💢 #حدیث | امام صادق علیه السلام میفرمایند...
[ امام صادق علیه السلام: إذا حَزَنكَ أمرٌ مِن سُلطانٍ أو غَيرِهِ فأكْثِرْ مِن قَولِ : «لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ باللّهِ» ؛ فإنَّها مِفتاحُ الفَرَجِ ، و كَنزٌ مِن كُنوزِ الجَنّةِ ./بحار الأنوار : ج۷۸ ص۲۰۱ ح۲۹
هرگاه از سوى حاكمان، يا ديگران اندوهى به تو رسيد، ذِكر «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه (هيچ قوّت و قدرتى مگر به اتّكاى خدا نيست)» را فراوان بگو؛ كه آن كليد گشايش است و گنجى از گنجهاى بهشت. ]
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، حسین عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز.
من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین میخندد. به من گفت:« میخواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید
و گفت: «چهقدر؟»
گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.»
من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف میزد و من را نصیحت میکرد و میگفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف میزد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟
راوی:شهید مرتضی بشارتی
#شهید_حسین_علی_عالی
#شهید_مرتضی_بشارتی
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
📡@yousefi_ravi 👈
راهیان نور غرب کشور با دبیرستان های شهرهای تویسرکان و فامنین
ارتفاعات بازی دراز
@yousefi_ravi
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_بیست_وپنجم (رگ یاب)
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ
خاطره: همسر طلبه شهید
#بدونِ_تو_هرگز
#قسمت_بیست_وششم
(حمله زینبی)
بیچاره نمی دونست … بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم …
با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست …
از حالتش خنده ام گرفت …
- بزار اول بهت شام بدم … وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم …
کارم رو شروع کردم … یا رگ پیدا نمی کردم … یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد …
هی سوزن رو می کردم و در می آوردم … می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم …
نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم … ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم …
- آخ جون … بالاخره خونت در اومد …
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده … زل زده بود به ما … با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد …
خندیدم و گفتم …
- مامان برو بخواب … چیزی نیست …انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود …
- چیزی نیست؟ … بابام رو تیکه تیکه کردی … اون وقت میگی چیزی نیست؟ … تو جلادی یا مامان مایی؟ … و حمله کرد سمت من …
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش … محکم بغلش کرد…
- چیزی نشده زینب گلم … بابایی مرده … مردها راحت دردشون نمیاد …
سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت …
محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد … حتی نگذاشت بهش دست بزنم …
اون لحظه تازه به خودم اومدم … اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم … هر دو دست علی … سوراخ سوراخ … کبود و قلوه کن شده بود …
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود … تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت …
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش … تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم …
لیلی و مجنون شده بودیم … اون لیلای من … منم مجنون اون …
ادامه دارد
📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانش آموزشهید #غفار_درویشی
▫️ تولد: 30 مهر 1342
▫️ نام پدر : حبیب الله
▫️ شهرستان : اهواز
▫️ تحصیلات : دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته ریاضی
▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف سوم- قبر سیزدهم
🔹 روایت عاشقی:
شب 15 دی، شب عجیبی بود.
حال و هوای بچه هایی که همه نوربالا می زدند، آدم را یاد شب عاشورا می انداخت.
حسین [علم الهدی] گفت:« کمی آب گرم می خوام برا غسل شهادت.»
- خدا خیرت بده سید، توی این هیر و ویر، وقت گیر آوردی؟
- یک کتری هم باشه بسه.
غفار داشت وصیت نامه می نوشت.
تا صدای حسین را شنید، مثل من چون و چرا نکرد.
پرید بیرون و با طشت و کتری آب برگشت.
حسین، طشت را زیر سرش گرفت و به غفار اشاره کرد آب بریزد.
غفار، حسین را غسل داد انگار...
شاید به خیلی از ماها گفتند: نور بالا می زنی؛
اما در کمتر از یک هفته گناهی مرتکب شده ایم و تمام!
گویا قدمان از برخی واژه ها بسیار کوچک تر است
و ما هنوز برایش آماده نشده ایم...
خیلی حواس مان باشد؛ به خدا حیف است بی شهادت بمیریم!
👤 راوی: سردار حاج یونس شریفی (همرزم شهید)
📕 منبع: #کتاب_آیه_های_سرخ_هویزه
#شهدای_هویزه
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
😁نگاهی به بچههای غواص انداختیم. داد زدیم:
«این کی بود آرپیجی زد توی چادرای ما؟!»
یکی از غواصها گفت: «چادرای شما؟ کدام چادر؟»
-اون! همون که فانوسش روشنه.
غواص رویش را برگرداند. صدا زد: «اوستا! اوستا!»
اوستا، همان طورکه پایش را از آب بیرون میگذاشت، جواب داد:«ها!» صدای زمختی داشت.
-کدوم فانوس را زدی؟!
اوستا نگاهی به فانوس انداخت، نگاهی هم به ما!
هاج و واج نگاهمان میکرد. حیران شده بود.
غواصها برای تمرین نشانهگیری در شب فانوسی روشن میکردند و با آرپیجی میزدند. اوستا آرپیجی را روی شانه گذاشته بود.
آمده بود فانوس را نشانه برود که خاموش شده بود. فانوسِ چادرِ اطلاعات عملیات را نشانه گرفته بود وشلیک!
-هیاوستا، یه ذره دقتم چیز بدی نیست! شانس اُوُردیم نشونه گیریت هم مثل بناییت بود، وگرنه شونزده نفر رو فرستاده بودی توی هوا!
کتاب طنز آدلا هنوز شام نخورده
😁@yousefi_ravi باماهمراه باشید
سلام دوستانی که در راهیان نور بودند دلنوشته های خود را ارسال کنند تا در این کانال بارگذاری شود
موفق باشید
Part05_تنها میان داعش.mp3
7.5M
خاطرات صوتی کتاب
تنها میان داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
"فروردین لغایت اردیبهشت ۱۳۹۹"
گوینده #زهرا_امیری
#قسمت_پنجم
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
لاٰحَولَوَلاٰقُوَّةَاِلّاٰبِاللّٰهِالْعَلیٌِالْعَظیم
📖 #حدیث امروز:
✳️ امـام صادق (علیه السلام) :
هرگاه دلت شڪست و غم ها
بسویت هجوم آورد پس بگو ↯
《 لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِالله ِ》
📚 بحار الأنوار ۲۰۱/۷۸
🪧تقویم امروز:
📌 دوشنبه
☀️ ۷ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۴ ربیعالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 28 اکتبر 2024 میلادی
اللهم عجل لولیک الفرج
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆بازی این روزهای کودکان غزه در بیمارستانی که محل پناه آنها شده
♦️آنها به این بازی میگویند «شهید بازی»
🍃🌸
الهی......
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید