🔹رُشْداً
قبلا بیان شد که
▪️ماده «رشد» در اصل بر «استقامت در راه» دلالت دارد که به نحوی مشتمل بر معنای «هدایت شدن به سوی خیر و صلاح» میباشد.
▪️مصدر این ماده در حالت ثلاثی مجرد هم به صورت «رُشْد» (مثلا: تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً، کهف/۶۶؛ وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ، ابراهیم/۵۱) و «رَشَاد» (سَبيلَ الرَّشادِ؛ غافر/۲۹ و ۳۸) آمده که از فعل «رَشَدَ يَرْشُدُ» میباشد (لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ، بقره/۱۸۶)؛ و هم به صورت «رَشَد» (فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً، جن/۱۴؛ لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً، جن/۲۱) که آن را از فعل «رَشِدَ يَرْشَدُ» دانستهاند (كتاب العين، ج۶، ص۲۴۲)؛ اما اینکه تفاوت این دو در چیست بین اهل لغت اختلاف است:
▪️برخی «رُشد» را نقطه مقابل «غیّ» و «رَشَد» را نقطه مقابل «ضلالت» دانستهاند؛ و برخی احتمال دادهاند که «رَشَد» اخص از «رُشد» است؛ «رُشد» درباره امور دنیوی و اخروی باشد اما «رَشَد» تنها در امور اخروی باشد؛ برخی هم بر این باورند که «رُشد» دلالت بر وقوع و بهرهمندی از مطلق معنای رشد میکند؛ اما «رَشَد» دلالت بر وضعیتی متحول که شخص در معرض رشد قرار گرفته است؛ و «رشاد» هم دلالت بر استمرار رشد دارد. برخی هم معتقدند که «رُشْد» استقامت در دین است؛ اما «رَشَد» همان صلاح است؛ و نهایتا برخی هم بر این باورند که اینها دو لهجه در میان عرب است و کاملا به جای هم به کار میروند.
▪️اگرچه معنای «رشد» به «هدایت» بسیار نزدیک است اما تفاوت ظریفی هم با هم دارند و آن این است که «ارشاد به چیزی» به معنای «راه به سوی آن را نشان دادن» است؛ اما «اهتداء» امکان و زمینه وصول به آن چیز را عملا مهیا نمودن است.
🔖جلسه ۵۹۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/
@yekaye
🔹إِسْرافاً
قبلا بیان شد که
▪️ماده «سرف» در اصل به معنای «از حد و اندازه تجاوز کردن» است،
این ماده گاه در معنای «مورد غفلت قرار دادن» به کار می رود و مثلا می گویند «مررت بكم فَسَرَفْتُكُم: از شما عبور کردم و شما را نشناختم و غفلت ورزیدم»؛ برخی توضیح داده اند که این معنا هم ناشی از این است که در آن حد و محلی که باید توقف می کرده، نایستاده و از آن حد عبور کرده است ویا از این باب که چیزی را در غیر جایگاه مناسب خود قرار داده ویا از این باب که یکی از موجبات اسراف، جهل و غفلت میباشد.
▫️همچنین برخی افزودهاند که «اسراف» نه برای هر گونه خروج از حد، بلکه برای خروج از حدی که به فساد منجر شود، به کار میرود؛ هرچند مورد استعمالش در خصوص «خرج کردن» بیشتر است (وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً؛ فرقان/۶۷).
▪️این کلمه نقطه مقابل «میانهروی» (= اقتصاد) بوده و در مورد هر گونه کار انسان که از حد اعتدال خارج شود به کار میرود، و برخی توضیح دادهاند که
▫️وقتی برای اشاره به تفریط و کوتاهی کردن باشد به صورت ثلاثی مجرد به کار میرود و عبارت «مررت بكم فَسَرَفْتُكُم» هم از همین باب است؛ و
▫️وقتی در خصوص افراط باشد به باب افعال میرود این ماده در قرآن کریم همواره در باب افعال به کار رفته است، و اسم فاعل آن «مُسْرِف» میباشد (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ؛ انعام/۱۴۱ و اعراف/۳۱)
🔖جلسه ۷۶۶ http://yekaye.ir/ya-seen-36-19/ (در تدبر7 همین جلسه بحثی تفصیلی درباره کاربردهای قرآنی ماده «سرف» ارائه شده است)
@yekaye
🔹بِداراً
▪️برای ماده «بدر» دو معنای اصلی مطرح شده است:
▫️یکی کمال و پُر شدن چیزی؛ چنانکه به ماه تمام «بدر» و به کیسه پراز پول «بدرة» میگویند؛ و
▫️دیگری به معنای شتافتن و سرعت گرفتن برای رسیدن به چیزی یا کاری است، که تعبیر «مبادرت» و «بدار» (بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا؛ نساء/6) از این ماده است؛ و به خطا هم «بادرة» گویند به این جهت که انسان هنگام عصبانیت بدان مبادرت میکند. (معجم المقاييس اللغة، ج1، ص208)
▪️در میان این دو معنا،
▫️برخی اصل را معنای اول قرار دادهاند و گفتهاند ماه تمام را هم به خاطر پر و کامل شدنش «بدر» گفتهاند (مجمع البيان، ج3، ص15)
▫️برخی بر این باورند که اصل این ماده در معنای سرعت گرفتن به سوی چیزی یا کاری بوده و به ماه تمام بدین جهت بدر گفتهاند که بسرعت به ظهور و آشکار شدن اقدام میکند [برخلاف ماه نو که بسختی به ظهور میآید] و تفاوتش با «سرعت» در این است که ماده «سرع» همدتا برای سرعت و شتاب ظاهری و مادی به کار میرود اما «بدر» اعم از شتاب مادی و معنوی میباشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص228).
▫️برخی هم با اینکه این احتمال که وجه تسمیه «بدر» به خاطر مبادرت کردن به طلوع و ظهور است، منتفی ندانستهاند؛ اما احتمال دادهاند که اصل کاربرد این ماده در خصوص ماه تمام بوده، سپس از جهت پُر و کامل بودنش به امور پر و کامل اطلاق شده (مانند بدرة) و از باب شباهت به ظهور و طلوع ماده تمام، فعل «بَدَرَ» را برای اقدام سریع و واضح به کار بردهاند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص110)
▪️کلمه «بدر» نام منطقهای در جنوب غربی مدینه بوده که جنگ بدر در آنجا رخ داد «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ» (آل عمران/123) و درباره وجه تسمیهاش گفتهاند که چاههای آبی در آنجا بوده که منسوب به شخصی بوده به نام «بدر» (معجم المقاييس اللغة، ج1، ص209)
📿ماده «بدر» همین دو بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا
▪️«إسرافا» و «بدارا» هر دو مصدرند که به لحاظ نحوی میتوان آنها را حال دانست «نخورید در حالی که اسراف میکنید و ...» یا مفعول له «نخورید از باب اسراف و مبادرت کردن به ...»
▪️عبارت «أن يكبروا» در معنای مصدری است و متعلق به «بداراً»؛ که میتوان آن را مفعول به دانست، که به صورت «مبادرةَ کبرهم» بوده؛ یا مفعول له که مفعول به آن محذوف بوده؛ یعنی مثلا «مخافة أن يكبروا»
📚 (إعراب القرآن و بيانه، ج2، ص162)
@yekaye
🔹غَنِيًّا
قبلا بیان شد که
▪️ماده «غنی» در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای «کفایت» و «بینیاز شدن»، و دوم در خصوص حالت خاصی از «صوت» که برخی تذکر دادهاند که این معنای دوم از زبان عبری وارد عربی شده است و اصلش «عناه» بوده است؛ و البته در قرآن کریم تمام ۷۳ موردی که از این ماده استفاده شده در همان معنای اول بوده است.
▪️استفاده شایع این تعبیر در مورد مال و ثروت است؛ اما منحصر در آن نیست؛ برخلاف «جدة» که تنها در مورد مال و ثروت به کار میرود.
🔖جلسه ۳۵۴ http://yekaye.ir/al-alaq-96-7/
@yekaye
🔹فَلْيَسْتَعْفِفْ
▪️درباره ماده «عفف» برخی گفتهاند که بر دو معنای اصلی دلالت دارد:
▫️یکی خودداری کردن از کار زشت و ناشایست؛ و
▫️دیگری دلالت بر مقدار کم از چیزی دارد، چنانکه «عُفَّة» به اندک شیری که در پستان باقی مانده گویند
(معجم المقاييس اللغة، ج4، ص3)
▪️ البته دیگران بر این باورند که این معنای دوم هم به همان معنای اول برمی گردد و «عُفَّة» به معنای «ما یُعَفّ» است، گویی آنچه از شیر در پستان مانده، چیزی است که پستان از دوشیده شدنش ممانعت و خودداری میکند
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص180)
در واقع،
▪️ عفت حصول حالتی در نفس است که مانع از غلبه شهوت بر آدمی میشود
▪️«مُتَعَفِّف» که با تمرین و سختگیری بر خود به این حالت دست یافته است: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» (بقره/273) و
▪️ استعفاف هم طلب عفت کردن است: «وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ»(نساء/6) «وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً» (نور/33)
(مفردات ألفاظ القرآن، ص573)
🔸به لحاظ معنایی کلمه «عفت» به «تقوی» بسیار نزدیک است با این تفاوت که عفت خودداری نفس است از دلخواهها و تمایلات خویش و بیشتر ناظر به درون نفس است؛ اما تقوی حفظ نفس است از عصیان و مخالفت و بیشتر ناظر به امور خارج از نفس میباشد؛
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص180)
📿ماده «عفف» و مشتقات آن 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹فَقيراً
قبلا بیان شد که
▪️اصل ماده «فقر» را به معنای گشودگی و شکافی که در چیزی پدید آید دانسته، و «فقار» (ستون فقرات؛ مفردِ آن: فقارة) را هم از همین باب معرفی کردهاند، و اغلب اهل لغت گفتهاند وجه تسمیه شخص نیازمند و محتاج، به «فقیر»، این است که گویی ستوان فقراتش (پشتش) در برابر نیازها و احتیاجات شکسته است. کسانی که این گونه فقر را به ستون فقرات برمیگردانند؛ «فاقرة» (تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ؛ قیامت/۲۵) را هم به معنای وضعیتی که ستوان فقرات آدمی را درهم بشکند (کمرشکن) دانستهاند.
