🌴#حسین_جان به داد ما هم می رسی آیا؟؟!!
👈چند ماه پیش، یک شب دم دمای اذان صبح که بلند شده بودم برای #نماز، داشتم وضو می گرفتم که بی مقدمه و به قول امروزی ها #یه_هویی یاد یک #سیلی محکمی افتادم که چندین سال پیش خورده بودم...
🤔جالبه که کلاً یادم رفته بود سی سال پیش در روز عاشورایی، سردسته هیئت #شاه_حسین #وای_حسین (شاخصی، واخصی) یک #سیلی سنگینی به هم زده بود و چرا نصف شبی بعد این همه سال یاد اون افتادم برا خودم هم جای تعجب داشت!!!!
✳️بچه که بودیم با رفقا به خصوص #جاوید رفیق جینگم، دوست داشتیم #دور_و_بر #دسته حرکت کنیم ؛ یعنی قاطی دسته نشیم که مجبور بشیم از دست همدیگه بگیریم و با دسته و با نظم خاصی حرکت کنیم،
دوست داشتیم آزاد اطراف دسته یا جلو و عقب دسته عزاداری بدویم و شلوغ بازی کنیم و بچرخیم تو هیئت های دیگه خبر بگیریم و برگردیم...
🌓سردسته هیئت #شاه_حسین گویان عموی #جاوید بود..... بهش می گفتند #ناغی_عم_اوغلی، یه مرد قوی هیکل #کفترباز و البته که سیبیلو
روز #عاشورا که دسته، طبق معمول محلّه های دیگه رو می چرخید طبق معمول من و #جاوید داخل دسته نبودیم و جلوتر رفته بودیم برا بازیگوشی و ...
👈از یه راه فرعی که دوان دوان برمی گشتیم بریم داخل دسته، نا غافل رو در رو شدیم با اول دسته و #ناغی_عم_اوغلی که دسته رو ول کرده بود برا کشیدن سیگار و جلو همه داشت حرکت می کرد.
🔦آقا #نقی که یحتمل از جای دیگری هم ناراحت بود، به ما که رسید سیگارشو انداخت کنار و انگشتی کشید زیر سیبیلش و به جاوید گفت از کجا؟
#جاوید تا خواست بگه عمو....
سردسته با دست #سنگینش بی هوا یه چک شلاقی خوابوند زیر گوش من!!!
😱 مخم سوت کشید ولی بیشتر سوزش من به خاطر این بود که تو عالم بچگی قشنگ حالیم بود که طرف #جاوید رو که برادر زادش بود نزد و منم به خاطر #اختلافی که با دایی #کفتربازم داشت #محکم و کینه ای زد... بد جور دلم شکست
اما بعدا ها کلا قصه این #سیلی یادم رفته بود تا اون #نصف شبی که یه هو یاد #ناغی_عم_اوغلی و اون سیلی آبدارش افتادم و هنوز وضو رو تمام نکرده بودم که با وجود #کینه_ای که از #نقی داشتم به دلم افتاد و به خاطر #شاه_حسین گو بودنش بعد سی سال به خاطر #امام_حسین(ع) بخشیدمش!!
🌴نماز صبح رو که خوندم طبق معمول گوشیم رو روشن کردم تا چرخی تو #فضای_مجازی بزنم که پیامکی اومد.....
✳️ #جاوید بود 😱 نوشته بود #عمو_نقی فوت کرده و زمان تشییع و مجلس ختم رو فرستاده بود!!!!
👌خشکم زد و تازه فهمیدم چرا بعد سی سال به یاد #ظلمی که بهم شده افتادم و به #دلم انداختند به خاطر #حسین سردسته حسینی رو حلال کنم!!! درست زمانی که طرف به این بخشش نیاز داشته!!
