🔹ثُلَّةٌ
🔸با توجه به رایج بودن دو تعبیر «ثُلَّة» (به معنای جماعت) و «ثُلَّ عَرْشُه» (برای اشاره به زایل شدن قوام امر یک مفر) از ماده «ثلل» (كتاب العين، ج8، ص216)،
▪️ برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد:
▫️یکی جمع شدن، چنانکه «ثَلَّة» به گله گوسفندان؛ و «ثُلَّة» به جماعتی از انسانها گفته میشود؛ [و به مجموعهای از پشم و مو و کرک «ثَلَّة» گویند، وقتی که با هم جمع شوند، وگرنه بتنهایی به هیچ کدام ثله گفته نمیشود (المحكم و المحيط الأعظم، ج10، ص127)]
▫️و معنای دوم سقوط و انهدام و خوار شدن است، چنانکه تعبیر «ثَلْلتُ البيتَ» به معنای خانه را منهدم کردم است؛ و یا «ثُلَّ عَرْشُه» به معنای بد شدن اوضاع و احوال پادشاهی وسرنگونی تاج و تخت است و «ثلَّة» به معنای خاک چاه (تراب البئر) نیز ظاهرا از همین معنا میباشد. (معجم مقاييس اللغه، ج1، ص368-369)
🔸اما اغلب اهل لغت کوشیدهاند این دو را به یک معنا برگردانند؛
▪️برخی اصل معنا را قطع و تکه شدن دانسته، و گفتهاند «ثُلَّ عَرْشُه» در جایی بوده که سلطنت شخص با سرنگونی تاج و تختش، قطع میشده؛ و«ثُلَّة» به معنای جماعت هم به معنای «قطعه» (=پارهای از انسانها) است. (مجمع البیان، ج9، ص323 )
▫️ شبیه این موضع، نظر کسانی است که بر این باورند که اصل «ثَلَّة» یک قطعه جمع شده از پشم است که به اعتبار همین جمع شدنش به جماعت «ثُلَّة» گویند؛ و در «ثُلَّ عرشه» نیز مقصود آن است که قسمتی از کرسی سلطنت واژگون شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص175-176)
▫️به تعبیر دیگر، جماعتیاند که در یک امر رانده (مندفع) میشوند؛ چنانکه که در خصوص دیواری که پاییناش را تخریب میکنند تا بتمامه فروبریزد میگویند «ثللت الحائط»، و به این مناسبت درباره هر امر شری به کار رفته و «ثل عرشه» نیز از همینجا اخد شده است تا حدی که برخی «ثلل» را به معنای هلاکت قلمداد کردهاند. (الفروق في اللغة، ص271-272 )
▪️برخی اصل این ماده را زایل شدن تشخص و الغای خصوصیات شخصی دانستهاند، چنانکه در انهدام خانه نیز با زوال آن مواجهیم؛ و تطبیقش بر جماعت از این باب است که در این جماعت تعینات شخصی و دنیویشان زایل میگردد؛ بویژه که قرآن این را فقط در خصوص سابقون و اصحاب یمین به کار برد. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج2، ص28-29 )
▪️برخی هم توضیح دادهاند که معنای محوری این ماده آن است که اشیای خُرد و متنوعی که متمایز ویا اینکه در اصل منفصل از یکدیگر بودهاند کنار هم جمع شوند؛ چنانکه به پشمی که همراه مو انباشته شود «ثلة» گفته می شود و کاربردش در خصوص انهدام خانه و عرش هم همان جداییای است که آن را به وضعیت درهمریختهای تبدیل میکند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص248)
🔸اینکه آیا کلمه «ثلة» بر چه مقدار از جماعت دلالت دارد،
▪️ برخی بر این باورند که «ثَلَّة» که برای گله گوسفندان به کار میرود، مقصود تعدادی است که زیاد نباشد؛ اما «ثُلَّة» که برای جماعت انسانها به کار میرود دلالت بر جمعیت زیاد دارد (كتاب العين، ج8، ص216 )
▪️ اما برخی گفتهاند که از جهت تعداد فرقی نمیکند و فقط در اطلاقش بر گوسفند و انسان متفاوت است (أساس البلاغة، ص75 ) «ثَلَّة» برای مطلق گله گوسفندان به کار میرود کم باشد یا زیاد؛ و حتی نقل کردهاند که برخی بر این باورند که بر تعداد زیاد گوسفند هم به کار میرود؛ و البته تاکید دارند که برای گوسفندان به کار میرود نه برای بزها؛ مگر اینکه گلهای باشد که در آن هم بز و هم گوسفند باشد (المحكم و المحيط الأعظم، ج10، ص127 )
🔸 برخی کلمات عربیای که برای اشاره به یک جماعت به کار برده میشود را از کم به زیاد این گونه ردهبندی کردهاند:
اول: نَفَر و رَهْط و لُمَّة و شِرْذِمَة؛
سپس: قَبِيل و عُصْبَة وَ طائِفة؛
سپس: ثُبَة و ثُلَّة؛
سپس: فَوْج و فِرْقَة؛
سپس: حِزْب و زُمْرَة و زُجْلَة؛
سپس: فِئَام و حَزِيق و قِبْص و جِيل.
📚(فقه اللغة، ص246 )
📿از ماده «ثلل» تنها همین کلمه «ثُلّة» 3 بار و تنها در همین سوره آمده است.
@yekaye
🔹الْأَوَّلینَ
کلمه «أوَّل» و اینکه واقعا ماده اصلی این کلمه، و معنای عمیق آن چیست، از کلمات بحثانگیز است.
اهم بحثهایی که در زمینه این ماده مطرح شده این است که:
♦️الف. از ماده «أول» یا «وول» یا «وأل»؛ و وزن «أفعل» یا «فعَّل» یا «فوعل»
▫️با اینکه دو قول اصلی بصریون و کوفیون، «وول» و «وأل» بوده، و این دیدگاه که ممکن است اصل این ماده از «أول» باشد در میان قدما به عنوان یک قول ضعیف مطرح شده (به نقل از قرطبی در الجامع لأحكام القرآن، ج1، ص333-334 )،
▫️اما با کمال تعجب شاهدیم که بزرگانی مثل خلیل و ابنفارس دو قول اصلی را این میدانند که یا از ماده «أول» (بر وزن «فَعَّل») است یا از ماده «وول» (بر وزن «أفعل»)، و هردو (و به تبع آنان، اغلب لغویون) آن را ذیل ماده «أول» بحث کردهاند (كتاب العين، ج8، ص368 ؛ معجم المقاييس اللغة، ج1، ص158 )؛
▫️درباره وزن آن هم معروفترین قول این است که بر وزن «أفعل» (و به معنای افعل تفضیل) باشد به خاطر اینکه کاربردش در زبان عربی به صورت تفضیلی بسیار رایج است (هذا اول منک: این اول از تو است) روح المعاني، ج1، ص246)؛ اما برخی آن را بر وزن «فعَّل» یا «فوعل» هم دانستهاند؛
اما تفصیل مطلب:
🔸1. نظر سیبویه و بصریون این بوده است که اصل این کلمه از ماده «وول» و بر وزن «أفعل» میباشد؛ و فعلی از این ماده وجود ندارد (زیرا در زبان عرب از مادهای که هم فاءالفعل و هم عینالفعلش «و» باشد فعل ساخته نشده است و علت اینکه به صورت «اواول» جمع بسته نشده این است که آمدن دو واو که بین آنها الف باشد ثقیل است.
(به نقل از قرطبی در الجامع لأحكام القرآن، ج1، ص333-334 ؛ و نیز آلوسی در روح المعاني، ج1، ص246 ).
در کتب اهل لغتی که اکنون در دست ماست، در حدی که جستجو شد فقط ابن سیده همین موضع را دارد که او درباره این ماده بحثی نکرده و صرفا به همین که «اول» به معنای «متقدم» است بسنده نموده است
(المحكم و المحيط الأعظم، ج10، ص400)
البته در میان معاصران حسن جبل نیز همین موضع را دارد و معتقد است معنای محوری این ماده آن است که چیزی در ابتدا و سابق بر تمام اموری که از جنس او هستند باشد
(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم؛ ص1946)
▪️در قدما (دریدی) قولی مطرح شده که اصل این کلمه از ماده «وول» ولی بر وزن «فوعل» میباشد که واو اول به همزه قلب شده
(الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج1، ص334 ؛ آلوسی در روح المعاني، ج1، ص246 ).
🔺اینان موید خود را آن گرفتهاند که مونث این کلمه به صورت «أؤّلة» هم وجود دارد. (به نقل از مصباح المنير، ج2، ص30 )
🔸2. نظر کوفیون این بوده که اصل این کلمه از ماده «وأل» (به معنای پناه بردن) و بر وزن «أفعل» میباشد و در اصل به صورت «أوأل» بوده سپس همزه دوم تخفیف یافته و به واو تبدیل و در واو قبلی ادغام شده است.
(الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج1، ص333-334 )
در کتب اهل لغتی که اکنون در دست ماست، جوهری مهم ترین کسی است که به صراحت آن را از ماده «وأل» (بر وزن «أفعل») میدانند که همزه دوم در واو ادغام شده است. ضمنا وی فعل این ماده را «وئلَ یئل» دانسته، ولی کلماتی مثل «مَوْئِل» را از این ماده (ونه از ماده آل یؤول، که در قول بعدی اشاره خواهد شد) قلمداد کردهاند.
(الصحاح، ج5، ص1838)
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح کلمه اولین (فراز دوم)
🔸3. بسیاری ار اهل لغت اصل آن را از ماده «أول» دانستهاند؛
آنگاه برای اینکه معلوم شود که معنای این ماده چیست این مساله مطرح شده این است که آیا فعل «آلَ یؤول» و نیز کلمه «تأویل» نیز از همین ماده است یا خیر؟
▪️خلیل «آلَ یؤول» را از ماده «أیل» میداند که به معنای رجوع کردن است؛ و «مَوْئِل» (پناهگاه) و مآل (بازگشتگاه) را هم از همین ماده میشمرد و جه تسمیه کلمه بزکوهی نر به «أَیِّل» (جمع آن: «أَيَائِل») را این میداند که به کوهها برمیگردد و پناه میبرد تا در امان بماند
(كتاب العين، ج8، ص358-359)؛
و کلمه «أوُل» را از ماده «أول» به حساب آورده و دو کلمه «تأویل» و «تأوّل» را نیز ذیل ماده «أول» میآورد و بدون اینکه ربط این کلمات با کلمه «أوّل» را توضیح دهد صرفا اشاره میکند که این دو کلمه به معنای تفسیر کلامی است که در معنایش اختلاف است.
(كتاب العين، ج8، ص369)
که البته شاید با راغب اصفهانی (که درباره خاستگاه کلمه «أول» از خلیل تبعیت میکند، و «أوّل» را به معنای چیزی که دیگری بر آن مترتب میشود دانسته، و «تأویل» را به معنای رجوع به اصل معرفی نموده است ربط این دو معلوم شود.
🤔البته نحوه بحث راغب اصفهانی در این مساله عجیب است؛ وی با اینکه درباره خاستگاه کلمه «أوّل» از خلیل تبعیت میکند (و صریحا آن را از ماده همزه و واو و لام میشمرد)، اما این بحث را بین دو مدخل «أیک» و «أیم» قرار داده، که گویی ماده این کلمه را «أیل» دانسته است؛ ضمنا قبل از اینکه وارد کلمه «أوّل» شود، کلمه «تأویل» را بحث کرده؛ آن هم در ادامه بحث از کلمه «آل»، و عجیبتر از همه اینکه «آل» را هم تصغیر از «اهل» دانسته است، با این حال آن را در این محل (که علیالقاعده باید ماده «أیل» بحث شود) بحث کرده، نه ذیل ماده «أهل»!
(مفردات ألفاظ القرآن، ص98-100)
▪️اما ابنفارس، با اینکه به توضیحات خلیل در «آل یؤول» ارجاع می دهد، اما هم کلمه «أوّل» و هم «آلَ یؤول» را ذیل ماده «أول» میآورد، با این توضیح که معتقد است این ماده در اصل دو معنا دارد: یکی معنای «ابتدا» که کلمه «أوّل» بهترین مصداقش است؛ و دیگری معنای «انتها» که «آلَ یؤول» (به معنای رجوع کردن)، مهمترین مصداقش میباشد؛ و توضیح میدهد «تأویلِ» هر چیزی به معنای «عاقبت آن چیز که وی بدان رجوع میکند» میباشد؛ چنانکه در آیه شریفه «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ» نیز اشاره دارد به آنچه که در وقت برانگیخته شدن آنان در قیامت بدان رجوع میشود.
(معجم المقاييس اللغة، ج1، ص۱۵۸-۱۶۲)
در این میان علامه طباطبایی توضیح دادهاند که تأویل، نه هرگونه رجوع و بازگشتی، بلکه بازگشت به حقیقت اصیل خود میباشد
(المیزان، ج۳، ص۲۵-۲۸)
با این ملاحظه، گویی در «تأویل» مفهوم ابتدا و انتها با هم جمع شده؛ یعنی جایی است که چیزی نهایتا به اصل و ابتدای حقیقی خود برمیگردد.
▪️مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل ماده «أول» تقدم است به نحوی که امر دیگری بر آن مترتب شود؛ و «تأویل» هم چیزی را متقدم قرار دادن است به نحوی که امر دیگری بر آن مترتب گردد؛ و موید این معنا را این میداند که غالبا این ماده در مقابل ماده «أخر» به کار میرود (مانند: عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، مائده/114؛ قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُم، اعراف/38؛ فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى،نجم/25؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ، واقعه/49؛ وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى، ضحی/4)
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص175 )
▪️حسن جبل هم که ظاهرا در اینکه «أوّل» را از ماده «وول» بداند یا از ماده «أول» اندکی تردید دارد، درباره ماده «أول» بر این باور است که معنای محوری این ماده حقیقت شیء است که این شیء از آن حاصل آمده، یعنی اصل و اساس هرچیزی، که خالص شده باشد از شائبهها و اموری که با آن مختلط شده و یا روی آن را پوشاندهاند
(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم؛ ص1945)
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح کلمه «اولین» (فراز سوم)
🔻ظاهرا مهمترین اشکالی که بر این قول گرفته میشود این است که اگر کلمه «أوّل» از ماده «أول» و صیغه أفعل باشد، باید به صورت «آول» بشود نه «أوّل» (مانند آب يؤوب، آوب).
▫️ یک پاسخ که میدادهاند این است که ادغام این حرف مد در واو به خاطر کثرت شیوع آن در زبان است
(كتاب العين، ج8، ص368 ).
▫️برخی هم چنین توضیح دادهاند که ابتدا قلبی در آن رخ داده و جای فاء الفعل و عینالفعل عوض شده (أأول أوأل) و سپس همزه دوم تسهیل، و آنگاه ادغام صورت گرفته است.
(الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج1، ص334 )
🔺مهمترین موید این قول آن است که برای این کلمه سه صورت جمع در زبان عربی وجود دارد: أوّلون، أوائل، و أُوَل؛ که این سه با این سازگار است که ماده اصلیاش «أول» باشد؛
(مصباح المنير، ج2، ص30)
🔺موید دیگر اینکه برای این کلمه دو گونه مونث ذکر شده است؛ یکی که مشهورتر است: «أولى» (از باب أفعل و فُعْلى)، مانند: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» (طه/51)، «وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ» (اعراف/39)، و «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» (اسراء/5)، «هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى» (نجم/56)؛ که جمع آن، «أولَيات» است (شبیه أخْرى، و اُخرَیات)؛ و دوم «أَوّلَة» است که جمع آن «أَوَّلَات» است، چنانکه در شعر عرب آمده «آدَم معروف بأَوَّلاتِهِ / خالُ أبِيهِ لِبَنِى بَنَاتِه» (معجم مقاييس اللغه، ج1، ص158) و اینکه مونث آن، «أولی» باشد (که ظاهرا کسی در این تردید نکرده)، موید مهمی است که «أوّل» را باید از ماده «أول» و بر وزن افعل دانست وباید آن را صفت تفصیلی به حساب آورد. (توجه شود که «اُؤلی» که مونث «اوّل» است، غیر از «اَولی» است که به معنای «سزاوارتر» میباشد و از ماده «ولی» است)
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح کلمه «اولین» (فراز چهارم)
♦️ب. نسبت این مادهها با کلمه «آل»
🤔نکته دیگری که در اینجا مناسب است ذکر شود این است که آیا «آل» (به معنای خانواده و خاندان یک نفر؛ مثلا: آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ، آلعمران/33؛ آلَ فِرْعَوْن، بقره/90) همخانواده با کلمات فوق (یعنی از یکی از مادههای «أول، وول، أیل، وأل») است، یا کلمه مقلوب کلمه «أهل» است و اصلا در زمره کلمات فوق نمیباشد؟
▪️اگرچه از مبرد نقل شده که وقتی عرب میخواهد برای تصغیر کلمه «أهل»، آن را به صورت «آل» تلفظ میکند (به نقل از الفروق في اللغة، ص275 )
و ظاهرا بر همین اساس، برخی از اهل لغت کلمه «آل» (خاندان) را از ماده «أهل» دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۸)
و ابن منظور این مطلب را این گونه توجیه کرده که «ه» در آن به «أ» تبدیل شده و سپس این دو همزه (شبیه کلماتی مانند آدم، آخر، آمن و ...) با هم ادغام و به صورت «آ» درآمده است، و تاکید دارند که چنین نیست که از ابتدا «ه» با «أ» ترکیب شده باشد (لسان العرب، ج۱۱، ص۳۰-۳۲)
▪️اما اغلب اهل لغت آن را از ماده «أول» دانستهاند (مثلا: كتاب العين، ج۸، ص۳۵۹)
▫️یا از این بابت که آنان کسانیاند که انسان به آنها برمیگردد (الصحاح، ج4، ص1627؛ المحيط في اللغة، ج۱۰، ص۳۷۷) و آنان مآل او هستند (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۱۶۰)
▫️ویا از این بابت که از کلمه «آل» به معنای «عمود خیمه» (که خود این کلمه را از ماده «أول» دانستهاند: معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۱۶1) اخذ شده، از این جهت که خویشاوندان شخص تکیهگاه او هستند و همان گونه که در صحراها، عمود خیمه است که خیمه را بلند میکند، خویشاوندان شخص هستند که دست او را میگیرند و برپا میدارند. (به نقل از الفروق في اللغة، ص275 )
▪️جالب اینجاست که برخی که «آل» را را مقلوب از «أهل» دانستهاند، آن را در ذیل ماده «أول» – و نه ذیل ماده «أهل» – مورد بحث قرار دادهاند (الإفصاح فى فقه اللغة، ج۱، ص۳۰۱ ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۹۸ )
و ابن سیده (و به تبع او، برخی از اهل لغت) هم که آن را ذیل ماده «أهل» مورد بحث قرار داده، تاکید دارد که نمیتوانیم همهجا کلمه «آل» را جایگزین «اهل» کنیم؛ و البته سعی کرده برای این مساله توجیهاتی جور کند.
(المحكم و المحيط الأعظم، ج4، ص356؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج1، ص61؛ لسان العرب، ج۱۱، ص۳۰-۳۲)
🔸در پایان این فراز شاید اشاره به این نکته خوب باشد که این نسبت بین این مواد، شاید از شواهد خوب برای کسانی باشد که قائل به اشتقاق کبیرند؛ زیرا بر مبنای اشتقاق کبیر، حروف والی (ا، و، ی) و حرف همزه اصالتی ندارند؛ و از این رو، همه مواردی که بحث شده، نسبتهای کاملا جدیای با همدیگر دارند.
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح کلمه «اولین» (فراز پنجم)
♦️ ج. بحث درباره خود کلمه «أوّل»
▪️خود کلمه «اوّل» (که در فارسی به «یکم» ترجمه میشود) با توجه به مونث آن که «أولی» میباشد آغازگر عدد دانستهاند؛
▪️و با توجه به اینکه خداوند هم «أول» نامیده میشود (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ؛ حدید/1) و از آن سو میدانیم خداوند یکی است که دو ندارد (هُوَ الواحِدُ الذى لا ثَانِىَ له) توضیح دادهاند که این کلمه مشروط نیست به اینکه حتما دومی هم داشته باشد، چنانکه مثلا وقتی میگویند این اولین کاسبیای است که امروز انجام دادم معنایش این نیست که حتما کاسبی دومی هم در کار باشد؛ و بر همین اساس، گاه «اول» ( ومونث آن: أولی) چهبسا صرفاً به معنای «واحد» (یکبار) به کار برود، نه اولی در مقابل «دومی» و «بعدی»، چنانکه در مورد آیه لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (دخان/56) چنین احتمالی داده شده است؛ (مصباح المنير، ج2، ص30 )
▫️و اساساً یکی از تفاوتهای کلمه «أول» با «سابق» را در این دانستهاند که «سابق» (قبلی، سبقتگیرنده) حتما مسبوق (بعدی، سبقتگرفتهشده)ای به ازای خود دارد؛ اما أول، ضرورت ندارد که ثانی و آخِر داشته باشد (الفروق في اللغة، ص113 )
🤔 و بر همین اساس، تعبیر «وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ» میخواهد تذکر دهد که یک کافر، آن هم شروعکننده کفر نباشید، نه اینکه اگر دومین کافر باشید بدون اشکال است!
▪️کلمه «اوّل» را با توجه به مونث آن که «أولی» میباشد، صفت دانستهاند (مثلا: أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، ق/15؛ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، توبه/100؛ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ، صافات/17 و واقعه/48) (مفردات ألفاظ القرآن، ص100)
که البته در بسیاری از موارد موصوفش حذف میشود و به قرینه باید آن را فهمید؛ و در بسیاری از موارد به معنای انسانهای اول، یعنی گذشتگان بوده است: «كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» (اسراء/59)، «كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (انبیاء/5) ، «بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (مومنون/81) ، «إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ» (انفال/31) ، «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلينَ» (انفال/38)
▪️کلمه «أوّل» در بسیاری از اوقات به عنوان مضاف به کار میرود: «لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ» (بقره/41) ، «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» (آل عمران/96) ، «أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» (انعام/14) ، «أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ» (انعام/163) ، أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ (اعراف/143) ، «فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (زخرف/81).
در تفاوت «اول» (و آخر) با «قبل» (و بعد) - وقتی این کلمه به صورت مضاف به کار میرود - گفتهاند آنچه اولِ (یا آخر) یک مجموعه محسوب میشود خودش هم جزء آن مجموعه است، اما جایی که تعبیر «قبل» (یا بعد) به کار میرود، غالبا آن شیء خارج از آن مجموعه است (الفروق في اللغة، ص112-113 )
📿اگر ماده «أول» را محور این کلمه قرار دهیم و در نتیجه کلمه «تأویل» (که 17 بار در قرآن کریم به کار رفته) را هم جزء این ماده حساب کنیم، این ماده و مشتقاتش 97 بار در قرآن کریم به کار رفته است. (توجه شود که در این شمارش، کلمه «آل» را که 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است حساب نشد.
🤔(ضمنا به نظر میرسد کلماتی مانند اولی و اولوا (اسم جمع به معنای «صاحبان) و نیز «اُلاء» و مشتقاتش مانند هولاء و اولئک، نیز جزء ماده «أول» نباشند.)
@yekaye
☀️۱) در فرازی از یکی از مناجاتهای حضرت موسی ع با خداوند عز وجل، که متن آن از قول معصومین ع روایت شده، خداوند متعال به حضرت موسی ع میفرماید:
موسی! تو را در مقام یک مهربان خیرخواه سفارش میکنم به فرزند بتول، عیسی بن مریم، آن که بر الاغ سوار میشد و برنس بر سر می نهاد و همدم روغن و زیتون و محراب،
و پس از وی، به آن که بر شتر سرخمو سوار میشد،
همان طیب و طاهر و مطهری که مَثَلِ او در کتاب تو آن است که او مومن و مهیمن بر همه کتابها خواهد بود؛
و او همان رکوع و سجدهکننده و امیدوار و ترسانی است که برادرانش نیازمنداناند و یارانش قومی دیگرند؛
در زمان او شدت و تکانهها و قتل و بیبضاعتیای رخ دهد؛
اسمش احمد محمد امین است، از زمره باقیماندگان از ثلّهی [= جماعت] اولینهای گذشته،
به همه کتابها [ِ آسمانی] ایمان میآورد و همه پیامبران را تصدیق میکند وبه اخلاص همه پیامبران شهادت میدهد؛
امتش مورد رحمت و مبارکاند، مادامی که در دین به حقیقت خود باقی بمانند؛ آنان را زمانهای معینشدهای است که در آن نماز میگزارند از باب ادای حق مولا توسط بنده؛
پس او را تصدیق نما و راه و روش وی را پیروی کن که – ای موسی – همانا او برادر توست؛
همانا او درسناخوانده است و بنده راستگویی است که آنچه را بر آن دست میگذارد متبرک میگردد و بر او نیز مبارک خواهد گشت؛
این گونه در علم من رقم خورده، و این گونه او را آفریدهام؛
با اوست که قیامت را آغاز میکنم و با امت اوست که دنیا را به پایان میرسانم؛
پس به ظالمان بنیاسرائیل هشدار بده که درصدد نابود کردن اسم او و خوار ساختن او برنیایند هرچند که آنان چنین خواهند کرد؛
و دوست داشتنش نزد من حسنه به حساب خواهد آمد و من با او و از حزب اویم و او از حزب من است و حزبشان پیروز خواند بود؛
پس سخن من چنین به نهایت خود رسیده که دین او را بر همه ادیان چیره گردانم و قطعا در همه جا مرا خواهند پرستید
و بر او قرآنی نازل خواهم کرد که مایه جدایی حق و باطل است و آنچه را در سینهها از دمیدن شیطان حاصل میشود شفا میدهد؛
پس ای فرزند عمران، بر او صلوات بفرست که همانا من و فرشتگانم بر او صلوات میفرستیم ...
