.
5⃣ «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»
در عالم برزخ، بشارت وشادمانی وجود دارد.
📚(تفسير نور، ج1، ص651)
@Yekaye
✅ با توجه به کثرت مطالب مربوط به آیه 171، امروز نیز به همین آیه خواهیم پرداخت
☀️3) الف.
از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:
فوق هر نیکیای نیکویی است تا جایی که شخص در راه خدا به شهادت رسد؛ که چون در راه خدا به شهادت رسید برتر از آن نیکیای نیست.
📚الخصال، ج1، ص9
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِي هَمَّامٍ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ:
فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّی يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ.
☀️ب. از امام صادق ع از پدرانشان از رسول الله ص روایت شده که ایشان فرمودند:
سه کساند که به درگاه خداوند عز و جل شفاعت کنند: انبیاء شفاعت کنند، سپس علماء، سپس شهداء.
📚الخصال، ج1، ص156؛ قرب الإسناد، ص64
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
ثَلَاثَةٌ يَشْفَعُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيُشَفَّعُونَ الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ الشُّهَدَاءُ.
@Yekaye
☀️4) از امام صادق ع حکایتی روایت شده است که نمونه خوبی است برای نشان دادن اینکه اگر کسی مومن باشد و بر اساس ایمانش عمل کند، هرقدر هم که همه چیز علیه رقم بخورد خداوند حق او را ضایع نمیکند:
پادشاهی در بنی اسرائیل بود و قاضیای داشت و این قاضی برادری داشت که مرد صداقت بود؛ و این مرد همسری داشت از نسل پیامبران.
یکبار پادشاه تصمیم گرفت که مردی را در پی ماموریتی بفرستد. به قاضی گفت: مرد مورد وثوقی به من معرفی کن!
قاضی گفت: از برادرم مطمئنتر کسی را سراغ ندارم.
پادشاه او را فراخواند تا به ماموریت بفرستد. وی اکراه داشت و به برادرش گفت؛ من نگران همسرم هستم؛ اما او نیز وی را بدین کار تشویق کرد و نهایتا او چارهای جز رفتن ندید. به برادرش گفت: من در این سفر چیزی نیست که بر جای بگذارم که برایم مهمتر از همسرم باشد؛ تو جانشین من باش و اگر کاری داشت برایش انجام بده.
او گفت: باشد.
آن مرد عازم سفر شد در حالی همسرش هم چندان این سفر را خوش نداشت.
آن قاضی مرتب به این زن سرکشی میکرد و اگر کاری داشت انجام میداد و کمکم شیفته او شد و او را به رابطه با خویش فراخواند! وی خویشتنداری کرد؛ اما قاضی اصرار کرد و قسم خورد که اگر آنچه از تو میخواهم برآورده نکنی، به پادشاه خبر میدهم که مرتکب فسق و فجور شدهای!
آن زن گفت: هر کاری میخواهی بکن، که من هرگز اندکی از درخواست تو را هم اجابت نخواهم کرد!
قاضی نزد پادشاه رفت و گفت: همسر برادرم مرتکب فسق و فجور شده و این مطلب بر من ثابت گردیده است.
پادشاه گفت: حکم شرع را بر او اجرا کن!
وی نزد زن برگشت و گفت: پادشاه دستور سنگسار تو را داده! اگر درخواستم را اجابت نکنی سنگسارت میکنم.
او پاسخ داد: هر کاری میخواهی بکن، که من هرگز درخواست تو را اجابت نخواهم کرد!
پس قاضی وی را به ملا عام آورد و گودالی حفر کردند و همراه مردم او را سنگسار کردند و وقتی گمان کرد که مرده است او را رها کرد و از آن محل رفت.
چون شب کاملا چیره شد او که هنوز رمقی داشت به زحمت خود را از آن گودال بیرون آورد و راه خود را در پیش گرفت و از شهر بیرون رفت تا به دیر یک راهبی رسید و شب را جلوی درب آن دیر خوابید. چون صبح شد و راهب در دیر را باز کرد، او را دید و از احوالش پرسید و او ماجرا را برایش تعریف کرد.
دل راهب به رحم آمد و و او را به داخل دیر برد. راهب پسربچه کوچکی داشت و غیر از او فرزندی نداشت و پسر خوش احوالی بود. به هر حال، آن زن را مداوا کرد تا اینکه حالش خوب شد و جراحاتش مرهم یافت و پسرش را نزد وی میفرستاد و او نیز در تربیت او میکوشید. راهب، پیشکاری داشت که کمکم شیفته این زن شد و او را به رابطه با خویش دعوت کرد. زن خویشتنداری کرد اما او اصرار نمود و باز وی خویشتنداری کرد.
پیشکار گفت: اگر آنچه میخواهم انجام ندهی به قتل تو اقدام خواهم کرد!
زن گفت: هر کاری میخواهی بکن!
پیشکار به سراغ آن پسر بچه رفت و چنان او را زد که گردنش شکست و بلافاصله سراغ راهب رفت و به او گفت:
به دلجویی از یک زن فاسق و فاجر اقدام کردی و فرزندت را به او سپردی و او هم فرزندت را کشت!
راهب سراغش آمد و وقتی بچهاش را دید به زن گفت: این چکاری بود که کردی؟! مگر من با تو بد کرده بودم؟!
زن داستان را تعریف کرد؛ راهب گفت: من دیگر دلم صاف نیست که تو نزد من بمانی؛ از اینجا برو! و او را شبانه بیرون کرد و به او بیست درهم دارد و گفت:این زاد و توشهات! خدا کفایتت کند!
وی شبانه از آن دیر بیرون آمد و به راه افتاد تا به شهری رسید که بر در آن شهر شخصی را بر چوبی به صلیب کشیده بودند و هنوز زنده بود. حال و روزش را پرسید و او گفت: من بیست درهم بدهکار هستم و نزد ما چنین است که اگر کسی بدهکار باشد و در موعدش نتواند قرض خود را ادا کند طلبکار میتواند وی را به صلیب بکشد تا زمانی که بدهیاش را دریافت کند.
زن آن بیست درهم را درآورد و به بدهکار داد و گفت: او را نکشید و او را از صلیب پایین آوردند.
وی گفت: با این لطفت بسیار بر من منت نهادی که مرا از این صلیب و در واقع، از مرگ نجات دادی. من در خدمت تو خواهم بود هر جایی که بروی! پس همراه وی به راه افتاد تا به هم به ساحل دریایی رسیدند و جماعت و قایقی دیدند. به زن گفت: همینجا بنشین تا من بروم و کاری برای آنها انجام دهم و در ازایش غذایی بگیرم و نزد تو آورم. به نزد آنها رفت و گفت: در قایقتان چه دارید؟
گفتند: مال التجارهای به همراه داریم: جواهر و عنبر. این قایق مربوط به اشیایی است که برای تجارت میبریم؛ و آن قایق را خودمان سوار میشویم.
پرسید آنچه در قایق دارید چقدر میارزد؟!
گفتند: خیلی زیاد و حساب دقیقش را نداریم.
گفت: من چیزی دارم که از آنچه در قایق دارید بیشتر میارزد.
گفتند: چه چیزی؟
گفت: کنیزی دارم که مانندش را هرگز ندیده اید!
گفتند: آیا میفروشی؟
@Yekaye
👇ادامه حکایت👇
👇ادامه حکایت 👇
گفت: آری، به شرط اینکه کسی از شما برود و او را ببیند و سپس نزد من برگردد و بخردش و او را خبردار نکند، بلکه بعد از اینکه پول مرا دادید و من رفتم او را خبردار کند.
گفتند: مشکلی نیست! یکی را فرستادند و او رفت و برگشت و گفت واقعا مانند او ندیدهام؛ او را به ده هزار درهم خریدند و پول را به او دادند و او راه خود را در پیش گرفت. چون دور شد نزد زن آمدند و گفتند: بلند شو و با ما به داخل قایق بیا !
گفت: چرا؟
گفتند: تو را از اربابت خریدهایم!
گفت: ارباب من کیست؟ من برده نیستم!
گفتند: یا با زبان خوش بلند میشوی یا تو را به زور میبریم!
بناچار بلند شد و همراه آنها به راه افتاد تا به کنار قایق رسیدند. چون در مورد وی، نسبت به هم اطمینان نداشتند قرار گذاشتند که وی در قایقی که جواهر و مال التجاره بود باشد و خودشان همگی در قایق دیگر نشستند.
چون به راه افتادند خداوند تندبادی فرستاد و آنان و قایقشان را غرق کرد و قایقی که آن زن در آن بود به سلامت به جزیرهای از جزایر دریا رسید. وی پیاده شد و قایق را محکم بست و در جزیره به راه افتاد، جزیرهای بود پر آب و پر از درختان میوه.
با خود گفت: از این آب مینوشم و از این میوهها میخورم و در همینجا خدا را عبادت میکنم.
خداوند به پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل وحی کرد که نزد آن پادشاه برود و بگوید: در فلان جزیره از جزایر دریا، آفریدهای از آفریدگانم هست؛ پس تو و مردمت نزد او بروید و پیش او به گناهانتان اعتراف کنید و از او بخواهید که شما را ببخشد که اگر او شما را ببخشد من هم شما را خواهم آمرزید!
پادشاه همراه با جماعتی از مردم به آن جزیره رفتند و آن زن را دیدند. ابتدا پادشاه سراغش رفت و گفت: قاضی من نزد من آمد و به من خبر داد که همسر برادرش مرتکب فسق و فجور شده و من دستور سنگسار او را دادم در حالی که شاهدی بر این مدعا نیاورده بود و میترسم که بر کاری که سزاوار نبوده باشد اقدام کرده باشم. دلم میخواهد برایم استغفار کنی!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین!
سپس همسرش جلو آمد در حالی که او را نمیشناخت؛ گفت: من همسری داشتم که در فضیلت و نیکی سرآمد بود؛ یکبار او را تنها گذاشتم و به سفر رفتم و او نگران بود و به همین جهت برادرم را به مراقبت از او توصیه کردم؛ چون بازگشتم و از حال و روز او جویا شدم، برادرم گفت که او مرتکب فسق و فجور شد و من بناچار او را سنگسار کردم. من میترسم با این کارم حق او را ضایع کرده باشم؛ برایم استغفار کن!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین! و او را در کنار پادشاه نشاند.
سپس قاضی آمد و گفت: برادرم همسری داشت که من شیفتهاش شدم و او را به رابطه با خویش دعوت کردم؛ او نپذیرفت؛ من هم به پادشاه گفتم که او مرتکب فسق و فجور شده و دستور سنگسار او را گرفتم و او را سنگسار کردم در حالی که دروغ گفته بودم. برایم استغفار کن!
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! سپس به همسر خویش گفت: شنیدی؟!
سپس آن راهب آمد و حکایتش را تعریف کرد و گفت: من او را شبانه از دیر بیرون کردم و میترسم که درندگان بیابان او را کشته باشند.
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! بنشین!
سپس پیشکار آمد و حکایتش را بازگو کرد.
گفت: خدا تو را ببخشد و بیامرزد! و به راهب رو کرد و گفت: شنیدی؟!
سپس آن کسی که او را به صلیب کشیده بودند آمد و حکایتش را بازگو کرد.
گفت: خدا تو را نیامرزد!
سپس به همسرش رو کرد و گفت: من همسر تو هستم و همه آنچه شنیدی حکایت من بود؛ من دیگر به زندگی با مردان رغبتی ندارم! دلم میخواهد این قایق و آنچه در آن است را به تو بدهم و تو هم مرا رها کنی تا در این جزیره به عبادت خدایم مشغول شوم؛ خودت میبینی که مردان چه به حال و روز من آوردند.
وی هم پذیرفت و زن را طلاق داد و پادشاه و مردمانش نیز بازگشتند!
📚الكافي، ج5، ص556-559
📝 یکی از اعضای محترم کانال اطلاع دادند که این حکایت در کتابی به نام «زنی در جزیره ای گمنام» در قالب رمان درآورده است که احتمالا میتواند برای جوانان جذاب باشد.
@Yekaye
.
6⃣ «يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ»
از کنار هم گذاشتن این آیه و دو آیه قبل میتوان نتیجه گرفت که این آیات در مقام بیان اجر مومنان است؛
که این اجر، روزیخاصی است که نزد پروردگار برایشان مقدر شده،
و این روزی، نعمت و فضلی از جانب خداوند است؛
و مشخصه اصلی این نعمت و فضل آن است که به نحوی است که هیچ جای ترس و اندوهی باقی نمیگذارد؛
💢یعنی هم هر آنچه میخواهند بدانها داده میشود و از هرچه ناخوش دارند دور نگه داشته میشوند (غصه نداشتن چیزی را نمیخورند)
💢و هم هیچگاه این نعمتها را از آنها نمی گیرند و ترسی از اینکه در آینده چه وضعی ممکن است پیش آید ندارند؛
به تعبیر دیگر،
حقیقت آن رزق نزد پروردگار، با آن شادمانی به فضلی که خدا بدانها داده، با این بشارت به نعمت و فضل، و آن نفی هر گونه ترس و غم، همگی به یک امر واحد برمیگردد.
📚(المیزان، ج2، ص61-62)
@Yekaye
.
7⃣ «يَسْتَبْشِرُونَ ... أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»
🔹در آیه قبل موضوع بشارت را این قرار داد که هیچ خوف و حزنی ندارند؛ و بیان شد که نفی خوف و حزن، به معنای برطرف کردن همه نگرانیهای مربوط به گذشته (غم) و آینده (خوف) و اثبات ضمنی همه نعمتها تا ابد است
🔖(جلسه قبل، تدبر5 https://eitaa.com/yekaye/3240 ).
🔹در این آیه موضوع بشارت را نعمت و فضل خداوند دانست؛
▪️میتوان نتیجه گرفت که این نفیِ «خوف و حزن» ، روی دیگر همان اثبات «نعمت و فضل» است.
📚(المیزان، ج2، ص62)
@Yekaye
.
8⃣ «أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ»
پاداش عملكرد مؤمنان، تضمين شده است.
📚(تفسير نور، ج1، ص651)
🔺انسانی که بر اساس ایمان رفتار میکند، بسیاری از اوقات در موقعیتهایی قرار میگیرد که باید از نفع ظاهری خود صرف نظر کند و تن به ضرر مادی و دنیوی بدهد.
🔺هرچه درجه ایمان شخص بالاتر باشد، بقدری در چنین موقعیتهایی قرار میگیرد که افرادی که بیرون از گود ایستادهاند چهبسا او را به نفهمی و کودنی متهم کنند؛ حتی اگر آن شخص، شخصیت برجستهای همچون #امیرالمومنین ع باشد❗️
در روایت است که
☀️به ایشان گفتند بسیاری از مردم بر این باورند که معاویه از شما زیرکتر است!
حضرت پاسخ داد: به خدا سوگند معاویه زیرکتر از من نیست؛ ولیکن او نیرنگبازی و فجور (= خروج از حد) میکند؛ و اگر نبود که من اهل نیرنگ نیستم [میدیدید که بر اساس منطق شما هم] زیرکترین مردم میبودم!
📚(نهجالبلاغه، خطبه200)
☀️و در جای دیگر چنین تعبیر کرد که «اگر تقوی نبود من زیرکترین عرب شمرده میشدم»
📚 (کافی، ج8، ص24)
☀️و در جایی مطلب را این گونه تفصیل داد:
امروزه در زمانی واقع شدهایم که اغلب اهل زمانه نیرنگ زدن را زرنگی میپندارند و نادانان، نیرنگبازی را حُسنِ تدبیر قلمداد میکنند❗️
آنان را چه میشود⁉️
خدا بکشدشان‼️
بسیار میشود که شخص آگاهی که تحولات و دگرگونیها را درک میکند وجه خروج از مشکلات را میفهمد، اما در برابرش مانعی از امر و نهی خداوند است پس در حالی که توان انجام کاری را داشته آن را رها میکند و کسی که اندک خویشتنداریای در امر دین ندارد فرصت را غنیمت میشمرد❗️
📚(نهجالبلاغه، خطبه41)
💠تطبیق بر وضعیت روز
امروزه کشور در یک وضعیت نامطلوب اقتصادی بسر میبرد!
و همین موجب شده که برخی از ترس اینکه مبادا ارزش پولشان افت کند و «ضرر کنند»، دائما به خرید چیزهای غیرضروری روی میآورند و بدین سان، التهاب بازار دامن میزنند❗️
اما کسی اگر واقعا مومن باشد،
به خاطر خدا از ورود در این التهاب خودداری خواهد کرد،
و شک ندارد که «ضرر نمیکند»؛
زیرا خداوند اجر مومنان را ضایع نمیگرداند.
🔖حکایتی که در حدیث 4 گذشت، نمونه خوبی از این مدعاست.
https://eitaa.com/yekaye/3270
@Yekaye