🙏و ذهنم در این #ایام_محرم درگیر این شده که #حسین جان! زمان جان کندن من گناهکار غافل، به داد ما هم خواهی رسید آیا؟؟؟
#خاطرات_محرم
🔺کانال یک نفر از هشتاد میلیون
@yekaz80
🎤ارتباط با ما
@yekaz_80
🌴 #زیارت_اربعین
👈یکی دو سال هست #اربعین یک سوم اداره مون میرن مرخصی و جالبه که اونایی که موندن به نیت شرکت در ثواب #زیارت، وظایف زائرها رو طوری کامل انجام می دن که هیچ کاری لنگ نمی مونه!!
🖌دیروز چند تا از همکارا گفتند که امسال می خوایم بریم #زیارت،
شوخی و جدی گفتم امسال به اونایی مرخصی می دم که نرفته باشند #کربلا و زدم رو شانه #غلامرضا
👈 غلامرضا تازه از زیارت اومده و #عاشورا کربلا بوده!!
✅ #غلامرضا سرش رو انداخت پایین و با حزن گفت:
👈مهندس منم جزو #کربلا نرفته هام..... آخه یه چیزی هست....
از #کربلا که می خوای برگردی ایران، مرز رو که رد می کنی، انگار که اصلا #کربلا_نرفته_ای!!!
🌲 #عطش_زیارت ارباب طوری میاد سراغت.... عجیب.... نوشتنی نیست و #چشیدنیه!!!!
//////
🔺کانال یک نفر از هشتاد میلیون .
@yekaz80
🔦 ارتباط با ما
@yekaz_80
#جهت_اطلاع 👇
.
🔴 بازدید سردار عابدین #خرم از طرح #خط_مقدم_خدمت بسیج دانشجویی دانشگاه ع.پ.تبریز؛ گام اول #اردوی_جهادی
.
. 🔶️فرمانده #سپاه #عاشورا استان آ.ش در ابتدا با بازدید از قسمت #دندانپزشکی اردو دقایقی به سخنان مراجعان و جهادگران گوش فرا دادند.
.
. 🔷️ ایشان با تقدیر و تشکر از مسئولین طرح خدمات ارائه شده را مثبت ارزیابی کردند.و خواستار گسترش اردوهی جهادی به سایر نهاد ها و علیالخصوص سایر دانشگاه ها شدند.
.
. 🔶️ایشان سپس با حضور در بخش غربالگری به گفتگو با اهالی و مسئولان اردو پرداختند.مصاحبه با اصحاب رسانه از برنامه های دیگر ایشان در این بازدید کوتاه بود.
.
.
🔷️ آقاجانی مسئول برگزاری طرح #خط_مقدم_خدمت با ارائه گزارشی از نحوه برگزاری اردو و فعالیت گروههای میدانی در جهت شناسایی معضلات منطقه #خلیل_آباد خاطر نشان کرد: هدف از نام گذاری این اردو به نام گام اول خط مقدم خدمت این بود که فعالیت امسال ما در این منطقه مقدمهای جهت #محرومیت زدایی و رفع معضل #حاشیه_شینی بوده و امیدواریم در آینده با جلب توجه مردم و مسئولین اقدامات موثرتری در این زمینه برداشته شود. .
🔘 در انتها سردار خرم از قسمت #فرهنگی اردو بازدید کردند و خردسالان و کودکان حاضر به اجرای سرود پرداختند.
🌐 Instagram.com/hashie.tabriz
#خدمت_به_ولی_نعمتان
#تبریز #عدالت #جهاد
هدایت شده از یک نفر از هشتاد میلیون
🌴#حسین_جان به داد ما هم می رسی آیا؟؟!!
👈چند ماه پیش، یک شب دم دمای اذان صبح که بلند شده بودم برای #نماز، داشتم وضو می گرفتم که بی مقدمه و به قول امروزی ها #یه_هویی یاد یک #سیلی محکمی افتادم که چندین سال پیش خورده بودم...
🤔جالبه که کلاً یادم رفته بود سی سال پیش در روز عاشورایی، سردسته هیئت #شاه_حسین #وای_حسین (شاخصی، واخصی) یک #سیلی سنگینی به هم زده بود و چرا نصف شبی بعد این همه سال یاد اون افتادم برا خودم هم جای تعجب داشت!!!!
✳️بچه که بودیم با رفقا به خصوص #جاوید رفیق جینگم، دوست داشتیم #دور_و_بر #دسته حرکت کنیم ؛ یعنی قاطی دسته نشیم که مجبور بشیم از دست همدیگه بگیریم و با دسته و با نظم خاصی حرکت کنیم،
دوست داشتیم آزاد اطراف دسته یا جلو و عقب دسته عزاداری بدویم و شلوغ بازی کنیم و بچرخیم تو هیئت های دیگه خبر بگیریم و برگردیم...
🌓سردسته هیئت #شاه_حسین گویان عموی #جاوید بود..... بهش می گفتند #ناغی_عم_اوغلی، یه مرد قوی هیکل #کفترباز و البته که سیبیلو
روز #عاشورا که دسته، طبق معمول محلّه های دیگه رو می چرخید طبق معمول من و #جاوید داخل دسته نبودیم و جلوتر رفته بودیم برا بازیگوشی و ...
👈از یه راه فرعی که دوان دوان برمی گشتیم بریم داخل دسته، نا غافل رو در رو شدیم با اول دسته و #ناغی_عم_اوغلی که دسته رو ول کرده بود برا کشیدن سیگار و جلو همه داشت حرکت می کرد.
🔦آقا #نقی که یحتمل از جای دیگری هم ناراحت بود، به ما که رسید سیگارشو انداخت کنار و انگشتی کشید زیر سیبیلش و به جاوید گفت از کجا؟
#جاوید تا خواست بگه عمو....
سردسته با دست #سنگینش بی هوا یه چک شلاقی خوابوند زیر گوش من!!!
😱 مخم سوت کشید ولی بیشتر سوزش من به خاطر این بود که تو عالم بچگی قشنگ حالیم بود که طرف #جاوید رو که برادر زادش بود نزد و منم به خاطر #اختلافی که با دایی #کفتربازم داشت #محکم و کینه ای زد... بد جور دلم شکست
اما بعدا ها کلا قصه این #سیلی یادم رفته بود تا اون #نصف شبی که یه هو یاد #ناغی_عم_اوغلی و اون سیلی آبدارش افتادم و هنوز وضو رو تمام نکرده بودم که با وجود #کینه_ای که از #نقی داشتم به دلم افتاد و به خاطر #شاه_حسین گو بودنش بعد سی سال به خاطر #امام_حسین(ع) بخشیدمش!!
🌴نماز صبح رو که خوندم طبق معمول گوشیم رو روشن کردم تا چرخی تو #فضای_مجازی بزنم که پیامکی اومد.....
✳️ #جاوید بود 😱 نوشته بود #عمو_نقی فوت کرده و زمان تشییع و مجلس ختم رو فرستاده بود!!!!
👌خشکم زد و تازه فهمیدم چرا بعد سی سال به یاد #ظلمی که بهم شده افتادم و به #دلم انداختند به خاطر #حسین سردسته حسینی رو حلال کنم!!! درست زمانی که طرف به این بخشش نیاز داشته!!
🙏و ذهنم در این #ایام_محرم درگیر این شده که #حسین جان! زمان جان کندن من گناهکار غافل، به داد ما هم خواهی رسید آیا؟؟؟
////////
🔺کانال یک نفر از هشتاد میلیون
@yekaz80
🎤ارتباط با ما
@yekaz_80
هدایت شده از یک نفر از هشتاد میلیون
🌴#حسین_جان به داد ما هم می رسی آیا؟؟!!
👈چند ماه پیش، یک شب دم دمای اذان صبح که بلند شده بودم برای #نماز، داشتم وضو می گرفتم که بی مقدمه و به قول امروزی ها #یه_هویی یاد یک #سیلی محکمی افتادم که چندین سال پیش خورده بودم...
🤔جالبه که کلاً یادم رفته بود سی سال پیش در روز عاشورایی، سردسته هیئت #شاه_حسین #وای_حسین (شاخصی، واخصی) یک #سیلی سنگینی به هم زده بود و چرا نصف شبی بعد این همه سال یاد اون افتادم برا خودم هم جای تعجب داشت!!!!
✳️بچه که بودیم با رفقا به خصوص #جاوید رفیق جینگم، دوست داشتیم #دور_و_بر #دسته حرکت کنیم ؛ یعنی قاطی دسته نشیم که مجبور بشیم از دست همدیگه بگیریم و با دسته و با نظم خاصی حرکت کنیم،
دوست داشتیم آزاد اطراف دسته یا جلو و عقب دسته عزاداری بدویم و شلوغ بازی کنیم و بچرخیم تو هیئت های دیگه خبر بگیریم و برگردیم...
🌓سردسته هیئت #شاه_حسین گویان عموی #جاوید بود..... بهش می گفتند #ناغی_عم_اوغلی، یه مرد قوی هیکل #کفترباز و البته که سیبیلو
روز #عاشورا که دسته، طبق معمول محلّه های دیگه رو می چرخید طبق معمول من و #جاوید داخل دسته نبودیم و جلوتر رفته بودیم برا بازیگوشی و ...
👈از یه راه فرعی که دوان دوان برمی گشتیم بریم داخل دسته، نا غافل رو در رو شدیم با اول دسته و #ناغی_عم_اوغلی که دسته رو ول کرده بود برا کشیدن سیگار و جلو همه داشت حرکت می کرد.
🔦آقا #نقی که یحتمل از جای دیگری هم ناراحت بود، به ما که رسید سیگارشو انداخت کنار و انگشتی کشید زیر سیبیلش و به جاوید گفت از کجا؟
#جاوید تا خواست بگه عمو....
سردسته با دست #سنگینش بی هوا یه چک شلاقی خوابوند زیر گوش من!!!
😱 مخم سوت کشید ولی بیشتر سوزش من به خاطر این بود که تو عالم بچگی قشنگ حالیم بود که طرف #جاوید رو که برادر زادش بود نزد و منم به خاطر #اختلافی که با دایی #کفتربازم داشت #محکم و کینه ای زد... بد جور دلم شکست
اما بعدا ها کلا قصه این #سیلی یادم رفته بود تا اون #نصف شبی که یه هو یاد #ناغی_عم_اوغلی و اون سیلی آبدارش افتادم و هنوز وضو رو تمام نکرده بودم که با وجود #کینه_ای که از #نقی داشتم به دلم افتاد و به خاطر #شاه_حسین گو بودنش بعد سی سال به خاطر #امام_حسین(ع) بخشیدمش!!
🌴نماز صبح رو که خوندم طبق معمول گوشیم رو روشن کردم تا چرخی تو #فضای_مجازی بزنم که پیامکی اومد.....
✳️ #جاوید بود 😱 نوشته بود #عمو_نقی فوت کرده و زمان تشییع و مجلس ختم رو فرستاده بود!!!!
👌خشکم زد و تازه فهمیدم چرا بعد سی سال به یاد #ظلمی که بهم شده افتادم و به #دلم انداختند به خاطر #حسین سردسته حسینی رو حلال کنم!!! درست زمانی که طرف به این بخشش نیاز داشته!!
🙏و ذهنم در این #ایام_محرم درگیر این شده که #حسین جان! زمان جان کندن من گناهکار غافل، به داد ما هم خواهی رسید آیا؟؟؟
////////
🔺کانال یک نفر از هشتاد میلیون
@yekaz80
🎤ارتباط با ما
@yekaz_80
هدایت شده از یک نفر از هشتاد میلیون
🌴#حسین_جان به داد ما هم می رسی آیا؟؟!!
👈چند ماه پیش، یک شب دم دمای اذان صبح که بلند شده بودم برای #نماز، داشتم وضو می گرفتم که بی مقدمه و به قول امروزی ها #یه_هویی یاد یک #سیلی محکمی افتادم که چندین سال پیش خورده بودم...
🤔جالبه که کلاً یادم رفته بود سی سال پیش در روز عاشورایی، سردسته هیئت #شاه_حسین #وای_حسین (شاخصی، واخصی) یک #سیلی سنگینی به هم زده بود و چرا نصف شبی بعد این همه سال یاد اون افتادم برا خودم هم جای تعجب داشت!!!!
✳️بچه که بودیم با رفقا به خصوص #جاوید رفیق جینگم، دوست داشتیم #دور_و_بر #دسته حرکت کنیم ؛ یعنی قاطی دسته نشیم که مجبور بشیم از دست همدیگه بگیریم و با دسته و با نظم خاصی حرکت کنیم،
دوست داشتیم آزاد اطراف دسته یا جلو و عقب دسته عزاداری بدویم و شلوغ بازی کنیم و بچرخیم تو هیئت های دیگه خبر بگیریم و برگردیم...
🌓سردسته هیئت #شاه_حسین گویان عموی #جاوید بود..... بهش می گفتند #ناغی_عم_اوغلی، یه مرد قوی هیکل #کفترباز و البته که سیبیلو
روز #عاشورا که دسته، طبق معمول محلّه های دیگه رو می چرخید طبق معمول من و #جاوید داخل دسته نبودیم و جلوتر رفته بودیم برا بازیگوشی و ...
👈از یه راه فرعی که دوان دوان برمی گشتیم بریم داخل دسته، نا غافل رو در رو شدیم با اول دسته و #ناغی_عم_اوغلی که دسته رو ول کرده بود برا کشیدن سیگار و جلو همه داشت حرکت می کرد.
🔦آقا #نقی که یحتمل از جای دیگری هم ناراحت بود، به ما که رسید سیگارشو انداخت کنار و انگشتی کشید زیر سیبیلش و به جاوید گفت از کجا؟
#جاوید تا خواست بگه عمو....
سردسته با دست #سنگینش بی هوا یه چک شلاقی خوابوند زیر گوش من!!!
😱 مخم سوت کشید ولی بیشتر سوزش من به خاطر این بود که تو عالم بچگی قشنگ حالیم بود که طرف #جاوید رو که برادر زادش بود نزد و منم به خاطر #اختلافی که با دایی #کفتربازم داشت #محکم و کینه ای زد... بد جور دلم شکست
اما بعدا ها کلا قصه این #سیلی یادم رفته بود تا اون #نصف شبی که یه هو یاد #ناغی_عم_اوغلی و اون سیلی آبدارش افتادم و هنوز وضو رو تمام نکرده بودم که با وجود #کینه_ای که از #نقی داشتم به دلم افتاد و به خاطر #شاه_حسین گو بودنش بعد سی سال به خاطر #امام_حسین(ع) بخشیدمش!!
🌴نماز صبح رو که خوندم طبق معمول گوشیم رو روشن کردم تا چرخی تو #فضای_مجازی بزنم که پیامکی اومد.....
✳️ #جاوید بود 😱 نوشته بود #عمو_نقی فوت کرده و زمان تشییع و مجلس ختم رو فرستاده بود!!!!
👌خشکم زد و تازه فهمیدم چرا بعد سی سال به یاد #ظلمی که بهم شده افتادم و به #دلم انداختند به خاطر #حسین سردسته حسینی رو حلال کنم!!! درست زمانی که طرف به این بخشش نیاز داشته!!
🙏و ذهنم در این #ایام_محرم درگیر این شده که #حسین جان! زمان جان کندن من گناهکار غافل، به داد ما هم خواهی رسید آیا؟؟؟
#خاطرات_محرم
🔺کانال یک نفر از هشتاد میلیون
@yekaz80
🎤ارتباط با ما
@yekaz_80