▪️البته مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل ماده فقر به معنای ضعفی است که موجب احتیاج شود؛ درست نقطه مقابل «غنی» که قوتی است که احتیاج را مرتفع میسازد؛ و «فاقره» هم از همین معنا گرفته شده و به معنای «آنچه موجب فقر و نیاز میشود» است و بر این باور است که «فقارة» (ستوان فقرات) کلمهای است که از زبان سریانی وارد شده است (یعنی اصل آن ربطی به فقر ندارد) هرچند که چون استخوانهای آن ضعیف است میتواند نسبتی هم با معنای «فقر» پیدا کرده باشد.
🔖جلسه ۳۸۳ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-25/
@yekaye
🔹فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ
قبلا بیان شد که
▪️اصل ماده «شهد» دلالت دارد بر حضور و آگاهی (علم) و آگاه کردن (اعلام). به تعبیر دیگر، «شهادت» حضوری است که همراه با مشاهده (اعم از مشاهده با چشم یا با شهود قلبی) باشد. برخی افزودهاند که جایی که هم که استدلال و تفکر به نحو قطعی به مطلبی برشد، کلمه «شهادت» را میتوان به کار برد و شاهد بر این مدعا هم آیه «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَت …» (یوسف/۲۶-۲۷) است.
▪️با این توضیحات معلوم میشود که در شهادت دو عنصر «علم» و «حضور» با هم شرط است؛ لذا «شهادت» هم از «علم» اخص است و منحصر به مواردی است که علم به معلوم بدون هیچ واسطهای حاصل شده باشد، و هم از «حضور» اخص است و جایی که حضور همراه با غفلت و بیتوجهی باشد، شهادت صدق نمیکند
▫️ اصطلاح «شهادت» هم در جایی که واقعه رخ میدهد و شخص حاضر است و به واقعه توجه میکند به کار میرود (اصطلاحا: تحمل شهادت) و هم در جایی که از شخص تقاضا میشود واقعهای را که در آن حاضر بوده، در مقابل دیگران گواهی دهد (اصطلاحا: ادای شهادت).
🔖جلسه ۳۰۴ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-33/
@yekaye
🔹حَسيباً
قبلا بیان شد
▪️برخی بر این باورند که ماده «حسب»، در اصل در چند معنای اصلی به کار رفته؛ که دو کاربرد مهم قرآنیاش یکی «عدّ» به معنای «حساب کردن» و «شمردن» (إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ؛ زمر/۱۰) بود و دومی «کفایت کردن» (حَسْبُنَا اللَّهُ؛ آل عمران/۱۷۳).
▪️برخی معنای شمردن و حساب کردن را معنای اصلی قرار داده و خواستهاند بقیه معانی را هم به نحوی بدان برگردانند و برخی همه این معانی را بدین ترتیب جمع کردهاند که اصل این ماده را اشراف به قصد اطلاع و خبردار شدن (در فارسی: رسیدگی) دانستهاند و گفتهاند شمارش مقدمه این رسیدگی است و کفایت کردن هم لازمه این اطلاع یافتن و اشراف پیدا کردن است.
▪️همچنین اشاره شد که «حَسَبُ» آن چیزی است که از انسان حساب میشود [تعبیر «حَسَب و نَسَب» در فارسی هم رایج است] و به این جهت که آباء و اجداد شخص که مایه شرف اوست و از او شمرده میشود گفته میشود و برخی گفتهاند وجه تسمیهاش این است که با آباء و اجداد و سابقه یک نفر میتوان بر حال و روز او تاحدودی اشراف پیدا کرد و
▪️«حسیب» هم به معنای کسی که حَسَب و نَسَب بلندمرتیهای داشته باشد به کار میرود و هم به معنای «محاسبهگر»؛ که ظاهرا در آیه «وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً» (نساء/6) معنای دوم مد نظر است و بویژه در این معنا شاید شاهد خوبی باشد بر مدعای کسانی که دو معنای «حساب و کتاب کردن» با «کفایت کردن» را ذیل معنای «رسیدگی کردن» جمع میکنند؛ بویژه اگر تعابیری مانند «حَسْبُنَا اللَّهُ» (آل عمران/173) یعنی خدا ما را کفایت میکند و «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ» یعنی جهنم برای آنها کافی است (مجادلة/8) را کنار آیه «ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ» (أنعام/ 52) و آیه «وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛ إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي»(شعراء/112- 113) بگذاریم؛ زیرا حسیب، کسی است که با شمارش و حساب و کتاب به امور افراد رسیدگی میکند.
🔖جلسه ۸۴۰ http://yekaye.ir/ale-imran-3-169/
@yekaye