🔹طائِفَتانِ
قبلا بیان شد که درباره ماده «طوف»
▪️ابنفارس بر این باور است که در اصل دلالت میکند بر دَوَران چیز به دور چیز دیگر و به آن پیچیدن، و «طوفان» (اعراف/۱۳۳؛ عنکبوت/۱۴) هم از همین ماده است به معنای آنچه دور اشیا میچرخد و آنها را با آب میپوشاند.
▫️اما حسن جبل معتقد است که اصل این ماده دلالت دارد بر پوشاندن چیزی (با غلظت یا قوت) به نحوی که حدود آن چیز را دربربگیرد؛ چنانکه طوفان آبی است که هر مکانی را میپوشاند (فَأَرْسَلْنا عَلَیهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ، اعراف/۱۳۳؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ … فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ، عنکبوت/۱۴) ویا «طَوف» به معنای دستهای از نی ویا چوب است که محکم به هم بسته میشود و روی آب قرار میگیرد تا بر آن سوار شوند، و «طواف» دربرگرفتن اطراف چیزی است که دور آن گردیده میشود؛
▫️چنانکه راغب هم گفته «طوفان» به هر حادثهای که انسان را احاطه کند گفته میشود و به خاطر کاربرد این واژه در مورد طوفان نوح بوده که به طور خاص، در مورد آب عظیمی که به عنوان بلا انسان را دربرگیرد رایج شده است.
▪️البته کاربرد این ماده به صورت فعل ثلاثی مجرد درقرآن کریم بیشتر نظر کسانی که آن را به معنای دوران چیزی به دور چیز دیگر میدانستهاند تقویت میکند؛ چنانکه در خصوص بهشتیان: «وَ یطُوفُ عَلَیهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ» (طور/۲۴) «یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» (واقعه/۱۷؛ انسان/۱۹) «یطافُ عَلَیهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعینٍ» (صافات/۴۵) «یطافُ عَلَیهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ» (زخرف/۷۱) «وَ یطافُ عَلَیهِمْ بِآنِیةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواریرَا» (انسان/۱۵) و حتی در مورد جهنمیان آمده است: «یطُوفُونَ بَینَها وَ بَینَ حَمیمٍ آنٍ» (الرحمن/۴۴) (در غیر این موارد، فقط یک مورد به صورت فعل ثلاثی مجرد آمده: «فَطافَ عَلَیها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ» (قلم/۱۹) که در ادامه در مورد آن بحث میشود)
▪️این ماده وقتی به صورت فعل در مورد طواف خانه خدا» (و سعی صفا و مروه] به کار رفته، در باب تفعل استعمال شده است: «وَ لْیطَّوَّفُوا بِالْبَیتِ الْعَتیقِ» (حج/۲۹) «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیهِ أَنْ یطَّوَّفَ بِهِما» (بقره/۱۵۸) که این صیغه دلالت بر تکلف و اصرار به متصف شدن به وصف مربوطه (طواف) دارد و ظاهرا میخواهد اشاره کند به اوج جدیت و اخلاص آنان در طواف.
▪️«طائف» به معنی کسی است که دور چیز دیگری میگردد و نه تنها به کسانی که دور خانه خدا طواف میکنند: «أَنْ طَهِّرا بَیتِی لِلطَّائِفِینَ» (بقرة/۱۲۵)، بلکه به جنیانی که دور قلب انسان میگردند تا او را وسوسه کنند: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَكَّرُوا» (اعراف/۲۰۱) یا بلایی که دورادور نعمتی را فرامیگیرد: «فَطافَ عَلَیها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ» (قلم/۱۹) یا به نگهبان خانه که غالبا دور خانه میگردد نیز گفته میشود.
▪️«طوّاف» (نور/۵۸) هم صیغه مبالغه «طائف» است و در آیه «لِیسْتَأْذِنْكُمُ الَّذینَ مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ وَ الَّذینَ لَمْ یبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ … لَیسَ عَلَیكُمْ وَ لا عَلَیهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیكُمْ بَعْضُكُمْ عَلی بَعْض» (نور/۵۸) ظاهرا به معنای کثرت ارتباط بین افراد است که گویی دائما دور هم میگردند.
▪️«طائفه» به جماعتی از مردم گفته میشود از این جهت که دور یک نفر یا یک چیز گرد آمدهاند؛ و برخی گفتهاند در اصل افرادی بودند که دائما در سفر در حال گردش بودهاند، اما تدریجا به هر جماعتی گفته شده، و کمکم حتی بر دو نفر و بر یک نفر هم اطلاق گردیده است؛ چنانکه آیات «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما» (حجرات/۹) یا «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوا فِی الدّین» (توبه/۱۲۲) را در جایی که بین دو نفر نزاع شود یا حتی یک نفر برای تفقه در دین اقدام کند جاری دانستهاند.
🔖جلسه ۴۸۵ http://yekaye.ir/al-qalam-68-19/
@yekaye
🔹اقْتَتَلُوا / فَقاتِلُوا
قبلا بیان شد که
▪️ماده «قتل» در اصل بر میراندن (إماته) دلالت دارد و در فارسی معادل «کُشتن» است.
▪️این ماده، به ماده «موت» (مرگ) بسیار نزدیک است؛ یعنی در هردو جدا شدن روح از بدن مد نظر است؛ اما با هم تفاوتی هم دارند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» (آل عمران/۱۴۴) و در تفاوت این دو گفتهاند
وقتی به عمل عامل توجه شود، «قتل» گفته میشود و وقتی خود زوال حیات مد نظر است «موت» گویند؛
و یا اینکه قتل به عملی گویند که با آن موت حاصل میشود، اما موت به وضعیتی که حاصل شده گویند.
برخی هم گفتهاند موت صرفِ زوال حیات است، اما قتل، زایل کردن بنیه حیوانیِ موجود زنده است و حتما باید فعل انسان باشد؛ از این جهت حتی به کار کسی که دیگری را زندانی کند و مانع دسترسی او به غذا و … شود تا او بمیرد هم تعبیر «قتل» به کار میبرند.
▪️این ماده در حالت عادی ثلاثی مجرد متعدی است: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/۲۵۱) و مصدر آن «قتل» است (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره/۱۹۱).
▪️وقتی به باب مفاعله (مقاتله، قتال) میرود (یسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فیهِ قُلْ قِتالٌ فیهِ كَبیر، بقره/۲۱۷؛ وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَكُونَ فِتْنَةٌ، بقرة/۱۹۳؛ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا، حشر/۱۲؛ قاتِلُوا الَّذِینَ یلُونَكُمْ، توبة/۱۲۳؛ وَ مَنْ یقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیقْتَلْ» (النساء/۷۴) به معنای پیکار و جنگیدن است،
یا از این باب که جنگیدن، زمینه قتل دیگران را فراهم میکند،
ویا از این جهت که به اقتضای این صیغه که دلالت بر استمرار دارد، جنگیدن موجب قتل مستمر میشود.
در این باب، گاه معنای «کشتن» و به قتل رساندن غلبه دارد: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَكُون» (توبه/۳۰ و منافقون/۴)
و گاه اصل جنگیدن و مبارزه مسلحانه: «قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ» (آل عمران/۱۶۷) یا «إِذْ قالُوا لِنَبِی لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَیكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَیهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُم» (بقره/۲۴۶) «حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یقاتِلُوكُمْ أَوْ یقاتِلُوا قَوْمَهُم» (نساء/۹۰).
🔸بدین بیان، «قتال» با «جهاد» نزدیک است؛ تفاوتش ان این است که در «قتال» بر کشتن و به قتل رساندن تاکید میشود؛ اما «جهاد» از ماده «جهد» به معنای «مشقت و طاقت» است و «جِهاد» و «مُجاهده» به معنای به کار بستن تمام توان و تلاش خود برای دفع کردن دشمن میباشد.
▪️این ماده وقتی به باب تفعیل میرود (مَلْعُونینَ أَینَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتیلاً، احزاب/۶۱؛ إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یقَتَّلُوا أَوْ یصَلَّبُوا، مائده/۳۳) دلالت بر کثرت و شدت در قتل دارد؛ و در این ماده به نحو استعاری برای عشق (کُشته عشق) به کار میرود.
▪️وقتی به باب افعال میرود به معنای کسی را در معرض قتل قرار دادن میباشد.
▪️و وقتی به باب افتعال میرود اغلب گفتهاند که در مورد عشق و نیز در جایی که مدعی کشته شدن توسط جن باشند به کار میرود، هر چند در قرآن کریم به همان معنای مقاتله به کار رفته است «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما» (حجرات/۹)» (و نیز: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتَ … وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا، بقره/۲۵۳؛ فَوَجَدَ فیها رَجُلَینِ یقْتَتِلان، قصص/۱۵).
▪️به شخصی که به قتل رسیده «قتیل» میگویند که جمع آن به صورت «قتلی» (كُتِبَ عَلَیكُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی، بقره/۱۷۸) میباشد؛ و کسی که دیگری را میکُشد «قاتل» است که جمع آن «قَتَلة» میباشد.
🔖جلسه ۹۱۸ http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/
📖اختلاف قرائت
▪️در عموم قرائات مشهور این کلمه به صورت جمع (اقْتَتَلُوا) قرائت شده است؛ که بر اساس معنای «طائفتین» بوده است؛ نه لفظ آن؛
▪️اما در برخی از قرائات غیرمشهور (أبوالمتوكل الناجی و أبوالجون و ابن أبیعبلة) هماهنگ با لفظ «طائفتین» به صورت تثنیه مونث (اقْتَتَلتا) قرائت شده است؛
▪️و در برخی از قرائات غیرمهشور دیگر (ابن مسعود و أبی بن كعب و زید بن علی و عبید بن عمیر و أبوعمران الجونی) تثنیه مذکر (اقْتَتَلا) قرائت شده است ظاهرا بدین مناسبت که «طائفتین» به معنای «فریقین» است.
📚معجم القراءات، ج۹، ص80-81 ؛ زاد المسیر فی علم التفسیر (ابن جوزی)، ج4، ص147
@yekaye
🔹فأَصْلِحُوا
قبلا بیان شد که
▪️ماده «صلح» در اصل دلالت دارد بر آن چیزی که از فساد سالم مانده باشد؛ و در واقع، «صلاح» نقطه مقابل «فساد» میباشد،
چنانکه این تقابل در بسیاری از آیات قرآن مد نظر قرار گرفته است؛ مثلا: «الَّذِینَ یفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یصْلِحُونَ» (شعراء/۱۵۲) «وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» (اعراف/۱۴۲) «إِنَّ اللَّهَ لا یصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ» (یونس/۸۱) «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (شعراء/۵۶) «وَ اللَّهُ یعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِح» (بقره/۲۲۰)
و البته راغب مدعی است که اگرچه غالبا «صلاح» در مقابل «فساد» است؛ اما گاه در مقابل «سیئة» هم به کار میرود: «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیئاً» (توبه/۱۰۲)
و مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که نسبت «صلاح» و «فساد» نسبت نقیضین است؛ یعنی با تحقق فساد، صلاح منتفی است؛ و بالعکس؛ اما «صلاح» و «سیئه» ضد همدیگرند؛ یعنی اگرچه با هم جمع نمیشوند؛ اما رفع هر دو ممکن است (یعنی ممکن است عملی نه مصداق عمل صالح باشد و نه عمل سیئه).
▪️در واقع، «صلاح» را یک نحوه استقامت ناشی از حکمت، دانستهاند؛ خواه همراه با نفع باشد یا ضرر؛ البته کاربرد کلمه «صلاح» در جایی که ضرری در کار باشد (مثلا میگویند این بیماری به صلاح تو بوده است) مخصوص به مواردی است که نهایتا نفعی برای شخص داشته باشد؛ همچنین گفته شده که «صلاح» تغییر حالت به وضعیتی است که آن وضعیت استقامت داشته باشد و «صالح» کسی است که حال خود را به چنین وضعی تغییر میدهد و لذاست که در مورد خود خداوند تعبیر «صالح» به کار نمیرود.
🔸«صلاح»، تاحدودی به مفاهیم «صحت» (سلامتی) و «خیر» (خوبی) نزدیک است؛
▫️تفاوتش با «صحت» این است که صلاح را غالبا در مورد ذات (انسان صالح) و فعل (عمل صالح) به کار میبرند؛ اما «صحت» را غالبا در مورد جسم؛ و
▫️ تفاوت «صلاح» با «خیر» در این است که خیر بیشتر دلالت بر حُسن و سرور دارد (البته جایی که سرور باشد اما کار نیکویی محسوب نشود، «خیر» گفته نمیشود) لذا مثلا ممکن است در مورد «بیماری» تعبیر اینکه «صلاحش در این است» به کار رود، اما اینکه بیماری «خیر» است به کار نمیرود؛ مگر به صورت «افعل تفضیل» و در مقام مقایسه (که مثلا بگویند الان بیماری برای او بهتر (=خیر) از سلامتی است) که اینجا در همان معنای «صلاح» به کار رفته است.
▪️این ماده وقتی در معنای ثلاثی مجرد به کار میرود، در سه وزن «صَلَحَ یصْلُحُ» «صَلُحَ یصْلُحُ» و «صَلَحَ یصْلَحُ» به کار میرود که مصدر آن «صلاح» است: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیاتِهِمْ» (رعد/۲۳) و «صُلح» اسم مصدر از همین ماده، و به معنای زدودن نفرت و دشمنی بین دو نفر (یا دو گروه) است.
در واقع، دو کاربرد برای این فعل شایع است:
▫️ یکی به معنای کار صالح انجام دادن، و
▫️دیگری به معنای صلح کردن و با مسالمت با دیگری زندگی کردن؛
هرچند اسم فاعل آن (صالح) تنها در معنای اول رایج است؛ البته هم به عنوان وصف عمل «الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُه» (فاطر/۱۰) ، «كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ» (توبه/۱۲۰) (بقدری این کاربرد رایج است که در بسیاری از موارد موصوف این کلمه حذف میشود و با تعابیری همچون «عَمِلُوا الصَّالِحات» (۵۲ بار) «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» (طه/۷۵) «یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحات» (طه/۱۱۲؛ انبیاء/۹۴) «الَّذینَ یعْمَلُونَ الصَّالِحات» (اسراء/۹؛ کهف/۲) به کار میرود) و «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً» (کهف/۴۶؛ مریم/۷۶)؛ و هم به عنوان وصف انسان ویا گروهی از انسانها: «إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ» (بقره/۱۳۰) ، «الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ» (نساء/۶۹) ، «وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ» (اعراف/۱۶۸) ، «أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ» (انبیاء/۱۰۵) و «وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ» جن/(۱۱) که البته «صالح» نام یکی از پیامبران هم میباشد: «قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلینَ» (اعراف/۷۷) ، «قالُوا یا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا» (هود/۶۲) ، «ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ» (هود/۸۹)
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه ماده «صلح»
▪️و وقتی به باب افعال میرود، همین دو کاربرد را به صورت متعدی خواهد داشت:
یعنی هم به معنای اصلاح امور است در مقابل افساد: «یسْئَلُونَكَ عَنِ الْیتامی قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیرٌ» (بقره/۲۲۰) «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (اعراف/۵۶ و ۸۵) «كَفَّرَ عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» (محمد/۲)؛
و هم به معنای صلح برقرار کردن بین دو نفر: «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیهِما أَنْ یصْلِحا بَینَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیرٌ» (نساء/۱۲۸) یا دو گروه: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما … فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْلِ … إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیكُمْ» (حجرات/۹-۱۰)، «وَ تُصْلِحُوا بَینَ النَّاس» (بقره/۲۲۴۵)، «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَینِكُمْ» (انفال/۱)
و البته در بسیاری از موارد میتواند هر دو مد نظر باشد؛ مثلا: «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یریدا إِصْلاحاً یوَفِّقِ اللَّهُ بَینَهُما» (نساء/۳۵)؛
▪️و اسم فاعل آن «مُصلِح» میباشد در مقابل «مفسد»: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» (بقره/۱۱)، «وَ اللَّهُ یعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ» (بقره/۲۲۰)، «إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحینَ» (اعراف/۱۷۰).
جلسه ۴۰۶ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-9/
📖اختلاف قرائت
در قرائت ابن مسعود به جای «فَأَصْلِحُوا بَینَهُما» به صورت «فَخُذُوا بَینَهُم» قرائت شده است (در هر دو موردی که در این آیه آمده چنین است؛ که مورد دوم را هم بعدا بیان میشود)
📚معجم القراءات، ج۹، ص8۱
@yekaye
🔹بغَتْ /تَبْغی
قبلا در مورد ماده «بغی» بیان شد که
▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل در دو معنا به کار رفته است:
▫️ یکی در معنای «طلب کردن» و «درصدد برآمدن»؛ چنانکه گفته میشود «بغیت الشیء» به معنای آن است که آن چیز را طلب کردم و درصددش برآمدم؛ ویا وقتی گفته میشود «ما ینبغی لك أن تفعل كذا» یعنی سزاوار تو نیست که چنین کاری کنی؛ یعنی نباید در طلب آن کار برآیی. و
▫️دیگری به معنای نوعی «فساد» [= تجاوز] چنانکه وقتی زخم و جراحت رو به فساد بگذارد میگویند «بغی الجرح» و مصادیق دیگر این معنا هم از همین تعبیر برآمده است.