📚الكافي، ج8، ص43-44؛ تحف العقول، ص490-491
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى رَفَعَهُ قَالَ:
إِنَّ مُوسَى ع نَاجَاهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِي مُنَاجَاتِهِ:
... أُوصِيكَ يَا مُوسَى وَصِيَّةَ الشَّفِيقِ الْمُشْفِقِ- بِابْنِ الْبَتُولِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ صَاحِبِ الْأَتَانِ وَ الْبُرْنُسِ وَ الزَّيْتِ وَ الزَّيْتُونِ وَ الْمِحْرَابِ وَ مِنْ بَعْدِهِ بِصَاحِبِ الْجَمَلِ الْأَحْمَرِ الطَّيِّبِ الطَّاهِرِ الْمُطَهَّرِ فَمَثَلُهُ فِي كِتَابِكَ أَنَّهُ مُؤْمِنٌ مُهَيْمِنٌ عَلَى الْكُتُبِ كُلِّهَا وَ أَنَّهُ رَاكِعٌ سَاجِدٌ رَاغِبٌ رَاهِبٌ إِخْوَانُهُ الْمَسَاكِينُ وَ أَنْصَارُهُ قَوْمٌ آخَرُونَ وَ يَكُونُ فِي زَمَانِهِ أَزْلٌ وَ زِلْزَالٌ وَ قَتْلٌ وَ قِلَّةٌ مِنَ الْمَالِ اسْمُهُ أَحْمَدُ مُحَمَّدٌ الْأَمِينُ مِنَ الْبَاقِينَ مِنْ ثُلَّةِ الْأَوَّلِينَ الْمَاضِينَ يُؤْمِنُ بِالْكُتُبِ كُلِّهَا وَ يُصَدِّقُ جَمِيعَ الْمُرْسَلِينَ وَ يَشْهَدُ بِالْإِخْلَاصِ لِجَمِيعِ النَّبِيِّينَ أُمَّتُهُ مَرْحُومَةٌ مُبَارَكَةٌ- مَا بَقُوا فِي الدِّينِ عَلَى حَقَائِقِهِ لَهُمْ سَاعَاتٌ مُوَقَّتَاتٌ يُؤَدُّونَ فِيهَا الصَّلَوَاتِ أَدَاءَ الْعَبْدِ إِلَى سَيِّدِهِ نَافِلَتَهُ فَبِهِ فَصَدِّقْ وَ مِنْهَاجَهُ فَاتَّبِعْ فَإِنَّهُ أَخُوكَ يَا مُوسَى إِنَّهُ أُمِّيٌّ وَ هُوَ عَبْدٌ صِدْقٌ يُبَارَكُ لَهُ فِيمَا وَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ وَ يُبَارَكُ عَلَيْهِ كَذَلِكَ كَانَ فِي عِلْمِي وَ كَذَلِكَ خَلَقْتُهُ بِهِ أَفْتَحُ السَّاعَةَ وَ بِأُمَّتِهِ أَخْتِمُ مَفَاتِيحَ الدُّنْيَا فَمُرْ ظَلَمَةَ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنْ لَا يَدْرُسُوا اسْمَهُ وَ لَا يَخْذُلُوهُ وَ إِنَّهُمْ لَفَاعِلُونَ وَ حُبُّهُ لِي حَسَنَةٌ فَأَنَا مَعَهُ وَ أَنَا مِنْ حِزْبِهِ وَ هُوَ مِنْ حِزْبِي وَ حِزْبُهُمُ الْغَالِبُونَ فَتَمَّتْ كَلِمَاتِي لَأُظْهِرَنَّ دِينَهُ عَلَى الْأَدْيَانِ كُلِّهَا وَ لَأُعْبَدَنَّ بِكُلِّ مَكَانٍ وَ لَأُنْزِلَنَّ عَلَيْهِ قُرْآناً فُرْقَاناً شِفَاءً لِما فِي الصُّدُورِ مِنْ نَفْثِ الشَّيْطَانِ فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا ابْنَ عِمْرَانَ فَإِنِّي أُصَلِّي عَلَيْهِ وَ مَلَائِكَتِي ...
@yekaye
☀️۲) روایت شده که از امام صادق ع در مورد دو آیه «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ: پارهای [از آنان] از اولینها [هستند]؛ و اندکی از آخریها» سوال شد؛ ایشان فرمودند:
آن پارهای که از اولینهاست، پسر کشته شده حضرت آدم [= هابیل] و مومن آل فرعون و حبیب نجار، همان صاحب یاسین، بودند و آن اندکی از آخریها، امیرالمومنین علی بن ابیطالب ع.
📚تفسیر فرات الكوفی، ص465ِ
📚روضة الواعظين، ج1، ص105ِ
📚مناقب آل أبي طالب ع، ج2، ص6ِ
📚شواهد التنزيل، ج2، ص298-299 ؛
📚 تأويل الآيات الظاهرة، ص621
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَینُ بْنُ سَعِیدٍ [قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُرَاتٍ] عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ [تَعَالَی] «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ»؟
قَالَ: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ابْنُ آدَمَ الْمَقْتُولُ وَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبِیبٌ النَّجَّارُ صَاحِبُ یس وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ [أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ] عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍع.
@yekaye
✅ با توجه به ارتباط معنایی شدید این آیه و آیه بعد، ان شاءالله تدبرهای هر دو یکجا خواهد آمد
🔹الْآخِرینَ
▪️ماده «أخر» را در اصل به معنای تخلف و عقب ماندن چیزی از مقارن خویش (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص543) و نقطه مقابل «تقدم» (= پیشی گرفتن) (كتاب العين، ج۴، ص۳۰۳؛ معجم المقاييس اللغة، ج1، ص70) و دانستهاند؛ که کلمه تأخیر در فارسی کلمهای آشناست.
