت تاثیر قرار گرفتن آنهاست که گویی بیاختیار به زمین افتادند (مفردات ألفاظ القرآن، ص746 ).
🔹تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ ...
به لحاظ نحوی برای جایگاه جمله «تلقون ...» چند تحلیل میتوان ارائه داد:
▪️الف. کلام در کلمه «اولیاء» تمام شده باشد؛ آنگاه این جمله میتواند جمله تفسیری برای ماقبل باشد که دیگر محلی از اعراب ندارد؛ و یا جمله استینافیه باشد؛ و در این حالت اخیر، میتواند حرف «أ» در تقدیر باشد یعنی میفرماید: آنان را اولیاءنگیرید؛ آیا بدانان ابراز دوستی میکنید ...»
▪️ب. بخشی از جمله قبل باشد؛ که در این صورت میتواند:
ب.۱. حال باشد برای فاعل «تتخذوا»
ب.۲ صفت باشد برای «اولیاء»
📚مجمع البيان، ج9، ص404 ؛ إعراب القرآن و بيانه، ج10، ص57
@yekaye
🔹الْحَقِّ
قبلا بیان شد که
▪️اصل ماده «حقق» را برخی محکم کردن چیزی و صحتِ آن، و برخی مطابقت و موافقت (چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت میکند «مطابقة رجل الباب في حقّه» میگویند) و برخی ثبوتی که همراه با مطابقت با واقع باشد، دانستهاند. (إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/۵۳ و ذاریات/۲۳)
▪️«حق» نقطه مقابل «باطل» است و در قرآن کریم هم مکرر این تقابل مشاهده میشود مثلا «لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ» (انفال/۸) و البته بین حق و ضلالت هم در قرآن تقابلی یافت میشود «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ» (یونس/۳۲) و توضیح دادهاند که این تقابل از آن جهت است که باطل چیزی است که ثبوتی ندارد؛ و ضلالت هم آن چیزی است که از جایگاه و مسیر اصلی خود خارج و منحرف شده باشد.
▪️راغب اصفهانی بر این باور است که «حق» بر چهار وجه اطلاق میگردد:
▫️یکم: به کسی که چیزی را ایجاد میکند به سبب آنچه حکمت اقتضا دارد: « فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» (يونس/۳۲).
▫️دوم: به آنچه ایجاد شده، از این جهت که به اقتضای حکمت بوده است: «ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِ» (يونس/۵) ، «وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌ» (يونس/۵۳)، «و لَيَكْتُمُونَ الْحَقَ» (بقرة/۱۴۶) ، و «الْحَقُ مِنْ رَبِّكَ» (بقرة/۱۴۷)
▫️سوم: به اعتقاد به چیزی که آن چیز واقعا مطابق با آن اعتقاد باشد: «فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقره/۲۱۳)
▫️چهارم: به کار و سخنی که به حسب آنچه واجب و لازم بوده و نیز به قدر واجب و در وقتی که لازم بوده واقع شده، چنانکه میگوییم «فعلک حقٌ و قولک حقٌ»: «كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ» ([يونس/۳۳) ، «و حَقَ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» (سجده/۱۳)؛چنانکه اساساً تعبیر «حق» به عنوان هر آن چیزی که واجب و لازم بوده نیز به کار رفته است: «وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» (روم/۴۷) ، «كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ» (یونس/۱۰۳)
▫️و به نظر میرسد مورد دیگری هم باید به فهرست فوق اضافه کنیم؛ و آن جایی است که «حق» به عنوان یک امر حقوقی و اعتباری به کار میرود که جامعه ویا شریعت چیزی را «حق» کسی میداند ولی آن حق این گونه نیست که متن واقع باشد، بلکه در مقام عمل قابل سلب شدن است، و بدین جهت آن را اعتباری گویند، مانند: «و لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ ... فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً أَوْ ضَعيفاً» (بقره/۲۸۲) یا «آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (اسراء/۲۶ و روم/۳۸) یا «كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِه» (انعام/۱۴۱) یا «وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/۱۹) ...
▪️«حقیقت» را گفتهاند به معنای چیزی است که حق مطلب به آن برمیگردد و به تعبیر دیگر، حقیقتِ هر چیزی، نهایت آن و اصلِ آن که مشتمل بر آن است، میباشد، چنانکه در روایات درباره «حقیقة ایمان» و «حقیقة ...» (مثلا: لِكُلِ حَقٍ حَقِيقَةٌ، فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكَ؟) تعابیر فراوانی وارد شده است. و البته بتدریج کلمه «حقیق» در تمامی معانیای که «حق» در مورد آنها به کار میرود (یعنی چیزی که ثبات و وجود دارد؛ اعتقادی که با حق مطابق است؛ و کار و سخنی که در جای درست خود قرار دارد) به کار رفته است.
🔖جلسه ۸۶۶ https://yekaye.ir/hood-11-79/
@yekaye