▪️اما دیگران بر این باورند که معنای اصلی همان طلب کردن است، اما طلب کردنی شدید که بیش از حد متعارف باشد:
▫️ این مطلب را راغب چنین توضیح داده که اصل این ماده به معنای درصدد تجاوز و خارج شدن از حالت معمولی برآمدن است، خواه این خارج شدن حاصل شود یا خیر؛ وتعبیر «بَغَیتُ الشیء» نه صرف طلب کردن، بلکه طلب کردن چیزی است بیش از آنچه لازم است. که اگر این خروج از حالت عدل به احسان باشد، خوب و ممدوح است؛ و اگر خروج از حق به باطل باشد، مذموم و به معنای تجاوز است؛ و به کار رفتن تعبیر «بغیر الحق» در آیه «یبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ» (یونس/۲۳؛ شوری/۲۲) را شاهد بر این آوردهاند که خود «بَغی» لزوما بار منفی ندارد، و بغیِ بناحق است که مذموم است.
▫️مرحوم مصطفوی هم چنین توضیح داده که اصل این ماده تنها دلالت بر «طلب شدید و اراده اکید» دارد و تنها در صورتی که حرف «علی» بدان ضمیمه شود (فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً، نساء/۳۴؛ إِنَّما بَغْیكُمْ عَلی أَنْفُسِكُمْ، یونس/۲۳؛ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللَّهُ، حج/۶۰؛ إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِمْ، قصص/۷۶؛ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَینَنا بِالْحَق، ص/۲۲؛ إِنَّ كَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ، ص/۲۴؛ فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ، حجرات/۹) و یا در موارد منع و تحریم به کار رفته باشد (إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْی بِغَیرِ الْحَقِّ، اعراف/۳۳؛ ینْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْی، نحل/۹۰) ویا هر گونه قرینه لفظی یا مقامی دیگری در کلام باشد (مثلا: َ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً، یونس/۹۰؛ وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْی هُمْ ینْتَصِرُونَ، شوری/۳۹؛ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ، جاثیه/۱۷؛ِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بقره/۱۷۳ و انعام/۱۴۵ و نحل/۱۱۵)، دلالت بر تعدی و تجاوز از حد میکند؛ و اگر خالی از هر قرینهای باشد به معنای هرگونه طلب شدید است: «وَ ابْتَغِ فیما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ … وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ» (قصص/۷۷) «قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَینا» (یوسف/۶۵) «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» (اسراء/۶۶).
👇ادامه مطلب👇
ادامه ماده «بغی»
▪️این ماده اگرچه ظاهرا به خودی خود دلالتی بر معنای مذموم یا ممدوح ندارد؛ اما:
▫️وقتی به صورت ثلاثی مجرد میآید، غالبا با بار منفی و به معنای تجاوز کردن است؛ و
🔸در تفاوت «بغی» و «ظلم» هم گفتهاند که ظلم هرگونه اقدام بناحق است؛ اما در مفهوم «بغی» شدت طلب کردن موضوعیت دارد؛ و البته این طلب شدید در خصوص چیزی است که واقعا سزاوار نیست؛
و اگر در مواردی که در بالا به عنوان مصادیق کاربرد آن در معنای تعدی و تجاوز بود دقت شود، همگی فعل (بغی یبغی) و یا مصدر (بَغْی) و یا اسم فاعل (باغٍ) در صیغه ثلاثی مجرد بود؛
و از مجموع ۳۹ بار کاربرد قرآنی این ماده (اعم از فعل و اسم) در صیغههای ثلاثی مجرد، فقط دو مورد از کاربردهای آن به صورت فعل است که ظاهرا معنایی تعدی و تجاوز ندارد:
یکی در داستان حضرت موسی ع است: «قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلی آثارِهِما قَصَصاً» (کهف/۶۴)
و دیگری در خصوص برادران یوسف ع: «قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَینا» (یوسف/۶۵)؛
و جالب اینجاست که در مواردی که خود طلب کردن میتواند اعم از خوب و بد باشد اما متعلق طلب بد شده، نیز از فعل ثلاثی مجرد استفاده شده: «أَ فَغَیرَ دینِ اللَّهِ یبْغُونَ» (آل عمران/۸۳)؛ «أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِیةِ یبْغُونَ» (مائده/۵۰)؛ «خالِدینَ فیها لا یبْغُونَ عَنْها حِوَلاً» (کهف/۱۰۸) «قُلْ أَ غَیرَ اللَّهِ أَبْغی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَیءٍ» (انعام/۱۶۴) «قالَ أَ غَیرَ اللَّهِ أَبْغیكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَی الْعالَمینَ» (اعراف/۱۴۰)؛
و جالبتر اینکه در یک آیه واحد، وقتی مورد طلب امر منفی است از فعل ثلاثی مجرد، و وقتی مثبت است از باب افتعال استفاده شده است: «وَ ابْتَغِ فیما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ … وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ» (قصص/۷۷).
🤔 آیا اینها میتواند قرینه باشد که همان دو مورد هم نوعی بار منفی مد نظر است؟
اما وقتی به ابواب ثلاثی مزید میرود (باب افتعال و انفعال) بار منفی خود را از دست میرود و براحتی
هم برای طلبکردنها ممدوح (ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ، بقره/۲۶۵)؛ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ، بقره/۲۷۲) و
هم برای طلب کردنهای مذموم (فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ، آل عمران/۷) و
هم طلبکردنهایی که حکم اخلاقی ندارند و از این جهت خنثی هستند (مِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُه، رعد/۱۷؛ وَ الَّذینَ یبْتَغُونَ الْكِتابَ[۵۰] مِمَّا مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ، نور/۳۳؛ وَ مَنِ ابْتَغَیتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیكَ، احزاب/۵۱؛ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقاً فِی الْأَرْضِ، انعام/۳۵؛ وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ؛ نساء/۱۰۴) به کار میرود.
▪️راغب به این نکته که «بغی» غالبا در معنای مذموم به کار میرود؛ ولی بار معنایی مثبت یا منفیِ ابتغاء کاملا ناظر به متعلقش است، اشاره کرده، و گفته ابتغاء در باب افتعال دلالت بر کوشش و اجتهاد در طلب میکند. در واقع، معنای شدت را نه ناشی از خود لفظ، بلکه صرفا وقتی به باب افتعال وارد شود در آن دخیل دانسته است؛
اما مرحوم مصطفوی که معنای شدت را در اصل این ماده دخیل میداند، بر این باور است که چون باب افتعال دلالت بر مطاوعه و پذیرش درونی دارد، پس ابتغاء در جایی به کار میرود که این طلب شدید از روی اراده و رغبت و پذیرش درونیِ شخص باشد.
▪️و در مورد تفاوت ورود این ماده در باب افتعال با باب انفعال (ینبغی) هم وی معتقد است که این باب دلالت بر انفعال و منفعل بودن و اثر پذیرفتن دارد و در جایی است که کار برعهده شخص مقابل تحمیل و لازم میشود؛ نه اینکه صرفا خودش با میل و رغبت درصدد آن برآید و از این رو، در فارسی به «سزاوار است» ترجمه میشود.
▪️راغب هم توضیح داده که این حالت دو صورت دارد: گاهی به صورتی است که آن فاعل برای انجام فعل مسخر است (ارادهای از خود ندارد و این امکان برایش نیست که از آن تخلف کند) مثلا میگویند: « النارُ ینْبَغِی أن تحرق الثوب: آتش سزاوار است که لباس را بسوزاند» که ظاهرا آیه «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغِی لَهُ» (یس/۶۹) در این معناست؛ و گاهی از باب درخواست از اهلیت و شایستگیای است که در خود او هست، مثلا میگویند «فلانٌ ینْبَغِی أن یعطی لكرمه: فلانی با توجه به بزرگواریاش سزاوار است که ببخشد» که آیه «وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا ینْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» (ص/۳۵) ظاهرا در این معناست.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه ماده «بغی»
▪️با این توضیحات معلوم میشود که تعبیر «ینبغی: سزاوار است» چون به نحوی از بیرون کاری را بر شخص لازم میآورد، بسیار به تعبیر «یجب: واجب است» نزدیک است؛
و در تفاوت این دو گفتهاند اولی صرفا برای خوب بودن کاری به کار میرود اما اعم از اینکه لازم و ضروری باشد ویا ترکش هم مجاز باشد (اصطلاحاً: اعم از واجب و مستحب) اما دومی فقط در جایی به کار میرود که انجام کار لازم و ضروری باشد.
▪️این ماده درباره زنان، به صورت مطلق به کار میرود، از آن نسبت فسق و فجور فهمیده میشود: «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَیاتِكُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» (نور/۳۳) «وَ لَمْ یمْسَسْنی بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِیا» (مریم/۲۰) که
کلمه «بِغاء» مصدر باب مفاعله است، که دلالت بر نوعی رابطه طرفینی میکند؛ و
«بَغِیّ» بر وزن فعیل صفت مشبهه یا صیغه مبالغه است و به زنی که اهل زناکاری باشد گفته میشود. (و این تعبیر در زبان عرب، فقط در مورد زنان به کار میرود، نه مردان)؛
اما وقتی با حرف «علی» به کار میرود به معنای مطلق هرگونه ضرر زدن و تعدی کردن است؛ و نه ناظر به فسق و فجور: «فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً» (نساء/۳۴).
🔖جلسه ۹۶۲ https://yekaye.ir/an-nesa-4-34/
@yekaye
🔹تَفیءَ /فاءَتْ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «فیء» را غالبا به معنای «رجوع»، بویژه «رجوع به حالت پسندیده» دانستهاند.
برخی تفاوت اصلی کلمه «فیء» را با «رجوع» را در این دانسته اند که «فیء» رجوع از نزدیک (رجوعی که زود رخ میدهد) است.
البته برخی اصل این ماده را «نرمشی که بعد از سرکشی حاصل شود» دانستهاند و گفتهاند رجوع و بازگشت از لوازم معنایی این ماده است.
▪️ظاهرا مهمترین مصداق قرآنیای که با توجه به آن این معنی را گفتهاند، بازگشت زوجین اختلافدار به زندگی مشترک است «لِلَّذِینَ یؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ» (بقره/۲۲۶)، و نیز عقبنشینیِ گروه سرکش و جنگطلب از موضع خویش (فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْل؛ حجرات/۹)؛ چنانکه در حدیثی از حضرت امیر ص برای اثبات معنای رجوع برای «فیء» به همین دو آیه تمسک میشود.
▪️اما کلمه «فیء» به «سایه» و نیز «حرکت سایه از غرب به شرق» یا «سایهای که در حال برگشت (کم شدن)» است نیز گفته میشود (یتَفَیؤُا ظِلالُهُ؛ نحل/۴۸). همچنین به غنایم جنگی نیز «فیء» گفته میشود، برخی گفتهاند تنها به غنایمی که بدون زحمت و مشقت به دست میآید (وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیهِ مِنْ خَیلٍ وَ لا رِكابٍ؛ حشر/۶) گفته میشود و همچنین گفته شده که وجه تسمیهاش از باب تشبیه به سایه بوده، یعنی به دست آوردن اموال دنیا همچون سایهای است که زودگذر است و باقی نمیماند، و برخی هم گفتهاند از این باب است که این اموال که قبلا در اختیار دشمنان بوده، اکنون در موقعیتی قرار گرفته که مقهور و تحت سیطره ماست.
🔖جلسه ۵۳۹ https://yekaye.ir/al-ahzab-33-50/
@yekaye
🔹بِالْعَدْلِ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «عدل» نیز شبیه ماده «قسط» از مادههایی است که در دو معنای متضاد به کار رفته است: یکی بر استواء و راستی دلالت دارد و
دیگری بر اعوجاج و کجی.
▪️در معنای اول، کلمات «عدالت» و «معادله» بسیار رایج است، که هر دو به معنای مساوات و برقراری برابری میباشند؛ چنانکه «عَدل» به عنوان مصدر، حکم کردن به برابری دو چیز است: «ثُمَّ الَّذینَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ» (انعام/۱). و در بسیاری از موارد، «عدل» نقطه مقابل جور و ستم است و یا جبران کردن چیزی به اندازه کاری است که انجام شده: «وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا یؤْخَذْ مِنْها» (انعام/۷۰).
▫️همچنین در مقایسه دو چیز برابر، تعبیر «عَدل» و «عِدل» به کار میرود: «الف، عدل ب است» که به معنای «معادل» میباشد و دو شیء که عدل هم باشند، هریک «عدیل» دیگری است؛ و در تفاوت این دو گفتهاند که «عَدل» در جاهایی است که با بصرت فهمیده میشود (مثلا همسان بودن دو حکم) «أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِیاماً» (مائدة/۹۵) اما «عِدل» در جایی است که با حواس و اندازهگیری حسی به دست میآید (که این مورد در قرآن اخیر به کار نرفته است).
▫️ظاهرا چون «عَدل» به معنای مقدار برابرِ چیزی است، به طور مطلق هم برای «تعیین مقدار» هر چیزی به کار میرود و از این در معنای «قیمت» یک چیز و مابهازایی که با آن چیز قابل معاوضه است نیز به کار میرود: «لا یقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ ینْصَرُونَ» (بقره/۴۸) «لا یقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ ینْصَرُونَ» (بقره/۱۲۳) «وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا یؤْخَذْ مِنْها» (انعام/۷۰).
▫️اصل «عدل» مصدر است و از این رو در حال طبیعی، شخص متصف به عدل یا با تعبیر اسم فاعل (عادل) اشاره میشود یا با تعبیر «دارای عدل»: «وَ أَشْهِدُوا ذَوَی عَدْلٍ مِنْكُمْ» (طلاق/۲). اما از باب مبالغه گاه مستقیما شخص به عنوان «عدل» توصیف میشود و در این صورت برای واحد و جمع یکسان به کار میرود: «رجلٌ عَدْلٌ» و «رجالٌ عَدْلٌ».
▪️معنای دوم این کلمه منحرف شدن است، که غالبا با حرف اضافه «عن» میآید، و برخی بر این باورند که این ماده فقط همان معنای مثبت را دارد و این اقتضای حرف «عن» است که به آن معنای منفیای مانند اعراض و رویگردانی و منحرف شدن داده است.
🔖جلسه ۹۲۸ https://yekaye.ir/an-nesa-4-3/
🔹«بالعدل» در این آیه جار و مجرور در محل نصب، و حال برای فعل «فأصلحوا» میباشد
📚 (مجمع البیان، ج9، ص198 ).
@yekaye
🔹أَقْسِطُوا /الْمُقْسِطینَ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «قسط» از مادههایی است که در دو معنای متضاد به کار رفته است:
هم در معنای «عدل» و
هم در معنای «جور و ستم».
▪️وقتی به صورت «قِسط» ویا در باب إفعال «أقْسَطَ یقْسِطُ» به کار میرود به معنای «عدل» است؛ و
وقتی به صورت «قَسط» و یا در حالت ثلاثی مجرد «قَسَطَ یقْسِطُ» به کار میرود در معنای «جور» است؛
لذا برخی این را این گونه تعبیر کردهاند که «قَسَطَ»، قسط و سهم دیگری را گرفتن، و لذا «ستم» است و «أقَسَط»، قسط دیگری را دادن، و لذا «عدل» است.
▪️این ضابطه در تشخیص دو معنای قسط، در تمام موارد استعمالی آن در قرآن کریم مشاهده میشود و حتی اسم فاعل اگر از ثلاثی مجرد درست شود (= قاسط)، به معنای «ستمگر» است: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا» (جن/۱۵) و اگر از باب افعال درست شود (= مُقسِط)، به معنای عادل و عدلگستر است: «وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطین» (حجرات/۹).
🔸البته کلمه «قِسط» تفاوت اندکی با عدل دارد؛ «قِسط» به معنای نصیب و سهمی است که بر اساس عدل به شخص میرسد و «إقساط» (باب افعال) به معنای «قسط را در حق دیگران رعایت کردن» میباشد. به تعبیر دیگر، «قِسط» ناظر به مقام اجرا و پیاده شدن عدل است که گاه به نحو خاص در مورد تقسیم عادلانه سهم افراد به کار میرود، و شاهد بر اینکه معنای این دو تفاوتی با هم دارد، این است که گاه در قرآن کریم، توصیه به قسط را بعد از عدل مطرح کرده است «فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا» (حجرات/۹).
🔖جلسه ۲۴۹ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-29/
@yekaye