eitaa logo
یک آیه در روز
1.9هزار دنبال‌کننده
113 عکس
8 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ» اگر شهدا شادمانند، به خاطر مواجهه با نعمت و فضل خداوند است که شادمانند. هرچه امر خوب و دلپسندی به ما می‌رسد، از جانب خداست؛ کسی که امور را از جانب خدا ببیند، هر نعمتی را بشارت‌بخش نویدی از جانب خدا می‌بیند و با دریافت هر نعمتی، نه‌تنها از خود آن نعمت بهره‌مند می‌شود، بلکه آن را به عنوان بشارتی الهی می‌بیند و در واقع، از هر نعمتی دو بهره می‌برد: 🔹یکی بهره‌مندی از مزایای خود آن نعمت، 🔹 دوم بهره‌مندی از آن نعمت به عنوان بشارتی از رحمت و لطف خدا به خویش. @Yekaye
. 2⃣ «يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ ... ؛ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ» چرا در این آیه دوباره کلمه «یستبشرون» را تکرار کرد؟ 🍃الف. می‌تواند تکرار از باب تاکید باشد که در این صورت «نعمت و فضل» بیانی برای بشارت ذکر شده در آیه قبل می‌باشد؛ یعنی آن بشارتی که در مورد افرادی که هنوز به آنها ملحق نشده‌اند، می‌دهند بشارت به نعمت و فضلی از جانب خداست. 📚(الکشاف، ج1، ص440 ؛ البحر المحيط، ج3، ص433) 🍃ب. چه‌بسا این «یستبشرون» استیناف باشد و نه تاکید و یا تکرار، یعنی مطلبی مستقل از مطلب قبلی باشد؛ آنگاه: 🌱ب.1. مقصود این است که بشارت اول در مورد دیگران است ولی بشارت دوم در مورد خودشان 📚(البحر المحيط، ج3، ص434 ) 🌱ب.2. این بشارتی که در این آیه آمد، اعم از بشارت به خود آنها و بشارت در مورد دیگران است چرا که در ادامه همین آیه، عبارت «خدا اجر مومنان را ضایع نمی‌کند» را افزود که شامل همگان می‌شود؛ و ظاهرا بدین جهت است که کلمه «یستبشرون»‌ را دوباره ذکر کرد [چرا که یک بشارت عام‌تری را دارد مطرح می‌کند]. 📚 (المیزان، ج2، ص61) 🌱ب.3. ... 🍃ج. این بشارت نه تاکید است نه مستقل از عبارت قبل، بلکه حال برای ضمیر «یحزنون» می‌باشد؛ یعنی: ناراحت نمی‌شوند در حالی که و به خاطر اینکه مورد بشارت به نعمت و فضل خداوند قرار گرفته‌اند، هیچ گونه غمی ندارند. 📚(به نقل از: البحر المحيط، ج3، ص434 ) 🍃د. ... @Yekaye
3⃣ «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» نعمت و فضل را به صورت نکره و مبهم آورد. چرا؟ 🍃الف. نه فقط این دو، بلکه در «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» نیز روزی‌ای که به آنان داده می‌شود را مبهم گذاشت تا ذهن شنونده به سراغ هر روزی و نعمت و فضل و ممکنی برود و نشان دهد که همه چیز بدانها داده می‌شود. 📚 (المیزان، ج2، ص61) 🍃ب. شهدا به نعمت و فضلی میرسند كه برای ما شناخته شده نيست. 📚(تفسير نور، ج1، ص651) 🍃ج. این نکره و نامعین آوردن نعمت، دلالت بر تعظیم و تفخیم دارد یعنی بقدری این نعمت عظیم است که نمی‌توان آن را شناخت چنانکه در حدیث آمده است «چیزهایی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه در قلب کسی خطور نموده است». 📚 (البحر المحيط، ج3، ص434) 🍃د. ... @Yekaye
. 4⃣ «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» بعد از عبارت «نعمة من الله» کلمه «و فضلٍ»‌ را افزود، که یعنی «و فضلٍ من الله». اینکه کلمه «فضل» را قبل از «من الله» نیاورد (یعنی نفرمود: «بنعمة و فضلٍ من الله») ظاهرا نشان می‌دهد که اصراری هست بر اینکه این فضل، امری است متمایز از آن نعمت؛ یعنی این شهدا دو بشارت دریافت می‌کنند: ‌بشارتی به نعمت و بشارتی به فضل. تفاوت این دو در چیست؟ 🍃الف. اگر صرفا پاداش عمل آنها داده شود چندان بشارت معنی ندارد؛ برای همین با تعبیر «نعمت» به پاداش عمل آنها، و با تعبیر «فضل»‌ به افزوده‌ای بر آن پاداش اشاره کرد. 