36.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خراسان شمالی شهرستان سملقان
ارسالی و تهیه کلیپ از خانم باقری در راهیان نور دانش آموزی
با تشکر از شما
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 روایتگری #حاج_حسین_یکتا
✍ طلائيه!
من در اين سرزمين حتي به قمقمههای عطشان سلام میدهم و سراغ عباسهای تشنه لب را از آنان ميگيرم. مگر میتوان سالك عاشورا بود و تشنگي را فراموش كرد و از كنار حلقهای شعلهور بیتفاوت گذشت.
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
شهید آقا نوید صفری در تاریخ 16 تیر ماه سال 1365 دراستان تهران دیده به جهان گشود.
او برای دفاع از حرم حضرت زینب راهی سوریه شدند و به مقام شهادت نائل شدند.
وی متاهل و تازه داماد بودند و خطبه عقدشان توسط رهبر معظم انقلاب تلفنی خوانده شد.
🌷#همسرشهید
حرم امام رضا که رفتیم، با برنامه ریزی سپاه بود اما ما فقط یک ساعت در حرم بودیم. آقانوید خیلی امام رضایی بود.
پیکر آقانوید که به مشهد آمد، گفتند تابوتشان را ایستاده بگیرید تا سلامی به حضرت رضا علیه السلام بدهد.
_با خودم گفتم خوش به حالت آقانوید؛ آخرین سلام را هم با بدن بی سر به آقا دادی. حس کردم که اگر جای آقانوید بودم، می گفتم که دیدید آخر من هم فدایی مادرتان شدم؟
بعد که پیکرشان را خواستند از حرم بیرون ببرند، یک بنده خدایی گفت اگر می شود، بگذارید همسرش چند دقیقه با پیکر، تنها باشد.
من آن لحظه فقط به آن فکر بودم که این مراسم مثل مراسم من است، نکند آقانوید غصه بخورد. گفتم: من همیشه دوست داشتم در مراسمم شهدا باشند و ائمه نظر کنند.
این بهترین مراسمی بود که توانستی برای من بگیری. من از تو راضی ام. فقط برای من دعا کن.
یعنی شما بودید و پیکر آقانوید و امام رضا علیه السلام...
همسر شهید: بله؛ آقانوید هم با چهره خندانی که روی عکس تابوتش بود، به من نگاه می کرد. بعد از آن پیکر را بردند.
من یک ساعت در هتل خوابیدم و دقیقا صحنه های تشییع را دیدم که آقانوید هم کنار من بود.
دستم را گرفته بود و گفت: هر کاری داری بگو برایت انجام بدهم. دوست داری برایت چه کار بکنم؟ نشان داد که در همه آن لحظات کنارم بوده.
#شهیدمدافعحرمنویدصفری
🥀@yousefi_ravi باماباشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_ششم تحت تعقیب وارد حرم که
☫﷽☫
اللهم عجل لولیک الفرج
خاطرات یک وهابی
مبارزه با دشمن خدا
#قسمت_هفتم
مرگ در اطاق بازجویی
🥷برگشتم حرم ... یکم آب خوردم و به صورتم آب زدم ...
حالم که جا اومد، خسته و کوفته، زیر سایه یکی از صحن ها به دیوار تکیه دادم و به خدا گفتم:
خدایا! خودت دیدی که من به خاطر تو این همه راه اومدم ... اومدم با دشمنانت مبارزه کنم ... همه عمر در ناز و نعمت و مرفه زندگی کردم ... تمام اون راحتی و آسایش رو رها کردم و فقط به خاطر تو، تن به این سختی و آوارگی دادم ... اما ضعیف و ناتوان و غریبم ... نه جایی دارم نه پولی ... وسط کشور دشمنان تو گیر کردم و هیچ پناهی ندارم ... اگر از بودن من و مبارزه با دشمنانت راضی هستی کمکم کن ... و الا منو برگردون عربستان و از محاصره این همه شیعه نجات بده ...
خسته و گرسنه، با دل سوخته خوابم برد ...
که ناگهان یه خادم زد روی شونه ام ...
پسرجان! پاشو اینجا جای خواب نیست ...
با اون گرسنگی و بدنی که از شدت خستگی درد می کرد، با وحشت از خواب پریدم ... از حال خودم خارج شدم و سرش داد زدم:
مگر زمین اینجا مال توئه که براش قانون گذاشتی؟ اینجا زمین خداست و منم بنده خدا ...
یهو به خودم اومدم که سر یه خادم شیعه، توی یه کشور شیعه، توی حرم امام شیعه، داد زدم ...
توی اون حال، اصلا حواسم نبود توی کشور خودم نیستم. یادم رفته بود اینجا دیگه برادرهای بزرگ ترم، نماینده مجلس و مشاور وزیر نیستند. اینجا دیگه خواهرم، استاد دانشگاه نیست ... اینجا، فقط منم و من ...
وحشتم چند برابر شد اما سریع خودم رو کنترل کردم و خواستم فرار کنم
که یه روحانی شیعه حدود 50 ساله دستم رو گرفت ... دیگه پام شل شد و افتادم ... مرگ جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ...
روحانیه با ناراحتی رو به خادم گفت:
چه کردی با جوون مردم؟ ... و اون مات و مبهوت که به خدا، من فقط صداش کردم ...
آخر، زیر بغلم رو گرفتن و بردن داخل ساختمان های حرم ... هر چه جلوتر می رفتیم، بدنم سردتر و بی حس تر می شد ...
من رو برد داخل و گفت برام آب قند بیارن ...
جرات نمی کردم دست به آب قند بزنم ... منتظر بودم کم کم سوال و جواب رو شروع کنن و کار بالا بگیره ...
