eitaa logo
یک آیه در روز
2هزار دنبال‌کننده
115 عکس
10 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹فَسَبِّحْ قبلا بیان شد که ▪️در مورد ماده «سبح» برخی گفته‌اند این ماده در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند: یکی از جنس عبادت، چنانکه به نماز مستحبی «سُبحه» می گویند و تسبیح هم منزه دانستن خداوند است از هر بدی‌ای؛ و دومی از جنس سعی و تلاش، چنانکه السَّبْح و السِّباحة به معنای غوطه‌ور شدن و شنا کردن در آب است. ▪️در مقابل دیگران خواسته‌اند این دو معنا را بهم برگردانند: ▫️برخی گفته‌اند اصل معنای این ماده، حرکت سریع در آب یا هواست (شنا کردن و شناور شدن) و به همین جهت، به حرکت ستارگان در آسمان، «سَبَحَ» گفته شده است: «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ‏» (أنبياء/۳۳) و این تعبیر در مورد اسبانی که با سرعت و روان حرکت می‌کنند «وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً» (نازعات/۳) نیز گفته می‌شود؛ و در آیه «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً» (مزمل/۷) هم منظور حرکت سریع در انجام کارهاست. بر این اساس، تسبیح که به معنای تنزیه خداوند متعال است، در اصل به معنای حرکت سریع در عبادت خداوند متعال بوده، و بر مطلق عبادات قولی و فعلی به کار رفته است. ▫️در طرف مقابل برخی گفته‌اند اصل این معنا «حرکت در مسیر حق بدون هرگونه انحراف» یا «بر حق بودنی کاملا منزه از هر نقطه ضعف» بوده، و در آن دو مفهوم «در مسیر حق بودن» و «از ضعفی دور بودن» در آن لحاظ شده است؛ و اینکه در مورد شنا و غوطه‌ور شدن یا حرکت اسبها یا کثرت اعمال انسان به کار می‌رود همگی مصادیقی از این باب است که متناسب با موضوع بحث بوده است؛ مثلا در معنای شنا کردن آن حرکتی است که نظم و سیر معنی دارد و از انحراف و .. دور است؛ و …؛ و تفاوت «سَبْح» و «تَسْبِيح» در این است که اولی فعل لازم است و بر جریان و تنزه طبیعی شیء دلالت می‌کند؛ اما دومی متعدی است و بر اینکه چیزی را در جریان قرار دهیم و او را تنزیه کنیم، می‌باشد. 🔖جلسه ۴۵۲ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-7/ @yekaye
🔹ربِّكَ قبلا بیان شد که ▪️ماده‌های «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» چنان به هم نزدیک است که در توضیح اصل ماده اینها بیان اهل لغت گاه بسیار به هم نزدیک می‌شود؛ و به تَبَعِ آن، اینکه کلمه «ربّ» و «تربیت» واقعا از دو اصل مستقلند یا هر دو از یک اصل‌اند محل اختلاف است. ▪️ابن فارس بر این باور است که ماده «ربب» در اصل بر سه معنا دلالت دارد، که این سه معنا نیز بسیار به هم نزدیکند و چه بسا بتوان آنها را به یک معنا برگرداند: ▫️یکی اصلاح شیء و قیام بر آن، که ربّ به معنای مالک و خالق و صاحب؛ و نیز به معنای اصلاح کننده چیزی (مصلحٌ للشیء) از همین اصل است؛ و «ربیبة» (وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي‏ في‏ حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ؛ نساء/۲۳) و «رِبّی» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ؛ آل عمران/۱۴۶) نیز از همین اصل است. ▫️دوم ملازم چیزی بودن و اقامه بر آن است که با معنای اول بسیار نزدیک است، که در این معنا کلماتی «رَباب» برای ابرهای باران‌زا؛ و یا «رُبَّی» ‌برای گوسفندی که به خاطر شیرش دائما در خانه نگه داشته می‌شود گفته می‌شود. ▫️و سوم، ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است، که این معنا نیز به دو معنای قبل نزدیک است. در این معناست کلماتی مانند «الرِّبابة» به معنای عهد، که به دو نفر که هم‌پیمان می‌شوند نیز «أَرِبَّة» گویند؛ ویا به آب فراوان از این جهت که یکجا جمع شدن «رَبَب» گویند همچنین به گله‌های گاو وحشی «رّبْرَب» گویند ظاهرا بدین جهت که با هم حرکت می‌کنند؛ ▫️وی با اینکه بین «ربب» با «ربو» و «ربی» فرق می‌گذارد اما محتمل می‌داند که «تربیة» از هریک از دو ماده «ربب» یا «ربی» باشد. ▪️اما راغب اصفهانی ظاهرا دو ماده «ربب» و «ربی» را به یک معنا برمی‌گرداند و در مقابل، ماده «ربو» را از این دو جدا می‌کند؛ چرا که وی اصلِ «ربّ» را برگرفته از «تربیة» می‌داند و بیان می‌کند که تربیت عبارت است از اینکه چیزی را از حالی به حالت دیگر درآوردن تا اینکه به حالت نهایی خود برشد، و سه فعل «رَبَّهُ» (ثلاثی مجرد از ربب) و «ربّاهُ» (باب تفعیل از «ربی») و «رَبَّبَهُ» (باب تفعیل از «ربب») را به یک معنا می‌شمرد؛ و از سوی دیگر «بحث مستقلی درباره ماده «ربو» باز کرده و کلماتی مانند «ربوة» و «ربا» را دلالت بر معنای زیادی و علو دارد جزء آن برمی‌شمرد. ▫️در نگاه راغب، کلمه «رَبّ» مصدری است که به نحو استعاری برای فاعل به کار می‌رود؛ و به صورت مطلق فقط در مورد خداوند متعال که متکفل مصلحت کل موجودات است به کار می‌رود: «بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ» (سبأ/۱۵) و بر این اساس، تعبیر «أرباب» در آیه «وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً» (آل عمران/۸۰) به معنای آلهه (خدایان) دانسته است. وی توضیح می‌دهد که این کلمه به صورت مضاف هم برای خداوند (رَبِّ الْعالَمِينَ، فاتحة/۱؛ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ، صافات/۱۲۶) و هم برای غیرخداوند (اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ،‏ يوسف/۴۲؛ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّكَ‏، يوسف/۵۰) به کار می‌رود. «ربّانیّ» هم منسوب به «ربّان» است (شبیه عطشان) و برخی هم گفته‌اند منسوب به «ربّ» است؛ یعنی کسی که علم را ربوبیت می‌کند (همچون حکیم») ویا اینکه خود را با علم تربیت می‌نماید (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ، مائدة/۶۳؛ كُونُوا وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون‏، آل عمران/۷۲) و برخی هم گفته‌اند منسوب به «ربّ» به معنای خداست؛ و ربانی به معنای شخص الهی می‌باشد، چنانکه از امیرالمومنین ع روایت شده «أَنَا رَبَّانِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ» و زیاد شدن نون در آن شبیه زیاد شدن در کلماتی مانند جسمانیّ است؛ و برخی هم گفته‌اند اصل آن سریانی است؛ و «رِبِّيّ» نیز همانند «رَبّانيّ» است. 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
ادامه بحث از کلمه «رب» ▪️مرحوم مصطفوی نیز اگرچه معتقد است که در اشتقاق اکبر همه این ماده‌ها را به هم برمی‌گردند، اما به لحاظ معنایی بین سه حالت «ربب» و «ربو» و «ربأ» تفاوت می‌گذارد و بر این باور است که ماده «ربب» بر سوق دادن چیزی به سمت کمال و رفع نقایص آن دلالت دارد، و بدین جهت است که در خصوص اصلاح، انعام و تفضل، تدبیر، به تمام رساندن و … به کار می‌رود و مالکیت و صاحب بودن و سروری و زیادت و نمو و علو و … از لازمه‌های این معناست؛ و از نظر او، کلمه «رَبّ» هم برای دلالت بر مصدر و هم برای دلالت بر وصف به کار می‌رود (شبیه ضرب و صعب) و بر مبالغه در اتصاف و ثبوت ربوبیت دلالت دارد؛ ربّ کسی است که تربیت شأن اوست و این صفت در او همواره برقرار است؛ که البته تربیت هر چیزی به فراخور خودش است. وی همچون راغب اصفهانی بر این باور است که تربیت، نه از ماده «ربو» به معنای زیادت و نمو، بلکه از همین ماده «ربب» است و مطلب را این گونه توضیح می‌دهد این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود به خاطر تضاعف مکرر (که سه تا حرف ب پشت سر هم قرار می‌گیرد) تخفیف داده می‌شود و حرف باء آخر به صورت «ی» تسهیل می‌شود چنانکه در کلماتی مانند «تصدية» و «دسّاها» و «أمليت» چین حالتی رخ داده و اصل این کلمات «تصديد» و «دسّسها» و «أمللت» بوده است؛ و با این توضیحات واضح است که ایشان «رِبّی» را هم منسوب به «ربّ» می داند. ▪️برخی از اهل لغت، مبنایشان این است که به لحاظ اشتقاقی با نظر دقیق، کلمه دو حرف اصلی، و نه سه حرف دارد؛ و حرف سوم فقط رنگ و بوی خاصی به کلمه می‌دهد؛ اما حتی اگر به نحو کلی این سخن قابل قبول نباشد، ‌دست کم در جایی که حرف عله، همزه ویا تکرار یکی از دو حرف در کار است، چنین اشتقاقی بسیار محتمل به نظر می‌رسد و قرابت معناییِ ماده‌ها «ربب» ، «ربی» ، «ربو» ، و «ربأ» می‌تواند موید این مطلب باشد. 🔖جلسه ۹۲۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/ @yekaye
🔹الْعَظیمِ در آیه ۴۷ همین سوره بیان شد که ▪️ماده «عظم» در اصل بر بزرگی (کبر) و قوت دلالت می‌کند، و استخوان را هم به خاطر شدت و قوتش «عَظْم‏» گویند. و «الْعِظام» هم جمعِ «عَظْم‏» می‌باشد. به تعبیر دیگر، «عظیم» نقطه مقابل «حقیر» می‌باشد و در بدن حیوانات، استخوان را به خاطر این قوت و شدتش در مقایسه با گوشت «عَظْم‏» گفته‌اند و «عظیم» را هم از این جهت عظیم می‌گویند که فوق دیگران است و بر سایرین قدرت دارد. ▪️البته برخی بر این باورند که اصل این معنا از همین کلمه «عَظْم‏» (= استخوان) گرفته شده و تعبیر «عَظُمَ الشي‏ء» در اصل به معنای این بوده که «استخوانش بزرگ شد»، سپس در خصوص هر امر بزرگی به کار گرفته شده است. ▪️همچنین اگرچه در کلمه «عظمت» مفهوم «بزرگی» (کبیر) نهفته است؛ اما درجه و مرتبه «عظیم» قویتر و بالاتر از «کبیر» است؛ کبیر (بزرگ) ‌صرفا در مقابل صغیر (کوچک) است؛ اما در کلمه عظیم بهره‌مندی از یک مرتبه رفیع هم مد نظر است، که کسی که آن را ندارد نه‌تنها کوچک است بلکه حقیر است. 🔖جلسه http://yekaye.ir/al-waqiah-56-47/ @yekaye
🔹اسْمِ 🔸اگر مبنای کسانی که اشتقاق کبیر را دارند و اصل کلمات را از دو حرف می‌دانند بپذیریم (که عموما حروف والی – یعنی حروف «و» «ا» «ی»- و حرف همزه را جزء‌حروف اصلی حساب نمی‌آورند) کلماتی که از ماده‌های «سمو» (مثل «سماء»)، «وسم» (مثل «متوسمین»)، «سوم» (مثل «سیماهم» و «تسیمون») و «سمم» (مثل «سمّ» و «سموم») و «سئم» [یا: «‌سؤم»] (مثل «یسئمون») و «أسم» (مثل «أسامه») را باید کاملا مرتبط با هم معنا کرد و از این رو، در خصوص کلمه «إسم» هم باید ارتباطش با همه اینها را لحاظ کرد [که در میان اینها، فقط آخرین مورد است که در قرآن هیچ مصداقی ندارد؛‌مگر اینکه «إسم» را از همین ماده بدانیم؛ که کسی یافت نشد که بدین سخن قائل شده باشد]. ‌▪️اما بر اساس مبنای رایج که سه حرف را محور ماده اصلی قرار می‌دهد در باب اینکه «إسم» مشتق از کدام ماده است عموم اهل لغت (مثلا: معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص99 ؛مفردات ألفاظ القرآن، ص428 ؛ المحيط في اللغة، ج‏8، ص407 ؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم؛ 1068) بر این باورند که همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل است و اصل این کلمه مشتق از ماده «سمو» است؛ ▪️فقط در این میان مرحوم مصطفوی در عین اینکه قبول دارد همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل و برای تسهیل تلفظ است، بر این باور است که اصل «اسم» از کلمه «شما» در زبانهای آرامی و عبری وارد زبان عربی شده و ربطی به ماده «سمو» ندارد؛ و وقتی معرب شده حرف «ی» در انتهایش افزوده شده و شاهد این مدعا را این دانسته که کلمه «إسم» در زبان عربی ‌به صورتهای «سِم» و «سُم» و «سَم» و «أُسْم» هم بیان شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص220 و ص225 ) ▫️[چیزی که موضع ایشان را تضعیف می‌کند این است که ایشان خود «سمو» را هم از «شیما»ی آرامی می‌دانند و این شباهت «شیما» و «شما» کاملا می‌تواند شبیه شباهت «سمو» و «اسم» در عربی باشد؛‌ و شاهد ایشان هم برای مدعتیشان شاهد چندان قوی‌ای نیست.] ▪️و البته در میان قدمای اهل کوفه بوده‌اند کسانی که اصل آن را از ماده «وسم» می‌دانستند؛ ‌اما این دیدگاه بشدت مورد نقد و طرد واقع شده است بدین بیان که اگر از این ماده بود باید اسم مصغر آن «وُسَيْمٌ» گفته می‌شد، نه «سُمَيّ»؛ و جمع آن به صورت «أَوْسَام» می‌آمد، نه «اسماء» (که از این جهت شبیه «قِنْو» و «أَقْناء» است) و «اسامی»؛ و نامیدن یک نفر را با تعبیر « وَسَمْتُهُ» بیان می‌کردیم نه «أَسْمَيْتُهُ» (الصحاح، ج‏6، ص2383 ؛ المصباح المنير، ج‏1، ص290 ؛ تهذيب اللغة، ج‏13، ص79 ؛ مجمع البحرين، ج‏1، ص230 ). ▫️در 40 عنوان کتاب لغتی که در نرم‌افزارهای نور موجود است هیچیک بحث «اسم» را ذیل ماده «وسم» نیاورده‌اند و فقط یک مورد بود که ممکن است چنین برداشتی شود و آن هم کتاب ابن درید (م۳۲۱) است (جمهرة اللغة، ج‏2، ص1074 ) که به نظر می‌رسد سخن وی نیز از این باب است که دو حرف «س» و «م» را محور قرار داده و تمام مشتقات فوق را یک جا مورد بحث قرار داده، اگرچه در عنوان‌گذاری‌های متاخر این کتاب کلمه «اسم» ذیل «وسم» قرار گرفته است؛ در حالی که اگر این عنوان‌بندی‌ها و پاراگراف‌بندیهایی که توسط متاخرین روی کتاب انجام شده برداشته شود چنین برداشتی رخ نخواهد داد. (بویژه اگر اشتقاق کبیر را مبنا قرار دهیم بعید نیست سخن منسوب به کوفیان هم برقرار کردن نسبت بین «وسم» و «اسم» بوده باشد نه لزوما این را ذیل آن بردن.) ▪️درباره معنای اصلی ماده «سمو» گفته‌اند دلالت دارد بر علو (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص98 ) و به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم؛ 1067) و از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص427) برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامی و عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته اجتمال دارد که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای به زبان عربی وارد شده باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص219-220) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
فراز دوم از بحث کلمه «اسم» و ماده «سمو» ▪️به همین مناسبت فوقیت در معنای این ماده، کلمه «سماء» ▫️ هم بر ابر (و حتی باران) اطلاق می‌شود (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً؛ هود/۵۲؛ نوح/۱۱) ▫️و هم بر سقف خانه؛ چنانکه در مقابل برای آسمان هم تعبیر سقف شده است (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً؛ انبیاء/۳۲) ▫️و برای پشت اسب (روی اسب) نیز از «سماء الفرس» استفاده می‌شود ▫️و حتی به گیاهان نیز «سماء» می‌گویند (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص98؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم؛ 1067)؛ ▫️و البته رایج‌ترین معنای آن همان آسمان است؛ و گفته شده که هر چیزی در مقایسه با آنچه پایین‌تر از آن است «سماء»و در مقایسه با آنچه فوق آن است «أرض» است و آیه «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ»‏ (طلاق/12) را نیز بر همین حمل کرده‌اند؛ 🔸 البته گفته‌اند «سماء» در معنای باران به صورت مذکر می‌آید و جمع آن به صورت «أَسْمِيَة» است؛ اما «سماء» در مقابل «أرض» هم به معنای مفرد (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ؛ دخان/۲۹) و هم به معنای جمع (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَ‏؛ بقرة/29) به کار می‌رود ولو با ادات جمع هم جمع بسته می‌شود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» (اسراء/۴۴)؛ و این «سماء» مونث است: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» (ذاریات/47) «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ» (الرحمن/7) «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»‏ (انشقاق/1) «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»‏ (انفطار/1)؛ هرچند گاه «مذکر» هم می‌آید: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (نازعات/۷۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص427 ) و البته برخی بر این باورند که «سماء» در مقابل «أرض» همواره مونث است و اگر آن را به عنوان سقف لحاظ کنند (در همین آیه اخیر) به صورت مذکر به کار می‌برند. (تهذيب اللغة، ج‏13، ص79 ) 🔸با این اوصاف معلوم می‌شود که کلمه «سماء» به کلماتی مانند «رفعت» و «ارتفاع»، «علو» «صعود» «رقی» و «فوق» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند: ▪️«رفعت» (ماده «رفع») نقطه مقابل «خفض» است و مستلزم زایل شدن از جایگاه پایینی است که قبلا در آنجا بوده است؛ ▪️«علو» وقتی است که فی نفسه و به خود شیء‌نگاه شود صرف نظر از مادون آن و یا جابجا شدنش و در آن یک معنای قهر و اقتدار نهفته است؛ ▪️«صعود» ناظر به جابجایی مکانی و مختص مکان است؛ ▪️«رقی»‌ صعودی است که تدریجی انجام شود؛ ▪️«فوق» هم ظرف مکان و نقطه مقابل «تحت» و صرفا ناظر به وصف شیء‌در مقایسه است؛‌نه وصفی برای خود شیء. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص220 ) ▪️در هر صورت چنانکه اشاره شد اغلب اهل لغت «اسم» را برگرفته از ماده «سمو» گه به معنای علو و رفعت و بالاتر بودن است می‌دانند؛ «اسم» هر چیز آن چیزی است که ذات و خود آن چیز را با آن می‌شناسند و درباره چرایی این وجه تسمیه گفته‌اند که چون به وسیله آن است که ذکر و یاد مسمی (آن چیزی که این اسم اوست) بالا می‌آید و شناخته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص428 ؛ تهذيب اللغة، ج‏13، ص79 ) و تاکید کرده‌اند که دلالت اسم بر مسمی دلالت اشاره است نه دلالتی توصیفی (شمس العلوم، ج‏5، ص3191 ) [یعنی اگر مثلا اسم یک نفر «زیبا»‌ است معلوم نیست که واقعا شخص زیبابی باشد] 🔸اساسا در تفاوت «اسم» و «لقب» و «صفت» گفته‌اند که اسم آن چیزی است که بر یک معنای مفرد دلالت دارد و دلالتش دلالت اشاره است همانند عَلَم و پرچمی که نصب می‌شود تا فقط دلالت بر صاحب خود کند؛ اما «لقب» آن اسمی است که شخص مورد نظر بعد از نامیده شدن اولش بدان معروف می‌شود؛ اما «صفت» (یا «وصف») آن چیزی است که توضیحی درباره شخص مورد نظر می‌دهد و می‌تواند متصف به صدق و کذب شود؛ در حالی که در مورد اسم صدق و کذب معنی ندارد. البته می‌توان گفت تعبیر «صحیح» و «درست» (در مقابل «غلط» و «نادرست») به دو معنا به کار می‌رود؛ یک در همین کاربرد اشاره‌ای که در این معنا می‌توان گفت که فلان اسم یا لقب برای فلانی صحیح یا غلط است (به این معنا که واقعا این اسم اوست یا خیر) و دیگری معنایی که یک نحوه مباینت از موصوف خود دارد و حالت حکایتگری از (نه فقط اشاره به) موصوف خود دارد و او را شرح می‌دهد و از این جهت است که قابلیت صدق و کذب پیدا می‌کند (الفروق في اللغة، ص20-21 ) 👇ادامه مطلب👇 @yekaye
فراز پایانی بحث کلمه «اسم» و ماده «سمو» ▪️تفاوت فوق بین اسم و صفت موجب شده که نه‌تنها بین مفسران بلکه بین اهل لغت هم بحث و بررسی‌های جدی‌ای در خصوص «اسماء» الله رخ دهد؛ که اسم در مورد خداوند به چه معناست؛ ‌بویژه که آیه‌ای هم در قرآن کریم است که از سویی تاکید می‌کند مشرکان آنچه غیر خدا می‌پرستند فقط اسمهایی بدون مسماست (أَسْماء سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان‏؛ اعراف/۷۱؛‌ يوسف/40؛‌نجم/۲۳)؛ که به دلالت التزامی نشان می‌دهد که در خداوند اسم با مسمی مد نظر است؛ و از سوی دیگر به برخی از مشرکان می‌گوید اگر واقعا غیر از الله خدایی در کار است اسمشان را بگویید: «جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ» (رعد/۳۳) ویا خداوند هیچ هم اسمی ندارد: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا» (مریم/65) ▪️اغلب بر این باورند که اسم در مورد خداوند به معنای «صفت» ‌است و به همین ترتیب، برخی به این سمت کشیده شده‌اند که بگویند در برخی از کاربردهای اسم در قرآن هم منظور «صفت» ‌بوده [نه صرفا دلالت اشاره]؛ مثلا وقتی خداوند مشرکان را مذمت می‌کند که برای فرشتگان نام مونث می‌گذارند (إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى؛ ‏نجم/27) مقصود همین است که آنها را با وصف مونث و دختران خداوند می‌دانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص428 )؛ ▫️ و بر این اساس چه‌بسا وقتی هم که در مورد حضرت یحیی گفته می‌شود آیا هم‌اسمی برای او سراغ داری (يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا؛ مریم/7)،‌ یکی از معانی‌اش این باشد که آیا کسی که دارای چنین صفاتی باشد سراغ دارید؟! (برای بحثی تفصیلی درباره اطلاق اسم بر خداوند و انواع آن در قرآن، ر.ک: التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص225-230 ) ▪️ضمنا یکی از نکات بحث‌برانگیز درباره کلمه «اسم» این است که چرا در قرآن کریم هرف همزه ابتدایی آن هنگام اتصال به حرف «ب» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» افتاده است. در واقع اینکه این همزه همزه وصل است بحثی ندارد؛ اما همزه وصل هنگام تلفظ ادا نمی‌شود نه اینکه در کتابت حذف شود؛ درباره چرایی این حذف از اخفش نقل شده که چون در لفظ حذف شده، در کتابت هم حذف شده: همچنین از فراء‌نقل شده که این حذف به خاطر کثرت استعمال بوده است؛ و نیز گفته شده که اصل در «اسم»، «سِمٌ» و «سَمٌ» بوده است، و اصل «بِسْم» ، «بِسِم» و «بِسُم» بوده که برای تخفیف کلام کسر و ضمه حذف شده است. (شمس العلوم، ج‏5، ص3191 ) اما اشکالی که بر همه این تحلیلها وارد می‌شود این است که در خود مصحف این حذف در همه‌جا نیست؛‌ چنانکه در آیه حاضر در مصحف عثمانی به حرف الف ثبت شده است. ▪️این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود متعدی می‌شود به معنای «نامیدن» است: «إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ» (آل عمران/۳۶) «إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى»‏ «نجم/27) «عَيْناً فيها تُسَمَّى سَلْسَبيلاً» (انسان/18) ▫️ که اسم مفعول آن «مُسَمًّی» می‌شود که در اصل به معنای چیز ویا کسی است که اسم روی آن گذاشته شده است؛ اما در تمام 21 مورد کاربرد قرآنی این کلمه همواره وصف «أجل» قرار گرفته است (مثلا: إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى، بقره/۲۸۲؛ ٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ، انعام/۲؛ لَكُمْ فيها مَنافِعُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى، حج/۳۳) که به معنای زمانی است که دقیقا وقت آن معلوم است (مجمع البحرين، ج‏۱، ص۲۲۷) گویی آن زمان مشخصا نام برده شده است. ▪️این ماده وقتی در وزن «فعیل» می‌رود (سمیّ) به معنای کسی است که هم اسم کس دیگر باشد «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا» (مریم/7) (المحكم و المحيط الأعظم، ج‏8، ص625 )؛ و گفته‌اند گاه به معنای مثل و شبیه به کار می‌رود و برخی از مفسران در خصوص همین آیه نیز همین احتمال را مطرح کرده‌اند (الكشاف، ج‏3، ص5 ) 📿ماده «سمو» (بنا بر اینکه «اسم» هم از همین ماده باشد) ۴۹۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹باسْمِ: ب + اسم 🔹حرف «باء» به لحاظ جایگاه نحوی می‌تواند: ▪️الف. باء زایده و برای تاکید باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏5، ص230 ) و موید این تحلیل؛ وجود تعبیر «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» (اعلی/1) که بدون «ب» آمده است؛ ▪️ب. «باء» استعانت باشد (مانند: الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم‏؛ علق/۴)؛ که در این صورت یا متعلق است به خود «سبح»، که ‌یعنی با استعانت از اسم رب تسبیح بگوی (الميزان، ج‏19، ص136 )؛ و یا متعلق است به محذوف که آن محذوف حال برای تسبیح باشد؛ مثلا «سبح متبرکا باسم ربک» (إعراب القرآن و بيانه، ج‏9، ص443 ) ▪️ج. باء ‌مصاحبت (به معنای «مع») باشد (مانند يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْك‏؛ هود/۴۸)؛ که در این صورت بدین معناست که همراه با اسم پروردگارت تسبیح بگوی؛ یعنی هرجا اسم پروردگارت می‌آید آن را با تسبیح همراه کن. ▪️د. باء ‌ملابست باشد (الميزان، ج‏19، ص136) (مانند أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَق‏؛‌بقره/۲۱۳) که همان معنای باء مصاحبت را دارد اما به نحو لطیف‌تر، مثل تفاوت «دو شخص همراه و مصاحب» با «یک شخص و لباسش». ▪️ه. باء تعدیه [باء نقل] باشد از این جهت که منزه دانستن اسم کسی منزه دانستن خود اوست (الميزان، ج‏19، ص136) (مانند: ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ؛ بقره/17)؛ که در این صورت به لحاظ معنایی «اسم رب» مفعول است و بسیار شبیه حالت الف می‌شود؛ ▪️و. ... @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️۱) الف. از عقبه بن عامر روایت شده است: هنگامى كه آيه «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» نازل شد، پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اين ذكر را در ركوع خود قرار دهيد؛ و چون آيه «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» نازل شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اين ذكر را در سجود خود قرار دهيد. 📚علل الشرائع، ج‏2، ص333؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص315؛ تهذيب الأحكام، ج‏2، ص313 أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ يُوسُفَ بْنِ الْحَارِثِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ الْمُقْرِي عَنْ مُوسَى بْنِ أَيُّوبَ الْغَافِقِيِّ [عَنْ عَمِّهِ إِيَاسِ بْنِ عَامِرٍ الْغَافِقِيِّ] عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ الْجُهَنِيِّ أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص: اجْعَلُوهَا فِي رُكُوعِكُمْ؛ وَ لَمَّا نَزَلَتْ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص: اجْعَلُوهَا فِي سُجُودِكُمْ. ☀️ب. مضمون فوق از ابن مسعود این گونه روایت شده است که: حضرت علی ع گفت:‌یا رسول الله ص در سجده نماز چه بگویم؟ پس «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» نازل شد؛ و گفت: و در رکوع چه بگویم؟ پس « فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» نازل شد؛ و او اولین کسی بود که این را گفت. 📚مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص15 تَفْسِيرِ الْقَطَّانِ قَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ: قَالَ عَلِيٌّ« يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَقُولُ فِي السُّجُودِ فِي الصَّلَاةِ؟ فَنَزَلَ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى. قَالَ فَمَا أَقُولُ فِي الرُّكُوعِ؟ فَنَزَلَ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ قَالَ ذَلِكَ. @yekaye
☀️2) محمد بن فضیل درباره تفسیر برخی از آیات از امام کاظم ع سوال می‌کند؛ از جمله درباره آیات ۴۰ به بعد سوره حاقه؛ و امام ع آنها را نازل شده در شأن امیرالمومنین معرفی می‌کند. در پایان روایت آمده است: و همانا آن - ولایت علی ع- حق الیقین است؛ (حاقه/51) پس ای محمد! «به نام پروردگارت که عظیم است تسبیح گوی!» (حاقه/۵۲) می‌فرماید:‌ شکر پروردگار عظیمت را به جای آورد که چنین فضلی به تو عطا فرمود. 📚الكافي، ج‏1، ص433 عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ... قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» قَالَ يَعْنِي جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع. قَالَ قُلْتُ «وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ» قَالَ قَالُوا إِنَّ مُحَمَّداً كَذَّابٌ عَلَى رَبِّهِ وَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهَذَا فِي عَلِيٍّ فَأَنْزَلَ اللَّهُ بِذَلِكَ قُرْآناً فَقَالَ إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ؛ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا» مُحَمَّدٌ «بَعْضَ الْأَقاوِيلِ؛ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ» ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ فَقَالَ إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ «لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ» لِلْعَالَمِينَ «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ» وَ إِنَّ عَلِيّاً «لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ» وَ إِنَّ وَلَايَتَهُ «لَحَقُّ الْيَقِينِ» «فَسَبِّحْ» يَا مُحَمَّدُ «بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» يَقُولُ اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظِيمَ الَّذِي أَعْطَاكَ هَذَا الْفَضْل‏. @yekaye
☀️۳) از جويرية بن مسهر روايت شده كه گفت: ما به همراه امير المؤمنين عليه السلام از جنگ خوارج باز مى‏آمديم تا اينكه به سرزمين بابل رسيديم [محلّى نزديك حلّه امروزى در عراق] و وقت نماز عصر فرا رسيد و امير المؤمنين عليه السّلام در آن زمين فرود آمده بود و لشكريان نيز فرود آمده بودند. آن حضرت فرمود: اى مردم، اين سرزمين مورد لعن و غضب خداوند است و در طىّ روزگار سه بار به عذاب الهى دچار شده است و اين يكى از سرزمينهاى مؤتفكه (= زیر و رو شده؛ اشاره به آیات توبه/۷۰؛‌نجم/۵۳؛‌حاقه/۹) است و نخستين سرزمينى است كه در آن بت مورد پرستش قرار گرفته است. همانا برای هيچ پيامبر و وصىّ پيامبرى جايز نيست كه در آن نماز گزارد؛ حال هر كس از شما می‌خواهد مى‏تواند اينجا نمازش را بخواند. پس مردم به دو سوى جاده متمايل شده، نمازشان را خواندد ولی آن حضرت بر استر رسول خدا (ص) سوار و روانه گشت، جويريه می‌گويد: [با خود] گفتم به خدا قسم من دنبال امير المؤمنين ع می‌روم‏ و در نمازم از او تقلید می‌کنم. پس به دنبال آن حضرت روان شدم. به خدا سوگند هنوز از پل سوراء [نام شهرى در سرزمين بابل] نگذشته بوديم كه خورشيد غروب كرد و من می‌خواستم – یا کم مانده بود - به ایشان [در دل] بد و بیراه بگویم. حضرت به من فرمود: اذان بگو! گفتم: چشم يا امير المؤمنين. سپس حضرت در گوشه‏اى فرود آمد و وضو ساخت و برخاست و با كلامى سخن گفت كه فكر ميكنم به زبان عبرانى بود. آنگاه بانگ نماز برداشت، در اين هنگام به خدا سوگند نگاهم به خورشيد افتاد كه با صداى عظيمى از پشت دو كوه بيرون آمد؛ پس آن حضرت نماز عصر را بجا آورد و من با او نماز گزاردم. هنگامى كه از نمازش فارغ شديم شب همچنان كه قبلا فرا رسيده بود دوباره همه جا را فرا گرفت. آن حضرت رو به من كرده فرمود: اى جويرية بن مسهر! همانا خداوند عزّ و جلّ مي‌فرمايد:« فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» و من خداوند را به اسم عظيمش [= اسم اعظمش] خواندم و از او درخواست كردم و او خورشيد را بر من باز گردانيد! 📚بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص217؛ 📚من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص204؛ 📚الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص224 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ [بْنِ‏] مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جُوَيْرِيَةَ بْنِ مُسْهِرٍ قَالَ: أَقْبَلْنَا مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ قَتْلِ الْخَوَارِجِ حَتَّى إِذَا قَطَعْنَا فِي أَرْضِ بَابِلَ حَضَرَتْ صَلَاةُ الْعَصْرِ قَالَ فَنَزَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ نَزَلَ النَّاسُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْضَ مَلْعُونَةٌ وَ قَدْ عُذِّبَتْ مِنَ الدَّهْرِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ هِيَ إِحْدَى الْمُؤْتَفِكَاتِ وَ هِيَ أَوَّلُ أَرْضٍ عُبِدَ فِيهَا وَثَنٌ إِنَّهُ لَا يَحِلُّ لِنَبِيٍّ وَ لِوَصِيِّ نَبِيٍّ أَنْ يُصَلِّيَ فِيهَا فَأَمَرَ النَّاسَ فَمَالُوا [أَنْ يُصَلِّيَ فِيهَا فَمَنْ أَرَادَ مِنْكُمْ أَنْ يُصَلِّيَ فَلْيُصَلِّ فَمَالَ النَّاسُ] عَنْ جَنْبَيِ الطَّرِيقِ يُصَلُّونَ وَ رَكِبَ [هُوَ] بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَضَى عَلَيْهَا. قَالَ جُوَيْرِيَةُ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَتْبَعَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَأُقَلِّدَنَّهُ صَلَاةَ الْيَوْمِ قَالَ فَمَضَيْتُ خَلْفَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صرنا [جُزْنَا] جِسْرَ سُورَا حَتَّى غَابَتِ الشَّمْسُ. قَالَ فَسَبَبْتُهُ أَوْ هَمَمْتُ أَنْ أَسُبَّهُ! قَالَ فَقَالَ يَا جُوَيْرِيَةُ أَذِّنْ! قَالَ فَقُلْتُ نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. قَالَ فَنَزَلَ نَاحِيَةً فَتَوَضَّأَ ثُمَّ قَامَ فَنَطَقَ بِكَلَامٍ لَا أَحْسَبُهُ إِلَّا بِالْعِبْرَانِيَّةِ [كَأَنَّهُ بِالْعِبْرَانِيِّ] ثُمَّ نَادَى بِالصَّلَاةِ [الصَّلَاةَ] فَنَظَرْتُ وَ اللَّهِ إِلَى الشَّمْسِ قَدْ خَرَجَتْ مِنْ بَيْنِ جَبَلَيْنِ لَهَا صَرِيرٌ فَصَلَّى الْعَصْرَ وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ قَالَ فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنْ صَلَاتِهِ عَادَ اللَّيْلُ كَمَا كَانَ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا جُوَيْرِيَةَ بْنَ مُسْهِرٍ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ بِاسْمِهِ الْعَظِيمِ فَرَدَّ عَلَيَّ الشَّمْسَ. 📚در بصائر الدرجات، ج‏1، ص218-219 بابی با عنوان «باب في الإمام ع أن عنده اسم الله الأعظم الذي إذا سأله به أجيب‏» باز شده است که علاوه بر نقل فوق، این حدیث با دوسند دیگر (و تفاوتهای مختصری در تعبیر) از همین جویریه روایت شده است؛ که سومین روایتش را 📚 شیخ صدوق در علل الشرائع، ج‏2، ص352 و 📚سید رضی در خصائص الأئمة عليهم السلام (در خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص57 نیز آورده‌اند. @yekaye