📚(مجمع‌البیان، ج2، ص884) که این بیان، تناسب دارد با آیه «لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ» (یونس/26) و درباره این زیادت، 🌱الف.1. برخی گفته‌اند آن رحمت‌های اضافه بر پاداش عمل خود آنهاست، 🌱الف.2. برخی گفته‌اند آن چیزی است که افزودن آن به پاداش، مایه سرور خاص و بشارت آنان می شود؛ 🌱الف.3. برخی گفته‌اند این «فضل» شرح نعمت بهشتی است که نعمتهای بهشت مانند دنیا نیستند که صرفا همانی باشند که الان هستند، بلکه نعمتهای بهشتی دائما در حال بسط و فزونی یافتن‌اند و با این تعبیر، بدان فزونی درون خود نعمت اشاره شده است. 📚(البحر المحيط، ج3، ص434) 🍃ب. این تعدد لفظ برای تاکید و بیان مبالغه در پاداشی است که بدانها داده می‌شود. 📚(مجمع‌البیان، ج2، ص884) 🍃ج. این بشارتی که در این آیه آمد، اعم از بشارت به خود آنها و بشارت در مورد دیگران است چرا که در ادامه همین آیه عبارت «خدا اجر مومنان را ضایع نمی‌کند» را افزود که شامل همگان می‌شود؛ و ظاهرا بدین جهت است که کلمه «یستبشرون»‌را تکرار کرد و با کلمه «فضل» را نیز اضافه نمود. 📚(المیزان، ج2، ص61) 🍃د. ... @Yekaye
. 5⃣ «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ» در عالم برزخ، بشارت وشادمانی وجود دارد. 📚(تفسير نور، ج1، ص651) @Yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ با توجه به کثرت مطالب مربوط به آیه 171، امروز نیز به همین آیه خواهیم پرداخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️3) الف. از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند: فوق هر نیکی‌ای نیکویی است تا جایی که شخص در راه خدا به شهادت رسد؛ که چون در راه خدا به شهادت رسید برتر از آن نیکی‌ای نیست. 📚الخصال، ج1، ص9 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِي هَمَّامٍ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّی يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ. ☀️ب. از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده که ایشان فرمودند: سه کس‌اند که به درگاه خداوند عز و جل شفاعت کنند: انبیاء شفاعت کنند، سپس علماء، سپس شهداء. 📚الخصال، ج1، ص156؛ قرب الإسناد، ص64 حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: ثَلَاثَةٌ يَشْفَعُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيُشَفَّعُونَ الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ الشُّهَدَاءُ. @Yekaye
☀️4) از امام صادق ع حکایتی روایت شده است که نمونه خوبی است برای نشان دادن اینکه اگر کسی مومن باشد و بر اساس ایمانش عمل کند، هرقدر هم که همه چیز علیه رقم بخورد خداوند حق او را ضایع نمی‌کند: پادشاهی در بنی اسرائیل بود و قاضی‌ای داشت و این قاضی برادری داشت که مرد صداقت بود؛ و این مرد همسری داشت از نسل پیامبران. یکبار پادشاه تصمیم گرفت که مردی را در پی ماموریتی بفرستد. به قاضی گفت: مرد مورد وثوقی به من معرفی کن! قاضی گفت: از برادرم مطمئن‌تر کسی را سراغ ندارم. پادشاه او را فراخواند تا به ماموریت بفرستد. وی اکراه داشت و به برادرش گفت؛ من نگران همسرم هستم؛ اما او نیز وی را بدین کار تشویق کرد و نهایتا او چاره‌ای جز رفتن ندید. به برادرش گفت: من در این سفر چیزی نیست که بر جای بگذارم که برایم مهمتر از همسرم باشد؛ تو جانشین من باش و اگر کاری داشت برایش انجام بده. او گفت: باشد. آن مرد عازم سفر شد در حالی همسرش هم چندان این سفر را خوش نداشت. آن قاضی مرتب به این زن سرکشی می‌کرد و اگر کاری داشت انجام می‌داد و کم‌کم شیفته او شد و او را به رابطه با خویش فراخواند! وی خویشتن‌داری کرد؛ اما قاضی اصرار کرد و قسم خورد که اگر آنچه از تو می‌خواهم برآورده نکنی، به پادشاه خبر می‌دهم که مرتکب فسق و فجور شده‌ای! آن زن گفت: هر کاری می‌خواهی بکن، که من هرگز اندکی از درخواست تو را هم اجابت نخواهم کرد! قاضی نزد پادشاه رفت و گفت: همسر برادرم مرتکب فسق و فجور شده و این مطلب بر من ثابت گردیده است. پادشاه گفت: حکم شرع را بر او اجرا کن! وی نزد زن برگشت و گفت:‌ پادشاه دستور سنگسار تو را داده! اگر درخواستم را اجابت نکنی سنگسارت می‌کنم. او پاسخ داد: هر کاری می‌خواهی بکن، که من هرگز درخواست تو را اجابت نخواهم کرد! پس قاضی وی را به ملا عام آورد و گودالی حفر کردند و همراه مردم او را سنگسار کردند و وقتی گمان کرد که مرده است او را رها کرد و از آن محل رفت. چون شب کاملا چیره شد او که هنوز رمقی داشت به زحمت خود را از آن گودال بیرون آورد و راه خود را در پیش گرفت و از شهر بیرون رفت تا به دیر یک راهبی رسید و شب را جلوی درب آن دیر خوابید. چون صبح شد و راهب در دیر را باز کرد، او را دید و از احوالش پرسید و او ماجرا را برایش تعریف کرد. دل راهب به رحم آمد و و او را به داخل دیر برد. راهب پسربچه کوچکی داشت و غیر از او فرزندی نداشت و پسر خوش احوالی بود. به هر حال، آن زن را مداوا کرد تا اینکه حالش خوب شد و جراحاتش مرهم یافت و پسرش را نزد وی می‌فرستاد و او نیز در تربیت او می‌کوشید. راهب، پیشکاری داشت که کم‌کم شیفته این زن شد و او را به رابطه با خویش دعوت کرد. زن خویشتن‌داری کرد اما او اصرار نمود و باز وی خویشتن‌داری کرد. پیشکار گفت: اگر آنچه می‌خواهم انجام ندهی به قتل تو اقدام خواهم کرد! زن گفت: هر کاری می‌خواهی بکن! پیشکار به سراغ آن پسر بچه رفت و چنان او را زد که گردنش شکست و بلافاصله سراغ راهب رفت و به او گفت: به دلجویی از یک زن فاسق و فاجر اقدام کردی و فرزندت را به او سپردی و او هم فرزندت را کشت! راهب سراغش آمد و وقتی بچه‌اش را دید به زن گفت: این چکاری بود که کردی؟! مگر من با تو بد کرده بودم؟! زن داستان را تعریف کرد؛ راهب گفت: من دیگر دلم صاف نیست که تو نزد من بمانی؛ از اینجا برو! و او را شبانه بیرون کرد و به او بیست درهم دارد و گفت:‌این زاد و توشه‌ات! خدا کفایتت کند! وی شبانه از آن دیر بیرون آمد و به راه افتاد تا به شهری رسید که بر در آن شهر شخصی را بر چوبی به صلیب کشیده بودند و هنوز زنده بود. حال و روزش را پرسید و او گفت: من بیست درهم بدهکار هستم و نزد ما چنین است که اگر کسی بدهکار باشد و در موعدش نتواند قرض خود را ادا کند طلبکار می‌تواند وی را به صلیب بکشد تا زمانی که بدهی‌اش را دریافت کند. زن آن بیست درهم را درآورد و به بدهکار داد و گفت: او را نکشید و او را از صلیب پایین آوردند. وی گفت: با این لطفت بسیار بر من منت نهادی که مرا از این صلیب و در واقع، از مرگ نجات دادی. من در خدمت تو خواهم بود هر جایی که بروی! پس همراه وی به راه افتاد تا به هم به ساحل دریایی رسیدند و جماعت و قایقی دیدند. به زن گفت: همینجا بنشین تا من بروم و کاری برای آنها انجام دهم و در ازایش غذایی بگیرم و نزد تو آورم. به نزد آنها رفت و گفت: در قایق‌تان چه دارید؟ گفتند: مال التجاره‌ای به همراه داریم:‌ جواهر و عنبر. این قایق مربوط به اشیایی است که برای تجارت می‌بریم؛ و آن قایق را خودمان سوار می‌شویم. پرسید آنچه در قایق دارید چقدر می‌ارزد؟! گفتند: خیلی زیاد و حساب دقیقش را نداریم. گفت: من چیزی دارم که از آنچه در قایق دارید بیشتر می‌ارزد. گفتند: چه چیزی؟ گفت: کنیزی دارم که مانندش را هرگز ندیده اید! گفتند: آیا می‌فروشی؟ @Yekaye 👇ادامه حکایت👇
