🚫 دور دیدن ظهور ممنوع 🚫
💠پیامبر اکرم فرمودند:
مهدی از ما اهل بیت است، خدا امر (ظهور) او را یک شَبِه اصلاح میکند.
💠امام حسین فرمودند:
خداوند، امر (ظهور) او را در یک شب اصلاح میفرماید. (کمال الدین باب۳۰)
💠امام صادق فرموند:
به آنچه نااُمیدی، امیدوارتر باش تا آن چیزی که امید داری محقق شود؛ زیرا موسی بن عمران، رفت تا برای خانواده اش شعله ای آتش بیاورد ولی هنگامی که بازگشت، رسول و پیامبر بود، و خداوند کار بنده و پیامبرش موسی را در یک شب اصلاح نمود. و خدا با قائم یعنی دوازدهمین نفر از امامان نیز چنین خواهد کرد و در یک شب کارش را اصلاح خواهد فرمود... او را از حیرت و غیبت بیرون آورده و به نور فرج و ظهور داخل خواهد کرد. (کمال الدین باب۶)
💥این هم نتیجه نزدیک دانستنِ ظهور :
امام باقر و امام صادق فرمودند: آنان که فرج
را نزدیک میشمارند، نجات یافتند.
📚غیبت نعمانی باب۱۱
#برشی_از_یک_کتاب
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
🇵🇸 یوسف زهـــــرا 🇮🇷
#مستند_دجال «I Pet Goat 2.99 (2020)» 👈🏻 مستند علمی، پژوهشی در موضوع و محتوای شناسایی اندیشه و عمل
https://aparat.com/v/maYU8
تحلیل #مستند_دجال 🔝🔝🔝
(🎞 قسمت سوم)
⚫️ انقلاب کبیر فرانسه یا شعبده بازی برای انتقال قدرت؟!
⚫️ فرضیه تکامل داروین و ارتباط آن با مجامع ماسونی! 😐
⚫️ ارتباط آلیس در سرزمین عجایب با لی لی (زن شیطانی!)
⚫️ حرکت صور فلکی ویرگو ♌️ و لئو♍️ و اعتقاد ماسون ها برای ورود به عصر جدید!
منبع:
🌐 www.alvadossadegh.com
#مستند_دجال
#دشمن_شناسی
❄️@yoosofezahra_1180❄️
جاروی رشتی در کنگره آمریکا! 😀😌
جالب ترین صحنه و پر بازدید ترین صحنه از حوادث اخیر آمریکا، وقتی است که جاروی رشتی ایران در کنگره آمریکا دیده میشه!
کاربران فضایمجازی: ژاپنیها افتخار میکردن که رو میز کاخ سفید تلفن پاناسونیک هست!! الان که جاروی ایرانی ما تا توی خود کنگره ملی آمریکا نفوذ کرده یعنی بازی رو بردیم. ✌️🏻😉
#افول_آمریکا
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
13991019_40520_128k.mp3
12.67M
📣 #سخنرانی_صوتی
💎 #رهبری
بیانات تلویزیونی رهبر انقلاب در سالروز قیام ۱۹ دی مردم قم.
(۱۹/دی/۹۹) 📆
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
📜 #داستان نامه به ابن مهزیار
محمد بن ابراهیم بن مهزیار که پسر وکیل امام حسن عسکری(ع) در اهواز بود می گوید :
بعد از وفات امام حسن عسکری(ع) ، درباره جانشین آن حضرت ، شک کردم ، و نزد پدرم (ابراهیم) مال زیادی که مربوط به امام بود ، جمع شده بود ، پدرم آن مال را برداشته و سوار کشتی شد ، و من نیز برای بدرقه به دنبالش رفتم ، در کشتی تب سختی کرد و گفت ، پسر جان مرا برگردان که این بیماری ، نشانه مرگ است ، و به من گفت : نسبت به این مال از خدا بترس (و آن را از دستبرد ورثه و دیگران حفظ کن و به صاحبش برسان) ، و وصیّت خود را به من کرد و پس از سه روز از دنیا رفت.
من با خودم گفتم : پدرم وصیّت بی موردی نکرده است ، من این مال را به بغداد می برم و خانه ای در آنجا اجاره می کنم ، و این اموال را در آنجا نگه می دارم تا امام بر حقّ برای من ثابت گردد ، آنگاه آن اموال را به او می سپرم ..... .
به بعداد رفتم و اموال را در خانه ای اجاره ای ، کنار شط جای دادم ، پس از چند روز از آستان قدس امام زمان(عج) نامه ای برای من آمد که تمام مشخصات آن اموال ، و حتی قسمتی از آن را که نمی دانستم ، در آن نامه نوشته شده بود ، من اطمینان یافتم و همه آن اموال را به آن نامه رسان سپردم ، پس از چند روز ، نامه دیگری آمد که ما تو را به جای پدرت نصب کردیم ، خدا را شکر و سپاسگزاری کن.🌸
📚برگرفته از کتاب
#زندگی_نامه_چهارده_معصوم (ع)
#سید_جلال_جلالی
#برشی_از_یک_کتاب
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
#قصھ_دلبࢪے 💜💞💜
#قسمت_ششم
از بس هول کرده بودم، فقط با ناخن هایم بازی می کردم. مثل گوشی در حال میبره میلرزیدم. خیلی خوشحال بود. به وسایل اتاقم نگاه می کرد. خوب شد عروسک پشمالو و عکس هایم را جمع کرده بودم. فقط مانده بود قاب عکس چهار سالگی ام. اتاق را گز می کرد، انگار روی مغزم رژه می رفت. جلوی همان قاب عکس ایستاد و خندید. چه در ذهنش می چرخید نمی دانم!
نشست روبه رویم خندید و گفت:
« دیدید آخر به دلتون نشستم!»
زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم. خودش جواب خودش را داد:
« رفتم مشهد یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاک پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت : 'اینجا جائیه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن' نظرم عوض شد. دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!»
نفسم بند اومده بود، قلبم تند تند میزد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام علیه السلام بود و دل من.
از 19 سالگیش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینه مناسب بوده. دقیقا جمله اش این بود :
« راست کارم نبودن، گیر و گور داشتن!»
گفتم :
«از کجا معلوم من به دردتون بخورم؟»
خندید و گفت :
«توی این سالها شما رو خوب شناختم!»
یکی از چیز هایی که خیلی نظرش جلب کرده بود، کتاب هایی بود که دیده و شنیده بود که می خوانم.همان کتاب های پالتویی روایت فتح، خاطرات همسران شهدا. می گفت :
« خوشم میاد شما این کتاب ها رو نخوندین بلکه خوردین!»
فهمیدم خودش هم دستی بر آتش دارد. می گفت :
«وقتی این کتاب ها رو میخوندم، واقعا به حال اونها غبطه میخوردم که اگه پنج سال ده سال یا حتی یه لحظه با هم زندگی کردن، واقعا زندگی کردن! اینا خیلی کم دیده میشه، نایابه!»
من هم وقتی آنها رو میخواندم، به همین رسیده بودم که اگر الان سختی میکشند، ولی حلاوتی که آنها چشیده اند، خیلی هانچشیده اند. این جمله را هم ضمیمه اش کرد که
« اگر همین امشب جنگ بشه، من می رم، مثل وهب!»
می خواستم کم نیاورم، گفتم :
« خب منم میام!»
منبر کاملی رفت مثل آخوند ها، از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش. از خواستگاری هایش گفت و اینکه کجاها رفته و هر کدام را چه کسی معرفی کرده، حتی چیز هایی که به آنها گفته بود. گفتم:
« من نیازی نمیبینم اینا رو بشنوم!»
می گفت:
« اتفاقا باید بدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین!»
گفت:
«از وقتی شما به دلم نشستین، به خاطر اصرار خانواده و بقیه خواستگاریا رو سوری می رفتم. می رفتم تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه ای بدم دست طرف!»
می خندید که
« چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی میرفتم. اگه کسی هم پیدا می شد که خوشش میومد و می پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب میکنین، می گفتم نه من همین ریختی میچرخم!»
یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمیکنم. مادرم در زد و چای و میوه آورد و گفت :
«حرفتون که تموم شد، کارتون دارم!»
از بس دلشوره داشتم، دست و دلم به هیچ چیز نمی رفت.
یک ریز حرف میزد و لابه لایش میوه پوست می کند و می خورد. گاهی با حنده به من تعارف می کرد :
« خونه خودتونه بفرمایین!»