▪️از این ماده دو کلمه «آخَر» و «آخِر» معروف است که در فارسی به ترتیب، به معنای «آخری، پایانی» و «دیگر» به کار میرود.
🔸درباره تفاوت این دو
▪️اغلب صرفا به این اشاره کردهاند که «آخَر» (مونث آن: «أخری») در مقابل «واحد» است (مفردات ألفاظ القرآن/۶۹) و «آخِر» (مونث آن: «آخِرة») در مقابل «اول» (مونث آن: «أولی») است (عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، مائده/114؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ، واقعه/49؛ وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى، ضحی/4) (مفردات ألفاظ القرآن، ص69 ).
▪️برخی تفاوت را با توجه به وزن و صیغه آنها چنین توضیح دادهاند که «آخَر» بر وزن «أفعل» صیغه تفضیل است و دلالت بر شدت تاخر دارد، ولی «آخِر» بر وزن «فاعل» به معنای به صرف متاخر بودن از چیزی که ماقبل آن بوده دلالت دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص44-45 ) البته به نظر میرسد توضیح ایشان و مصادیقی که به عنوان شاهد برمیشمرند، بویژه در خصوص «آخَر» با تکلف همراه باشد؛ و به نظر میرسد بالعکس باشد بویژه که اقتضای اولیه معنای تفضیلی در «آخَر» و مونث آن: «أخری» - چنانکه در ادامه خواهد آمد – بیشتر اقتضای این را دارد که صرفا به بعدیت اشاره کند.
▪️اما برخی توضیح دادهاند که «آخَر» («أُخری»، دیگر) به معنای «دوم» در جایی به کار میرود که علاوه بر «مورد اول» و این گزینه، سوم و چهارم و .. هم برایش فرض داشته باشد؛ اما «آخِر» در جایی به کار میرود که گزینه دیگری در کار نباشد، مثلا در مقابل ربیعالاول، ربیعالآخِر گفته میشود (الفروق في اللغة، ص۲۹۰ )
🤔این سخن مویدات فراوانی در قرآن کریم دارد؛ مثلا:
▫️ هم کلمه آخَر عموما در مواردی است که گزینههای سوم و چهارم و ... هم برایش محتمل است؛
چنانکه همواره کلمه خدایان دروغین با «آخَر» تعبیر شده (۹ مورد تعبیر «إِلهاً آخَر» آمده، مثلا: لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَر، اسراء/22 و 39؛ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَر، شعراء/213؛ قصص/88)
ویا تعابیری مانند «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» (توبه/102) ، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر» (مومنون/۱۴) ، «وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ» (ص/58) ، «ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ» (مائده/۱۰۶) ، «آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ» (آل عمران/۷۲) «فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» (بقره/184 و 185) ، «سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ» (یوسف/۴۳ و۴۶) ، «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ» (آلعمران/۱۵۳) ، «قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ ... وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ« (اعراف/۳۸-۳۹)
و مواردی که که محنصر در یک مورد شده، به خاطر قرائن لفظی و مقامی است: «إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ» (مائده/۲۷)
▫️و هم کلمه «أخری» چنین است؛
مثلا: «أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى» (انعام/19) ، «لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» (انعام/164ِ؛ اسراء/۱۵؛ فاطر/۱۸؛ زمر/۷؛ نجم/۳۸) ، «تارَةً أُخْرى» (اسراء/69) «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى» (طه/18) ، «وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى» (طه/22) ، «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى» (طه/37) ، «وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى» (طلاق/6)ِ
ویا اگر هم فقط دوتا باشند، انحصارش در دوتا ضرورتی ندارد؛ مثلا: «فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ» (آلعمران/13) «و لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى« (نساء/102)
▫️و از آن سو، کلمه «آخِر» نیز عموما در مواردی به کار رفته که گزینه دیگری بین اول و آخر، در کار نیست؛
مثلا «تَكُونُ لَنا عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا» (مائده/۱۱۴) «آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ» (آل عمران/۷۲) ، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» (حدید/۱)
(که با توجه به این نکتهُ نکته ظریفی در خصوص آیه «دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (یونس/10) میتوان استنباط کرد که تسبیح و حمد، آغاز وپایان بهشتیان است)
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح درباره تفاوت آخِر و آخَر
▫️و در مورد تعبیرهای جمع این دو نیز،
«آخَرينَ» به معنای مطلقِ «دیگران» است: «عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ» (مزمل/۲۰) «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرينَ ... ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرينَ (مومنون/31 و42) ، «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ» (نساء/۱۳۳)
و اگر گاه مانند دو تعبیر «ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرينَ» (شعراء/۶۶؛ صافات/82) و «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ» (شعراء/۱۷۲؛ صافات/136) که به ترتیب درباره قوم فرعون و قوم لوط است، منحصر در یک گروه دیگر میشود به خاطر قرائن مقامی، و نه اقتضای خود لفظ است؛
▫️در حالی که کاربردهای کلمه (آخِرينَ) بخوبی نشان میدهد که اینها تنها گروه در مقابل «اولین» و ... هستند: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ؛ وَ قَليلٌ مِنَ الْآخِرينَ» (واقعه/۱۳-14) «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ» (واقعه/49) ، «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلين؛ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ» (مرسلات/۱۶-17) «وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ» (شعراء/84)
🤔اما شاید درباره این تحلیل مناقشه شود، زیرا:
▪️اولا (اگر «آخِرة» را مونث «آخِر» بگیریم) در مقابل «أولی» ، هم تعبیر «أخری» به کار رفته و هم تعبیر «آخرة»: (فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى،نجم/25؛ قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُم، اعراف/38) پس «آخِر» و «آخَر» (که مذکر همین دو است) لزوما چنین تقابلی با هم ندارند.
و
▪️ثانیا! درمقابل عالم دنیا که بر آن «النشأة الأولی» اطلاق شده (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُون؛ واقعه/62)، برای آخرت هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْرى» (وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى؛ نجم/47) اطلاق شده و هم تعبیر «النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ» (قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛ عنکبوت/20) آمده است.
