✅ مرحوم طبرسی حکایت این آیات را به چند روایت نقل کرده است:
🔅1) گويند:
حضرت عيسى عليه السلام دو نفر از حواريين را بعنوان رسالت به شهر انطاكيه فرستاد تا مردم آنجا را به توحيد دعوت نمايند، پس چون به نزديك شهر رسيدند پيرمردى را ديدند كه گلّه اش را چوپانى ميكرد و او حبيب صاحب يس بود.
به ايشان گفت شما كيستيد؟
گفتند ما فرستادگان عيسى هستيم؛ آمده ايم كه شما را از پرستش بتها به عبادت خداوند رحمان دعوت كنيم.
گفت آيا نشانه اى دارید؟
گفتند آرى، ما بيماران را شفا میدهيم؛ جذامى و برصى را به اذن خدا علاج میکنیم.
گفت من پسری دارم بيمار که چند سال است بسترى است و قادر نيست از جا حركت كند.
گفتند ما را به منزلت ببر تا از حال او مطّلع شويم.
پس به اتفاق او به منزلش رفتند و دستى بر بدن فرزند بيمارش كشيدند، پس همان لحظه به اذن خدا شفا يافت و صحيح و سالم از جا برخاست.
مطلب در شهر شايع شد و بيماران بسيارى به دست آن دو نفر شفا يافتند. آنان را پادشاهى بود بتپرست، و اين خبر به گوش او رسيد. آنها را خواست و گفت كيستيد؟
گفتند: ما فرستادگان عيسى (ع) هستيم، آمدهايم كه شما را از پرستش چيزى كه نمیشنوند و نمىبينند به عبادت كسى دعوت كنيم كه هم میشنود و هم مىبيند.
پادشاه گفت آيا براى ما خدايى جز اين خدايان هست؟
گفتند آرى آنكه تو را و خدايان تو را آفريده است.
گفت برخيزيد تا درباره شما فكرى كنيم.
پس مردم آنها را در بازار گرفتند و کتک زدند...
🔅2) وهب بن منبه گويد:
حضرت عيسى (ع) اين دو رسول را به انطاكيه فرستاد، پس آنجا آمدند ولى دسترسى به شاه آنجا پيدا نكردند و مدّت توقّف آنها طول كشيد.
پس يك روز پادشاه بيرون رفت و آنها در سر راه شاه ايستاده و تكبير گفته و خدا را ياد نمودند. پادشاه خشمگين شد و امر به زندان آنها نمود و هر كدام را صد شلّاق زدند.
پس حضرت عيسى عليه السلام شمعون صفا، بزرگ حواريين را در پی آنان فرستاد تا آنها را يارى كند.
شمعون به طور ناشناس وارد شهر شد و با اطرافيان پادشاه معاشرت نمود تا با او مأنوس شدند و خبر او را به پادشاه دادند. شاه او را طلبيد و از معاشرت او خشنود بود و با او انس گرفت و او را گرامى میداشت.
روزى به پادشاه گفت شنيده ام كه شما دو نفر را، هنگامی كه تو را به غير دينت دعوت نمودند، در زندان حبس نموده و شلاق زده اى! آيا گفته آنها را شنيده اى؟
شاه گفت آن روز چنان خشمناك شدم كه نتوانستم گفتار آنها را بشنوم.
گفت اگر اجازه دهيد آنها را بياورند تا ببينيم چه دارند و چه میگويند.
پس پادشاه آنها را طلبيد، و شمعون به آنها گفت چه كسى شما را به اينجا فرستاده؟
گفتند خدايى كه هر چيزى را خلق كرده و شريكى براى او نيست.
گفت نشانه شما چيست؟
گفتند هر چه از ما بخواهيد!
شاه امر كرد تا يك جوان كورى را كه جاى چشمانش مانند پيشانيش صاف بود آوردند و آنها شروع كردند خدا را خواندند تا جاى چشمانش شكافت؛ پس آن دو، به اندازه دو فندق از گِل برداشتند و به جاى چشمان وی گذاشتند پس تبديل به دو چشم شد و بينا گردید!
شاه تعجّب كرد و شمعون به شاه گفت شما اگر صلاح بدانى از خدايان خود بخواه تا مانند اين کار را انجام دهد تا مایه شرافتى براى تو و خدايان تو باشد.
شاه گفت من چيزى را از تو پنهان نمى كنم؛ اين خدايانى كه ما میپرستيم نه زيانى به كسى میزنند و نه سودى میبخشند. آن گاه به اين دو فرستاده عيسى گفت، اگر خداى شما قدرت زنده كردن مرده را داشته باشد، ما به او و به شما ايمان میآوريم.
گفتند خداى ما به هر چيزى تواناست.
شاه گفت در اينجا مرده اى هست كه هفت روز است مرده است و ما او را دفن نكرده ايم تا پدرش که نبوده، از مسافرت برگردد. او را آوردند در حالى كه تغيير كرده و متعفّن شده بود. پس آن دو علنا در پیشگاه خدا دست به دعا برداشتند و شمعون هم مخفیانه خدا را میخوان.
پس مرده برخاست و گفت من هفت روز قبل مردم و داخل در هفت وادى از آتش شدم و من شما را بيم میدهم از آنچه در آن هستيد، به خدا ايمان بياوريد. پس پادشاه تعجّب كرده و به فكر فرو رفت.
شمعون دانست كه سخن او در پادشاه اثر كرده، پس او را به سوى خدا خواند پس شاه و عدّه اى از مردم شهرش ايمان آورده و عده اى هم به كفرشان باقى ماندند.
@yekaye
👇 ادامه روایتهای مرحوم طبرسی از این واقعه👇
ادامه روایتهای مرحوم طبرسی از این واقعه
☀️3) عيّاشى هم در تفسيرش به اسنادش از ابى حمزه ثمالى و غير او از امام باقر و امام صادق عليهما السلام شبیه این مطلب را روايت كرده است، جز اينكه
🔸در بعضى روايات است كه خدا دو پيامبر را مبعوث كرد به سوى مردم انطاكيه سپس سوّم را فرستاد،
🔸و در بعضى از آن روايات است كه خدا به عيسى وحى فرستاد كه دو نفر بفرستد سپس وصيّش شمعون را فرستاد تا آنها را خلاص كرد؛
🔸 مردهاى را كه خدا به دعاء آنها زنده كرد پسر پادشاه بود و او دفن شده بود،
از قبرش بيرون آمد در حالى كه خاك قبر از سرش میريخت و شاه گفت پسرم حال تو چگونه است؟
گفت من مرده بودم پس ديدم دو مرد در سجده افتاده و خدا را میخوانند كه مرا زنده كند.
گفت پسرم آنها را ببينى میشناسى؟
گفت آری.
پس شاه دستور داد مردم را از شهر بيرون كرده به صحرايى بردند، و مردم يك يك از جلوى پسر شاه عبور كردند پس يكى از آن دو نفر رسيد، بعد از عبور مردم بسيارى پس گفت بابا اين يكى از آنهاست، پس از آن ديگرى عبور كرد او را هم شناخت و با دستش اشاره به آنها كرد، پس پادشاه و اهل انطاكيه ايمان آوردند.
📂(این مطلب در تفسیر عیاشی پیدا نشد؛ اما درتفسیر قمی هست که انشاءالله در جلسه بعد، حدیث1 خواهد آمد)
4) و ابن اسحاق گويد:
بلكه پادشاه به كفرش باقى ماند و با مردمش اتفاق كردند در كشتن پيامبران، پس اين به گوش حبيب رسيد و او بر درب دورترين دروازههاى شهر بود پس به شتاب و عجله میدويد و به آنها تذکر میداد و آنان را به اطاعت از فرستادگان دعوت میکرد.
📚مجمع البيان، ج8، ص655-656 ؛
📚ترجمه مجمع البيان، ج20، ص382-385
✅ توجه ✅
لازم به ذکر است که چنانکه علامه طباطبایی هم تذکر داده،
🔹برخی از این روایات با سیاق آیات سازگار نیست 🔹
📚(المیزان، ج17، ص83)
و چه بسا به خاطر سهو راویان فرازهای داستان دیگری با این داستان خلط شده باشد.
https://eitaa.com/yekaye
یک آیه در روز
760) 🌺 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ 🌺 💐 ترجمه و برای
.
1⃣ «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ»
با اینکه در آیات قبل فرموده بود که آنان انذارشان بدهی چه ندهی ایمان نمیآورند؛ در عین حال در اینجا به پیامبر میفرماید که حکایت عدهای از گذشتگان را برایشان بازگو کن که پیامبرانی به سراغشان رفتند و عاقبتشان چه شد.
به نظر میرسد که یکی از اهداف اصلی این حکایت، انذار دادن مخاطبان پیامبر است؛
بویژه که نفرمود «واضرب مثلا ...» بلکه فرمود «واضرب لهم مثلا ...».
شاید بتوان نتیجه گرفت که آیه میخواهد بفرماید هرچند عدهای هستند که انذار هیچ اثری بر آنها ندارد؛
اما وظیفه پیامبر است که همچنان در انذار مردم بکوشد؛ از باب اتمام حجت یا تکمیل مسیر شعادت و شقاوت افراد؛ آنچنان که در جای دیگر فرمود «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ: تا آنکه هلاک میشود از روی بینه و دلیل روشن هلاک شود و آنکه زنده میشود از روی بینه زنده شود» (أنفال/42)
📚(اقتباس از المیزان، ج17، ص72)
@yekaye
یک آیه در روز
760) 🌺 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ 🌺 💐 ترجمه و برای
.
2⃣ «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ ...»
تاريخ گذشتگان، درسی براى آيندگان است؛
چرا که بر جامعه، اصول و قوانين ثابتى حاكم است كه سرنوشتِ انسانها و جوامع را بر اساس آن مىتوان تعيين نمود.
آرى، سنّتهاى الهى ثابت است و با تفاوت اقوام، افراد، زمان و مكان، تفاوتى نمىكند.
📚 (تفسير نور، ج9، ص528)
@yekaye
یک آیه در روز
760) 🌺 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ 🌺 💐 ترجمه و برای
.
3⃣ «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ ...»
بهترين مثال، مثالهاى واقعى و عينى است نه تخيّلى.
📚(تفسير نور، ج9، ص528)
@yekaye
یک آیه در روز
760) 🌺 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ 🌺 💐 ترجمه و برای
.
4⃣ وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً «أَصْحابَ الْقَرْيَةِ» إِذْ جاءَهَا «الْمُرْسَلُونَ»
در بيان داستان، عبرتها مهم است، نام قريه، نژاد، زبان و تعداد افراد مهم نيست.
📚(تفسير نور، ج9، ص528)
@yekaye
یک آیه در روز
760) 🌺 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ 🌺 💐 ترجمه و برای
.
5⃣ «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ»
انبيا به سراغ مردم مىرفتند و منتظر نبودند تا حتما مردم به سراغ آنان بيايند.
📚(تفسير نور، ج9، ص528)
@yekaye
یک آیه در روز
760) 🌺 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ 🌺 💐 ترجمه و برای
.
6⃣ و اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ «إِذْ» جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ
نفرمود «... القریة التی جاءها...: مثال شهری را بزن که در آن فرستادگانی آمدند»؛ بلکه فرمود «... الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا ...: مثال این شهر را بزن آن هنگام که ...».
چرا؟
🍃الف. تمرکز این واقعه در آن موقعیتی است که این فرستادگان در آنجا وارد شوند.
💠ثمره کاربردی در مقام #تبلیغ
در حکایتهایی که قصد عبرتبخشی داریم، تمرکز بحث را معلوم کنیم.
🍃ب. ...
@yekaye
761) 🌺 إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ 🌺
💐 ترجمه
آنگاه که دو نفر سوی آنان فرستادیم، پس آن دو را تکذیب کردند، پس با سومین نفر [آنان را] عزت بخشیدیم، پس گفتند همانا ما فرستادگان به سوی شماییم؛
سوره یس (36) آیه14
1397/3/12
17 رمضان 1439
@yekaye