فراز (۳) از تدبر 🔟 (خطر #افراط_در_دینداری)
🔷 ب. #زیدیه و تهدید زیدیگری برای #آینده_انقلاب_اسلامی
زیدیه معتقد بودند درست است که امامت باید در اولاد حضرت زهرا س باشد، اما امام کسی است که «قائم به سیف» باشد، یعنی اهل جهاد و مبارزه با حکومت ظلم؛ و چون امام سجاد ع بعد از حادثه عاشورا یکسره سکوت اختیار کرد و دست به هیچ اقدام مبارزاتی نزد، لذا ایشان (و بقیه امامانی که از فرزندان ایشان بودند یعنی امام باقر ع و امام صادق ع) را امام ندانستند؛ و در عوض، زید پسر امام سجاد ع را -که قیامی کرد و شهید شد- به عنوان امامِ پس از امام حسین ع قلمداد کردند؛ و بعد از وی هم پسر وی یحیی بن زید؛ و بعد هم برخی از سادات حسنی را که دست به قیام زدند؛ و در مجموع مبنایشان همان بود که کسی امام است که اهل مبارزه و قیام باشد.
🌀قبل از اینکه تحلیلی از زیدیه (که مصداق بارز افراطیگری در دینداری و تقدم جستن بر امام معصوم ع هستند) ارائه شود تذکر نکتهای لازم است؛ و آن اینکه:
▫️ اگرچه هم امام باقر ع زید را از قیام برحذر داشته بود: «أُعِيذُكَ بِاللَّهِ يَا أَخِي أَنْ تَكُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَة» (کافی، ج۱، ص۳۵۷)، وهم امام صادق ع: «يَا عَمِّ إِنْ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ، فَشَأْنَكَ» (عيون أخبار الرضا ع، ج1، ص249)، و اصحاب برجستهشان هم هیچیک در این قیام آنها شرکت نکردند (مثلا ر.ک: حکایت گفتگوی مومن الطاق با زید؛ که مورد تایید امام صادق ع هم قرار میگیرد در: کافی، ج۱، ص۱۷۴ ؛ و نیز گفتگوی متوکل بن هارون با یحیی بن زید در مقدمه صحیفه سجادیه)
▫️ و نیز اگرچه از ظاهر برخی سخنان زید (مثلا همین گفتگوی با مومن الطاق) و بویژه پسرش نیز مطالبی که با روحیه زیدیها سازگار است دیده میشود (چنانکه یحیی بن زید در مقایسه بین خود و پدرش با امام باقر ع و امام صادق ع میگوید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَيَّدَ هَذَا الْأَمْرَ بِنَا جَعَلَ لَنَا الْعِلْمَ وَ السَّيْفَ فَجُمِعَا لَنَا وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا بِالْعِلْمِ وَحْدَه» الصحيفة السجادية، المقدمة: ص12)،
▫️ اما ائمه اطهار ع از شخصیت خود زید تجلیل کرده و برای او درخواست رحمت کردهاند؛ و در مقایسه بین زید و سایرین گفتهاند اگر زید پیروز میشد حکومت را به ما میداد (لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى؛ عيون أخبار الرضا ع، ج1، ص249 )؛
🤔 از این رو به نظر میرسد نهیای که نسبت به وی داشتهاند نهی ارشادی بوده است؛ یعنی در مجموع چون اقدام وی را غیرثمربخش میدیدند سعی میکردند با ملاطفت وی را از این اقدام بازدارند؛ و به یک معنا وی را مصداقی از «من طلب الحق فأخطأه» میدیدند که سعی میکردند وی را متوجه خطایش بکنند.
💢به نظر میرسد تفاوت مهم خود جناب زید با جریان زیدیه در این است که شخص زید
▫️اولا چنانکه امام ع فرمود واقعا قصد خیر داشت؛ یعنی واقعا به حدی از اخلاص رسیده بود که اگر برای رسیدن به قدرت متحمل انواع هزینهها میشد نهایتا حاضر بود که وقتی به قدرت رسید آن را یکسره تسلیم امام معصوم ع کند؛ و
▫️ ثانیا اینکه اگرچه دیگران را به حمایت از خویش دعوت میکرد (مثلا در گفتگویی که بین مومن الطاق و زید اشاره شد) اما این گونه نبود که دیگران را برای این همراهی مجبور کند و هزینه این قیام را بر آنان تحمیل نماید؛
⛔️برخلاف جریانات بعدی زیدی، که حتی یکبار چون امام صادق ع حاضر به همراهی با آنها نشدند ایشان را با خشونت زندانی و اموال ایشان و شیعیانشان را برای قیام علیه حاکم عباسی! مصادره کردند‼️
📜متن واقعه مذکور به نقل از كافي، ج1، ص363
قَالَ: وَ اللَّهِ لَتُبَايِعُنِي طَائِعاً أَوْ مُكْرَهاً وَ لَا تُحْمَدُ فِي بَيْعَتِكَ فَأَبَى عَلَيْهِ إِبَاءً شَدِيداً وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ ...
ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ أَ وَ تُرَاكَ تُسْجِنُنِي؟
قَالَ: نَعَمْ وَ الَّذِي أَكْرَمَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ لَأُسْجِنَنَّكَ وَ لَأُشَدِّدَنَّ عَلَيْكَ ...
وَ قَامَ إِلَيْهِ السُّرَاقِيُّ بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ فَدَفَعَ فِي ظَهْرِهِ حَتَّى #أُدْخِلَ_السِّجْنَ وَ #اصْطُفِيَ_مَا_كَانَ_لَه_مِنْ_مَالٍ وَ مَا كَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ يَخْرُجْ مَعَ مُحَمَّد؛
@yekaye
👇ادامه مطلب👈
https://eitaa.com/yekaye/9181
فراز (۴) از تدبر 🔟 (خطر #افراط_در_دینداری؛ #زیدیه)
نکته مهمی که در خصوص جریانات زیدی مشاهده میشود همین روحیه انقلابیگری ایشان است که آنان را به جلو افتادن از امام معصوم ع تشویق میکرد:
در زمانه بنیامیه و بنیعباس و با حجم ظلمهای آشکاری که آنان میکردند وجود این روحیه در میان شیعیان طبیعی بود؛ اما #نکته_اصلی در این بود که:
▫️زیدیه معتقد بودند که چون حکومت ظالم است پس به هر قیمت باید با این حکومت ظلم جنگید؛ اما مشی اهل بیت ع این بود که مومن نباید جان خود و دیگران را در جایی که معلوم نیست به نتیجه برسد به خطر بیندازد (حدیث۷.ب).
▫️زیدیه به خاطر این باور و اصرار امامان شیعه بر تقیه و اولویت حفظ جان شیعیان، ائمه اطهار ع را متهم میکردند که آنان منکر حکم جهاد در دین خدا هستند؛ و امامان هم میفرمودند: ما منکر حکم جهاد نیستیم؛ اما علم خود را به جهل اینان واگذار نمیکنیم (حدیث۷.الف).
🤔بگذارید برای اینکه پیچیدگی وضعیت زیدیه و مخالفت امامان معصوم ع با ایشان بهتر معلوم شود اعتراضی که زیدیه به ائمه اطهار ع داشتند را از منظر خود زیدیه مطرح کنیم تا ببینیم آیا این روحیه زیدیه ناخودآگاه در ما غلبه ندارد⁉️
و آیا اگر ما آن زمان بودیم این اندازه شیعه بودیم که از امامان جلو نیفتیم⁉️
📛اشکال زیدیه این بود که مگر امام حسین ع در قبال یزید نفرموده بود که «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِه» (لهوف/۲۳)؟
مگر نفرمود «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ أُرِيدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر» (مناقب آل أبي طالب ع، ج4، ص89)؟ مگر فساد و ظلم حاکمان بعدی کمتر از یزید بود؟
چرا امامان شیعه با خلفای بعدی بیعت کردند و آنها را نهی از منکر نکردند و علیه آنان قیام ننمودند؟
اینجاست که از امامان جلو میافتادند و دست به قیام میزدند.
📛مثلا اشکالشان به امام سجاد ع این بود که چرا نه فقط در قیام مردم مدینه (واقعه حره) در زمان یزید، خانهنشین ماند و به قیامکنندگان نپیوست، بلکه چرا حتی در دوره فترت بنیامیه نیز دست به هیچ اقدام مبارزاتی نزد؟
(یعنی در سالهای پس از مرگ یزید، که حکومت اموی دچار ضعف شدیدی شد تا حدی که ابنزبیر در حجاز، و مختار در عراق حکومت را به دست گرفتند؛ دوره فترتی که حدودا ۸ سال - یعنی تا پایان حکومت زبیریان- طول کشید)
از نظر آنها اگر شرایط در حدی بود که مختار صرفا با ادعای نیابت از جانب محمد حنفیه بتواند جماعت شیعیان را به نحوی ساماندهی کند که کوفه را تصرف کند، آیا اگر خود امام سجاد ع آمده بود با توجه به جایگاه خاص ایشان در شیعیان و جایگاه کلی ایشان در مسلمانان، نهفقط اینها، بلکه حتی توابین و بسیاری دیگر از غیرشیعیان هم به وی نمیپیوستند؟
و پیروزی درخشانتر و ماندگارتری در پی نمیآمد؟
📛یا به امام صادق ع خرده میگرفتند که چرا در شرایطی که بنیامیه بشدت ضعیف شد و داعیان بنیعباس هم با شعار «الرضا من آل محمد ص» احساسات مردم را علیه بنیامیه تحریک کردند و با کمک همین شعار توانستند بنیامیه را سرنگون کنند، چرا امام صادق ع وارد این جریان نشد و خودش که بهترین شخص از «آل محمد» بود دائما از ورود در این نزاع قدرت کنارهگیری کرد؟
چرا دست روی دست گذاشت تا بنیعباس بیایند و کاملا بر اوضاع مسلط شوند؟
📛یا به امام کاظم ع انتقاد میکردند که چرا نسبت به برخی سادات حسنی که در برابر ظلم بنیعباس قیام کردند و حتی مدتی مدینه را هم به طور کامل در اختیار گرفتند هیچ کمک و حتی تاییدی نکرد؟
چرا در مقابل ظلمهای آنچنانی امثال هارون الرشید که شیعیان و علویان را زنده زنده در میان دیوارها مدفون میکردند هیچ اقدامی نکرد؟
🤔 برای پاسخ به اینان خوب است به تفکیکی که شهید مطهری بین #اسلام_انقلابی و #انقلاب_اسلامی میگذارد توجه شود.
ایشان مسالهای را در خصوص انقلاب ما مطرح میکند که به نظر میرسد دقیقا محل نزاع #امامیه و #زیدیه بوده است؛ و احتمال سقوط در این انحراف را عملا همان سالهای ابتدای انقلاب پیشبینی میکند:
@yekaye
👇ادامه مطلب👈
https://eitaa.com/yekaye/9182
فراز (۵) از تدبر 🔟 (خطر #افراط_در_دینداری؛ #زیدیه)
شهید مطهری میگوید:
«ما مسلمانهای به اصطلاح انقلابی، ما كه الان، هم مسلمانیم و هم معتقد به انقلاب، بر سر یك دوراهی قرار گرفتهایم و این دوراهی خیلی دقیق است؛
یعنی در ابتدا تشخیص داده نمیشود كه دو راه است؛ اما واقعا دو راه است و تدریجا با یكدیگر زیاد فاصله میگیرند.
و آن این است كه آینده ما چه باید باشد؟
انقلاب اسلامی یا اسلام انقلابی؟
▫️«انقلاب اسلامی» یعنی راهی كه هدفْ اسلام و ارزشهای اسلامی است، انقلاب و مبارزه برای برقراری ارزشهای اسلامی است. یعنی مبارزه برای ما هدف نیست، وسیله است؛ اسلام و ارزشهای اسلامی برای ما هدف است. ما انقلاب میكنیم برای ارزشهای اسلامی، مبارزه میكنیم برای ارزشهای اسلامی. پس هدف برای ما اسلام است، مبارزه و انقلاب برای ما وسیله است.
▪️اما عدهای میان انقلاب اسلامی و «اسلام انقلابی» اشتباه میكنند؛ یعنی برای آنها مبارزه و انقلابْ هدف است؛ اسلام وسیلهای است برای مبارزه و انقلاب. نتیجهاش این است كه [میگویند] از اسلام انتخاب میكنیم: هر چه از اسلام ما را در مسیر مبارزه قرار بدهد آن را قبول میكنیم؛ و هر چه از اسلام- لااقل فكر كنیم- ما را در مسیر مبارزه قرار ندهد آن را از اسلام طرد میكنیم!
➖آنوقت بر اساس این كه ما «اسلام را هدف، و مبارزه و جهاد را وسیلهای برای برقراری ارزشهای اسلامی بدانیم» یا «مبارزه را هدف بدانیم»، تفسیرها از اسلام، انسان، توحید، تاریخ، جامعه و تفسیرها از آیات قرآن متضاد و متناقض میشود.
آن كه مبارزه را هدف میداند میگوید من همیشه باید در حال مبارزه باشم و اصلا اسلام آمده برای مبارزه.
نه، اسلام نیامده برای مبارزه؛ در اسلام عنصر مبارزه هست. اسلام خیلی دستورها آورده است، یكی از آنها مبارزه است؛ اما نه این كه اسلام آمده فقط برای مبارزه و هدفی جز مبارزه ندارد. اسلام آمده برای این كه بشریت را به سعادت برساند، یكی از وسایلی كه در شرایط خاص از آن وسایل استفاده میكند مبارزه است.»
📚مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص172-173
در واقع اصل مطلب همین جمله اخیر است:
مبارزه یکی از وسایلی است که اسلام در شرایط خاص از آن استفاده میکند.
گاهی برای افراد، خود مبارزه با ظلم و انقلابی بودن و استکبارستیزی و ... بقدری موضوعیت مییابد که فراموش میکنند که هدف اصلی اسلام، رساندن انسانها به سعادت بوده است؛ و رسیدن به سعادت نیاز به آن دارد که خود مردم آگاهانه در این مسیر اقدام کنند.
خداوند پیامبران را برای برقراری عدالت مبعوث کرد، اما به نحوی که کاری کنند که خود مردم قیام به قسط کنند: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید/۲۵).
از همین رو، امیرالمومنین ع هم وقتی مردم برای بیعت با ایشان جمع شدند فرمود: اگر واقعا این مردم چنین نیامده بودند (لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ) من حکومت را به دست نمیگرفتم (نهجالبلاغه، خطبه۳).
امام حسین ع نیز همانجا که فرمود «میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم» ادامه داد: «أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب»؛ یعنی این امر به معروف و نهی از منکر، امتدادِ همان سیره امیرالمومنین ع است؛ نه در مقابل آن؛
یعنی اگر من گفتم «مثلی لا یبایع مثل یزید»، این سخن در مورد همه امامان قبل و بعد از من و خلفای جور زمانشان صادق است؛
یعنی به عنوان حکم اولی ما هیچیک از این خلفای جور را قبول نداریم؛ اما همین حضرت امیر ع که تا حضرت زهرا س زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد بعدش مجبور به بیعت شد؛ و همین طور است بیعت امام حسن ع با معاویه و بیعت بقیه امامان با خلفای جور زمانهشان.
در واقع، ما به حکم اولی با اینان نباید بیعت کنیم؛ اما ممکن است به خاطر مصالح دیگری (از جمله حفظ جان خود و شیعیان) به عنوان حکم ثانوی با آنان بیعت کنیم؛
در حالی که زیدیه گمان میکردند که تحت هیچ شرایطی نباید از مبارزه با آن مستکبران دست برداشت.
در واقع، اگر استکبارستیزی و مبارزه با ظلم در سیره اهل بیت هست، که هست،
تقیه و احکام ثانویه هم هست؛
بله، تقیه به معنای راحتطلبی و فرار از مسئولیت نیست؛
اما بقدری پیاده کردن و اجرای احکام دین با مشکل و ممانعت روبروست که امام صادق ع فرمودند: «إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ : نهدهم دین در تقیه است و کسی که تقیه ندارد دین ندارد»
📚(الكافي، ج2، ص217)؛
و این وضع تا ظهور امام زمان که بسط ید برای حق مهیا شود ادامه دارد: «كُلَّمَا تَقَارَبَ هَذَا الْأَمْرُ كَانَ أَشَدَّ لِلتَّقِيَّةِ: هرچه این امر نزدیکتر شود ضرورت تقیه شدیدتر شود»
📚(الكافي، ج2، ص220).
👇ادامه مطلب👈
https://eitaa.com/yekaye/9183
فراز پایانی از تدبر 🔟 (خطر #افراط_در_دینداری)
پس اینکه عدهای هزینههایی را بر جان و مال خود و دیگران تحمیل کنند که واقعا ثمره آنچنانیای در پیشبرد اهداف اسلام نداشته باشد و صرفا به خاطر دغدغههای انقلابی، پای در این وادی نهند، مصداقی از جلو افتادن بر خدا و رسولش است (حدیث۷.الف)؛
به تعبیر دیگر، مومن #آرمانگرای_واقعبین است، نه #آرمانگرای_خیالباف؛ یعنی با اینکه قلباً هیچگاه دست از آرمانهایش برنمیدارد، اما وقتی در عمل توان کافی ندارد، میفهمد که فعلا وظیفهای در عمل برعهدهاش نیست؛ پس #آرمانگرایی، چشم #واقعبینی او را نمیبندد و صرفا به خاطر شدت علاقه به آرمانهایش، متعرض کاری نمیشود که ورود در آن ثمرهای جز کسر شأن وی نخواهد داشت (حدیث۷.ب).
✅تکمله
در باب تقیه در کتاب ارزشمند کافی حدیث جالبی هست:
☀️به امام باقر ع گفته میشود: دو نفر از کوفیان را گرفتند و از آنان خواستند که از امیرالمومنین ع برائت بجویید؛ یکی برائت جست و رهایش کردند و دیگری ابا نمود و به قتل رسید.
فرمود: اما آنکه برائت جست کسی بود که در دینش فقیه بود؛ و اما آنکه برائت نجست، کسی بود که برای رفتن به بهشت عجله کرد!
📚الكافي، ج2، ص221
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ زَكَرِيَّا الْمُؤْمِنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع: رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ أُخِذَا فَقِيلَ لَهُمَا ابْرَأَا مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَبَرِئَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا وَ أَبَى الْآخَرُ فَخُلِّيَ سَبِيلُ الَّذِي بَرِئَ وَ قُتِلَ الْآخَرُ.
فَقَالَ: أَمَّا الَّذِي بَرِئَ فَرَجُلٌ فَقِيهٌ فِي دِينِهِ؛ وَ أَمَّا الَّذِي لَمْ يَبْرَأْ فَرَجُلٌ تَعَجَّلَ إِلَى الْجَنَّةِ.
🔹این حدیث
🔜 از سویی نشان میدهد که افرادی که به خاطر روحیه انقلابیشان جان خود را از دست میدهند [= کسی که حق را طلب کرد ولی اشتباه کرد]، لزوما گناهکار نیستند و حتی چهبسا به خاطر خلوص نیتشان به بهشت هم بروند،
🔝اما از سوی دیگر گوشزد میکند فقیه شدن در نحوه اجرای دین، و واقعیات را برای پیشبرد اهداف دین جدی گرفتن، چقدر مهم و البته چه اندازه سخت است.
خداوند همگی ما را در تشخیص وظیفه صحیح و عمل بدان موفق گرداند؛ ان شاء الله.
@yekaye
یک آیه در روز
۱۰۶۶) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا ا
.
1️⃣1️⃣ «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ»
در نکات ادبی اشاره شد که در قرآن کریم کلمه «سمیع» 32 مورد به صورت ترکیب «سمیع علیم» و ۱۱ مورد به صورت ترکیب «سمیع بصیر» به کار رفته است. (کلمه «بصیر» هم بتنهایی 28 مورد و به صورت «خبیر بصیر» ۵ مورد به کار رفته است)
از ظاهر فرمایش برخی از مفسران چنین برمیآید که تفاوت آنها در این است که
🔹ترکیب «سمیع بصیر» برای جایی است که آگاهی خداوند در مورد «اقوال» (سخنان) و «افعال» بندگان مورد توجه است؛
[مثلا از گفتن سخنی ویا از انجام کاری نهی میشود و سپس تذکر داده میشود که این نهی را رعایت کنید زیرا که خداوند همه سخنان شما را میشنود و همه کارهای شما را میبیند]؛
🔹چنانکه در مواردی که فقط خود فعل مد نظر بوده فقط از تعبیر «بصیر» استفاده شده است: «إِنَّ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (بقره/۱۱۰)؛
🔹همچنین وقتی به صورت «سمیع علیم» به کار میرود برای تاکید بر این است که اولا مراعات «سخن» را بکنید؛ و سپس مراعات مطلق اعمال (اعم از قول و فعل)را.
📚(الميزان، ج18، ص306-307 )
🤔ظاهرا باید این نکته ایشان را صرفا ناظر به عنوان مواردی مانند آیه حاضر دانست که قبل از آن، تعبیر «اتقوا الله» به کار رفته است؛ وگرنه در بسیاری از موارد، کاربردهای قرآنی «سمیع علیم» یا «سمیع بصیر» اصلا بحث ناظر به وظایف انسان ولزوم مراعاتش نسبت به سخن و رفتارش نیست؛ بلکه یا ناظر به عرصههای آفرینش و ... است (مثلا: ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصير، لقمان/۴۸؛ وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليم، انعام/۱۳) یا ناظر به استجابت دعا توسط خداوند است (مثلا: رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليم، بقره/۱۲۷) ویا ... .
💢البته برخی دیگر از مفسران تعبیر «سمیع علیم» را در اینجا نیز به ترتیب به معنای آگاهی خداوند به اقوال و اعمال تطبیق دادهاند (مجمع البيان، ج9، ص196 ) که شاید چنین فرقی بین «سمیع علیم» با «سمیع بصیر» را جدی نمیدانند؛ چرا که ذیل آیات «سمیع بصیر» هم عموما همین تعبیر را آوردهاند (مثلا: مجمع البيان، ج۳، ص۹۹؛ ج6، ص61۱).
@yekaye
یک آیه در روز
۱۰۶۶) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا ا
.
2️⃣1️⃣ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ»
فرمود جلو نیفتید و تقوا پیشه کنید؛ اینها هر دو از جنس اقدام هستند (که بیشتر «دیده» میشوند، تا «شنیده»)؛ پس چرا در پایان فرمود: خدا شنوای داناست؛ و نفرمود که «خدا بینای داناست»؛ یا حداقل چرا نفرمود: «خدا شنوای بیناست»؟ (توضیح تفاوت اینها در تدبر ۱۱ گذشت)
🔹الف. مهتمرین بُعدِ این جلو افتادن، در حوزه سخن است؛ یعنی حکمی را ابراز کنیم؛ لذا ابتدا تاکید را بر شنیدن قرار داد، سپس با تعبیر «علیم» مطلق اعمال را مد نظر قرار داد.
🔹ب. چهبسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند نه صرفا ناظر به این آیه، بلکه ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مومنان (اعتنا به نقلهای مومنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد.
🔹ج. ...
@yekaye
یک آیه در روز
۱۰۶۶) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا ا
.
3️⃣1️⃣ «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ»
با توجه به اینکه «شنوا» بودن خودش مصداقی را دانا بودن است، چرا بعد از سمیع، تعبیر «علیم» را آورد؟
🔹الف. ذکر عام بعد از خاص، برای تاکید است.
🔹ب. چهبسا در مقام یاد دادن ادب گفتگوست؛ ما غالبا میپنداریم که «تنها زمانی که چیزی را نمیدانیم باید به سخن مخاطبمان گوش دهیم؛ و اگر چیزی را میدانیم دیگر نیازی به گوش دادن نیست»❗️
در اینجا تاکید میکند که خداوند با اینکه علیم است اهل گوش دادن است و از گوش دادن ابایی ندارد؛ پس شما هم حتی اگر میدانید که مخاطبتان چه میخواهد بگوید باز دلیل نمیشود که به سخنش گوش نسپارید.
🔹ج. ...
@yekaye
۱۰۶۷) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون 📖
ترجمه:
💢ای کسانی که ایمان آوردند، صداهايتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای یکدیگر، با صدای بلند با او سخن مگوييد، تا در حالی که شما احساس نمیکنید اعمالتان نابود شود!
سوره حجرات (۴۹)، آیه۲
۱۴۰۰/۱۱/۲۷
۱۴ رجب ۱۴۴۳
@yekaye
#حجرات_2
✅ تذکر
این آیه قبلا در جلسه۲۳ (https://yekaye.ir/2-49-al-hujurat/) که اوایل کار بود به طور خیلی مختصری مورد بحث قرار گرفت؛ و اینک به طور جدیتر مورد توجه قرار میگیرد.
@yekaye
🔹لا تَرْفَعُوا
درباره ماده «رفع» قبلا بیان شد که
▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت؛ و شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» در این باشد که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم میتواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت.
▪️اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است، و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کردهاند، و برخی حتی کلمه «ذلت» را هم نقطه مقابل «رفعت» میدانند.
▪️برخی «رفع» به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانستهاند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانستهاند. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفتهاند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] میباشد؛ یعنی در آیه «في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/۱۳-۱۴) که وصف «صُحٌف» است و یا در آیه «فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/۱۳) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/۵) که در وصف سقف است.
▪️همچنین ماده «رفع» به معنای پخش کردن و منتشر کردن و ابلاغ به دیگران به کار رفته است که ظاهرا در مورد خبری به کار میرود که از دیگران مخفی مانده باشد و ظاهرا وجه تسمیهاش همین است که با بالا آوردن آن خبر، آن را در معرض دید همگان قرار میدهیم. و شاید کاربرد این کلمه در آیه «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» (انشراح/۴) از همین باب باشد
▪️ماده «رفع» هم در امور مادی به کار میرود و هم در امور معنوی که نمونه بارز کاربرد آن در امور مادی، همین کاربردش در مورد بالا بردن صداست: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِ» (حجرات/۲).
🔖جلسه 970 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-3/
📖 اختلاف قرائت
▪️در قرائات رایج به صورت فعل ثلاثی مجرد (لا تَرْفَعُوا) قرائت شده است؛
اما در قرائت ابنمسعود به صورت فعل ثلاثی مزید از باب تفعیل: «لاتَرَفَّعوا»
📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶
@yekaye
🔹أصْواتَكُمْ / صَوْتِ
درباره ماده «صوت»
▪️ اغلب اصل این ماده به همان معنای مطلق صدا از هر چیزی که صادر شود
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص296)
وبه تعبیر دیگر مطلق هرآنچه با گوش توسط شنوندهای درک میشود دانستهاند
📚 (معجم مقاييس اللغه، ج3، ص318 ).
▪️ برخی «صوت» را عبارت دانستهاند از هوای فشردهای که از کوبیدن دو جسم به همدیگر حاصل میشود
📚 (مفردات ألفاظ القرآن، ص496 )؛
▪️اگرچه به لحاظ روح معنایی امروزه کلمه «صوت» بقدری گسترش یافته است که میتوان از اصوات غیرمادی هم سخن گفت (و شاید این آیه که درباره ابلیس است مصداقی از آن باشد: وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ؛ اسراء/64)، اما به لحاظ ریشه اولیه نیز این تحلیل قابل قبول است؛ چنانکه حسن جبل توضیح میدهد که اساسا به لحاظ آواشناسی حرف «ص» مشتمل بر یک غلظت ممتد است و حرف «ت» مشتمل بر یک معنای فشار همراه با دقت و شدت و حرف «و» هم یک نحوه اشتمال را میرساند؛ و بدین ترتیب وی بر این باور است که معنای محوری «صوت» عبارت است از امتداد یافتن چیزی به نحو قوی و مستقیم به خاطر اینکه با فشار پدید آمده یا فشاری روی آن هست
📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۱۹۴ ).
▪️اهل لغت توضیح دادهاند که ماده «صوت» به معنای مطلق «صدا» و اعم از «صیحه» و «کلام» است:
«صوت» کلمه عامی است برای همه صداها (از موجود زنده تولید شود یا از در و دیوار و …) به کار میرود؛
اما «صیحه» فقط به صدایی که از موجود زنده (جانوران، به معنای اعم از انسان) درآید گفته میشود
📚(الفروق في اللغة، ص30 ) و
«کلام» هم صدای معناداری است که در مقام ارتباطات انسانی از انسان صادر میشود؛
🤔به همین مناسبت برخی بر این باورند که همین که در آیه محل بحث از تعبیر «صوت» به جای «کلام» استفاده شده، میتواند دلالت داشته باشد که مقصود صرفا بلندکردن صدا در سخن گفتن نیست؛ بلکه هرگونه صدا بلند کردنی در محضر پیامبر ص مورد نهی قرار گرفته است؛ هرچند میتواند از این باب باشد که خواسته تاکید کند که رفع الصوت فوق ایشان مذموم است که نه رفع الکلام فوقه [یعنی مثلا بالای سر ایشان سخن گفتن اشکالی ندارد و مصداق نهی این آیه نمیشود].
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص496 ).
البته در قرآن کریم این ماده فقط در مورد شیطان (اسراء/۶۴) و انسان (خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً، طه/108؛ لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ... إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، حجرات/۲-۳)، و حیوان (و اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ، لقمان/19) به کار رفته است.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه بحث از ماده «صوت»
◾️لازم به ذکر است که راغب اصفهانی کلمه «انصات» و آیه «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» (أعراف/204) را ذیل ماده «صوت» مطرح کرده است
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص496)؛
و برخی دیگر از اهل لغت هم این کلمه را ذیل ماده «صوت» آورده و به گونهای سخن گفتهاند که گویی این کلمه را از باب انفعال دانسته (که اصل آن «انصیات» بوده) و توضیح دادهاند که علت اینکه سکوت کردن را «انصات» گفتهاند زیرا انفعال در برابر صوت است و مقصود از «انصات» آن سکوتی است که به منظور گوش دادن به مطلبی انجام میشود
📚(معجم مقاييس اللغه، ج3، ص319 ؛ شمس العلوم، ج6، ص3865 ؛ لسان العرب، ج2، ص58 ؛ الطراز الأول، ج3، ص260)؛
البته این چهار نفر (ابنفارس، حمیری، ابنمنظور و سیدعلی خان) این کلمه را علاوه بر اینکه ذیل ماده «صوت» آوردهاند، ذیل مدخل «نصت» هم مورد بحث قرار دادهاند.
▪️در مقابل، اغلب اهل لغت، در عین حال که تاکید دارند که مقصود از «انصات» سکوت کردن برای استماع است اما اصل کلمه «انصات» را از ماده «نصت» میدانند
📚(مانند خلیل در العین، ج۷، ص۱۰۶ ؛ ازهری در تهذيب اللغة، ج12، ص109؛ ابنسیده در المحكم و المحيط الأعظم، ج8، ص296؛ طریحی در مجمع البحرين، ج2، ص225؛ زبیدی در تاج العروس، ج3، ص148؛ مصطفوی در التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص135؛ و حسن جبل در المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۲۰۷)
و باید گفت حتی اگر کلمه «انصات» در مواردی در زبان عرب به عنوان مشتق باب انفعال از ماده «صوت» به کار رفته باشد، باز این تحلیل در خصوص کاربرد قرآنی این کلمه جاری نمیشود زیرا هم در آیه ۲۰۴ سوره اعراف (که اشاره شد) و هم در آیه «مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا» (احقاف/۲۹) کلمه «أنصتوا» با فتحه بر روی الف آمده که قطعا مربوط به باب افعال (و نه باب انفعال) میشود؛ و لذا علیالقاعده از ماده «نصت» خواهد بود؛ و جالب اینجاست که آن چهار نفر (ابنفارس، حمیری، ابنمنظور و سیدعلی خان) هم به آیه مذکور نه ذیل ماده «صوت»، بلکه در ماده «نصت» اشاره کردهاند.
📿از این رو، و با عدم احتساب این دو مورد کلمه «انصات»، باید گفت ماده «صوت» و مشتقاتش ۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
📖 اختلاف قرائت
▪️در قرائات رایج به صورت مفعول مطلق (منصوب و بدون حرف جر) یعنی: «أَصْواتَكُمْ» آمده است؛
▪️اما در قرائت ابنمسعود به صورت مجرور به حرف جر: «بأصْواتِكُمْ»
📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶
@yekaye
🔹النَّبِيِّ
درباره اینکه اصل کلمه «نبیّ» از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو» بین اهل لغت اختلاف است.
در اینجا ابتدا این دو ماده و برخی از مشتقات هریک را بحث میکنیم؛ و سپس به سراغ ادله این دو گروه میرویم که ببینیم کلمات قرآنی نبوت و نبی و انبیاء با کدام ماده تناسب بیشتری دارند.
▪️ماده «نبو» در اصل دلالت دارد بر رفیعتر بودی چیزی از بقیه؛ یعنی چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا و متمایز گردد چنانکه وقتی میگویند «نبا السيفُ عن الضريبة» یعنی شمشیر از محلی که ضربه زده، بلند شد بدون اینکه آن را قطع کند، ویا «نَبْوَة» و «نَبَاوَة» به آن زمینی گفته میشود که از اطرافش بلندتر باشد
📚(معجم مقاييس اللغه، ج5، ص38۴ ؛ أساس البلاغة، ص616 ؛ الصحاح، ج6، ص2500 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790 ؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۴۵ )
▫️اگر کلمه «نبیّ» از این ماده گرفته شده باشد، فعیل به معنای اسم مفعول است؛ یعنی کسی که بر دیگران برتری و رفعت داده شده است
📚(معجم مقاييس اللغه، ج5، ص385 ؛ الصحاح، ج6، ص2500 ؛ تهذيب اللغة، ج15، ص349 )
▫️البته اغلب کسانی که اشتقاق از این ماده را نقل کردهاند آن را به عنوان یک «قیل» و علی الفرض مطرح کردهاند و حتی برخی تصریح کردهاند که این یک تحلیل غیرمحققانه است
📚(الفائق فی غریب الحدیث، ج3، ص274 )
و در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی است که اصرار دارد این ماده، اصل در کلمات نبی و نبوت است و معتقد است که چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خواندهاند
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص16 ).
▪️اما درباره ماده «نبأ»
▫️ اگرچه حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده به معنای «ظاهر شدن و روی کار آمدنی است که مسبوق به - یا پیچیده در - خفائی بوده باشد»
📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۴۶ )؛
▫️اما اغلب اهل لغت اصل آن را به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» معرفی کردهاند، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» میگویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» میگویند چون از مکانی به مکان دیگر میآید؛ بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است
📚(معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۸۵ ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص14 ).
▫️بدین ترتیب، کلمه «نبأ» (جمع آن «أنباء») را عموما به معنای «خبر» دانستهاند
📚(كتاب العين، ج۸، ص۳۸2 )،
البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد:
مهم باشد،
دارای فایده زیاد باشد،
و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند؛
پس خبری که قرار است از آن به «نبأ» تعبیر شود سزاوار است که از هرگونه کذبی عاری باشد:
«قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ؛ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ» (ص/67-68)،
«عَمَّ يَتَساءَلُونَ؛ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» (نبأ/1- 2)،
«أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» (تغابن/5)،
«تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ» (هود/49)،
«تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها» (أعراف/101)،
«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ» (هود/100)،
و با توجه به این ویژگیهاست که وقتی فاسق چنین خبری میآورد نیاز به تحقیق و بررسی دارد: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (حجرات/6)
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۸-779 )
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز دوم از توضیح کلمه «النبی»
▪️به خاطر همین دلالت «نبأ» بر معنای خبر، وقتی این ماده به باب افعال یا تفعیل میرود و متعدی میشود، به معنای خبر دادن و آگاه کردن میباشد؛ مانند:
«أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (بقرة/31)،
«أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» (بقرة/33)،
«نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ» (يوسف/37)،
«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيم» (حجر/51)،
«أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ» (يونس/18)،
«قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ» (رعد/33)،
«نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (أنعام/143)،
«قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ» (توبة/94)؛
▪️و در تفاوت این دو گفتهاند وقتی به باب تفعیل میرود بلیغتر از وقتی است که به باب افعال میرود و شاهد بر این مدعا را کاربردش در آیات معاد مانند «فَلَنُنَبِّئَنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» (فصلت/50)، «يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» (قيامة/13)، «فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (مائدة/105) ویا در این دو آیه «فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ» (تحريم/3) و «قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ» (توبة/94) دانستهاند که خدا خودش دارد پیامبرش را خبردار میکند
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص789 )؛
▫️اما به نظر میرسد مثال نقضهای متعددی (بویژه در خصوص باب افعال دارد، چنانکه در داستان تعلیم اسماء و گفتگوی آدم و فرشتگان مکرر از این تعبیر استفاده میشود)
و شاید بتوان گفت که تحلیل مرحوم مصطفوی به صواب نزدیکتر است که در باب افعال، توجه اصلی به جهت صدور فعل [= عملِ خبردار کردن] است؛ اما باب تفعیل بیشتر ناظر به وقوع فعل و نسبتش با مفعول [= مفاد خبر] است
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص15 ).
▪️همچنین این ماده وقتی به باب استفعال میرود دلالت بر طلب و سوال از خبر دارد: «وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ» (یونس/53) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص15 )
🔸در تفاوت «نبأ» و «خبر»- غیر از سه شرطی که برای «خبر»ی که بخواهد «نبأ» باشد اشاره شد- گفتهاند:
خبر را میتوان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد (مثلا: درباره من چه خبری داری؟)؛ اما نبأ حتما در جایی است که انسان علم ندارد.
ظاهرا این نکته هم به خاطر معنای اصلی ماده آن است که در آن، ظهور بعد از خفاء ویا انتقال از جایی به جای دیگر نهفته است؛ و از تفاوتهای ظریف این دو آن است که «انباء» از چیزی، میتواند بدون حمل «نبأ» از آن باشد؛ مثلا میگویند «هذا الأمر ینبئ بکذا»؛ در حالی که در خصوص «خبر» چنین تعبیری بیمعناست (الفروق فی اللغة، ص33 ).
▪️کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانستهاند، وجه تسمیهاش را این دانستهاند که
▫️از جانب خدا خبر میآورد
📚(كتاب العين، ج8، ص382؛ معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۸۶؛ المصباح المنير، ج2، ص591 )
▫️یا از این جهت که برخوردار از خبرهای مهمی است که مایه آرامش عقول پاکنهاد است
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹ )؛
▪️و با این توضیح معلوم میشود که کلمه نبیّ (بر وزن فعیل) را
▫️هم میتوان به معنای اسم فاعل دانست، یعنی خبر دهنده (مُخبِر)، که شاهدش آیاتی است مانند «نَبِّئْ عِبادِي»(حجر/49) یا «قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ» (آل عمران/15)؛
▫️ و هم احتمال دارد به معنای اسم مفعول باشد، یعنی کسی که خبری به او دادهاند و شاهد بر این معنا را آیه «نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ» (تحريم/3) دانستهاند
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹ )؛ که البته دیدگاه دوم رایجتر است.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز سوم از توضیح کلمه «النبی»
🔹اما بالاخره «نبیّ» از کدام ماده است؟
▪️کسانی که «نبیّ» را از ماده «نبأ» میدانند شواهد متعددی بر این بر این مدعا ارائه کردهاند:
▫️یکی اینکه برای کسی ادعای دروغین نبوت میکند از فعل «تنبّأ» (با همزه) استفاده شده است؛ و و از سیبویه هم نقل شده است که احدی از عرب نیست مگر اینکه تعبیر «تَنَبَّأَ مُسَيْلِمَةُ» را با همزه آورده است؛ لیکن عرب در کلمه «نبیّ» این همزه را ترک کرده، شبیه کلماتی مانند «ذریّة» و «بریّة» و «خابیّة» که در همه اینها همزه را رها کرده است؛ غیر از اهل مکه، که این کلمات را برخلاف سایر عرب، با همزه بیان میکنند
📚(به نقل از الصحاح، ج1، ص7۴ )؛
و این مطلب از ابنسکیت هم نقل شده که «نبیّ» از «أنبأ عن الله» گرفته شده و همزهاش را رها کردهاند
📚 (تهذيب اللغة، ج15، ص348 ).
▫️دلیل دوم اینکه در تصغیر کلمات نبیّ و نبوت، همزه برمیگردد (به ترتیب: نُبَيِّئ و نُبَيِّئَة)؛ چنانکه این تعبیر در عرب معروف است که: «كانت نُبَيِّئَةُ مُسَيْلِمَةَ نُبَيِّئَةَ سوءٍ»
📚(الصحاح، ج1، ص75 ).
▪️در مقابل مرحوم مصطفوی بشدت با اینکه «نبیّ» از ماده «نبأ» باشد مخالفت کرده و ماده آن را «نبو» دانسته است.
اگر از دلایل تفسیری وی – که قابل مناقشهاند – صرف نظر کنیم مهمترین دلیل ایشان این است:
▫️اولا اگر «نبیّ» از ماده «نبأ» باشد لازمهاش قلب همزه به حرف عله است که این خلاف اصل است؛ [که البته این قابل مناقشه است و دیدیم که سیبویه شواهد متعددی بر این اقامه کرد].
▫️ثانیا سابقه عبری لغت هم همین را میگوید
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۴ ).
[البته ایشان برخلاف روال معهودشان در اینجا شاهد مساله از زبان عبری را ذکر نکردهاند].
🔸اما به نظر میرسد مهمترین موید اینکه «نبیّ» از نبو است نه از نبأ، حدیثی است که نقل شده که شخصی خواست پیامبر اکرم ص را صدا کند و گفت «يَا نَبِيءَ اللَّه»! و پیامبر فرمود «لَسْتُ بِنَبِيءِ اللَّهِ وَ لَكِنْ نَبِيُّ اللَّهِ».
▫️این حدیث بقدری در ذهن اهل لغت پررنگ بوده است که خلیل میگوید اگر این حدیث نبود من با قاطعیت میگفتم که نبوت و نبیّ از «نبأ» است
📚(كتاب العين، ج8، ص382 )
یا راغب اصفهانی بعد از نقل هر دو دیدگاه ادعا میکند که «نبیّ» بدون همزه بلیغتر از «نبیء» با همزه است، و به همین حدیث تمسک میکند
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص790 ).
🔻البته در این موید نیز می توان مناقشه کرد، چرا که سیبویه، در عین حال که اصرار داشت که اصل این کلمه از ماده «نبأ» است، اما نظرش این بود که در عرب کلمه «نبیء» تدریجا به صورت «نبیّ» رایج شد به طوری که دیگر استعمال آن به صورت «نبیء» امری بسیار قلیل و نوعی خلاف بلاغت قلمداد میشود [پس خلاف بلاغت بودنش، حکایت از یک امر تاریخی در زبان است؛ نه ناشی از ارجاع به ریشه اصلی آن].
به علاوه که این احتمال هم مطرح شده که این نهی رسول الله ص ناظر به یک حکم شرعی باشد و ربطی به بحث لغوی نداشته باشد
📚(به نقل از لسان العرب، ج1، ص162 ).
▪️لازم به ذکر است که از زاویه جمع این کلمه نمیتوان شاهدی بر هیچ طرف آورد زیرا اولا جمع «نبیّ» به دو صورت «نُبآء» و «انبیاء» آمده است [ زجاج توضیح داده است که وزن فعیل اگر مهموز باشد، به وزن «فُعَلاء» جمع بسته میشود؛ و اگر معتل باشد، به وزن «أَفْعِلاء»
📚(به نقل از لسان العرب، ج15، ص303 )؛
و چون هر دو جمع وجود دارد نمیتوان ترجیحی داد]؛ و ثانیا وقتی همزه به یاء تبدیل شود و ابدال رخ دهد جمعش شبیه جمع معتل اللام خواهد بود
📚(الصحاح، ج1، ص75 ).
📖اختلاف قرائت
▪️در اغلب قرائات کلمه «نبی» در قرآن کریم با یاء مشدد (النَّبِيِّ) قرائت شده است؛ که میتواند از ماده «نبو» یا «نبأ» باشد؛
▪️اما در قرائت اهل مدینه (نافع)، با همزه: «النَّبِيء» قرائت شده است؛ که در این صورت حتما از ماده «نبأ» خواهد بود.
📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز چهارم از توضیح کلمه «النبی»
🔸کلمه «نبی» را در زبان در فارسی به پیامبر ترجمه میکنند؛ در حالی که برای پیامبر (و مقام پیامبری) در عربی (و در خود ادبیات قرآن کریم) از دو کلمه «نبی» و «رسول» (نبوت و رسالت) استفاده میشود
اکنون که درباره کلمه «نبی» توضیح داده شد مناسب است تفاوت این دو هم توضیحی داده شود.
▪️در تفاوت این دو آمده است که گفتهاند هر رسولی نبی هست، اما هر نبیای رسول نیست
📚لسان العرب، ج1، ص163
🌀شاید کسی بگوید مساله بالعکس است زیرا در خود قرآن کریم اگرچه کاربرد کلمه «نبیّ» منحصر در پیامبران است، اما کاربرد کلمه «رسول» اعم از پیامبران است و شامل گروههای مختلفی از فرشتگان با ماموریتهای مختلف هم میشود:
«اللَّهُ يَصْطَفي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ» (حج/75)
«لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً» (اسراء/95)
«وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى» (هود/۶۹ و عنکبوت/۳۱)
«قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْک» (هود/۸۱)
«جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (فاطر/۱
«يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» (انعام/۶۱)
«حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهم» (اعراف/۳۹)
«قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» (مریم/19)
«بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» (زخرف/80)
💢در پاسخ باید گفت که ظاهرا مقصود کسانی که انبیاء را اعم از رسولان معرفی کردهاند در حوزه انسانهاست؛ یعنی هرجا تعبیر رسول در مورد انسان آمده است، ظاهرا «پیامبر» به معنای اصطلاحی آن مد نظر است؛
و اصل این مطلب هم ظاهرا برگرفته از احادیث است چرا که تعداد انبیاء را 124000 ولی تعداد رسولان را 313 نفر دانستهاند و نیز این سخن در تفاوت این دو مشهور است که هردو از جانب خداوند بدون واسطه بشری خبری گرفتهاند اما رسول شریعت خاص دارد ولی نبی ندارد
📚(مجمع البحرين، ج1، ص405 ).
▪️در تفاوت بین «نبی» (جمع آن: انبیاء، نبیّون و نبیّین) و «رسول» (جمع آن: رسل)، در احادیث به ضوابطی مانند بوبژه نحوه دریافت پیام از خدا و عالم غیب (مثلا: كافي، ج۱، ص۱۷۶-۱۷۷؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۶۸-۳۷۴) اشاره شده است؛
اما مهمترین تفاوتی که بین این دو مطرح شده آن است که نبی از آن جهت که نبی است لزوما موظف به ابلاغ خبری که دارد نیست، اما رسول اساسا مأموریتی دارد و باید پیام و رسالتی را از جانب خداوند به مخاطبان برساند.
در این خصوص باید گفت که کلمه «رسول» که واقعا دلالت بر حمل و ضرورت رساندن یک رسالت دارد؛ و به نظر میرسد «نبی» را از هرکدام از دو ماده بدانیم نیز این سخن درست است: اگر مأخوذ از «نبو» باشد این کلمه صرفا بر شرافت و رفعت مقام شخص نبی دلالت دارد نه وظیفه خاصی برای او؛ و اگر از «نبأ» باشد غالبا آن را اسم مفعول دانستهاند که صرفا دلالت دارد که به او خبر خاصی دادهاند؛ اما درباره اینکه وظیفه ابلاغ آن را دارد یا خیر، خود لغت هیچ دلالتی ندارد و حتی اشاره شد که که انباء میتواند بدون حمل خود نبأ باشد.
▪️نکته دیگر در تفاوت این دو آن است که نبوتْ به نبی اضافه میشود (نبوتِ نبی)، اما رسالتْ به خداوند (رسالتی، رسالات الله)؛ و هیچوقت برای خدا تعبیر «نبوة الله» به کار نرفته است؛ زیرا رسول کسی است که پیام و بیانی را عهدهدار شود که به دیگران برساند، و آن پیام که از جانب خدا داده شده که به دیگران بدهد رسالت اوست؛ پس این رسالت خدا را باید برساند؛ و این تفاوت هم موید همان نکته قبل است؛ و لذا تعبیر ابلاغ رسالات داریم اما تعبیر ابلاغ نبوات نداریم
📚الفروق فی اللغة، ص۲۸۴
▪️کسانی که «نبی» را برگرفته از ماده «نبو» میدانند تبیین دیگری نیز درباره این تفاوت دارند و آن این است که با توجه به اینکه اصل این ماده دلالت بر رفعت و علو دارد، «نبی» به کسی گفته میشود که مقامی تکوینی و منزلتی الهی و مرتبهای روحانی و معنوی فوق مراتب عادی بشر داشته باشد؛ و این مقام است که شخص را مستعد و آماده قبول رسالت الهی میکند؛ لذا از نظر اینان در قرآن کریم هرجا تعبیر «نبی» به کار رفته تاکید بر این مقام معنوی آن اشخاص است و هرجا کلمه «رسول» به کار رفته برعهده گرفتن بار رسالت و وظیفه اجتماعی وی مورد تاکید است
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص131-134
▫️اگر «نبی» را از ماده «نبأ» بدانیم میتوان همین نکته را به این صورت گفت که در نبی، اصلِ ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده، اما در رسول، داشتن ماموریت ویژهای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است
📚المیزان، ج۱۶، ص۳۲۵
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فرازپایانی بحث درباره کلمه «النبی»
📿اگر «نبیّ» و «نبوّت» را از ماده «نبأ» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش ۱۶۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛
اما اگر آن را از ماده «نبو» و متمایز از ماده «نبأ» بدانیم باید گفت در قرآن کریم هر یک از این دو ماده ۸۰ بار به کار رفته است؛
و لازم به ذکر است در صورت اخیر، اگرچه ماده «نبأ» با مشتقات فراوانی به کار رفته،
اما ماده «نبو» تنها به صورت «النُّبُوَّة» (جمعا ۵ بار) و «النبیّ» (به صورت مفرد، یا به صورت جمع مکسر «الأنبیاء» و یا جمع سالم «النَّبِيُّون» و «النَّبِيِّين») به کار رفته است.
@yekaye
🔹لا تَجْهَرُوا /كَجَهْرِ
▪️در مورد ماده «جهر» اغلب اصل آن را همان ظهور و انکشافی که با یک نحوه اعلان کردن همراه باشد دانستهاند؛
مثلا:
▫️ابن فارس میگوید که این ماده در اصل دلالت دارد بر اعلان چیزی و پردهبرداری از آن و علو آن؛ چنانکه «جهرت بالکلام» به معنای اعلان آن است؛ و شخص «جهیر الصوت» کسی است که صدایش بلند است
📚(معجم مقاييس اللغه، ج1، ص487 ).
▫️مرحوم مصطفوی اصل آن را «اعلان کردن و ظهوری کاملا آشکار و عالی در هر چیزی، و البته عمده استعمالات آن را در کلام و سخن میداند؛ و ظاهرا با توجه به آیه «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، آن را نقطه مقابل «خفات» میداند که سکون و انخفاض کامل است
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص129 )؛
البته مرحوم طبرسی هم که بر کاربرد آن در خصوص سخن تاکید دارد و معنای آن را ظهور صوتی که دارای یک نحوه پشتوانه باشد میداند نقطه مقابل «جهر» را «همس» میداند؛ که شاهد خود را تقابل حروف مجهوره با حروف مهموسه میداند
📚(مجمع البيان، ج9، ص194 )
و ظاهرا عسکری هم در خصوص این نقطه مقابل با مرحوم طبرسی همراه است
📚(الفروق في اللغة، ص280 )
▫️حسن جبل معنای محوری آن را ظهور چیزی و انکشاف کاملا واضح آن می داند که با بروز و آشکار شدن خودش یا رفع چیزی که آن را پوشانده حاصل شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۵۰ ).
▫️راغب آن ظهور شدید چیزی برای قوه بینایی یا شنوایی میداند؛ که برای قوه بینایی، آیات «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقرة/55) و «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153)؛ و برای قوه شنوایی آیات «سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» (رعد/10)، «إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ» (أنبياء/110)، «وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ» (ملك/13) و «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات/2) را شاهد میآورد؛ و وجه تسمیه ذات و ماده اصلی یک چیز به «جوهر» (= چیزی که اگر باطل شود آنچه بر آن سوار است نیز نابود میشود) را شدت ظهور آن برای حواس میداند
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص208-209 ).
▪️این ماده وقتی به باب مفاعله میرود (که مصدرش بر وزن «فِعال» هم هست) دلالت بر تداوم جهر دارد؛ یعنی یک نحوه دلالت بر افراط در اظهار؛ چنانکه وقتی حضرت نوح میفرماید «ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً» (نوح/8) میخواهد بگوید دعوت من کاری مداوم و آشکار بود که برای همه مساله روشن شد
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص130 )
▪️از مشتقات دیگر این ماده که در قرآن کریم به کار رفته، «جَهْرَة» بر وزن «فَعلَه» است که دلالت بر یکبار انجام دادن دارد: «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقره/55) ، «إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً» (انعام/47)
📚 (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص130 )
🔸چنانکه اشاره شد معنای این ماده به مادههای «ظهر» و «کشف» و «علن» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
▪️در تفاوت «جهر» و «إظهار» گفتهاند جهر یک نحوه عمومیت و مبالغه در اظهار است؛ لذا وقتی که مطلبی را برای یکی دو نفر آشکار میکنید تعبیر «أظهرتُ لهما» به کار میرود؛ اما تعبیر «جهر» زمانی به کار میرود که آن مطلب لااقل برای جماعتی اظهار شود که شک را کاملا مرتفع گرداند؛ و به همین جهت هم گفتند «فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153) یعنی یک آشکار کردن واضحی که جای هیچ شکی نگذارد؛ و چون در خصوص کلام، عمل جهر و آشکار کردن به وسیله بالا بردن صدا انجام میشود همواره با حرف «ب» متعدی میگردد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» (طه/7)، «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» (حجرات/2)
📚 (الفروق في اللغة، ص280 )
▪️در تفاوت «جهر» و «کشف» هم گفتهاند که کشف متضمن یک نحوه زایل کردن است و لذا در مورد خداوند تعبیر «کاشف الضر» به کار میرود؛ اما جهر متضمن چنین زایل کردنی نیست
📚 (الفروق في اللغة، ص281 ).
▪️در تفاوت «جهر» و «اعلان» هم گفتهاند اعلان نقطه مقابل کتمان است که یک نحوه اظهار معنا برای نفس [در مقام سخن و کلام] است؛ اما اقتضای بلند کردن صدا ندارد؛ در حالی که «جهر» [در مقام سخن و کلام] اقتضای رفع صوت دارد
📚 (الفروق في اللغة، ص281 ).
📿ماده «جهر» و مشتقات آن ۱۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ
درباره ماده «بعض» و بویژه تعبیر «بعضکم لبعض» و معانی مختلفی که این ترکیب میتواند داشته باشد و تمامی کاربردهای قرآنیاش قبلا (در جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/) به تفصیل بحث شد.