زیاد سوال می پرسید. بعضیهایش سخت بود، بعضی هم خنده دار. خاطرم هست که پرسید :
«نظر شما درباره حضرت آقا چیه؟»
گفتم:
« ایشون رو قبول دارم و هر چی بگن اطاعت می کنم!»
گیر داد که « چقدر قبولش دارید؟» در آن لحظه مضطرب بودم و چیزی به ذهنم نمی رسید، گفتم :
« خیلی!»
خودم را راحت کردم که نمی توانم بگویم چقدر. زیرکی به خرج داد و گفت :
«اگه آقا بگن من را بکشید، می کشید؟»
بی معطلی گفتم :
« اگه آقا بگن، بله!»
نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
هدایت شده از چَهٰاࢪْدَهْ مَ؏ْصُومْ مِدْیٰا
سوگنامه #چادرت_را_بتکان
منتشر شد😢😢😢
✔️ اولین سوگنامه تولید شده با محتوای فاطمیه و یا مادحی
🎙 محمد حسین #پویانفر
با ما همراه باشید ...
☑️ کانال چهارده معصوم مدیا
https://eitaa.com/joinchat/2538799181C6104505f24
هدایت شده از حساب کاربری حذف شده
تا حالا مداحی #انگلیسی دیده بودین 😏😏😏
ما یه دونه خوبشو براتون پیدا کردیم 🤩🤩🤩
تازه این مداحی انگلیسی به سبک مداحی حاج محمود #کریمی است😍😍😍
بسیار #بسیار_زیبا 👌👌👌 و بسیار #بسیار_دلنشین 😌😌😌
بدو بیا تو این کانال مطمئن باش هیچ جا دیگه نمیتونی از این مداحی ها پیدا کنی😉😉😉
در کانال سنجاق شده👇👇👇
☑️ کانال چهارده معصوم مدیا
https://eitaa.com/joinchat/2538799181C6104505f24
هدایت شده از ♡اَلٰلهُمَّعَجِّلْلِوَليِّكَالفَرجْ♡
سلااااام به همه اونایی که الان این پست رو میبینن 😉😊💜
ما چند تا رزمنده هستیم که تصمیم گرفتیم یه کانال بزنیم و در اون کانال واسه امام زمانون سرباز جمع کنیم:) و بچه انقلابی ها ؛ولایی ها ؛ رهبری ها ومذهبی ها رو تو کانالمون دور هم جمع کنیم و باهم برای ظهور اقای غریبمون اماده اماده بشیم✌💪😎
واقعا حیفه که بچه مومن باشی😍 ،شیعه باشی🤗،مذهبی باشی😍،چادری باشی😍،بسیجی باشی😍،دغدغه ترک گناه داشته باشی،اما تو کانال ما عضو نباشی😑😖☹
اما حالا هم دیر نشده رفیق چون ما تازه کانال زدیم و تازه اول راهیم و میخوایم که اول راهی شما هم همراهمون باشی اره اینجوریاس😎🤞
رفیق زشته که کانال امام زمانی باشه اما ممبراش کم باشن خیلی بده 😔اما حالا یه کانال مختلط بیش از ۴یا ۵kممبر داره بعد میگیم چرا اقا ظهور نمیکنه
با اومدنتون به کانال ما بدونید که ضرر نمیکنید💕💕💕🌺🌹💖
رفیق یه سر بزن به کانالمون تو دعوت شده از طرف امام زمانی رفیق😉
و در اخر لینک کانااااااال
بیً_تابِ_بَرگَشتَنِ_مُولا...💕
https://eitaa.com/joinchat/193331282C3f87f4da14
✍ آقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه.🏔
دوستان یه آبگوشت🥘 و چای روی هیزم درست کردن.
سفرهی ناهار🍽 چیده شد: ماست، سبزی،نون.🍞
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشت رو بیارن که یه کلاغی🦅 از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله انداخت تو دیگ آبگوشت 😖🤢
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار، توکوه گشنه بودیم،
همه ماست🍚 و سبزی🥗 خوردیم. ☹️
خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن به کلاغ کردن.
گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن.
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیگ رو که
خالی کردن دیدیم... 😱
🔹ادامه داستان در کانال زیر سنجاق است👇
کانال:🌹شاگرد کلاس اهل بیت🌹
@GOD1451
👌با کانال انرژی مثبت در کنار خانواده رویایی زندگی کنید😍
.
.
ازدواج
زناشویی و همسرداری
کودک و نوجوان
و دیگر موضوعات
لینک کانال 👇
https://eitaa.com/joinchat/1461583945C5d877267af
🦋 #دعای_فرج 🦋
✨ #وعده_شبانه ✨
☀️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ☀️
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
🦋 #دعای_غریق 🦋
« یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ»
برای ظهور امام مهربان و هم چنین رهایی از بیماری کرونا و شفای بیماران دعا میکنیم🤲 الهی آمین💓
شنیدمت ...
که نظر میکنی ؛
به حال ضعیفان
تبم گرفت ...
و دلـ💔ـم خوش ؛
به انتظار عیادت
#به_وقت_شعر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
🔸 خطبه 215
شاید یکی از تکاندهندهترین جملهها و زیباترین دعاهایی که بشر گفته، جمله زیر از امیرالمومنین علی(ع) باشد؛
«اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی»
«خدایا، کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری»
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرافتم، انسانيتم، عدالتم، انصافم، اخلاقم و ظرفیتم را بگیری...
📚 #نهج_البلاغه
#برشی_از_یک_کتاب
❄️@yoosofezahra_1180❄️
🌟 حضرت فاطــمه زهــرا (س):
اگر به آنچه تو را فرمان میدهیم،
عمل ڪُنی و از آنچه بر حذر
داریم،دوری ڪنی،از شیعیان
مایی و الّا هــرگز.
📚بحارالانوار، ج ۶۸ ،ص ۱۵۵
#برشی_از_یک_کتاب
#امام_شناسی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇺🇸🔥 آمریکا رو به افول است
🍃 سخنرانی رهبر معظم انقلاب در سال ۹۷ در مورد #افول_آمریکا
#بیانات_رهبری
❄️@yoosofezahra_1180❄️
#افول_آمریکا
#کشتی_تایتانیک
🚩 ترامپ ملعون: آمریکا بعد از سلیمانی، آمریکای امنتری خواهد بود!!
آری.. فقط یک دیوانه میتوانست چنان قهرمان بزرگی و سمبل انسانیت را بکشد.. خون مقدس او آمریکا را ویران خواهد کرد.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180
#قصھ_دلبࢪے💜💞💜
#قسمت_هفتم
او که انگار از اول بله را شنیده، شروع کرد درباره آینده شغلی اش حرف زد. گفت دوست دارد برود در تشکیلات سپاه، فقط هم سپاه قدس. روی گزینه های بعدی فکر کرده بود، طلبگی یا معلمی. هنوز دانشجو بود. خندید و گفت که از دار دنیا فقط یک موتور تریل که آن را هم پلیس از رفیقش گرفته و فعلا توقیف شده است.
پروپرو گفت:
«اسم بچه هامون هم انتخاب کردم : امیر حسین، امیر عباس، زینب و زهرا.»
انگار کتری آبجوش ریختند روی سرم. کسی نبود بهش بگوید :
« هنوز ن به باره ن به داره!»
یکی یکی در جیب های کتش دست می کرد. یاد چراغ جادو افتادم. هرچه بیرون می آورد، تمامی نداشت. با همان هدیه ها جادویم کرد : تکه ای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود، پلاک شهید، مهر و تسبیح تربت با کلی خرت و پرت هایی که از لبنان و سوریه خریده بود.
مطمئن شده بود که جوابم مثبت است. تیر خلاص را زد. صدایش را پایین تر آورد و گفت :
«دوتا نامه نوشتم براتون: یکی توی حرم امام رضا علیه السلام، یکی هم کنار شهدای گمنام بهشت زهرا!»
برگه ها را گذاشت جلوی رویم، کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آنها. درشت نوشته بود. از همان جا خواندم، زبانم قفل شد :
(تو مرجانی، تو در جانی، تو مروارید غلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی)
انگار در این عالم نبود، سرخوش! مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند :
«هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا درو گاز پیداش نمیشه. یه پوست تخمه جابه جا نمیکنه! خیلی نازنازیه!»
خندید و گفت :
«من فکر کردم چه مسئله مهمی میخواین بگین! اینا کا مام نیست!»
حرفی نمانده بود. سه چهار ساعتی صحبت هایمان طول کشید. گیر داد که اول شما از اتاق بروید بیرون. پایم خواب رفته بود و نمی توانستم از جایم تکان بخورم. از بس به نقطه ای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمی شد. التماس می کردم :
«شما بفرمایین، من بعد از شما میام!»
ول کن نبود، مرغش یه پا داشت. حرصم در آمده بود که چرا اینقدر یک دندگی میکند. خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمیشوم. دیدم بیرون برو نیست دل به دریا زدم و گفتم :
«پام خواب رفته!»
از سرِ لغزپرانی گفت:
«فکر کردم عیبی دارین و قراره سر من کلاه بره!»
دلش روشن بود که این ازدواج سر میگیرد. نزدیک در به من گفت :
« رفتم کربلا زیر قبة به امام حسین علیه السلام گفتم : برام پدری کنید، فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود ازدواج پسرتون انجام بدید، برای من بکنید!»
دلم را برد، به همین سادگی. پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام. نه پولی، نه کاری، که مدرکی، هیچ. تازه باید بلد از ازدواج می رفتم تهران. پدرم با این موضوع کنار نمی آمد. برای من هم دوری از خانواده ام خیلی سخت بود. زیاد می پرسید :
«تو همه این ها را میدونی و قبول می کنی؟»
پروژه تحقیق پدرم کلید خورد. بهش زنگ زد:
«سه نفر رو معرفی کن تا اگه شوالی داشتم، از اونا بپرسم!»
شماره و نشانی دو نفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاه اش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد، کمی آرام و قرار گرفت. نه که خوشش نیامده باشد، برای آینده زندگی مان نگران بود. برای دختر نازک نارنجی اش. حتی دفعه اول که او را دید، گفت :
«این چقدر مظلومه!»،
باز یاد حرف بچه ها افتادم، حرفشان توی گوشم زنگ می زد : شبیه شهدا، مظلوم. یاد حس و حالم قبل از این روز ها افتادم. محمدحسینی که امروز میدیدم، اصلا شبیه آن برداشت هایم نبود. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند.
پدرم، کمی که خاطر جمع شد، به محمدحسین زنگ زد که «می خوام ببینمت!»
فرارو مدار گذاشتند برویم دنبالش. هنوز در خانه دانش جویی اش زندگی می کرد. من هم با پدرو مادرم رفتم. خندان سوار ماشین شد. برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم. پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان، اسلامیه، و سیر تا پیاز زندگی اش را گفت :از کودکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش. بعد هم...
کف دستش را گرفت طرف محمدحسین و گفت :
«همه زندگیم همینه، گذاشتم جلوت. کسی که میخواد دوماد خونه من بشه، فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه!»
او هم کف دستش را نشان داد و گفت:
« منم با شما روراستم!»
تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد. دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت. خیلی هم زود با پدر و مادرم پسر خاله شد!
موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر علیه السلام. یادم هست بعضی از حرف ها را که می زد، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد. از او می پرسید:
«این حرف ها رو به مرجان هم گفتی؟»
گفت :
« بله!»
در جلسه خواستگاری همه را به من گفته بود.
مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد. من که از ته دل راضی بودم. پدرم هم توپ را انداخته بود در زمین خودم. مادرم گفت:
«به نظرم بهتره چند جلسه دیگر با هم صحبت کنن!»
کور از خدا چه می خواهد، دو چشم بینا!
پایان قسمت ۷
❄️@yoosofezahra_1180❄️
4⃣ https://aparat.com/v/SmWAD
تحلیل #مستند_دجال 🔝🔝🔝
(🎞 قسمت چهارم)
🔶 ترامپ، آخرین زمام دار آمریکا قبل از انتقال قدرت به اورشلیم و فروپاشی آمریکا 🇺🇸
🔸جان کری عضو گروه ماسونی skull and bones ☠️
🔸اشراف کامل رهبری به اتفاقات منطقه 👌🏻
🔸علت شهرت جهانی جوکر 🤡
🔸 تلاش های «به ظاهر» احمقانه ی ترامپ و جانسون
#مستند_دجال
#دشمن_شناسی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@yoosofezahra_1180