👇ادامه حکایت 👇 گفت: آری، به شرط اینکه کسی از شما برود و او را ببیند و سپس نزد من برگردد و بخردش و او را خبردار نکند، بلکه بعد از اینکه پول مرا دادید و من رفتم او را خبردار کند. گفتند: مشکلی نیست! یکی را فرستادند و او رفت و برگشت و گفت واقعا مانند او ندیده‌ام؛ او را به ده هزار درهم خریدند و پول را به او دادند و او راه خود را در پیش گرفت. چون دور شد نزد زن آمدند و گفتند:‌ بلند شو و با ما به داخل قایق بیا ! گفت: چرا؟ گفتند: تو را از اربابت خریده‌ایم! گفت: ارباب من کیست؟ من برده نیستم! گفتند: یا با زبان خوش بلند می‌شوی یا تو را به زور می‌بریم! بناچار بلند شد و همراه آنها به راه افتاد تا به کنار قایق رسیدند. چون در مورد وی، نسبت به هم اطمینان نداشتند قرار گذاشتند که وی در قایقی که جواهر و مال التجاره بود باشد و خودشان همگی در قایق دیگر نشستند. چون به راه افتادند خداوند تندبادی فرستاد و آنان و قایقشان را غرق کرد و قایقی که آن زن در آن بود به سلامت به جزیره‌ای از جزایر دریا رسید. وی پیاده شد و قایق را محکم بست و در جزیره به راه افتاد، جزیره‌ای بود پر آب و پر از درختان میوه. با خود گفت: از این آب می‌نوشم و از این میوه‌ها می‌خورم و در همینجا خدا را عبادت می‌کنم. خداوند به پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل وحی کرد که نزد آن پادشاه برود و بگوید: در فلان جزیره‌ از جزایر دریا، آفریده‌ای از آفریدگانم هست؛ پس تو و مردمت نزد او بروید و پیش او به گناهانتان اعتراف کنید و از او بخواهید که شما را ببخشد که اگر او شما را ببخشد من هم شما را خواهم آمرزید! پادشاه همراه با جماعتی از مردم به آن جزیره رفتند و آن زن را دیدند. ابتدا پادشاه سراغش رفت و گفت: قاضی من نزد من آمد و به من خبر داد که همسر برادرش مرتکب فسق و فجور شده و من دستور سنگسار او را دادم در حالی که شاهدی بر این مدعا نیاورده بود و می‌ترسم که بر کاری که سزاوار نبوده باشد اقدام کرده باشم. دلم می‌خواهد برایم استغفار کنی! گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین! سپس همسرش جلو آمد در حالی که او را نمی‌شناخت؛ گفت: من همسری داشتم که در فضیلت و نیکی سرآمد بود؛ یکبار او را تنها گذاشتم و به سفر رفتم و او نگران بود و به همین جهت برادرم را به مراقبت از او توصیه کردم؛ چون بازگشتم و از حال و روز او جویا شدم، برادرم گفت که او مرتکب فسق و فجور شد و من بناچار او را سنگسار کردم. من می‌ترسم با این کارم حق او را ضایع کرده باشم؛ برایم استغفار کن! گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین! و او را در کنار پادشاه نشاند. سپس قاضی آمد و گفت: برادرم همسری داشت که من شیفته‌اش شدم و او را به رابطه با خویش دعوت کردم؛ او نپذیرفت؛ من هم به پادشاه گفتم که او مرتکب فسق و فجور شده و دستور سنگسار او را گرفتم و او را سنگسار کردم در حالی که دروغ گفته بودم. برایم استغفار کن! گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! سپس به همسر خویش گفت: شنیدی؟! سپس آن راهب آمد و حکایتش را تعریف کرد و گفت: من او را شبانه از دیر بیرون کردم و می‌ترسم که درندگان بیابان او را کشته باشند. گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین! سپس پیشکار آمد و حکایتش را بازگو کرد. گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! و به راهب رو کرد و گفت: شنیدی؟! سپس آن کسی که او را به صلیب کشیده بودند آمد و حکایتش را بازگو کرد. گفت: خدا تو را نیامرزد! سپس به همسرش رو کرد و گفت: من همسر تو هستم و همه آنچه شنیدی حکایت من بود؛ من دیگر به زندگی با مردان رغبتی ندارم! دلم می‌خواهد این قایق و آنچه در آن است را به تو بدهم و تو هم مرا رها کنی تا در این جزیره به عبادت خدایم مشغول شوم؛ خودت می‌بینی که مردان چه به حال و روز من آوردند. وی هم پذیرفت و زن را طلاق داد و پادشاه و مردمانش نیز بازگشتند! 📚الكافي، ج5، ص556-559 📝 یکی از اعضای محترم کانال اطلاع دادند که این حکایت در کتابی به نام «زنی در جزیره ای گمنام» در قالب رمان درآورده است که احتمالا می‌تواند برای جوانان جذاب باشد. @Yekaye