▪️این آیه از شواهدی است که بوضوح این ترکیب به معنای «همدیگر» و برای حالت مساوی بین طرفین (که از هر طرف نسبت به طرف دیگر ممکن است در نظر گرفته شود) به کار رفته است.
@yekaye
🔹أَنْ تَحْبَطَ
▪️درباره ماده «حبط»
▫️ برخی بر این باورند که در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی بطلان است که در خصوص همین حبط اعمال به کار میرود؛ و دیگری به معنای درد است و بویژه در خصوص چهارپایی به کار میرود که بقدری بخورد که شکمش باد کند
📚معجم مقاييس اللغه، ج2، ص130
▫️ اما بسیاری از اهل لغت این دو را به هم برگردانده و گفتهاند اصل این ماده در مورد شتر [یا هر چهارپایی] به کار میرفته که از خوردن علف و شبدر دچار نفخ شکم و دل درد شدیدی میشد و حالش وخیم میگردید و چهبسا میمرد؛ و به همین مناسبت به معنای فاسد و تباه شدن [باطل شدن] عمل انسان نیز به کار رفته است
📚كتاب العين، ج3، ص174 ؛ كتاب الجيم، ج1، ص140 و 164 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص216
▫️یا به تعبیر دیگر، معنای محوری این ماده دلالت دارد بر: فساد آنچه در دل چیزی جمع میشود به خاطر اینکه تصرف لازم در آن نشده است؛ وحبط عمل هم در جایی است که شخص عمل خوبی انجام داده اما از آن مراقبت نکرده و با سوء نیت یا عمل دیگری آن را فاسد نموده است
📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۶۷
🔸از توضیحی که گذشت معلوم شد که ماده «حبط» به ماده «بطل» بسیار نزدیک است؛
شاید در تفاوت «حبط» عمل و «بطلان» عمل بتوان آیه «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُون» (هود/۱۶) را رهگشا دانست؛ که اینها را به ترتیب به دو کلمه «صنع» و «عمل» مربوط کرده است؛
▫️و در تفاوت «صنع» و «عمل» گفتهاند که صنع اخص از عمل است، «عمل» به هر کاری که از انسان سر بزند (ولو آگاهی خوبی هم از نحوه انجام آن نداشته باشد) اطلاق میگردد؛ اما «صنع» در جایی است که عملی مرتب و محکم و نیکو انجام شود و به نحوی مستند به آگاهی و درایت و تدبیر باشد
📚(الفروق فى اللغة، ص128 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص493 ).
بر این اساس، چهبسا تفاوت اینها در آن است که «حبط» در مورد نابودی کارهای خوب به کار میرود، یعنی امر خوب و مناسبی در ابتدا بوده اما توسط حبط نابود میشود؛ اما «باطل» مربوط به چیزی است که از ابتدا بد و پوچ و بی خاصیت باشد؛
هرچند باید اذعان کرد که غیر از این آیه در تمامی استعمالات قرآنیِ ماده «حبط»، آنچه حبط شده، «عمل» بوده است؛ مثلا: «أُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ» (آل عمران/22) «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19).
🔸نقطه مقابل «حبطِ» عمل (تباه شدن کار خوب)، «تکفیرِ» عمل (پوشیده و محو شدن بدیها) میباشد (وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا، آل عمران/193؛ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ، محمد/۲؛ لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا، زمر/۳۵) است که به معنای باطل و نابود کردن بدیها با خوبیهاست (الفروق في اللغة، ص231 )
▪️این ماده وقتی در حالت ثلاثی مجرد به کار برود، لازم است و فاعلش خود «عمل» میباشد: «فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُم» (بقره/۲۱۷)؛
▪️ولی وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود و «عمل» مفعول قرار میگیرد؛ یعنی کسی (مثلا خداوند) عمل را باطل و نابود سازد: «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19) «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/9) «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/28)؛ و چنانکه در همین آیات هم واضح است، این احباط نتیجه کفرورزیدن و ثمره اقدامات دیگری از جانب خود آن شخص عامل است.
📿ماده «حبط» و مشتقات آن جمعا ۱۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹أَعْمالُكُمْ
ماده «عمل» در اصل دلالت بر یک نحوه فعل و رفتار دارد؛ و شاید نزدیکترین کلمه بدان «فعل» باشد؛
اما درباره اینکه چگونه فعلی است و اساسا تفاوتش با «فعل» چیست و کدام اعم یا اخص است بین اهل لغت اختلاف است:
▪️ ابنفارس ظاهرا آن را شامل هر کار (= فعل)ی که انجام شود، دانسته است
📚معجم مقاييس اللغه، ج4، ص146
▪️ عسکری هم بر این باور است که عمل، ایجاد اثری در چیزی است (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ؛ صافات/۹۶)؛ در حالی «فعل» در خصوص هر چیزی، ایجاد آن چیز است به وسیلهای [موید این معنای ایجادی: «وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ» (قمر/52)]؛ و اصل «عمل» در لغت «دؤوب» [= پیگیری و جدیت در کار] میباشد و به همین جهت به «راحلة» [=شتر نیرومندی که برای باربری استفاده میشود] «یعملة» گویند است
📚الفروق في اللغة، ص127-128
▪️راغب آن را اخص از «فعل» دانستهاند با این بیان که «عمل» هر کاری است که که از حیوان (بالمعنی العام، که شامل انسان هم میشود) و با قصد انجام شود، و خیلی کم رخ میدهد که بر رفتارهای جمادات «عمل» اطلاق گردد؛ در حالی که «فعل» به کارهای بدون قصد [=غیرارادی] حیوانات و نیز رفتارهایی که از جمادات سر میزند هم اطلاق میگردد
📚مفردات ألفاظ القرآن، ص587
🤔که اگر این دیدگاه را بپذیریم #فعل معادل #رفتار»
و #عمل معادل #کنش در فارسی میشود؛
▪️اما مرحوم مصطفوی دقیقا معکوس راغب نظر داده؛ یعنی «عمل» را در اصل عبارت دانسته از آنچه از فعل در خارج ظاهر میشود؛ و بر این باورست که به افاضات و اظهارات خارجیهای که به اقتضای حالات باطنی رخ میدهد، اگر به لحاظ انتسابش به فاعل و از حیث صدورش نظر شود، «شأن»، و اگر از حیث وقوع و تحققش در خارج در نظر گرفته شود، «عمل» اطلاق میگردد؛ و توضیح داده که «فعل» آن حیث وقوع خارجیِ کار (=فعل)ی است؛ اما «فعل» صدور عمل است که با اختیار و از روی قصد انجام شده باشد؛ و «فعل» است که مخصوص انسان و حیوانات میباشد
📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص224-225
▪️نظر حسن جبل این است که معنای محوری این ماده عبارت است از جهد و تلاشی مادی (اعم از اینکه از موجود زنده یا جماد صادر شود) که به احداث چیزی یا هیأتی و یا حرکتی منجر شود ؛ و البته ظاهرا مقصودش از «مادی» صرف عینی و خارجی بودن است؛ زیرا در ادامه توضیح میدهد که عمل شامل هم افعال جوارجی و هم افعال قلبی [=جوانحی] میشود؛ و میافزاید که عمل برای اموری به کار میرود که یک نحوه امتدادی در زمان داشته باشند. وی عملا با آوردن تعبیر «اعم از موجود زنده یا جماد» گویی ماده «عمل» را شامل کارهای غیرارادی هم میداند؛ اما پس از نقل عبارات کسانی که معتقدند که «عمل» اختصاص به مواردی دارد که با فکر و رویه از عامل صادر میشود، توضیح میدهد که این ویژگی به نحوی متمم یا لازمه لحاظ امتداد زمانی عمل است؛ و نهایتا چنین جمعبندی میکند که عمل عبارت است از تلاشی مادی و تاثیر اشیاء در همدیگر، و با آن از چیزی تعبیر میشود که یک نحوه امتداد زمانی داشته و ورای آن فکری [= قصدی] در کار باشد.
📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۲۶
@yekaye
👇ادامه مطلب👇