▪️اما حق این است که در قبال 115 مورد کاربرد کلمه «الآخِرَة» در قرآن کریم - که تنها 3 مورد آن در غیرِ عالم آخرت به کار رفته است: «الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» (ص/7) «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (اسراء/7) «وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَني إِسْرائيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفيفاً» (اسراء/104) - و نیز 26 مورد کاربرد تعبیر «الْيَوْمَ الْآخِر»، فقط یکبار تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْرى» (نجم/47) برای اشاره به عالم آخرت آمده،
آن هم در حالی که تعبیر «أُخْرى» 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است (که مواردی در بالا اشاره شد)؛ و تقریبا در همه آنها «أُخْرى»، «دیگری»ای است که سومی و چهارمی هم برایش فرض دارد؛
🤔 از این رو کاملا محتمل است که تحلیل مذکور درست باشد و فقط در تعبیر «النَّشْأَةَ الْأُخْرى» ملاحظه دیگری در کار باشد
(مانند این ملاحظه که «النَّشْأَةَ برای اشاره به مراتب وجود است؛ واگر به عنوان عالم بنگریم، در برابر دنیا فقط یک عالم آخرت داریم؛ اما اگر به لحاظ مراتب وجودی بنگریم، مرتبه دنیا و مرتبه آخرت دو مرتبه از مراتب وجودند، که مراتب دیگری هم غیر از آنها فرض دارد)؛
▫️با این بیان، «آخِرت» به نحوی در مقابل «دنیا» به کار میرود که حالت سومی ندارد؛
🤔و اینکه در اصطلاحات فنی، عالم برزخ (از مردن تا نفخ صور) را از عالم آخرت (از نفخ صور به بعد) متمایز میکنند؛ تعبیر دقیقی نیست، چنانکه در ادبیات دینی، دوره حیات برزخی را هم جزیی از عالم آخرت قرار دادهاند؛ و به این لحاظ، برزخ، در وضعیت بینابین دنیا و آخرت قرار داشتن است، نه سومیِ دنیا و آخِرت.
بله، اینکه عالم برزخ، یک مرتبه وجودی غیر از مرتبه طبیعت (دنیا) و مرتبه مجرد تام (عالم عقل، عالم قیامت) باشد و مراتب وجودی حتی به این سهتا نیز منحصر نباشد، با توجه به کاربرد «النَّشْأَةَ الْأُخْرى» هیچ مشکلی ندارد.
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
ادامه توضیح درباره ماده «اخر» و کلمه «آخرت»
▪️همینجا خوب است که یادآوری شود که اگرچه کلمه «آخرت» وصف است و در موارد متعددی با موصوفهایی نظیر «النَّشْأَةَ» یا «الدار» آمده،
اما در ادبیات قرآن، این وصف به عنوان اسم در مقابل «دنیا» (که آن هم وصف است و به صورت اسم رایج شده) و بدون موصوف رایج شده است (مثلا: آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً، بقره/۲۰۱؛ منکم مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الْآخِرَةَ، آل عمران/۱۵۲؛ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ، حج/۱۱).
در مورد چرایی مونث بودنش ظاهرا به خاطر مونث بودنِ موصوف محذوف آن است، (زیرا وقتی موصوف مذکور داشته، مانند تعبیر «الیوم الآخر»، آن هم مذکر آمده)؛
و آن محذوف میتواند «النشأة» (النشأة الآخرة، عنکبوت/۲۰) یا «الدار» (الدار الآخرة، بقره/۹۴) و مانند آن باشد.
🤔جالب اینجاست که در قرآن کریم با اینکه سرای آخرت را خود حیات و زندگی خوانده «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ» و بارها از تقابل «حیات دنیا« و «آخرت» سخن گفته [مثلا: َ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ، بقره/86؛ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ، توبه/38؛ لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ، یونس/64] با این حال اصلا ترکیب «الْحَياة الْآخِرَة» به کار نرفته است.
🤔نکته دیگر اینکه ترکیب «سرای آخرت» گاهی به صورت موصوف و وصفت و گاهی به صورت مضاف و مضاف الیه میآید «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ» (أنعام/32)، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا» (يوسف/109) و گفتهاند وقتی به صورت مضاف الیه میآید موصوفش در تقدیر است و مثلا «دار الحياة الآخرة» بوده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص69 ).
🔸تفاوت «آخر» و «بعد» - همان طور که در مورد تفاوت «اول» و «قبل» در جلسه قبل بیان شد – در این است که وقتی به صورت مجموعی نگاه کنیم، «آخر» خودش جزء آن مجموعهای که وی آخرینش است، میباشد؛ اما «بعد» لزوما چنین نیست و غالبا بیرون از آن مورد یا مجموعهای است که این بعد از آنها بوده است (الفروق في اللغة، ص112-113)
▪️کلمه «اُخَر» (آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ؛ آل عمران/۵) را هم معدول از کلمه «الآخَر» دانستهاند با این توضیح وزن «أفعل» گاهی با حرف «مِن» (لفظا یا تقدیرا) میآید که در این صورت نه تثنیه و جمع دارد و نه مونث؛ و گاهی حرف «من» از آن حذف میشود و به جایش الف و لام میآید، به صورت «الآخَر»؛ و این حالت بینابین فقط در مورد کلمه «اُخَر» به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص69 )
👇ادامه مطلب👇
@yekaye
فراز آخر درباره ماده «اخر»
▪️این ماده وقتی به باب تفعیل برود متعدی میشود و دلالت بر عقب انداختن (به تاخیر انداختن) دارد و نقطه مقابل «تقدیم» (جلو انداختن) است: «بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» (قيامة/13)، «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (فتح/2)، «إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ» (إبراهيم/42)، «رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ» (إبراهيم/44) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶9).
▪️وقتی به باب تفعل میرود دلالت بر قبول این حالت تاخیر (متاخر شدن، دچار تاخیر شدن) دارد «فَمَنْ تَعَجَّلَ في يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى» (بقره/203) ، «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (فتح/2) «لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ» (مدثر/37).
▪️ وقتی به باب استفعال (استأخر، یستأخر) میآید بسیاری گفتهاند که در همان معنای باب تفعُّل (تأخر) میباشد (لسان العرب، ج۴، ص۱۲؛ تاج العروس، ج۶، ص۱۵). اما ظاهرا از آنجا که باب استفعال به نحوی دلالت بر «خواستن» دارد برخی گفتهاند معنای « فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» (اعراف/۳۴؛ یونس/۴۲؛ نحل/۶۱) آن است که «نه تقدمی “میخواهند” و نه تاخری» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۱). یعنی فرق استیخار و تأخر در این است که تأخر صرفا دلالت بر مطاوعه (پذیرش) دارد اما در استیخار علاه بر این دلالت بر طلبی در درون خویش دارد گویی که استیخار قبل از تأخر است، آنگاه این آیه بدین معناست که وقتی اجل آنان فرامیرسد دیگر اقتضایی برای جلو یا عقب افتادن زمان مرگ نمیماند که میل و طلب تاخر و تقدم در کار باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص46-47 )؛
و این در کاربرد اسم فاعل این تعبیر معنا : « وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ» (حجر/24) مناسب است؛
و اگر چنین باشد در خصوص آیه قُلْ لَكُمْ ميعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (سبأ/30) نیز حاوی معنای ظریفی خواهد بود؛ یعنی وقتی که آن میعاد برسد چنان حقیقت بر شما آشکار میگردد که دیگر تمایلی به جلو و عقب افتادن آن نخواهید داشت.
📿ماده «أخر» و مشتقات آن 250 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹در جلسه قبل حدیثی گذشت که مصداق بارز این آیه را امیرالمومنین ع دانست.
همچنین در ذیل آیه 10 (جلسه 977 احادیث۲۰-۲۱) احادیثی درباره قلیل بودن اصحاب واقعی اهل بیت ع گذشت که میتواند به این آیه هم مربوط باشد.
اما احادیث دیگر ناظر به این آیه:
@yekaye
☀️۱)کمیل بن زیاد روایت کرده که یکبار امیرالمومنین ع دست مرا گرفت و به بیابان [گورستان] برد و فرمود:
اى كميل! اين دلها ظروفی است، و بهترين آنها نگاهدارندهترين آنهاست. پس آنچه تو را مىگويم از من به خاطر دار:
مردم سه دستهاند: عالم ربانی، و متعلمی که در راه نجات و رستگاری است، و فرومايگانی که روی هم میلولند، پیروان هر بانگى، که به هر بادی به سويى روند. نه از روشنى دانش فروغى يافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.
كميل! علم بهتر از مال است؛ علم كه دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با انفاق کاسته شود؛ و رورده شده با مال، با رفتن مال، برود.
اى كميل بن زیاد! شناخت علم، دينی است كه باید بدان گردن نهاد. با آن است که انسان در زندگىاش طاعت کسب کند و براى پس از مرگ نام نيك اندوزد؛ و علم حاکم است و مال فرمانبردار.
اى كميل بن زياد، ثروتاندوزان مردهاند گر چه زندهاند؛ و عالمان پايندهاند چندان كه روزگار پايد؛ خودشان مفقودند و نشانههاشان در دلها موجود.
آه! بدان كه در اينجا [و به سينه خود اشارت فرمود] علمى است انباشته، اگر حاملانی براى آن مىيافتم. آرى! يافتم آن را كه تيزدريافت بود، اما از او ایمن نبودم، ابزار دين را برای اندوختن دنيا طلب می کرد و با تکیه بر نعمتهای خدا بر بندگانش برترى مىجست، و با حجّتهای او بر اولیای خدا بزرگى مىفروخت. يا آن كس را كه در برابر حاملان حق تسلیم بود، اما در نكتههاى باريك آن بصیرتی نداشت؛ به اولين شبههاى كه عارضش مىگشت آتش شك در دلش افروخته مىشد. بدان که نه اين در خور است و نه آن. يا كسى كه سخت در پى لذت است و رام شهوت راندن، يا شيفته فراهم آوردن و مالى را بر مال نهادن؛ که این دو نیز هيچ نسبتی با آنکه باید پاسبان دین باشد ندارد؛ و بيشتر به چارپاى چرنده ماند. این گونه است که علم با مرگ حامل آن می میرد.
خداوندا، آرى زمين تهى نماند از كسى كه حجّت برپاى خداست، يا آشکار و مشهور است و يا ترسان و پنهان؛ تا حجّتهای خدا باطل نشود و نشانههايش از ميان نرود، و اينان چندند، و كجا جاى دارند؟ به خدا سوگند اندك به شمارند، و نزد خدا بزرگمقدار. به آنان است که خداوند حجتها و نشانههاى خود را حفظ میکند، تا به همانندهاى خويش بسپارند و در دلهاى افراد شبیه خود بكارند. علم با حقيقت بصيرت به آنان روى نموده، و با روح يقين درآميختهاند، و آنچه را نازپروردگان دشوار ديدهاند آسان پذيرفته؛ و بدانچه جاهلان از آن رميدهاند خو گرفته. و در دنیا با بندههایی همنشين شدهاند که روحهایش به ملأ اعلى آویخته. اينان خلیفّ الله در زمین و دعوتکنندگان به دین اویند. آه! آه! كه چه آرزومند ديدار آنانم!
كميل! اگر میخواهى بازگرد.
📚نهج البلاغة، حکمت147؛
📚 الغارات، ج1، ص149-154؛
📚 تحف العقول، ص169-171؛
📚 الإرشاد، ج1، ص227-228
📚این حدیث، علاوه بر منابعی که ذکر شد، با یک سند در الكافي (للکلینی، م۳۲۹)، ج1، ص335 و 339
📚و با همین سند، و سندی دیگر در الغيبة (للنعماني م۳۶۰)، ص137
📚و با سندی دیگر در الخصال (للصدوق م۳۸1)، ج1، ص186
📚و با ۱۴ سند دیگر در كمال الدين (للصدوق)، ج1، ص290-294 آمده است و جالب اینکه شیخ صدوق بعد از این سندهای متعدد میگوید «و لهذا الحديث طرق كثيرة». البته متن آن در این سندها اندک تفاوتهایی دارد.
👇متن حدیث👇
@yekaye
متن حدیث1
وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ ع لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ:
يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ.
النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ.
يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ وَ صَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ.
يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ.
يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.
هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَى [أُصِيبُ] أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لَا بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ يَنْقَدِحُ الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ؛ كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ.
اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ. وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟! أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً؛ يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى. أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ.
آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ! انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ.
📚نهج البلاغة، حکمت147؛
📚 الغارات، ج1، ص149-154؛
📚 تحف العقول، ص169-171؛
📚 الإرشاد، ج1، ص227-228
📚این حدیث، علاوه بر منابعی که ذکر شد، با یک سند در الكافي (للکلینی، م۳۲۹)، ج1، ص335 و 339
📚و با همین سند، و سندی دیگر در الغيبة (للنعماني م۳۶۰)، ص137
📚و با سندی دیگر در الخصال (للصدوق م۳۸1)، ج1، ص186
📚و با ۱۴ سند دیگر در كمال الدين (للصدوق)، ج1، ص290-294 آمده است و جالب اینکه شیخ صدوق بعد از این سندهای متعدد میگوید «و لهذا الحديث طرق كثيرة». البته متن آن در این سندها اندک تفاوتهایی دارد.
@yekaye