با خودم گفتم حتما ازاون بی سیم به دسته تا حالا دنبالت بودن ...
بدتر از همه لحظه ای بود که چشم چرخوندم دیدم هر کس دور منه، یا روحانی شیعه است، یا بی سیم دستشه ...
چشم هام رو بستم و گفتم: آروم باش ... دیگه بین تو و دیدار پیامبر، فاصله ای نیست ... خدایا! برای شهادت آماده ام ...
ادامه در روز آینده
🥷https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
8-tarkeshhaye_velghard.mp3_95329.mp3
600.3K
کتاب صوتی " ترکش های ولگرد" اثر داوود امیریان
(داستان های طنز دفاع مقدس)
با صدای #محمد_رضا_سرشار (رضا رهگذر)
قسمت هفتم
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
💠 #حدیث روز 💠
💎 مهمان ناخوانده دعواهای خانوادگی کیست؟
🔻پیامبر خدا صلياللهعليهوآلهسلم:
اذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فیالبَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی
➖ زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند (دقیقا) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است.
📚 وسائل الشیعه، جلد ۲۰، صفحه ۱۲۱
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
📡@yousefi_ravi 👈
13.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️✨روایت عشق
🥀✨شهید مجتبی اسدی
.
.
🎙✨ راوی: علی زین العابدین پور
#شهید_مجتبی_اسدی
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
📝#شهید_چیت_سازیان
اگربنا بودآمریکا راسجده کنیم انقلاب نمیکردیم،ما بنده خدا هستیم و فقط برای او سجده می کنیم
اگرمارا قطعه قطعه کنند
و زیر تانک ها از بین ببرند
ما قطعه قطعه بدنمان میگوید
مرگ برآمریکا✊🏻
#کلام_شهید
#یادشهداباصلوات
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
✊تنها کسی که میتواند جهان را اداره کند
"حضرت آیتالله خامنهای" میباشند
♨️مایکل اچ هارت، دانشمند بزرگ آمریکائی و یهودی معتقد، فیزیکدان، ریاضیدان ، اخترفیزیک ، حقوقدان، کارشناس علوم رایانه و ... و نویسنده کتاب بزرگ و معروف "۱۰۰ تاثیرگذارترین افراد در تاریخ" در مقالهای مینویسد :
🔹چنانچه از من سوال شود که چه کسی میتواند این جهان آشفتهبازار را سامان بخشد و مدیریت کند ؟
میگویم :
محمد(ص)، اگر محمد(ص) نبود میگویم :
علی(ع)، اگر علی(ع) نبود میگویم :
فقها، آنهم فقهای شیعه نه اهل سنت،
اگر به من گفته شود :
از فقهای شیعه کدام فقها، در جواب میگویم :
فقهای ایران و در میان فقهای ایران تنها کسی که میتواند جهان را اداره کند
"حضرت آیتالله خامنهای" میباشند
#جهادتبیین
📡@yousefi_ravi باماهمراه باشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_هفتم مرگ در اطاق بازجویی 🥷
☫﷽☫
اللهم عجل لولیک الفرج
خاطرات یک وهابی
مبارزه با دشمن خدا
#قسمت_هشتم
فرار بزرگ
🥷چشم هام رو بسته بودم و توی حال خودم بودم با خدا صحبت می کردم که یکی زد روی شونه ام و دوباره با وحشت چشم هام رو باز کردم ...
همون روحانیه بود ... چنان آب گلوم با سر و صدا پایین رفت که خنده اش گرفت ... با خنده گفت:
نه به اون داد و بیداد، نه به این حال و احوال ... مرد که اینقدر راحت، غش و ضعف نمی کنه ...
بعد هم لیوان آب قند رو دوباره گذاشت جلوم ... و رفت سر کارش ...
هیچ کس مراقبم نبود ... فکر کردم یه نقشه ای کشیدن و یواشکی مراقبم هستن ...
زیر چشمی مراقب بودم که در اولین فرصت فرار کنم ...
کم کم داشت شرایط برای فرار مهیا می شد ... تمام شجاعت و جسارتم رو جمع کردم که صدای الله اکبر بلند شد ...
خوشحال شدم و گفتم الان اینها بلند میشن برای نماز، منم از غفلت شون استفاده می کنم فرار می کنم ... اما توهمی بیش نبود ...
روحانیه که حاج آقا صداش می کردن، درست جایی ایستاد که اشراف کامل به در داشت ...
با ناراحتی به خدا گفتم: فقط یک بار می خواستم نمازم رو دیرتر بخونم ... اما بعد استغفار کردم و به نماز ایستادم ...
اومدم اقامه ببندم که حاجی گفت: نماز بی وضو؟
پ.ن: طبق فتوای برخی از مفتی های عربستان، یک بار وضو گرفتن برای کل روز کافی است و حتی خوابیدن، آن وضو را باطل نمی کند
یه لبخندی زد ایستاد به نماز ... بدون توجه به من ...
در باز بود و به خوبی می دونستم بهترین فرصت برای فراره ... اما پاهام به فرمان من نبود ...
وضو گرفتم. ایستادم به نماز ...
نماز که تموم شد. دستم رو گرفت و برد غذاخوری حرم ... غذاش رو گرفت و نصف کرد ... نصفش رو با سهم ماست و سوپش داد به من ...
منم تقریبا دو روزی می شد که هیچی نخورده بودم ...
دیگه نفهمیدم چی دارم می خورم ... غذای شیعه، غذای حضرت ...
ادامه دارد
🥷https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷کلام زیبا و ملکوتی شهید آوینی . . .
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید