فراز چهارم از توضیح کلمه «النبی»
🔸کلمه «نبی» را در زبان در فارسی به پیامبر ترجمه میکنند؛ در حالی که برای پیامبر (و مقام پیامبری) در عربی (و در خود ادبیات قرآن کریم) از دو کلمه «نبی» و «رسول» (نبوت و رسالت) استفاده میشود
اکنون که درباره کلمه «نبی» توضیح داده شد مناسب است تفاوت این دو هم توضیحی داده شود.
▪️در تفاوت این دو آمده است که گفتهاند هر رسولی نبی هست، اما هر نبیای رسول نیست
📚لسان العرب، ج1، ص163
🌀شاید کسی بگوید مساله بالعکس است زیرا در خود قرآن کریم اگرچه کاربرد کلمه «نبیّ» منحصر در پیامبران است، اما کاربرد کلمه «رسول» اعم از پیامبران است و شامل گروههای مختلفی از فرشتگان با ماموریتهای مختلف هم میشود:
«اللَّهُ يَصْطَفي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ» (حج/75)
«لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً» (اسراء/95)
«وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى» (هود/۶۹ و عنکبوت/۳۱)
«قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْک» (هود/۸۱)
«جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (فاطر/۱
«يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» (انعام/۶۱)
«حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهم» (اعراف/۳۹)
«قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» (مریم/19)
«بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» (زخرف/80)
💢در پاسخ باید گفت که ظاهرا مقصود کسانی که انبیاء را اعم از رسولان معرفی کردهاند در حوزه انسانهاست؛ یعنی هرجا تعبیر رسول در مورد انسان آمده است، ظاهرا «پیامبر» به معنای اصطلاحی آن مد نظر است؛
و اصل این مطلب هم ظاهرا برگرفته از احادیث است چرا که تعداد انبیاء را 124000 ولی تعداد رسولان را 313 نفر دانستهاند و نیز این سخن در تفاوت این دو مشهور است که هردو از جانب خداوند بدون واسطه بشری خبری گرفتهاند اما رسول شریعت خاص دارد ولی نبی ندارد
📚(مجمع البحرين، ج1، ص405 ).
▪️در تفاوت بین «نبی» (جمع آن: انبیاء، نبیّون و نبیّین) و «رسول» (جمع آن: رسل)، در احادیث به ضوابطی مانند بوبژه نحوه دریافت پیام از خدا و عالم غیب (مثلا: كافي، ج۱، ص۱۷۶-۱۷۷؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۶۸-۳۷۴) اشاره شده است؛
اما مهمترین تفاوتی که بین این دو مطرح شده آن است که نبی از آن جهت که نبی است لزوما موظف به ابلاغ خبری که دارد نیست، اما رسول اساسا مأموریتی دارد و باید پیام و رسالتی را از جانب خداوند به مخاطبان برساند.
در این خصوص باید گفت که کلمه «رسول» که واقعا دلالت بر حمل و ضرورت رساندن یک رسالت دارد؛ و به نظر میرسد «نبی» را از هرکدام از دو ماده بدانیم نیز این سخن درست است: اگر مأخوذ از «نبو» باشد این کلمه صرفا بر شرافت و رفعت مقام شخص نبی دلالت دارد نه وظیفه خاصی برای او؛ و اگر از «نبأ» باشد غالبا آن را اسم مفعول دانستهاند که صرفا دلالت دارد که به او خبر خاصی دادهاند؛ اما درباره اینکه وظیفه ابلاغ آن را دارد یا خیر، خود لغت هیچ دلالتی ندارد و حتی اشاره شد که که انباء میتواند بدون حمل خود نبأ باشد.
▪️نکته دیگر در تفاوت این دو آن است که نبوتْ به نبی اضافه میشود (نبوتِ نبی)، اما رسالتْ به خداوند (رسالتی، رسالات الله)؛ و هیچوقت برای خدا تعبیر «نبوة الله» به کار نرفته است؛ زیرا رسول کسی است که پیام و بیانی را عهدهدار شود که به دیگران برساند، و آن پیام که از جانب خدا داده شده که به دیگران بدهد رسالت اوست؛ پس این رسالت خدا را باید برساند؛ و این تفاوت هم موید همان نکته قبل است؛ و لذا تعبیر ابلاغ رسالات داریم اما تعبیر ابلاغ نبوات نداریم
📚الفروق فی اللغة، ص۲۸۴
▪️کسانی که «نبی» را برگرفته از ماده «نبو» میدانند تبیین دیگری نیز درباره این تفاوت دارند و آن این است که با توجه به اینکه اصل این ماده دلالت بر رفعت و علو دارد، «نبی» به کسی گفته میشود که مقامی تکوینی و منزلتی الهی و مرتبهای روحانی و معنوی فوق مراتب عادی بشر داشته باشد؛ و این مقام است که شخص را مستعد و آماده قبول رسالت الهی میکند؛ لذا از نظر اینان در قرآن کریم هرجا تعبیر «نبی» به کار رفته تاکید بر این مقام معنوی آن اشخاص است و هرجا کلمه «رسول» به کار رفته برعهده گرفتن بار رسالت و وظیفه اجتماعی وی مورد تاکید است
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص131-134
▫️اگر «نبی» را از ماده «نبأ» بدانیم میتوان همین نکته را به این صورت گفت که در نبی، اصلِ ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده، اما در رسول، داشتن ماموریت ویژهای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است
📚المیزان، ج۱۶، ص۳۲۵
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فرازپایانی بحث درباره کلمه «النبی»
📿اگر «نبیّ» و «نبوّت» را از ماده «نبأ» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش ۱۶۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛
اما اگر آن را از ماده «نبو» و متمایز از ماده «نبأ» بدانیم باید گفت در قرآن کریم هر یک از این دو ماده ۸۰ بار به کار رفته است؛
و لازم به ذکر است در صورت اخیر، اگرچه ماده «نبأ» با مشتقات فراوانی به کار رفته،
اما ماده «نبو» تنها به صورت «النُّبُوَّة» (جمعا ۵ بار) و «النبیّ» (به صورت مفرد، یا به صورت جمع مکسر «الأنبیاء» و یا جمع سالم «النَّبِيُّون» و «النَّبِيِّين») به کار رفته است.
@yekaye
🔹لا تَجْهَرُوا /كَجَهْرِ
▪️در مورد ماده «جهر» اغلب اصل آن را همان ظهور و انکشافی که با یک نحوه اعلان کردن همراه باشد دانستهاند؛
مثلا:
▫️ابن فارس میگوید که این ماده در اصل دلالت دارد بر اعلان چیزی و پردهبرداری از آن و علو آن؛ چنانکه «جهرت بالکلام» به معنای اعلان آن است؛ و شخص «جهیر الصوت» کسی است که صدایش بلند است
📚(معجم مقاييس اللغه، ج1، ص487 ).
▫️مرحوم مصطفوی اصل آن را «اعلان کردن و ظهوری کاملا آشکار و عالی در هر چیزی، و البته عمده استعمالات آن را در کلام و سخن میداند؛ و ظاهرا با توجه به آیه «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، آن را نقطه مقابل «خفات» میداند که سکون و انخفاض کامل است
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص129 )؛
البته مرحوم طبرسی هم که بر کاربرد آن در خصوص سخن تاکید دارد و معنای آن را ظهور صوتی که دارای یک نحوه پشتوانه باشد میداند نقطه مقابل «جهر» را «همس» میداند؛ که شاهد خود را تقابل حروف مجهوره با حروف مهموسه میداند
📚(مجمع البيان، ج9، ص194 )
و ظاهرا عسکری هم در خصوص این نقطه مقابل با مرحوم طبرسی همراه است
📚(الفروق في اللغة، ص280 )
▫️حسن جبل معنای محوری آن را ظهور چیزی و انکشاف کاملا واضح آن می داند که با بروز و آشکار شدن خودش یا رفع چیزی که آن را پوشانده حاصل شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۵۰ ).
▫️راغب آن ظهور شدید چیزی برای قوه بینایی یا شنوایی میداند؛ که برای قوه بینایی، آیات «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقرة/55) و «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153)؛ و برای قوه شنوایی آیات «سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» (رعد/10)، «إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ» (أنبياء/110)، «وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ» (ملك/13) و «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات/2) را شاهد میآورد؛ و وجه تسمیه ذات و ماده اصلی یک چیز به «جوهر» (= چیزی که اگر باطل شود آنچه بر آن سوار است نیز نابود میشود) را شدت ظهور آن برای حواس میداند
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص208-209 ).
▪️این ماده وقتی به باب مفاعله میرود (که مصدرش بر وزن «فِعال» هم هست) دلالت بر تداوم جهر دارد؛ یعنی یک نحوه دلالت بر افراط در اظهار؛ چنانکه وقتی حضرت نوح میفرماید «ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً» (نوح/8) میخواهد بگوید دعوت من کاری مداوم و آشکار بود که برای همه مساله روشن شد
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص130 )
▪️از مشتقات دیگر این ماده که در قرآن کریم به کار رفته، «جَهْرَة» بر وزن «فَعلَه» است که دلالت بر یکبار انجام دادن دارد: «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقره/55) ، «إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً» (انعام/47)
📚 (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص130 )
🔸چنانکه اشاره شد معنای این ماده به مادههای «ظهر» و «کشف» و «علن» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
▪️در تفاوت «جهر» و «إظهار» گفتهاند جهر یک نحوه عمومیت و مبالغه در اظهار است؛ لذا وقتی که مطلبی را برای یکی دو نفر آشکار میکنید تعبیر «أظهرتُ لهما» به کار میرود؛ اما تعبیر «جهر» زمانی به کار میرود که آن مطلب لااقل برای جماعتی اظهار شود که شک را کاملا مرتفع گرداند؛ و به همین جهت هم گفتند «فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153) یعنی یک آشکار کردن واضحی که جای هیچ شکی نگذارد؛ و چون در خصوص کلام، عمل جهر و آشکار کردن به وسیله بالا بردن صدا انجام میشود همواره با حرف «ب» متعدی میگردد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» (طه/7)، «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات/2)
📚 (الفروق في اللغة، ص280 )
▪️در تفاوت «جهر» و «کشف» هم گفتهاند که کشف متضمن یک نحوه زایل کردن است و لذا در مورد خداوند تعبیر «کاشف الضر» به کار میرود؛ اما جهر متضمن چنین زایل کردنی نیست
📚 (الفروق في اللغة، ص281 ).
▪️در تفاوت «جهر» و «اعلان» هم گفتهاند اعلان نقطه مقابل کتمان است که یک نحوه اظهار معنا برای نفس [در مقام سخن و کلام] است؛ اما اقتضای بلند کردن صدا ندارد؛ در حالی که «جهر» [در مقام سخن و کلام] اقتضای رفع صوت دارد
📚 (الفروق في اللغة، ص281 ).
📿ماده «جهر» و مشتقات آن ۱۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ
درباره ماده «بعض» و بویژه تعبیر «بعضکم لبعض» و معانی مختلفی که این ترکیب میتواند داشته باشد و تمامی کاربردهای قرآنیاش قبلا (در جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/) به تفصیل بحث شد.
▪️این آیه از شواهدی است که بوضوح این ترکیب به معنای «همدیگر» و برای حالت مساوی بین طرفین (که از هر طرف نسبت به طرف دیگر ممکن است در نظر گرفته شود) به کار رفته است.
@yekaye
🔹أَنْ تَحْبَطَ
▪️درباره ماده «حبط»
▫️ برخی بر این باورند که در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی بطلان است که در خصوص همین حبط اعمال به کار میرود؛ و دیگری به معنای درد است و بویژه در خصوص چهارپایی به کار میرود که بقدری بخورد که شکمش باد کند
📚معجم مقاييس اللغه، ج2، ص130
▫️ اما بسیاری از اهل لغت این دو را به هم برگردانده و گفتهاند اصل این ماده در مورد شتر [یا هر چهارپایی] به کار میرفته که از خوردن علف و شبدر دچار نفخ شکم و دل درد شدیدی میشد و حالش وخیم میگردید و چهبسا میمرد؛ و به همین مناسبت به معنای فاسد و تباه شدن [باطل شدن] عمل انسان نیز به کار رفته است
📚كتاب العين، ج3، ص174 ؛ كتاب الجيم، ج1، ص140 و 164 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص216
▫️یا به تعبیر دیگر، معنای محوری این ماده دلالت دارد بر: فساد آنچه در دل چیزی جمع میشود به خاطر اینکه تصرف لازم در آن نشده است؛ وحبط عمل هم در جایی است که شخص عمل خوبی انجام داده اما از آن مراقبت نکرده و با سوء نیت یا عمل دیگری آن را فاسد نموده است
📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۶۷
🔸از توضیحی که گذشت معلوم شد که ماده «حبط» به ماده «بطل» بسیار نزدیک است؛
شاید در تفاوت «حبط» عمل و «بطلان» عمل بتوان آیه «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُون» (هود/۱۶) را رهگشا دانست؛ که اینها را به ترتیب به دو کلمه «صنع» و «عمل» مربوط کرده است؛
▫️و در تفاوت «صنع» و «عمل» گفتهاند که صنع اخص از عمل است، «عمل» به هر کاری که از انسان سر بزند (ولو آگاهی خوبی هم از نحوه انجام آن نداشته باشد) اطلاق میگردد؛ اما «صنع» در جایی است که عملی مرتب و محکم و نیکو انجام شود و به نحوی مستند به آگاهی و درایت و تدبیر باشد
📚(الفروق فى اللغة، ص128 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص493 ).
بر این اساس، چهبسا تفاوت اینها در آن است که «حبط» در مورد نابودی کارهای خوب به کار میرود، یعنی امر خوب و مناسبی در ابتدا بوده اما توسط حبط نابود میشود؛ اما «باطل» مربوط به چیزی است که از ابتدا بد و پوچ و بی خاصیت باشد؛
هرچند باید اذعان کرد که غیر از این آیه در تمامی استعمالات قرآنیِ ماده «حبط»، آنچه حبط شده، «عمل» بوده است؛ مثلا: «أُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ» (آل عمران/22) «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19).
🔸نقطه مقابل «حبطِ» عمل (تباه شدن کار خوب)، «تکفیرِ» عمل (پوشیده و محو شدن بدیها) میباشد (وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا، آل عمران/193؛ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ، محمد/۲؛ لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا، زمر/۳۵) است که به معنای باطل و نابود کردن بدیها با خوبیهاست (الفروق في اللغة، ص231 )
▪️این ماده وقتی در حالت ثلاثی مجرد به کار برود، لازم است و فاعلش خود «عمل» میباشد: «فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُم» (بقره/۲۱۷)؛
▪️ولی وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود و «عمل» مفعول قرار میگیرد؛ یعنی کسی (مثلا خداوند) عمل را باطل و نابود سازد: «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19) «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/9) «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/28)؛ و چنانکه در همین آیات هم واضح است، این احباط نتیجه کفرورزیدن و ثمره اقدامات دیگری از جانب خود آن شخص عامل است.
📿ماده «حبط» و مشتقات آن جمعا ۱۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹أَعْمالُكُمْ
ماده «عمل» در اصل دلالت بر یک نحوه فعل و رفتار دارد؛ و شاید نزدیکترین کلمه بدان «فعل» باشد؛
اما درباره اینکه چگونه فعلی است و اساسا تفاوتش با «فعل» چیست و کدام اعم یا اخص است بین اهل لغت اختلاف است:
▪️ ابنفارس ظاهرا آن را شامل هر کار (= فعل)ی که انجام شود، دانسته است
📚معجم مقاييس اللغه، ج4، ص146
▪️ عسکری هم بر این باور است که عمل، ایجاد اثری در چیزی است (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ؛ صافات/۹۶)؛ در حالی «فعل» در خصوص هر چیزی، ایجاد آن چیز است به وسیلهای [موید این معنای ایجادی: «وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ» (قمر/52)]؛ و اصل «عمل» در لغت «دؤوب» [= پیگیری و جدیت در کار] میباشد و به همین جهت به «راحلة» [=شتر نیرومندی که برای باربری استفاده میشود] «یعملة» گویند است
📚الفروق في اللغة، ص127-128
▪️راغب آن را اخص از «فعل» دانستهاند با این بیان که «عمل» هر کاری است که که از حیوان (بالمعنی العام، که شامل انسان هم میشود) و با قصد انجام شود، و خیلی کم رخ میدهد که بر رفتارهای جمادات «عمل» اطلاق گردد؛ در حالی که «فعل» به کارهای بدون قصد [=غیرارادی] حیوانات و نیز رفتارهایی که از جمادات سر میزند هم اطلاق میگردد
📚مفردات ألفاظ القرآن، ص587
🤔که اگر این دیدگاه را بپذیریم #فعل معادل #رفتار»
و #عمل معادل #کنش در فارسی میشود؛
▪️اما مرحوم مصطفوی دقیقا معکوس راغب نظر داده؛ یعنی «عمل» را در اصل عبارت دانسته از آنچه از فعل در خارج ظاهر میشود؛ و بر این باورست که به افاضات و اظهارات خارجیهای که به اقتضای حالات باطنی رخ میدهد، اگر به لحاظ انتسابش به فاعل و از حیث صدورش نظر شود، «شأن»، و اگر از حیث وقوع و تحققش در خارج در نظر گرفته شود، «عمل» اطلاق میگردد؛ و توضیح داده که «فعل» آن حیث وقوع خارجیِ کار (=فعل)ی است؛ اما «فعل» صدور عمل است که با اختیار و از روی قصد انجام شده باشد؛ و «فعل» است که مخصوص انسان و حیوانات میباشد
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص224-225
▪️نظر حسن جبل این است که معنای محوری این ماده عبارت است از جهد و تلاشی مادی (اعم از اینکه از موجود زنده یا جماد صادر شود) که به احداث چیزی یا هیأتی و یا حرکتی منجر شود ؛ و البته ظاهرا مقصودش از «مادی» صرف عینی و خارجی بودن است؛ زیرا در ادامه توضیح میدهد که عمل شامل هم افعال جوارجی و هم افعال قلبی [=جوانحی] میشود؛ و میافزاید که عمل برای اموری به کار میرود که یک نحوه امتدادی در زمان داشته باشند. وی عملا با آوردن تعبیر «اعم از موجود زنده یا جماد» گویی ماده «عمل» را شامل کارهای غیرارادی هم میداند؛ اما پس از نقل عبارات کسانی که معتقدند که «عمل» اختصاص به مواردی دارد که با فکر و رویه از عامل صادر میشود، توضیح میدهد که این ویژگی به نحوی متمم یا لازمه لحاظ امتداد زمانی عمل است؛ و نهایتا چنین جمعبندی میکند که عمل عبارت است از تلاشی مادی و تاثیر اشیاء در همدیگر، و با آن از چیزی تعبیر میشود که یک نحوه امتداد زمانی داشته و ورای آن فکری [= قصدی] در کار باشد.
📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۲۶
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز دوم از توضیح ماده «عمل»
🔸اگر بخواهیم با توجه به کاربردهای این واژه در قرآن قضاوتی داشته باشیم به نظر میرسد حق با راغب اصفهانی باشد تا مرحوم مصطفوی؛ چرا که:
▪️(۱) عموما کلمات صالح و سیئ با کلمه «عمل» (نه با «فعل») ترکیب (وصفی یا اضافی) شدهاند (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً، توبه/۱۰۲؛ أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، فاطر/۸؛ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه، فاطر/۱۰)،
البته کلمات خیر و سوء و امثالهم به صورت مفعول (باواسطه یا بیواسطه) برای هر دو به کار رفته است؛
مثلا: «عَمِلُوا الصَّالِحات»، «مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِه» (نساء/۱۲۳)، «وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ» (نساء/۱۲۷)، «كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ» (مائده/79)، «وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (حج/77)
▪️(۲) عموما عمل (نه فعل) قرین ایمان مطرح شده است: «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات».
▪️(۳) اگرچه گاه درباره اینکه خداوند به «فعل» شما آگاه است (مثلا: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَليماً؛ نساء/127)
و حتی اینکه انسانها را از فعلشان مطلع خواهد کرد (ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ؛ انعام/159) سخن گفته شده،
🤔اما پاداش و عقاب اخروی، غیر از دو مورد که چهبسا همانها هم قابل مناقشه باشند (فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ، بقره/85؛ هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ؛ مطففین/36)
همواره ناظر به «عمل» مطرح شده است (مثلا: حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، اعراف/147؛ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى، نجم/31؛ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَديداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، مجادله/15؛ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ، تغابن/۹)
💢 همه اینها شواهدی است که در «عمل» قصد و اراده لحاظ شده است؛ و منظور از قصد و اراده هم همان فکر و رویه است؛
و
🔸(۴) شاید به همین لحاظ است که «عمل» در مورد انسان (عمده آیات مربوطه) و جن (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّه؛ سبأ/۱۲) به کار رفته
اما هرگز در مورد خداوند به کار نرفته است (تنها موردی که به کار رفته بوضوح کاربرد مجازی آن است: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ؛ یس/71)؛
در حالی که کلمه «فعل» که ظاهرا بر جلوه بیرونی و خروجی عمل دلالت دارد
(صرف نظر از نیت و اراده آن؛ مثلا: قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ، صافات/102؛ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُم، احقاف/۹؛ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ، قیامت/25)
در مورد خداوند (ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ، نساء/۱۴۷؛ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ، هود/107؛ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاء، ابراهیم/۲۷؛ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ، انبیاء/23؛ أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ، فجر/6)
بلکه در مورد فرشتگان (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ؛ تحریم/6) و کل موجودات (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ؛ يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ؛ نحل/49-50)
هم به کار رفته است.
▪️(۵) و شاید با همین ملاحظه (یعنی لحاظِ قصد و اراده فاعل در معنای «عمل»، و عدم آن در معنای «فعل») است که همواره از «حبط عمل» سخن گفته شده و نه از «حبط فعل».
(البته برای تکفیر عمل با اینکه عموما از تعبیر «تکفیر سیئات»(مثلا: يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِه؛ تغابن/۹) و یکبار از تعبیر «لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا» (زمر/۳۵) به کار رفته؛ اما یک مورد از تعبیر «فعل» استفاده شده است: «وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ» (آل عمران/115) که در همینجا هم اگر توجه کنیم که قرآن کریم همواره برای نابودی «عمل خوب» از تعبیر «حبط»، و برای نابودی «عمل بد» از تعبیر «تکفیر» استفاده میکند، همین مورد که برای «نابودی کار خوب» از ترکیب تعبیر «تکفیر» با «فعل» استفاده میکند چهبسا موید اصل ادعای ماست.)
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز سوم از توضیح ماده «عمل»
▪️جالب اینجاست که با اینکه در معدود مواردی از تعبیر "خداوند به «فعل» شما آگاه است" استفاده شده؛
اما
▫️اولا آن تعبیری که بسیار در قرآن رایج است تعبیر "خداوند به «عمل» شما آگاه است" میباشد و
▫️ثانیا موارد متعددی هست که از «فعل» ما انسانها سخن گفته و بلافاصله با تعبیر خداوند به «عمل» ما آگاه است به این فعل اشاره شده: «فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ... وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (بقره/85)، «وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ» (زمر/70) ، «فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (مجادله/13)؛ اما هیچگاه عکس این رخ نداده است.
🔸از دیگر مادههایی که به «عمل» نزدیک است مادههای «صنع» و «جعل» است:
▪️در تفاوت «صنع» و «عمل» گفتهاند که صنع اخص از عمل است، «عمل» به هر کار ارادیای که از انسان سر بزند (ولو آگاهی خوبی هم از نحوه انجام آن نداشته باشد) اطلاق میگردد؛ اما «صنع» در جایی است که عملی مرتب و محکم و نیکو انجام شود و به نحوی مستند به آگاهی و درایت و تدبیر باشد؛ لذا به نجار «صانع» میگویند اما به «تاجر» خیر؛ زیرا نجار قبل از عمل میداند که دقیقا چه میخواهد بکند؛ اما تاجر نمی داند آیا واقعا به سودی که میخواهد میرسد یا خیر؛ و به همین جهت است که به کارگزاران حکومتی «عامل» [إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها، توبه/۶۰] و «عمال» گویند، نه «صانع»؛ چون فقط انجام کارشان برایشان مهم است و غالبا آگاهی از ثمراتی بر کارشان مترتب خواهد شد ندارند
📚الفروق فى اللغة، ص128 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص493
▪️در تفاوت آن با «جعل» هم گفتهاند «عمل» ایجاد اثری در چیزی با استفاده از چیز دیگری است؛ اما «جعل» تغییر صورت چیزی است اعم از اینکه از طریق ایجاد اثری در آن باشد یا غیر آن؛ لذا با اینکه در ساختن کوزه از گِل هم تعبیر جعل به کار میرود و هم تعبیر عمل، اما برای امر ساکنی را متحرک کردن فقط تعبیر جعل به کار میرود نه عمل (تقول: جعل الساكن متحركا و لا تقول: عمل الساكن متحركا)؛ زیرا حرکت اثری نیست که به وسیله آن در چیزی اثر بگذارند؛ و به همین مناسبت است که جعل برای پدید آوردن هم به کار میرود: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» و قوله تعالى «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ» اما عمل که نیازمند انجام کاری به وسیله چیزی است برای پدید آوردن به کار نمیرود
📚الفروق في اللغة، ص128-129
📿ماده عمل و مشتقات آن جمعا 360 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹 أنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ
برای تبین نحوی این عبارت چند وجه بیان شده است:
▪️یکی اینکه جمله در مقام نصب و مفعول له برای فعل «ترفعوا» باشد؛
▪️دوم اینکه حرف «ل» (لام غایت) در تقدیر باشد (لأن تحبط أعمالكم) و کل جمله محلاً مجرور باشد؛
▪️و یک دیدگاه هم این است که تقدیر کلام «لأن لا تحبط» باشد
📚(مجمع البيان، ج9، ص194 )؛
هرچند برخی این قول اخیر را ضعیف و بلکه خطا دانستهاند
📚(اعراب القرآن (للنحاس)، ج4، ص140 )
اما باید گفت که اگر این «ان تحبط اعمالکم»، غایتِ «رفع صوت» باشد (غایت بالا بردن صدا، حبط عمل است)، همان «لأن تحبط» درست است؛
اما ظاهرا قول مذکور مبتنی بر این است که این عبارت، غایت برای نهی (عدم رفع صوت) باشد. (غایت بالا نبردن صدا، این است که عملتان حبط نشود).
✅تبصره:
تعبیر «أن تحبط» میتواند مفعول له برای «ترفعوا» باشد و میتواند متعلق به «تجهروا» باشد (یعنی عین تحلیل فوق نسبت به «لا تجهروا» هم پیاده میشود)؛ و اصطلاحا اینجا از باب تنازع است؛ یعنی هر دو فعل مذکور اقتضای اینکه این مفعول له برایشان باشد را دارند؛ هرچند در تنازع، کوفیان آن را متعلق به فعل اول و بصریون آن را به فعل دوم می گیرند.
📚(الدر المصون في علوم الكتاب المكنون، ج10، ص5 )
📖اختلاف قرائت
▪️در عموم قرائات رایج این عبارت با حرف «أن» ناصبه قرائت شده است؛
▪️اما در قرائت ابن مسعود و نیز قرائت زید بن علی با حرف «ف» (فَتَحْبَطَ أعمالُكم)، که دلالت بر تفریع این جمله بر جمله قبل خواهد داشت.
📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶
@yekaye
شأن نزول
1️⃣ درباره آیه قبل شأن نزولی مطرح شد که همانجا اشاره شد بسیاری از کتب اهل سنت آن را به عنوان شأن نزول آیه دوم مطرح کردهاند (و به نظر میرسد ناظر به هر دو آیه بوده است).
در اینجا نمونهای از روایاتی که آن را به عنوان شأن نزول آیه دوم ذکر کرده تقدیم میشود:
هيأتى از بنىتميم نزد پيغمبر (ص) آمدند. ابوبكر گفت: قعقاع بن معبد بن زراره را بر ايشان امير كن.
عمر گفت: خیر؛ بلکه اقرع بن حابس را امير كن.
ابو بكر به عمر گفت: تو جز مخالفت با من کاری نمیکنی!
عمر پاسخ داد من قصد مخالفت تو را نداشتم.
با هم به جدل و مراء پرداختند که این آیه نازل گرديد که «صداهايتان را از صدای پیامبر ص بلندتر نکنید» (حجرات/۲)
📚البحر الزخار (مسند بزار، م۲۹۲)، ج6، ص145؛
أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص402
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيدٍ الْجَوْهَرِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ حَسَنِ بْنِ الصَّبَّاحِ، قَالَا: نا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: نا ابْنُ جُرَيْجٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ، أَنَّ ابْنَ الزُّبَيْرِ، حَدَّثَهُمْ، قَالَ:
قَدِمَ رَكْبٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ.
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَمَرَ الْقَعْقَاعُ بْنُ مَعْبَدٍ.
وَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَمَرَ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ.
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَا أَرَدْتَ إِلَّا خِلَافِي.
فَقَالَ عُمَرُ: مَا أَرَدْتُ خِلَافَكَ.
فَتَمَارَيَا فَنَزَلَتْ «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» [الحجرات/2].
@yekaye
2️⃣ مرحوم طبرسی شأن نزولی را برای از این آیه تا آیه ۵ آورده است که شروعش این است که
این آیات در مورد گروهی از بنیتمیم نازل شد که سراغ پیامبر ص آمدند و از وراء حجرات [غرفهها] ایشان را صدا زدند...؛
واضح است که این عبارت کاملا ناظر به آیه ۴ است؛
و واحدی نیز در اسباب النزول همین داستان را به عنوان شأن نزول آیه ۴ آورده است؛ از این رو، این شأن نزول ذیل آیه ۴ خواهد آمد.
@yekaye