eitaa logo
یک آیه در روز
1.9هزار دنبال‌کننده
115 عکس
8 ویدیو
24 فایل
به عنوان یک مسلمان، لازم نیست که روزی حداقل در یک آیه قرآن تدبر کنیم؟! http://eitaa.com/joinchat/603193344C313f67a507 سایت www.yekaye.ir نویسنده (حسین سوزنچی) @souzanchi @HSouzanchi گزیده مطالب: @yekAaye توضیح درباره کانال https://eitaa.com/yekaye/917
مشاهده در ایتا
دانلود
. 2️⃣1️⃣ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ» فرمود جلو نیفتید و تقوا پیشه کنید؛ اینها هر دو از جنس اقدام هستند (که بیشتر «دیده» می‌شوند، تا «شنیده»)؛ پس چرا در پایان فرمود: خدا شنوای داناست؛ و نفرمود که «خدا بینای داناست»؛ یا حداقل چرا نفرمود: «خدا شنوای بیناست»؟ (توضیح تفاوت اینها در تدبر ۱۱ گذشت) 🔹الف. مهتمرین بُعدِ این جلو افتادن، در حوزه سخن است؛ یعنی حکمی را ابراز کنیم؛ لذا ابتدا تاکید را بر شنیدن قرار داد، ‌سپس با تعبیر «علیم» مطلق اعمال را مد نظر قرار داد. 🔹ب. چه‌بسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند نه صرفا ناظر به این آیه، بلکه ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مومنان (اعتنا به نقلهای مومنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان ‌دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد. 🔹ج. ... @yekaye
. 3️⃣1️⃣ «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ» با توجه به اینکه «شنوا» بودن خودش مصداقی را دانا بودن است، چرا بعد از سمیع، تعبیر «علیم» را آورد؟ 🔹الف. ذکر عام بعد از خاص، برای تاکید است. 🔹ب. چه‌بسا در مقام یاد دادن ادب گفتگوست؛ ما غالبا می‌پنداریم که «تنها زمانی که چیزی را نمی‌دانیم باید به سخن مخاطبمان گوش دهیم؛ و اگر چیزی را می‌دانیم دیگر نیازی به گوش دادن نیست»❗️ در اینجا تاکید می‌کند که خداوند با اینکه علیم است اهل گوش دادن است و از گوش دادن ابایی ندارد؛ پس شما هم حتی اگر می‌دانید که مخاطبتان چه می‌خواهد بگوید باز دلیل نمی‌شود که به سخنش گوش نسپارید. 🔹ج. ... @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۶۷) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون 📖 ترجمه: 💢ای کسانی که ایمان آوردند، صداهايتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای یکدیگر، با صدای بلند با او سخن مگوييد، تا در حالی که شما احساس نمی‌کنید اعمالتان نابود شود! سوره حجرات (۴۹)، آیه۲ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۱۴ رجب ۱۴۴۳ @yekaye
✅ تذکر این آیه قبلا در جلسه۲۳ (https://yekaye.ir/2-49-al-hujurat/) که اوایل کار بود به طور خیلی مختصری مورد بحث قرار گرفت؛ و اینک به طور جدی‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد. @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹لا تَرْفَعُوا درباره ماده «رفع» قبلا بیان شد که ▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت؛ و شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» در این باشد که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم می‌تواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت. ▪️اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»‌، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است، و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کرده‌اند، و برخی حتی کلمه «ذلت» ‌را هم نقطه مقابل «رفعت» می‌دانند. ▪️برخی «رفع» ‌به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانسته‌اند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانسته‌اند. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفته‌اند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] می‌باشد؛ یعنی در آیه «في‏ صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/۱۳-۱۴) که وصف «صُحٌف» است و یا در آیه «فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/۱۳) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/۵) که در وصف سقف است. ▪️همچنین ماده «رفع»‌ به معنای پخش کردن و منتشر کردن و ابلاغ به دیگران به کار رفته است که ظاهرا در مورد خبری به کار می‌رود که از دیگران مخفی مانده باشد و ظاهرا وجه تسمیه‌اش همین است که با بالا آوردن آن خبر، آن را در معرض دید همگان قرار می‌دهیم. و شاید کاربرد این کلمه در آیه «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ‏» (انشراح/۴) از همین باب باشد ▪️ماده «رفع» هم در امور مادی به کار می‌رود و هم در امور معنوی که نمونه بارز کاربرد آن در امور مادی، همین کاربردش در مورد بالا بردن صداست: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِ» (حجرات/۲). 🔖جلسه 970 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-3/ 📖 اختلاف قرائت ▪️در قرائات رایج به صورت فعل ثلاثی مجرد (لا تَرْفَعُوا) قرائت شده است؛ اما در قرائت ابن‌مسعود به صورت فعل ثلاثی مزید از باب تفعیل: «لاتَرَفَّعوا» 📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶ @yekaye
🔹أصْواتَكُمْ / صَوْتِ درباره ماده «صوت» ▪️ اغلب اصل این ماده به همان معنای مطلق صدا از هر چیزی که صادر شود 📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏6، ص296) وبه تعبیر دیگر مطلق هرآنچه با گوش توسط شنونده‌ای درک می‌شود دانسته‌اند 📚 (معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص318 ). ▪️ برخی «صوت» را عبارت دانسته‌اند از هوای فشرده‌ای که از کوبیدن دو جسم به همدیگر حاصل می‌شود 📚 (مفردات ألفاظ القرآن، ص496 )؛ ▪️اگرچه به لحاظ روح معنایی امروزه کلمه «صوت» بقدری گسترش یافته است که می‌توان از اصوات غیرمادی هم سخن گفت (و شاید این آیه که درباره ابلیس است مصداقی از آن باشد:‌ وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ؛ اسراء/64)، اما به لحاظ ریشه‌ اولیه نیز این تحلیل قابل قبول است؛ چنانکه حسن جبل توضیح می‌دهد که اساسا به لحاظ آواشناسی حرف «ص» مشتمل بر یک غلظت ممتد است و حرف «ت» مشتمل بر یک معنای فشار همراه با دقت و شدت و حرف «و» هم یک نحوه اشتمال را می‌رساند؛ و بدین ترتیب وی بر این باور است که معنای محوری «صوت» عبارت است از امتداد یافتن چیزی به نحو قوی و مستقیم به خاطر اینکه با فشار پدید آمده یا فشاری روی آن هست 📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۱۹۴ ). ▪️اهل لغت توضیح داده‌اند که ماده «صوت» به معنای مطلق «صدا» و اعم از «صیحه» و «کلام» است: «صوت» کلمه عامی است برای همه صداها (از موجود زنده تولید شود یا از در و دیوار و …) به کار می‌رود؛ اما «صیحه» فقط به صدایی که از موجود زنده (جانوران، به معنای اعم از انسان) درآید گفته می‌شود 📚(الفروق في اللغة، ص30 ) و «کلام» هم صدای معناداری است که در مقام ارتباطات انسانی از انسان صادر می‌شود؛ 🤔به همین مناسبت برخی بر این باورند که همین که در آیه محل بحث از تعبیر «صوت»‌ به جای «کلام» استفاده شده، می‌تواند دلالت داشته باشد که مقصود صرفا بلندکردن صدا در سخن گفتن نیست؛ بلکه هرگونه صدا بلند کردنی در محضر پیامبر ص مورد نهی قرار گرفته است؛ هرچند می‌تواند از این باب باشد که خواسته تاکید کند که رفع الصوت فوق ایشان مذموم است که نه رفع الکلام فوقه [یعنی مثلا بالای سر ایشان سخن گفتن اشکالی ندارد و مصداق نهی این آیه نمی‌شود]. 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص496 ). البته در قرآن کریم این ماده فقط در مورد شیطان (اسراء/۶۴) و انسان (خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً، طه/108؛ لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ... إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، حجرات/۲-۳)، و حیوان (و اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ، لقمان/19) به کار رفته است. @yekaye 👇ادامه مطلب👇
ادامه بحث از ماده «صوت» ◾️لازم به ذکر است که راغب اصفهانی کلمه «انصات» و آیه «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» (أعراف/204) را ذیل ماده «صوت» مطرح کرده است 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص496)؛ و برخی دیگر از اهل لغت هم این کلمه را ذیل ماده «صوت» آورده و به گونه‌ای سخن گفته‌اند که گویی این کلمه را از باب انفعال دانسته (که اصل آن «انصیات» بوده) و توضیح داده‌اند که علت اینکه سکوت کردن را «انصات» گفته‌اند زیرا انفعال در برابر صوت است و مقصود از «انصات» آن سکوتی است که به منظور گوش دادن به مطلبی انجام می‌شود 📚(معجم مقاييس اللغه، ج‏3، ص319 ؛ شمس العلوم، ج‏6، ص3865 ؛ لسان العرب، ج‏2، ص58 ؛ الطراز الأول، ج‏3، ص260)؛ البته این چهار نفر (ابن‌فارس، حمیری، ابن‌منظور و سیدعلی خان) این کلمه را علاوه بر اینکه ذیل ماده «صوت» آورده‌اند، ذیل مدخل «نصت» هم مورد بحث قرار داده‌اند. ▪️در مقابل، اغلب اهل لغت، در عین حال که تاکید دارند که مقصود از «انصات» سکوت کردن برای استماع است اما اصل کلمه «انصات» را از ماده «نصت» می‌دانند 📚(مانند خلیل در العین، ج۷، ص۱۰۶ ؛ ازهری در تهذيب اللغة، ج‏12، ص109؛ ابن‌سیده در المحكم و المحيط الأعظم، ج‏8، ص296؛ طریحی در مجمع البحرين، ج‏2، ص225؛ زبیدی در تاج العروس، ج‏3، ص148؛ مصطفوی در التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏12، ص135؛ و حسن جبل در المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۲۰۷) و باید گفت حتی اگر کلمه «انصات» در مواردی در زبان عرب به عنوان مشتق باب انفعال از ماده «صوت» به کار رفته باشد، باز این تحلیل در خصوص کاربرد قرآنی این کلمه جاری نمی‌شود زیرا هم در آیه ۲۰۴ سوره اعراف (که اشاره شد) و هم در آیه «مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا» (احقاف/۲۹) کلمه «أنصتوا» با فتحه بر روی الف آمده که قطعا مربوط به باب افعال (و نه باب انفعال) می‌شود؛ و لذا علی‌القاعده از ماده «نصت» خواهد بود؛ و جالب اینجاست که آن چهار نفر (ابن‌فارس، حمیری، ابن‌منظور و سیدعلی خان) هم به آیه مذکور نه ذیل ماده «صوت»، بلکه در ماده «نصت» اشاره کرده‌اند. 📿از این رو، و با عدم احتساب این دو مورد کلمه «انصات»، باید گفت ماده «صوت» و مشتقاتش ۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است. 📖 اختلاف قرائت ▪️در قرائات رایج به صورت مفعول مطلق (منصوب و بدون حرف جر) یعنی: «أَصْواتَكُمْ» آمده است؛ ▪️اما در قرائت ابن‌مسعود به صورت مجرور به حرف جر: «بأصْواتِكُمْ» 📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶ @yekaye
🔹النَّبِيِّ درباره اینکه اصل کلمه «نبیّ» از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو» بین اهل لغت اختلاف است. در اینجا ابتدا این دو ماده و برخی از مشتقات هریک را بحث می‌کنیم؛ و سپس به سراغ ادله این دو گروه می‌رویم که ببینیم کلمات قرآنی نبوت و نبی و انبیاء با کدام ماده تناسب بیشتری دارند. ▪️ماده «نبو» در اصل دلالت دارد بر رفیعتر بودی چیزی از بقیه؛ یعنی چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا و متمایز گردد چنانکه وقتی می‌گویند «نبا السيفُ عن الضريبة» یعنی شمشیر از محلی که ضربه‌ زده، بلند شد بدون اینکه آن را قطع کند، ویا «نَبْوَة» و «نَبَاوَة» به آن زمینی گفته می‌شود که از اطرافش بلندتر باشد 📚(معجم مقاييس اللغه، ج‏5، ص38۴ ؛ أساس البلاغة، ص616 ؛ الصحاح، ج‏6، ص2500 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790 ؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۴۵ ) ▫️اگر کلمه «نبیّ» از این ماده گرفته شده باشد، فعیل به معنای اسم مفعول است؛ یعنی کسی که بر دیگران برتری و رفعت داده شده است 📚(معجم مقاييس اللغه، ج‏5، ص385 ؛ الصحاح، ج‏6، ص2500 ؛ تهذيب اللغة، ج‏15، ص349 ) ▫️البته اغلب کسانی که اشتقاق از این ماده را نقل کرده‌اند آن را به عنوان یک «قیل» و علی الفرض مطرح کرده‌اند و حتی برخی تصریح کرده‌اند که این یک تحلیل غیرمحققانه است 📚(الفائق فی غریب الحدیث، ج‏3، ص274 ) و در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی است که اصرار دارد این ماده، اصل در کلمات نبی و نبوت است و معتقد است که چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خوانده‌اند 📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏12، ص16 ). ▪️اما درباره ماده «نبأ» ▫️ اگرچه حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده به معنای «ظاهر شدن و روی کار آمدنی است که مسبوق به - یا پیچیده در - خفائی بوده باشد» 📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۴۶ )؛ ▫️اما اغلب اهل لغت اصل آن را به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» معرفی کرده‌اند، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» می‌گویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» می‌گویند چون از مکانی به مکان دیگر می‌آید؛ بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است 📚(معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۳۸۵ ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏12، ص14 ). ▫️بدین ترتیب، کلمه «نبأ» (جمع آن «أنباء») را عموما به معنای «خبر» دانسته‌اند 📚(كتاب العين، ج‏۸، ص۳۸2 )، البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد، و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند؛ پس خبری که قرار است از آن به «نبأ» تعبیر شود سزاوار است که از هرگونه کذبی عاری باشد: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ؛ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ‏» (ص/67-68)، «عَمَّ يَتَساءَلُونَ؛ عَنِ‏ النَّبَإِ الْعَظِيمِ‏» (نبأ/1- 2)، «أَ لَمْ يَأْتِكُمْ‏ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ‏» (تغابن/5)، «تِلْكَ مِنْ‏ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ‏» (هود/49)، «تِلْكَ الْقُرى‏ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ‏ أَنْبائِها» (أعراف/101)، «ذلِكَ مِنْ‏ أَنْباءِ الْقُرى‏ نَقُصُّهُ عَلَيْكَ‏» (هود/100)، و با توجه به این ویژگی‌هاست که وقتی فاسق چنین خبری می‌آورد نیاز به تحقیق و بررسی دارد: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ‏ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (حجرات/6) 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۸-779 ) @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فراز دوم از توضیح کلمه «النبی» ▪️به خاطر همین دلالت «نبأ» بر معنای خبر، وقتی این ماده به باب افعال یا تفعیل می‌رود و متعدی می‌شود، به معنای خبر دادن و آگاه کردن می‌باشد؛ مانند: «أَنْبِئُونِي‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏» (بقرة/31)، «أَنْبِئْهُمْ‏ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ‏ بِأَسْمائِهِمْ‏» (بقرة/33)، «نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ‏» (يوسف/37)، «وَ نَبِّئْهُمْ‏ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيم‏» (حجر/51)، «أَ تُنَبِّئُونَ‏ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ‏» (يونس/18)، «قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ‏ تُنَبِّئُونَهُ‏ بِما لا يَعْلَمُ‏» (رعد/33)، «نَبِّئُونِي‏ بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏» (أنعام/143)، «قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ‏» (توبة/94)؛ ▪️و در تفاوت این دو گفته‌اند وقتی به باب تفعیل می‌رود بلیغتر از وقتی است که به باب افعال می‌رود و شاهد بر این مدعا را کاربردش در آیات معاد مانند «فَلَنُنَبِّئَنَ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا» (فصلت/50)، «يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» (قيامة/13)، «فَيُنَبِّئُكُمْ‏ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (مائدة/105) ویا در این دو آیه «فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ‏ أَنْبَأَكَ‏ هذا قالَ‏ نَبَّأَنِيَ‏ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ» (تحريم/3) و «قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ‏» (توبة/94) دانسته‌اند که خدا خودش دارد پیامبرش را خبردار می‌کند 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص789 )؛ ▫️اما به نظر می‌رسد مثال نقض‌های متعددی (بویژه در خصوص باب افعال دارد، چنانکه در داستان تعلیم اسماء و گفتگوی آدم و فرشتگان مکرر از این تعبیر استفاده می‌شود) و شاید بتوان گفت که تحلیل مرحوم مصطفوی به صواب نزدیکتر است که در باب افعال، توجه اصلی به جهت صدور فعل [= عملِ خبردار کردن] است؛ اما باب تفعیل بیشتر ناظر به وقوع فعل و نسبتش با مفعول [= مفاد خبر] است 📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏12، ص15 ). ▪️همچنین این ماده وقتی به باب استفعال می‌رود دلالت بر طلب و سوال از خبر دارد: «وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ» (یونس/53) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏12، ص15 ) 🔸در تفاوت «نبأ» و «خبر»- غیر از سه شرطی که برای «خبر»ی که بخواهد «نبأ» باشد اشاره شد- گفته‌اند: خبر را می‌توان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد (مثلا: درباره من چه خبری داری؟)؛ اما نبأ حتما در جایی است که انسان علم ندارد. ظاهرا این نکته هم به خاطر معنای اصلی ماده آن است که در آن، ظهور بعد از خفاء ویا انتقال از جایی به جای دیگر نهفته است؛ و از تفاوتهای ظریف این دو آن است که «انباء» از چیزی، می‌تواند بدون حمل «نبأ» از آن باشد؛ مثلا می‌گویند «هذا الأمر ینبئ بکذا»؛ در حالی که در خصوص «خبر» چنین تعبیری بی‌معناست (الفروق فی اللغة، ص33 ). ▪️کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانسته‌اند، وجه تسمیه‌اش را این دانسته‌اند که ▫️از جانب خدا خبر می‌آورد 📚(كتاب العين، ج‏8، ص382؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۳۸۶؛ المصباح المنير، ج‏2، ص591 ) ▫️یا از این جهت که برخوردار از خبرهای مهمی است که مایه آرامش عقول پاک‌نهاد است 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹ )؛ ▪️و با این توضیح معلوم می‌شود که کلمه نبیّ (بر وزن فعیل) را ▫️هم می‌توان به معنای اسم فاعل دانست، یعنی خبر دهنده (مُخبِر)، که شاهدش آیاتی است مانند «نَبِّئْ عِبادِي»‏(حجر/49) یا «قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ» (آل عمران/15)؛ ▫️ و هم احتمال دارد به معنای اسم مفعول باشد، یعنی کسی که خبری به او داده‌اند و شاهد بر این معنا را آیه «نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ» (تحريم/3) دانسته‌اند 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹ )؛ که البته دیدگاه دوم رایجتر است. @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فراز سوم از توضیح کلمه «النبی» 🔹اما بالاخره «نبیّ» از کدام ماده است؟ ▪️کسانی که «نبیّ» را از ماده «نبأ» می‌دانند شواهد متعددی بر این بر این مدعا ارائه کرده‌اند: ▫️یکی اینکه برای کسی ادعای دروغین نبوت می‌کند از فعل «تنبّأ» (با همزه) استفاده شده است؛ و و از سیبویه هم نقل شده است که احدی از عرب نیست مگر اینکه تعبیر «تَنَبَّأَ مُسَيْلِمَةُ» را با همزه آورده است؛ لیکن عرب در کلمه «نبیّ» این همزه را ترک کرده، شبیه کلماتی مانند «ذریّة» و «بریّة» و «خابیّة» که در همه اینها همزه را رها کرده است؛ غیر از اهل مکه، که این کلمات را برخلاف سایر عرب، با همزه بیان می‌کنند 📚(به نقل از الصحاح، ج‏1، ص7۴ )؛ و این مطلب از ابن‌سکیت هم نقل شده که «نبیّ» از «أنبأ عن الله» گرفته شده و همزه‌اش را رها کرده‌اند 📚 (تهذيب اللغة، ج‏15، ص348 ). ▫️دلیل دوم اینکه در تصغیر کلمات نبیّ و نبوت، همزه برمی‌گردد (به ترتیب: نُبَيِّئ و نُبَيِّئَة)؛ چنانکه این تعبیر در عرب معروف است که: «كانت نُبَيِّئَةُ مُسَيْلِمَةَ نُبَيِّئَةَ سوءٍ» 📚(الصحاح، ج‏1، ص75 ). ▪️در مقابل مرحوم مصطفوی بشدت با اینکه «نبیّ» از ماده «نبأ» باشد مخالفت کرده و ماده آن را «نبو» دانسته است. اگر از دلایل تفسیری وی – که قابل مناقشه‌اند – صرف نظر کنیم مهمترین دلیل ایشان این است: ▫️اولا اگر «نبیّ» از ماده «نبأ» باشد لازمه‌اش قلب همزه به حرف عله است که این خلاف اصل است؛ [که البته این قابل مناقشه است و دیدیم که سیبویه شواهد متعددی بر این اقامه کرد]. ▫️ثانیا سابقه عبری لغت هم همین را می‌گوید 📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۱۴ ). [البته ایشان برخلاف روال معهودشان در اینجا شاهد مساله از زبان عبری را ذکر نکرده‌اند]. 🔸اما به نظر می‌رسد مهمترین موید اینکه «نبیّ» از نبو است نه از نبأ، حدیثی است که نقل شده که شخصی خواست پیامبر اکرم ص را صدا کند و گفت «يَا نَبِي‏ءَ اللَّه»! و پیامبر فرمود «لَسْتُ بِنَبِي‏ءِ اللَّهِ وَ لَكِنْ نَبِيُّ اللَّهِ». ▫️این حدیث بقدری در ذهن اهل لغت پررنگ بوده است که خلیل می‌گوید اگر این حدیث نبود من با قاطعیت می‌گفتم که نبوت و نبیّ از «نبأ» است 📚(كتاب العين، ج‏8، ص382 ) یا راغب اصفهانی بعد از نقل هر دو دیدگاه ادعا می‌کند که «نبیّ» بدون همزه بلیغتر از «نبیء» با همزه است، و به همین حدیث تمسک می‌کند 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص790 ). 🔻البته در این موید نیز می توان مناقشه کرد، چرا که سیبویه، در عین حال که اصرار داشت که اصل این کلمه از ماده «نبأ» است، اما نظرش این بود که در عرب کلمه «نبیء» تدریجا به صورت «نبیّ» رایج شد به طوری که دیگر استعمال آن به صورت «نبیء» امری بسیار قلیل و نوعی خلاف بلاغت قلمداد می‌شود [پس خلاف بلاغت بودنش، حکایت از یک امر تاریخی در زبان است؛ نه ناشی از ارجاع به ریشه اصلی آن]. به علاوه که این احتمال هم مطرح شده که این نهی رسول الله ص ناظر به یک حکم شرعی باشد و ربطی به بحث لغوی نداشته باشد 📚(به نقل از لسان العرب، ج‏1، ص162 ). ▪️لازم به ذکر است که از زاویه جمع این کلمه نمی‌توان شاهدی بر هیچ طرف آورد زیرا اولا جمع «نبیّ» به دو صورت «نُبآء» و «انبیاء» آمده است [ زجاج توضیح داده است که وزن فعیل اگر مهموز باشد، به وزن «فُعَلاء» جمع بسته می‌شود؛ و اگر معتل باشد، به وزن «أَفْعِلاء» 📚(به نقل از لسان العرب، ج‏15، ص303 )؛ و چون هر دو جمع وجود دارد نمی‌توان ترجیحی داد]؛ و ثانیا وقتی همزه به یاء تبدیل شود و ابدال رخ دهد جمعش شبیه جمع معتل اللام خواهد بود 📚(الصحاح، ج‏1، ص75 ). 📖اختلاف قرائت ▪️در اغلب قرائات کلمه «نبی» در قرآن کریم با یاء مشدد (النَّبِيِّ) قرائت شده است؛ که می‌تواند از ماده «نبو» یا «نبأ» باشد؛ ▪️اما در قرائت اهل مدینه (نافع)، با همزه: «النَّبِيء» قرائت شده است؛ که در این صورت حتما از ماده «نبأ» خواهد بود. 📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶ @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فراز چهارم از توضیح کلمه «النبی» 🔸کلمه «نبی» را در زبان در فارسی به پیامبر ترجمه می‌کنند؛ در حالی که برای پیامبر (و مقام پیامبری) در عربی (و در خود ادبیات قرآن کریم) از دو کلمه «نبی» و «رسول» (نبوت و رسالت) استفاده می‌شود اکنون که درباره کلمه «نبی» توضیح داده شد مناسب است تفاوت این دو هم توضیحی داده شود. ▪️در تفاوت این دو آمده است که گفته‌اند هر رسولی نبی هست، اما هر نبی‌ای رسول نیست 📚لسان العرب، ج‏1، ص163 🌀شاید کسی بگوید مساله بالعکس است زیرا در خود قرآن کریم اگرچه کاربرد کلمه «نبیّ» منحصر در پیامبران است، اما کاربرد کلمه «رسول» اعم از پیامبران است و شامل گروههای مختلفی از فرشتگان با ماموریتهای مختلف هم می‌شود: «اللَّهُ يَصْطَفي‏ مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ» (حج/75) «لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً» (اسراء/95) «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى‏» (هود/۶۹ و عنکبوت/۳۱) «قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْک» (هود/۸۱) «جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي‏ أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (فاطر/۱ «يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» (انعام/۶۱) «حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهم» (اعراف/۳۹) «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا» (مریم/19) «بَلى‏ وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ» (زخرف/80) 💢در پاسخ باید گفت که ظاهرا مقصود کسانی که انبیاء را اعم از رسولان معرفی کرده‌اند در حوزه انسانهاست؛ یعنی هرجا تعبیر رسول در مورد انسان آمده است، ظاهرا «پیامبر» به معنای اصطلاحی آن مد نظر است؛ و اصل این مطلب هم ظاهرا برگرفته از احادیث است چرا که تعداد انبیاء را 124000 ولی تعداد رسولان را 313 نفر دانسته‌اند و نیز این سخن در تفاوت این دو مشهور است که هردو از جانب خداوند بدون واسطه بشری خبری گرفته‌اند اما رسول شریعت خاص دارد ولی نبی ندارد 📚(مجمع البحرين، ج‏1، ص405 ). ▪️در تفاوت بین «نبی» (جمع آن: انبیاء، نبیّون و نبیّین) و «رسول» (جمع آن: رسل)، در احادیث به ضوابطی مانند بوبژه نحوه دریافت پیام از خدا و عالم غیب (مثلا: كافي، ج‏۱، ص۱۷۶-۱۷۷؛ بصائر الدرجات، ج‏۱، ص۳۶۸-۳۷۴) اشاره شده است؛ اما مهمترین تفاوتی که بین این دو مطرح شده آن است که نبی از آن جهت که نبی است لزوما موظف به ابلاغ خبری که دارد نیست، اما رسول اساسا مأموریتی دارد و باید پیام و رسالتی را از جانب خداوند به مخاطبان برساند. در این خصوص باید گفت که کلمه «رسول» که واقعا دلالت بر حمل و ضرورت رساندن یک رسالت دارد؛ و به نظر می‌رسد «نبی» را از هرکدام از دو ماده بدانیم نیز این سخن درست است: اگر مأخوذ از «نبو» ‌باشد این کلمه صرفا بر شرافت و رفعت مقام شخص نبی دلالت دارد نه وظیفه خاصی برای او؛ و اگر از «نبأ» باشد غالبا آن را اسم مفعول دانسته‌اند که صرفا دلالت دارد که به او خبر خاصی داده‌اند؛ اما درباره اینکه وظیفه ابلاغ آن را دارد یا خیر، خود لغت هیچ دلالتی ندارد و حتی اشاره شد که که انباء می‌تواند بدون حمل خود نبأ باشد. ▪️نکته دیگر در تفاوت این دو آن است که نبوتْ به نبی اضافه می‌شود (نبوتِ نبی)، اما رسالتْ به خداوند (رسالتی، رسالات الله)؛ و هیچ‌وقت برای خدا تعبیر «نبوة الله» ‌به کار نرفته است؛ زیرا رسول کسی است که پیام و بیانی را عهده‌دار شود که به دیگران برساند، و آن پیام که از جانب خدا داده شده که به دیگران بدهد رسالت اوست؛ پس این رسالت خدا را باید برساند؛ و این تفاوت هم موید همان نکته قبل است؛ و لذا تعبیر ابلاغ رسالات داریم اما تعبیر ابلاغ نبوات نداریم 📚الفروق فی اللغة، ص۲۸۴ ▪️کسانی که «نبی» را برگرفته از ماده «نبو» می‌دانند تبیین دیگری نیز درباره این تفاوت دارند و آن این است که با توجه به اینکه اصل این ماده دلالت بر رفعت و علو دارد، «نبی» به کسی گفته می‌شود که مقامی تکوینی و منزلتی الهی و مرتبه‌ای روحانی و معنوی فوق مراتب عادی بشر داشته باشد؛ و این مقام است که شخص را مستعد و آماده قبول رسالت الهی می‌کند؛ لذا از نظر اینان در قرآن کریم هرجا تعبیر «نبی» به کار رفته تاکید بر این مقام معنوی آن اشخاص است و هرجا کلمه «رسول» به کار رفته برعهده گرفتن بار رسالت و وظیفه اجتماعی وی مورد تاکید است 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏4، ص131-134 ▫️اگر «نبی» را از ماده «نبأ» بدانیم می‌توان همین نکته را به این صورت گفت که در نبی، اصلِ ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده، اما در رسول، داشتن ماموریت ویژه‌ای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است 📚المیزان، ج۱۶، ص۳۲۵ @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فرازپایانی بحث درباره کلمه «النبی» 📿اگر «نبیّ» و «نبوّت» را از ماده «نبأ» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش ۱۶۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ اما اگر آن را از ماده‌ «نبو» و متمایز از ماده «نبأ» بدانیم باید گفت در قرآن کریم هر یک از این دو ماده ۸۰ بار به کار رفته است؛ و لازم به ذکر است در صورت اخیر، اگرچه ماده «نبأ» با مشتقات فراوانی به کار رفته، اما ماده «نبو» تنها به صورت «النُّبُوَّة» (جمعا ۵ بار) و «النبیّ» (به صورت مفرد، یا به صورت جمع مکسر «الأنبیاء» و یا جمع سالم «النَّبِيُّون‏» و «النَّبِيِّين‏») به کار رفته است. @yekaye
🔹لا تَجْهَرُوا /كَجَهْرِ ▪️در مورد ماده «جهر» اغلب اصل آن را همان ظهور و انکشافی که با یک نحوه اعلان کردن همراه باشد دانسته‌اند؛ مثلا: ▫️ابن فارس می‌گوید که این ماده در اصل دلالت دارد بر اعلان چیزی و پرده‌برداری از آن و علو آن؛ چنانکه «جهرت بالکلام» به معنای اعلان آن است؛ و شخص «جهیر الصوت» کسی است که صدایش بلند است 📚(معجم مقاييس اللغه، ج‏1، ص487 ). ▫️مرحوم مصطفوی اصل آن را «اعلان کردن و ظهوری کاملا آشکار و عالی در هر چیزی، و البته عمده استعمالات آن را در کلام و سخن می‌داند؛ و ظاهرا با توجه به آیه «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، آن را نقطه مقابل «خفات» می‌داند که سکون و انخفاض کامل است 📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص129 )؛ البته مرحوم طبرسی هم که بر کاربرد آن در خصوص سخن تاکید دارد و معنای آن را ظهور صوتی که دارای یک نحوه پشتوانه باشد می‌داند نقطه مقابل «جهر» را «همس» می‌داند؛ که شاهد خود را تقابل حروف مجهوره با حروف مهموسه می‌داند 📚(مجمع البيان، ج‏9، ص194 ) و ظاهرا عسکری هم در خصوص این نقطه مقابل با مرحوم طبرسی همراه است 📚(الفروق في اللغة، ص280 ) ▫️حسن جبل معنای محوری آن را ظهور چیزی و انکشاف کاملا واضح آن می داند که با بروز و آشکار شدن خودش یا رفع چیزی که آن را پوشانده حاصل شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۵۰ ). ▫️راغب آن ظهور شدید چیزی برای قوه بینایی یا شنوایی می‌داند؛ که برای قوه بینایی، آیات «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقرة/55) و «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153)؛ و برای قوه شنوایی آیات «سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ‏» (رعد/10)، «إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ‏» (أنبياء/110)، «وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ‏» (ملك/13) و «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ‏» (حجرات/2) را شاهد می‌آورد؛ و وجه تسمیه ذات و ماده اصلی یک چیز به «جوهر» (= چیزی که اگر باطل شود آنچه بر آن سوار است نیز نابود می‌شود) را شدت ظهور آن برای حواس می‌داند 📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص208-209 ). ▪️این ماده وقتی به باب مفاعله می‌رود (که مصدرش بر وزن «فِعال» هم هست) دلالت بر تداوم جهر دارد؛ یعنی یک نحوه دلالت بر افراط در اظهار؛ چنانکه وقتی حضرت نوح می‌فرماید «ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً» (نوح/8) می‌خواهد بگوید دعوت من کاری مداوم و آشکار بود که برای همه مساله روشن شد 📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص130 ) ▪️از مشتقات دیگر این ماده که در قرآن کریم به کار رفته، «جَهْرَة» بر وزن «فَعلَه» است که دلالت بر یکبار انجام دادن دارد: «حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقره/55) ، «إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً» (انعام/47) 📚 (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏2، ص130 ) 🔸چنانکه اشاره شد معنای این ماده به ماده‌های «ظهر» و «کشف» و «علن» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفته‌اند: ▪️در تفاوت «جهر» و «إظهار» گفته‌اند جهر یک نحوه عمومیت و مبالغه در اظهار است؛ لذا وقتی که مطلبی را برای یکی دو نفر آشکار می‌کنید تعبیر «أظهرتُ لهما» به کار می‌رود؛ اما تعبیر «جهر» ‌زمانی به کار می‌رود که آن مطلب لااقل برای جماعتی اظهار شود که شک را کاملا مرتفع گرداند؛ و به همین جهت هم گفتند «فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» (نساء/153) یعنی یک آشکار کردن واضحی که جای هیچ شکی نگذارد؛ و چون در خصوص کلام، عمل جهر و آشکار کردن به وسیله بالا بردن صدا انجام می‌شود همواره با حرف «ب» متعدی می‌گردد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (إسراء/110)، «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏» (طه/7)، «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ‏» (حجرات/2) 📚 (الفروق في اللغة، ص280 ) ▪️در تفاوت «جهر» و «کشف» هم گفته‌اند که کشف متضمن یک نحوه زایل کردن است و لذا در مورد خداوند تعبیر «کاشف الضر» به کار می‌رود؛ اما جهر متضمن چنین زایل کردنی نیست 📚 (الفروق في اللغة، ص281 ). ▪️در تفاوت «جهر» و «اعلان» هم گفته‌اند اعلان نقطه مقابل کتمان است که یک نحوه اظهار معنا برای نفس [در مقام سخن و کلام] است؛ اما اقتضای بلند کردن صدا ندارد؛ در حالی که «جهر» [در مقام سخن و کلام] اقتضای رفع صوت دارد 📚 (الفروق في اللغة، ص281 ). 