ادامه تدبر 3️⃣
📝اخوت در قرآن (خلاصه)
در یک تقسیم کلی، اخوتِ (= خواهر-برادری) را میتوان به دو قسم اخوت تکوینی (اخوتی که به خاطر وجود والد مشترک به نحو تکوینی رقم خورده است) و غیرتکوینی تقسیم کرد.
🔹در خصوص اخوت تکوینی
مطلب از این قرار است که اسلام این اخوت را به رسمیت شناخته و احکام متعددی در مسائل مربوط به ارث و محرمیت و در مورد آن بیان فرموده؛ و البته در جایی تاکید کرده که در قضاوتهای دنیوی نباید این برادری ما را تحت تاثیر قرار دهد؛ اما در مجموع آن را کماهمیتتر از پیوندهای دینی میداند؛ یعنی با اینکه اصل آن را به رسمیت شناخته، اما هشدار میدهد که مبادا این برادری تکوینی (همچون سایر پیوندهای خانوادگی) روابط عمیق دینی شما را تحت الشعاع خود قرار بدهد.
خود این اخوت تکوینی را از حیث بقای اخرویش میشود بر دو قسم تقسیم کرد؛ در واقع میتوان گفت این رابطه برادری تکوینی به لحاظ عمق وجودیاش [که در آخرت متجلی میشود] و ذیل سنت الهیِ «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقين: دوستان صمیم در آن روز با همدیگر دشمنند؛ مگر تقواپیشگان» (زخرف/۶۷)، بر دو قسم خواهد بود:
➖ برخی از برادریها تحت رابطه الهی به پیوندی عمیق و جاودانه تبدیل میشود؛ و
➖برخی از برادریها که در حد رابطه دنیوی باقی میماند، در آخرت مانند همه رابطههای دنیوی به عدم رابطه [یا حتی رابطه دشمنی] تبدیل میشود.
نهایتا مصادیق رابطه اخوتی که در بحثهای قرآنی مورد توجه قرار گرفته است (که هریک حاوی درسهای فراوانی است) به ترتیب تاریخی عبارتند از: هابیل و قابیل؛ یوسف و برادرانش؛ موسی و خواهرش؛ موسی و هارون؛ و شاید بتوان به موارد فوق این مورد هم حضرت مریم به عنوان تلویحی به عنوان برادر هارون خطاب قرار گرفته است را به این موارد افزود.
🔹اما در مورد اخوتِ (= خواهر-برادریِ) غیرتکوینی،
باید گفت که برخلاف تصور رایج، چنین اخوتی صرفا در میان مومنان مطرح نشده؛ از این رو خود این برادری را به چند قسم میتوان تقسیم کرد:
➖اخوت درون جامعه ایمانی؛ که خود این هم درباره چگونگی شکلگیریاش و هم تداومش و هم ثمراتی که بر آن مترتب شده نکات قرآنی متعددی یافت میشود: از سویی بیان میکند که خداوند است که این اخوت را بین شما برقرار کرد؛ و از سوی دیگر در فضاهای مختلف میخواهد که مومنان همدیگر را برادر دینی هم ببینند؛ و با هم به عنوان برادر دینی رفتار کنند و به اقتضائات آن تن دهند؛ که اگر چنین کنید اگر بین شما کدورتی بماند خدا در قیامت آن را رفع خواهد کرد.
➖اخوت درون جامعه اسلامی (برادری مومن با منافق!)؛
➖اخوت پیامبران با امتهایشان (در موارد متعددی در قرآن کریم پیامبران به عنوان برادر قومی که به سویش مبعوث شد معرفی شدهاند (حتی اگر اصلا از آن قوم و قبیله هم نبودند؛ مانند حضرت لوط؛ که بر طبق روایات کاملا از بیرون بر آنها وارد شد و البته از آنان زن گرفت و پیوند خویشاوندی سببی با آنها برقرار کرد).
جالب اینجاست که برخلاف انتظار، تمام مواردی که پیامبری برادر امتش معرفی شده مواردی بوده که امتش ایمان نیاوردند و در قرآن کریم در خصوص هیچ یک از پیامبرانی که امتش به وی ایمان آوردند (یعنی حضرت یونس؛ و پیامبران بنیاسرائيل ]از حضرت موسی ع تا حضرت عیسی ع] و پیامبر اکرم ص) هیچگاه تعبیری که دلالت بر برادری بین آنها و امتشان داشته باشد به کار نرفته است؛ شاید از این باب که وقتی امتی دعوت پیامبرش را پذیرفت آن پیامبر همچون پدر آن امت میشود که بسیار رابطهای عمیقتر از برادری است؛ و در قرآن کریم به طور تلویحی و در احادیث به طور صریح بدین مطلب اشاره شده است.
به هر حال پیامبرانی که در قرآن کریم از آنان به عنوان برادر قومشان یاد شده است به ترتیب تاریخی عبارتند از: نوح، هود، صالح، لوط، و شعیب.
➖و آخرین دستهای که در این عرصه میتوان برشمرد، اخوت در میان بدهاست؛ که سه مورد در قرآن کریم یافت میشود:
خواهر بودن امتهای جهنمی،
برادری با شیاطین، و
برادری منافق با کافر.
@yekaye
#حجرات_10
👇بیان مطالب فوق همراه با آیات مربوطه👇
۱۰۷۶) 📖 یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ 📖
ترجمه
💢ای کسانی که ایمان آوردند! قومی قوم دیگر را مسخره نکنند، چهبسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و زنانی هم زنانی دیگر را، چهبسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و از خودهایتان [= از یکدیگر] عیبجویی نکنید، و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است فسوق [= پلیدکاری] بعد از [اتصاف به] ایمان؛ و کسی که توبه نکند پس آناناند که ظالماناند.
سوره حجرات (۴۹)، آیه۱۱
۱۴۰۱/۷/۱۲
۷ ربیعالاول ۱۴۴۴
@yekaye
#حجرات_11
🔹لا یسْخَرْ
▪️ماده «سخر» عمدتا در دو معنا استعمال شده است؛
یکی تسخیر و کسی یا چیزی را تحت اراده خود گرفتن (که برخی مثل خلیل این به خدمت گرفتن مد نظر در این ماده را مقید به «بدون اجر و بها» معرفی کردهاند و به عنوان شاهد بحث خود میگویند تعبیر «تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان» یعنی بدون اجرت سوار مرکب وی شدم؛ كتاب العین، ج4، ص196)؛ و
دیگری استهزاء و مسخره کردن و به ریشخند گرفتن.
▪️برخی مانند خلیل تلاشی برای ارجاع این دو معنا به همدیگر نکردهاند؛
🔸اما اغلب اهل لغت سعی کردهاند اینها را به یک معنا برگردانند:
▪️ابن فارس اساسا یک معنای جامع برای هر دو ذکر میکند و میگوید اصل این ماده دلالت بر حقیر و ذلیل شدن دارد؛ تسخیر کسی یا چیزی شدن یعنی در برابر او ذلیل و حقیر و رام شدن؛ و مسخره کردن هم یک نحوه حقیر و ذلیل کردن است
📚معجم مقاییس اللغه، ج3، ص144
🔸در مقابل بقیه عموما معنای اول را به نحوی اصل قرار داده و معنای دوم را به آن برگرداندهاند:
▪️حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده تسلیم شدنی آسان و بدون مقاومت است که مستلزم نوعی خفت و خواری میباشد؛ چنانکه در مورد کشتی که به خاطر قدرتش و ضعف مقاومت آب براحتی در دریا حرکت میکند گفته میشود «سخرتُ السفینة»؛ و به خاطر این خفت و خواریای که لازمه چنین تسلیم شدنی است، این کلمه در معنای مسخره کردن به کار رفته است [گویی کسی که دیگری را مسخره میکند او را با خفت و خواری تسلیم دلخواه خود کرده است]
📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۷۳
▪️از نظر راغب اصفهانی معنای تسخیر، سوق دادن چیزی به غرضی خاص است به صورت قهری، و آیاتی همچون «وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» (الجاثیة/13)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/33)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ» (إبراهیم/32)، كقوله: «سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (الحج/36)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/13) را شاهد بر این مدعا میآورد؛ و مسخره کردن را هم از این باب میداند.
📚مفردات ألفاظ القرآن، ص402
▪️مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل واحد در این ماده حکم کردن و مقدر کردنِ قهری و جبری است خواه به صورت تشریعی یا تکوینی؛ و اطاعت و ذلیل شدن در برابر امر و تکلیف کردن بدانچه میخواهد و به کار گرفتن بدون اجرت همگی از لوازم این معناست، نه اصل آن.
وی حتی معنای استهزاء و مانند آن را از لوازم این ماده برمیشمرد که در موارد متعددی که ظهور اولیه آیه در همین معنای مسخره کردن است نیز سعی میکند این آیات را به همان معنایی که محور ماده دانسته برگرداند؛ مثلا در خصوص آيات «فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (توبه/ 79)، «وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ» (هود/38)، «وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا» (بقره/212)، «فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/10) توضیح میدهد که مراد از اینجا حکم کردن و سخن و انتقاد است از آنچه متعلق به آنان است و در نوعی از حالات و اعمالشان بر خلاف آنها بودند و به قهر و تحمیل میخواستند آنها را همانند خویش کنند و این معنا اعم از استهزاء و عیبجویی و غلبه و تکلیف است؛ و مراد مطلق حکم و سخن آنان در مورد اینان است به هر وجه و منظوری که باشد بلکه حتی اگر نظر خاصی نداشته و سخن لغو باشد.»
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج5، ص76-77
که این معنایی بسیار بعید به نظر میرسد.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات درباره ماده «سخر»
▪️ایشان توضیح میدهد که کاربرد این ماده در باب تفعیل دلالت بر مبالغه و ملاحظه تعلق فعل به مفعول را دارد؛ یعنی نگاه در آن ناظر به جهت وقوع است نه جهت صدور: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّى» (رعد/۲) «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ؛ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» (ابراهیم/۳۲-۳۳)، «وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ» (نحل/۱۲)، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلينَ» (انبیاء/۷۹) «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ ... كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (حج/۳۶)
▪️اما در صیغه ثلاثی مجرد آن دلالت بر مطلق حکم قولی یا عملی به قهر و غلبه ظاهری یا معنوی دارد (مانند: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا» (بقره/212)، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/10)، «وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ» (هود/38)] و عموما با حرف «من» متعدی میشود که دلالت دارد که این حکم یا سخن درباره حال یا وصف یا خصوصیت یا عملی از متعلق است نه در مطلق مفهوم آن
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج5، ص76
▪️درباره اینکه وقتی این ماده به باب استفعال برود چه معنایی پیدا میکند اقوال متعددی بیان شده است؛ مثلا ذیل آیه «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ»
برخی گفتهاند «سخر» و »استسخر» به یک معناست؛ و نیز
گفته شده همان معنای طلب را دارد یعنی برخی از برخی تقاضا میکنند که آن را آشکارا مسخره کنند، و نیز
گفته شده به معنای «آن را مسخره میشمرند» است؛ چنانکه تعبیر «استقبحه» یا «استحسنه» به معنای چیزی را قبیح یا حسن دانستن است
📚مجمع البيان، ج8، ص687
و نیز گفته شده در همان معنای طلب است ولی مقصود از این آیه نه طلب از دیگران، بلکه این است که از خودشان طلب میکنند که درباره آن آیت آنچه موافق تمایلاتشان است بیان کنند و آن را تضعیف نمایند؛ گویی وظیفه خود میبینند که آیات خداوند را مسخره کنند
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج5، ص77
▪️کلمه «سُخْرِيًّ» (وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا؛ زخرف/۳۲) به معنای منسوب به «سخر» است خواه همچون مرحوم مصطفوی بگوییم یعنی مورد و متعلق تسخیر قرار میدهند؛ و کلمه «سِخریّ» («فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا، مؤمنون/110؛ وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا، ص/62- 63) نیز به معنای منسوب به «سخر» است اما بر وزن «فِعلة» که دلالت بر نوع خاصی از «سخر» دارد؛ مرحوم مصطفوی تاکید دارد که هیچکدام اینها در معنای مصدری نیستند؛
و هم وی و هم راغب اصفهانی بر این باورند که این کلمات میتوانند در هر دو معنا (به زور در خدمت خود گرفتن؛ و مسخره کردن) به کار روند؛ هرچند که به قرینه سیاق میتواند یک معنا برجستهتر شود چنانکه در آیه اول به قرینه ادامه آیه: «وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» (المؤمنون/110) دلالت بر معنای دوم اقوی میشود.
📚مفردات ألفاظ القرآن، ص402 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج5، ص77
همچنین چنانکه قبلا (جلسه ۶۳۷ http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/) بیان شد در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما فعلی یا چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره میشود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکتهای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطهجویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است.
📚الفروق فی اللغة، ص۲۴۹
📿ماده «سخر» و مشتقات آن ۴۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹قَوْمٌ /قَوْمٍ
درباره این ماده در آیه ۶ بحث شد
🔖جلسه ۱۰۷۱ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/
▪️فقط در اینجا نکتهای را میافزاییم و آن این است که برخی از مفسران اهل لغت مانند ابوحیان به قرینه اینکه در این آیه قوم را در مقابل «نساء» به کلمه برده است «قوم» را به معنای «رجال» (مردان) دانسته؛ و شاهدی هم در اشعار جاهلی بر آن آورده؛ و بر اساس آنچه از زمخشری در راستای همین نظر نقل شده در ذهن آنها دو مفهوم «قیام» و «قوم» به یک اصل برمیگشته با این توضیح زمخشری که کلمه «قوم» جمع مکسری برای کلمه «قائم» است، شبیه رکب و راکب.
وی همچنین از زمخشری نقل کرده که کاربردش در تعابیری مانند «قوم فرعون» یا «قوم عاد» که شامل عموم زنان و مردان میشود از این باب بوده که مردان تصمیم گیر اصلی بودهاند و زنان تابع آنها بودهاند؛ و خود ابوحیان این احتمال را هم میدهد که از باب تغلیب باشد.
📚البحر المحيط، ج9، ص517
@yekaye
🔹نِساءٌ /نِساءٍ
قبلا بیان شد که
▪️کلمه «نساء» و همخانوادههایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، که لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد.
◽️برخی گفتهاند مفرد آن همان «المرأة» است که از لفظی دیگر است؛ همانند «قوم» که آن هم مفرد ندارد و مفردش «المرء» است: «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنّ» (حجرات/۱۱).
▪️از این چهار کلمه ظاهرا فقط دوتای آنها در قرآن به کار رفته است: «نسوة» که فقط ۲ بار به کار رفته (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ؛ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَ؛ یوسف/۳۰و۵۰) و بقیه موارد «نساء» بوده است.
▪️ برخی در تفاوت این دو گفتهاند کلمه «نسوة» به خاطر حرف «و» دلالت بر سقم و مرض، و بنوعی بار تحقیر آمیز دارد؛ اما کلمه «نساء» به خاطر حرف «الف» دلالت بر رفعت و عزت و کرامت دارد و هنگام یاد کردنِ با احترام از زنان این تعبیر به کار میرود.
▪️در حدی که تفحص شد، هیچیک از اهل لغت این کلمه را به دو ماده «نسی» و «نسأ» برنگرداندهاند، پس اگر بخواهیم در زبان عربی مادهای برای آن قائل شویم، باید آن را از ماده «نسو» بدانیم؛ هرچند برخی اصل این واژه را وارد شده از زبانهای آرامیو سریانی و عبری میدانند؛ همان طور که کلمه «اولاء» (هولاء و اولئک) که آن هم جمع مذکری است که مفرد ندارد، برگرفته از زبانهای سریانی و آرامیمیدانند.
البته خود همین افراد هم بر این باورند که به هر حال، نسبتی بین این ماده و مادههای نزدیکش در عربی وجود دارد. مثلا ماده «نسأ» دلالت بر تاخیر دارد (نسأت المرأة، یعنی ایام حیض او به تاخیر افتاد) و چهبسا با توجه به برتری و تقدمیکه مرد از حیث قوت بدنی بر زن دارد این واژه به کار رفته باشد. ویا اگر به تفاوت «ذکر» و «نسیان» توجه شود، و از سوی دیگر اینکه برای مرد (جنس مذکر) از واژه «ذَکَر» استفاده میشود؛ بعید نیست که کلمه «نساء» هم به نحوی به ماده «نسی» مرتبط بوده باشد؛ چنانکه در باب قرار دادن شهادت دو زن به جای یک مرد هم به نحوی به نسیان آنان (البته نه با ماده «نسی»، بلکه با ماده «ضلّ») اشاره شده است: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَینِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ یكُونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری» (بقره/۲۸۲)
▪️همچنین بعید نیست که در اشتقاق کبیر (ویا حتی از باب تقدیم و تاخیر حرف همزه در درون مشتقات یک ماده، همانند «ملائکه» که ریشه آن را ألک نیز دانستهاند)، بتوان بین کلمه «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «ناس» نیز ارتباطی برقرار کرد. بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف میدانند، که چنانکه در ذیل کلمه «رب» اشاره شد، در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت میشود.
🔖جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/
@yekaye
🔹لا تَلْمِزُوا
▪️ماده «لمز» دلالت دارد بر عیبی را به کسی نسبت دادن
(معجم مقاییس اللغه، ج5، ص209 )
و برخی «در جستجوی عیب دیگران بودن» (عیبجویی) را هم در معنای آن وارد دانستهاند
(مفردات ألفاظ القرآن، ص747 ).
◽️در این میان، برخی معنای محوری این ماده را – با توجه به اقتضائات تک تک حروف آن- عبارت دانستهاند از «دفع کردن در بدن با شدت و حدت» و البته تصریح کردهاند که این ماده عموما در همین معنای عیب و ایراد گرفتن به کار میرود
(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۰۰۱ ).
▫️و البته در تفاوت «عاب: عیب گرفت» و «لمز» گفته شده که «لمز» عیب گرفتن کسی است به خاطر چیزی که در او هست؛ مثلا وقتی میفرماید «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/۵۸) آنان بر پیامبر ص عیب میگرفتند که چرا اموالش را در غیر جایش قرار میدهد، همچنین عیبجویی می تواند با کلام و غیر کلام باشد اما «لمز» صرفا با سخن است
(الفروق فی اللغة، ص44 )؛
▫️هرچند که از نظر ابوحیان، این نکته اخیر، ویژگی ماده «همز» در مقابل ماده «لمز» است؛ یعنی از نظر او «لمز» با سخن و اشاره و سایر اموری است که مقصود را میرساند؛ اما «همز» همواره با زبان است
(البحر المحيط في التفسير، ج9، ص517 ).
▪️در واقع، در زبان عربی چند کلمه (همز و غمز و لمز و رمز) وجود دارد که همگی دلالت بر انتقال معنا به صورت اشارهای و غیرصریح دارد که که غیر از «رمز» بقیه موارد زیر با بار معنایی منفی همراه است:
▫️اگرچه راغب «لمز» را به معنای «غیبت کردن و عیبجویی نمودن» معرفی کرده است
(مفردات ألفاظ القرآن، ص747 )
که لازمهاش این است که شامل عیبجویی در غیاب شخص هم بشود؛ اما
▫️از نظر خلیل و مرحوم مصطفوی عیبجویی در غیاب ویژگی «همز» است و از کلمه «لمز» برای اشاره به عیب افراد در حضور آنها به کار میرود؛ از نظر ایشان تفاوت این کلمات در این است که «غمز» اشاره به عیب افراد است با چشم و ابرو؛ «لمز» نیز همانند غمز اشارهای عیبجویانه و البته حضوری است ولو با کلام باشد؛ «همز» همانند لمز است اما در پشت سر و غیاب شخص است
(كتاب العین، ج7، ص372 ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج7، ص267 ؛ ج10، ص233 ).
▫️به نظر میرسد مهمترین مرحوم مصطفوی برای تفاوت گذاشتن بین همز و لمز این نکته لغوی باشد که حرف «ل» که از حروف «جهر: آشکار» است دلالت بر شدت میکند ولی حرف «ه» که از حروف «هَمس: خفا و سستی» است دلالت بر رخوت و پنهانی بودن؛ لذا عیبجویی «لمز» شدیدتر از «همز» است
(التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱۱، ص۲۸۲)؛
و نتیجه گرفته که «لمز» عیبجویی آشکار است و «همز» عیبجویی در غیاب شخص.
▫️عسکری نیز اگرچه همین دیدگاه را قبول دارد (که همز، بیان مخفیانه عیب است، و لمز، بیان آشکار)؛ اما از مبرد سخنی میآورد که ظاهرا همین ضابطه لفظی را به طور دیگری شرح میدهد: همز آن است که انسان از شخصی عیبجویی کند با سخنی قبیح به طوری که وی نمیشنود ویا اینکه با نحوه بیانش او را برانگیزاند و بفریبد برای انجام امری قبیح که متوجهش نیست، اما لمز انجام این کار به نحو آشکارتر است؛ لذا خداوند اقدامات شیاطین را «هَمَزاتِ الشَّیاطِین» (مومنون/۹۷) خوانده است، نه «لَمَزاتِ الشَّیاطِین»؛ و از آن سو مذمت کردن علنی صدقه دادن را که به نحوی هدفش بازداشتن از انجام کار است با تعبیر «لمز» یاد کرده است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/۵۸) و «الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقات» (توبه/۷۹)
(الفروق فی اللغة، ص44 ).
▪️با توجه به اینکه عمل «لمز» عملا ناظر به شخص دیگر است درباره اینکه چرا در قرآن کریم این تعبیر ناظر به خود مطرح شده و فرموده است «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُم» (حجرات/۱۱) مفسران احتمالات مختلفی را مطرح کردهاند که انشاء الله در قسمت تدبر بیان خواهد شد.
▪️کلمه «لُمَزَةٌ» (وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ؛ همزة/1). هم صیغه مبالغه از این ماده است شبیه «لمّاز»، که دلالت بر کسی که زیاد عیبجویی می کند دارد
(مفردات ألفاظ القرآن، ص747 )
📿این ماده و مشتقاتش تنها همین ۴ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.
📖اختلاف قرائت
▪️اغلب این کلمه را به صورت «وَ لا تَلْمِزُوا» (میم مکسور) قرائت کردهاند؛
▪️اما در برخی از قرائات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن) و روایت عبید از قرائت ابیعمرو (بصره) و برخی قراءات غیرمشهور (أعرج) به صورت «وَ لا تَلْمُزُوا» قرائت شده است؛ که اینکه میم این فعل مضارع به صورت مضموم یا مکسور بیاید دو گویش مختلف در عرب است.
📚البحر المحيط في التفسير، ج9، ص517 ؛
📚معجم القراءات ج ۹، ص85 ؛
📚الکامل المفصل فی القراءات الاربعة عشر، ص۵۱۶
@yekaye