📿ماده «جهر» و مشتقات آن ۱۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ درباره ماده «بعض» و بویژه تعبیر «بعضکم لبعض» و معانی مختلفی که این ترکیب می‌تواند داشته باشد و تمامی کاربردهای قرآنی‌اش قبلا (در جلسه 962 https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/) به تفصیل بحث شد. ▪️این آیه از شواهدی است که بوضوح این ترکیب به معنای «همدیگر» و برای حالت مساوی بین طرفین (که از هر طرف نسبت به طرف دیگر ممکن است در نظر گرفته شود) به کار رفته است. @yekaye
🔹أَنْ تَحْبَطَ ▪️درباره ماده «حبط» ▫️ برخی بر این باورند که در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی بطلان است که در خصوص همین حبط اعمال به کار می‌رود؛ و دیگری به معنای درد است و بویژه در خصوص چهارپایی به کار می‌رود که بقدری بخورد که شکمش باد کند 📚معجم مقاييس اللغه، ج‏2، ص130 ▫️ اما بسیاری از اهل لغت این دو را به هم برگردانده و گفته‌اند اصل این ماده در مورد شتر [یا هر چهارپایی] به کار می‌رفته که از خوردن علف و شبدر دچار نفخ شکم و دل درد شدیدی می‌شد و حالش وخیم می‌گردید و چه‌بسا می‌مرد؛ و به همین مناسبت به معنای فاسد و تباه شدن [باطل شدن] عمل انسان نیز به کار رفته است 📚كتاب العين، ج‏3، ص174 ؛ كتاب الجيم، ج‏1، ص140 و 164 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص216 ▫️یا به تعبیر دیگر، معنای محوری این ماده دلالت دارد بر: فساد آنچه در دل چیزی جمع می‌شود به خاطر اینکه تصرف لازم در آن نشده است؛ وحبط عمل هم در جایی است که شخص عمل خوبی انجام داده اما از آن مراقبت نکرده و با سوء نیت یا عمل دیگری آن را فاسد نموده است 📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۳۶۷ 🔸از توضیحی که گذشت معلوم شد که ماده «حبط» به ماده «بطل» بسیار نزدیک است؛ شاید در تفاوت «حبط» عمل و «بطلان» عمل بتوان آیه «أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُون‏» (هود/۱۶) را رهگشا دانست؛ که اینها را به ترتیب به دو کلمه «صنع» و «عمل» مربوط کرده است؛ ▫️و در تفاوت «صنع» و «عمل» گفته‌اند که صنع اخص از عمل است، «عمل» به هر کاری که از انسان سر بزند (ولو آگاهی خوبی هم از نحوه انجام آن نداشته باشد) ‌اطلاق می‌گردد؛ اما «صنع» در جایی است که عملی مرتب و محکم و نیکو انجام شود و به نحوی مستند به آگاهی و درایت و تدبیر باشد 📚(الفروق فى اللغة، ص128 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص493 ). بر این اساس، چه‌بسا تفاوت اینها در آن است که «حبط» در مورد نابودی کارهای خوب به کار می‌رود، یعنی امر خوب و مناسبی در ابتدا بوده اما توسط حبط نابود می‌شود؛ اما «باطل» مربوط به چیزی است که از ابتدا بد و پوچ و بی خاصیت باشد؛ هرچند باید اذعان کرد که غیر از این آیه در تمامی استعمالات قرآنیِ ماده «حبط»، آنچه حبط شده، «عمل» بوده است؛ مثلا: «أُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ» (آل عمران/22) «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19). 🔸نقطه مقابل «حبطِ» عمل (تباه شدن کار خوب)، «تکفیرِ» عمل (پوشیده و محو شدن بدیها) می‌باشد (وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا، آل عمران/193؛ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ، محمد/۲؛ لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا، زمر/۳۵) است که به معنای باطل و نابود کردن بدیها با خوبیهاست (الفروق في اللغة، ص231 ) ▪️این ماده وقتی در حالت ثلاثی مجرد به کار برود، لازم است و فاعلش خود «عمل» می‌باشد: «فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُم» (بقره/۲۱۷)؛ ▪️ولی وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود و «عمل» مفعول قرار می‌گیرد؛ یعنی کسی (مثلا خداوند) عمل را باطل و نابود سازد: «أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ» (احزاب/19) «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/9) «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» (محمد/28)؛ و چنانکه در همین آیات هم واضح است، این احباط نتیجه کفرورزیدن و ثمره اقدامات دیگری از جانب خود آن شخص عامل است. 📿ماده «حبط» و مشتقات آن جمعا ۱۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹أَعْمالُكُمْ ماده «عمل» در اصل دلالت بر یک نحوه فعل و رفتار دارد؛ و شاید نزدیکترین کلمه بدان «فعل» باشد؛ اما درباره اینکه چگونه فعلی است و اساسا تفاوتش با «فعل» چیست و کدام اعم یا اخص است بین اهل لغت اختلاف است: ▪️ ابن‌فارس ظاهرا آن را شامل هر کار (= فعل)ی که انجام شود، دانسته است 📚معجم مقاييس اللغه، ج‏4، ص146 ▪️ عسکری هم بر این باور است که عمل، ایجاد اثری در چیزی است (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ؛ صافات/۹۶)؛ در حالی «فعل» در خصوص هر چیزی، ایجاد آن چیز است به وسیله‌ای [موید این معنای ایجادی: «وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ» (قمر/52)]؛ و اصل «عمل» در لغت «دؤوب» [= پیگیری و جدیت در کار] می‌باشد و به همین جهت به «راحلة» [=شتر نیرومندی که برای باربری استفاده می‌شود] «یعملة» گویند است 📚الفروق في اللغة، ص127-128 ▪️راغب آن را اخص از «فعل» دانسته‌اند با این بیان که «عمل» هر کاری است که که از حیوان (بالمعنی العام، که شامل انسان هم می‌شود) و با قصد انجام شود، و خیلی کم رخ می‌دهد که بر رفتارهای جمادات «عمل» اطلاق گردد؛ در حالی که «فعل» به کارهای بدون قصد [=غیرارادی] حیوانات و نیز رفتارهایی که از جمادات سر می‌زند هم اطلاق می‌گردد 📚مفردات ألفاظ القرآن، ص587 🤔که اگر این دیدگاه را بپذیریم معادل » و معادل در فارسی می‌شود؛ ▪️اما مرحوم مصطفوی دقیقا معکوس راغب نظر داده؛ یعنی «عمل» را در اصل عبارت دانسته از آنچه از فعل در خارج ظاهر می‌شود؛ و بر این باورست که‌ به افاضات و اظهارات خارجیه‌ای که به اقتضای حالات باطنی رخ می‌دهد، اگر به لحاظ انتسابش به فاعل و از حیث صدورش نظر شود، «شأن»، و اگر از حیث وقوع و تحققش در خارج در نظر گرفته شود، «عمل» اطلاق می‌گردد؛ و توضیح داده که «فعل» آن حیث وقوع خارجیِ کار (=فعل)ی است؛ اما «فعل» صدور عمل است که با اختیار و از روی قصد انجام شده باشد؛ و «فعل» است که مخصوص انسان و حیوانات می‌باشد 📚التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏8، ص224-225 ▪️نظر حسن جبل این است که معنای محوری این ماده عبارت است از جهد و تلاشی مادی (اعم از اینکه از موجود زنده یا جماد صادر شود) که به احداث چیزی یا هیأتی و یا حرکتی منجر شود ؛ و البته ظاهرا مقصودش از «مادی» صرف عینی و خارجی بودن است؛ زیرا در ادامه توضیح می‌دهد که عمل شامل هم افعال جوارجی و هم افعال قلبی [=جوانحی] می‌شود؛ و می‌افزاید که عمل برای اموری به کار می‌رود که یک نحوه امتدادی در زمان داشته باشند. وی عملا با آوردن تعبیر «اعم از موجود زنده یا جماد» گویی ماده «عمل» را شامل کارهای غیرارادی هم می‌داند؛ اما پس از نقل عبارات کسانی که معتقدند که «عمل» اختصاص به مواردی دارد که با فکر و رویه از عامل صادر می‌شود، توضیح می‌دهد که این ویژگی به نحوی متمم یا لازمه لحاظ امتداد زمانی عمل است؛ و نهایتا چنین جمع‌بندی می‌کند که عمل عبارت است از تلاشی مادی و تاثیر اشیاء در همدیگر، و با آن از چیزی تعبیر می‌شود که یک نحوه امتداد زمانی داشته و ورای آن فکری [= قصدی] در کار باشد. 📚المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۲۶ @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فراز دوم از توضیح ماده «عمل» 🔸اگر بخواهیم با توجه به کاربردهای این واژه در قرآن قضاوتی داشته باشیم به نظر می‌رسد حق با راغب اصفهانی باشد تا مرحوم مصطفوی؛ ‌چرا که: ▪️(۱) عموما کلمات صالح و سیئ با کلمه «عمل» (نه با «فعل») ترکیب (وصفی یا اضافی) شده‌اند (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً، توبه/۱۰۲؛ أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، فاطر/۸؛ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه، فاطر/۱۰)، البته کلمات خیر و سوء و امثالهم به صورت مفعول (باواسطه یا بی‌واسطه) برای هر دو به کار رفته است؛ مثلا: «عَمِلُوا الصَّالِحات»، «مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِه‏» (نساء/۱۲۳)، «وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ» (نساء/۱۲۷)، «كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ» (مائده/79)، «وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (حج/77) ▪️(۲) عموما عمل (نه فعل) قرین ایمان مطرح شده است: «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات». ▪️(۳) اگرچه گاه درباره اینکه خداوند به «فعل» شما آگاه است (مثلا: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَليماً؛ نساء/127) و حتی اینکه انسانها را از فعلشان مطلع خواهد کرد (ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ؛ انعام/159) سخن گفته شده، 🤔اما پاداش و عقاب اخروی، غیر از دو مورد که چه‌بسا همانها هم قابل مناقشه باشند (فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ، بقره/85؛ هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ؛ مطففین/36) همواره ناظر به «عمل» مطرح شده است (مثلا: حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، اعراف/147؛ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى، نجم/31؛ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَديداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، مجادله/15؛ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ، تغابن/۹) 💢 همه اینها شواهدی است که در «عمل» قصد و اراده لحاظ شده است؛ و منظور از قصد و اراده هم همان فکر و رویه است؛ و 🔸(۴) شاید به همین لحاظ است که «عمل» در مورد انسان (عمده آیات مربوطه) و جن (وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّه‏؛ سبأ/۱۲) به کار رفته اما هرگز در مورد خداوند به کار نرفته است (تنها موردی که به کار رفته بوضوح کاربرد مجازی آن است: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ؛ یس/71)؛ در حالی که کلمه «فعل» که ظاهرا بر جلوه بیرونی و خروجی عمل دلالت دارد (صرف نظر از نیت و اراده آن؛ مثلا: قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ، صافات/102؛ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي‏ وَ لا بِكُم، احقاف/۹؛ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ، قیامت/25) در مورد خداوند (ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ، نساء/۱۴۷؛ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ، هود/107؛ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاء، ابراهیم/۲۷؛ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ، انبیاء/23؛ أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ، فجر/6) بلکه در مورد فرشتگان (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ؛ تحریم/6) و کل موجودات (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ؛ يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ؛ نحل/49-50) هم به کار رفته است. ▪️(۵) و شاید با همین ملاحظه (یعنی لحاظِ قصد و اراده فاعل در معنای «عمل»، و عدم آن در معنای «فعل») است که همواره از «حبط عمل» سخن گفته شده و نه از «حبط فعل». (البته برای تکفیر عمل با اینکه عموما از تعبیر «تکفیر سیئات»(مثلا: يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِه؛ تغابن/۹) و یکبار از تعبیر «لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا» (زمر/۳۵) به کار رفته؛ اما یک مورد از تعبیر «فعل» استفاده شده است: «وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ» (آل عمران/115) که در همینجا هم اگر توجه کنیم که قرآن کریم همواره برای نابودی «عمل خوب» از تعبیر «حبط»، و برای نابودی «عمل بد» از تعبیر «تکفیر» استفاده می‌کند، همین مورد که برای «نابودی کار خوب» از ترکیب تعبیر «تکفیر» با «فعل» استفاده می‌کند چه‌بسا موید اصل ادعای ماست.) @yekaye 👇ادامه مطلب👇
فراز سوم از توضیح ماده «عمل» ▪️جالب اینجاست که با اینکه در معدود مواردی از تعبیر "خداوند به «فعل» شما آگاه است" استفاده شده؛ اما ▫️اولا آن تعبیری که بسیار در قرآن رایج است تعبیر "خداوند به «عمل» شما آگاه است" می‌باشد و ▫️ثانیا موارد متعددی هست که از «فعل» ما انسانها سخن گفته و بلافاصله با تعبیر خداوند به «عمل» ما آگاه است به این فعل اشاره شده: «فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ... وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (بقره/85)، «وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ» (زمر/70) ، «فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (مجادله/13)؛ اما هیچگاه عکس این رخ نداده است. 🔸از دیگر ماده‌هایی که به «عمل» نزدیک است ماده‌های «صنع» و «جعل» است: ▪️در تفاوت «صنع» و «عمل» گفته‌اند که صنع اخص از عمل است، «عمل» به هر کار ارادی‌ای که از انسان سر بزند (ولو آگاهی خوبی هم از نحوه انجام آن نداشته باشد) ‌اطلاق می‌گردد؛ اما «صنع» در جایی است که عملی مرتب و محکم و نیکو انجام شود و به نحوی مستند به آگاهی و درایت و تدبیر باشد؛ لذا به نجار «صانع» می‌گویند اما به «تاجر» خیر؛ زیرا نجار قبل از عمل می‌داند که دقیقا چه می‌خواهد بکند؛ اما تاجر نمی داند آیا واقعا به سودی که می‌خواهد می‌رسد یا خیر؛ و به همین جهت است که به کارگزاران حکومتی «عامل» [إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها، توبه/۶۰] و «عمال» گویند، نه «صانع»؛ چون فقط انجام کارشان برایشان مهم است و غالبا آگاهی از ثمراتی بر کارشان مترتب خواهد شد ندارند 📚الفروق فى اللغة، ص128 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص493 ▪️در تفاوت آن با «جعل» هم گفته‌اند «عمل» ایجاد اثری در چیزی با استفاده از چیز دیگری است؛ اما «جعل» تغییر صورت چیزی است اعم از اینکه از طریق ایجاد اثری در آن باشد یا غیر آن؛ لذا با اینکه در ساختن کوزه از گِل هم تعبیر جعل به کار می‌رود و هم تعبیر عمل، اما برای امر ساکنی را متحرک کردن فقط تعبیر جعل به کار می‌رود نه عمل (تقول: جعل الساكن متحركا و لا تقول: عمل الساكن متحركا)؛ زیرا حرکت اثری نیست که به وسیله آن در چیزی اثر بگذارند؛ و به همین مناسبت است که جعل برای پدید آوردن هم به کار می‌رود: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» و قوله تعالى «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ» اما عمل که نیازمند انجام کاری به وسیله چیزی است برای پدید آوردن به کار نمی‌رود 📚الفروق في اللغة، ص128-129 📿ماده عمل و مشتقات آن جمعا 360 بار در قرآن کریم به کار رفته است. @yekaye
🔹 أنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ برای تبین نحوی این عبارت چند وجه بیان شده است: ▪️یکی اینکه جمله در مقام نصب و مفعول له برای فعل «ترفعوا» باشد؛ ▪️دوم اینکه حرف «ل» (لام غایت) در تقدیر باشد (لأن تحبط أعمالكم) و کل جمله محلاً مجرور باشد؛ ▪️و یک دیدگاه هم این است که تقدیر کلام «لأن لا تحبط» باشد 📚(مجمع البيان، ج‏9، ص194 )؛ هرچند برخی این قول اخیر را ضعیف و بلکه خطا دانسته‌اند 📚(اعراب القرآن (للنحاس)، ج‏4، ص140 ) اما باید گفت که اگر این «ان تحبط اعمالکم»، غایتِ «رفع صوت» باشد (غایت بالا بردن صدا، حبط عمل است)، همان «لأن تحبط» درست است؛ اما ظاهرا قول مذکور مبتنی بر این است که این عبارت، غایت برای نهی (عدم رفع صوت) ‌باشد. (غایت بالا نبردن صدا، این است که عملتان حبط نشود). ✅تبصره: تعبیر «أن تحبط» می‌تواند مفعول له برای «ترفعوا» باشد و می‌تواند متعلق به «تجهروا» باشد (یعنی عین تحلیل فوق نسبت به «لا تجهروا» هم پیاده می‌شود)؛ و اصطلاحا اینجا از باب تنازع است؛ یعنی هر دو فعل مذکور اقتضای اینکه این مفعول له برایشان باشد را دارند؛ هرچند در تنازع، کوفیان آن را متعلق به فعل اول و بصریون آن را به فعل دوم می گیرند. 📚(الدر المصون في علوم الكتاب المكنون، ج10، ص5 ) 📖اختلاف قرائت ▪️در عموم قرائات رایج این عبارت با حرف «أن» ناصبه قرائت شده است؛ ▪️اما در قرائت ابن مسعود و نیز قرائت زید بن علی با حرف «ف» (فَتَحْبَطَ أعمالُكم)، که دلالت بر تفریع این جمله بر جمله قبل خواهد داشت. 📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶ @yekaye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شأن نزول 1️⃣ درباره آیه قبل شأن نزولی مطرح شد که همانجا اشاره شد بسیاری از کتب اهل سنت آن را به عنوان شأن نزول آیه دوم مطرح کرده‌اند (و به نظر می‌رسد ناظر به هر دو آیه بوده است). در اینجا نمونه‌ای از روایاتی که آن را به عنوان شأن نزول آیه دوم ذکر کرده تقدیم می‌شود: هيأتى از بنى‌تميم نزد پيغمبر (ص) آمدند. ابوبكر گفت: قعقاع بن معبد بن زراره را بر ايشان امير كن. عمر گفت: خیر؛ بلکه اقرع بن حابس را امير كن. ابو بكر به عمر گفت: تو جز مخالفت با من کاری نمی‌کنی! عمر پاسخ داد من قصد مخالفت تو را نداشتم. با هم به جدل و مراء پرداختند که این آیه نازل گرديد که «صداهايتان را از صدای پیامبر ص بلندتر نکنید» (حجرات/۲) 📚البحر الزخار (مسند بزار، م۲۹۲)، ج6، ص145؛ أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص402 حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيدٍ الْجَوْهَرِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ حَسَنِ بْنِ الصَّبَّاحِ، قَالَا: نا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: نا ابْنُ جُرَيْجٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ، أَنَّ ابْنَ الزُّبَيْرِ، حَدَّثَهُمْ، قَالَ: قَدِمَ رَكْبٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَمَرَ الْقَعْقَاعُ بْنُ مَعْبَدٍ. وَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَمَرَ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَا أَرَدْتَ إِلَّا خِلَافِي. فَقَالَ عُمَرُ: ‌مَا ‌أَرَدْتُ ‌خِلَافَكَ. ‌فَتَمَارَيَا فَنَزَلَتْ «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» [الحجرات/2]. @yekaye
2️⃣ مرحوم طبرسی شأن نزولی را برای از این آیه تا آیه ۵ آورده است که شروعش این است که این آیات در مورد گروهی از بنی‌تمیم نازل شد که سراغ پیامبر ص آمدند و از وراء حجرات [غرفه‌ها] ایشان را صدا زدند...؛ واضح است که این عبارت کاملا ناظر به آیه ۴ است؛ و واحدی نیز در اسباب النزول همین داستان را به عنوان شأن نزول آیه ۴ آورده است؛ از این رو، این شأن نزول ذیل آیه ۴ خواهد آمد. @yekaye