eitaa logo
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
669 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
این کانال راهیان نور است روایتگرِ. هشت سال دفاع مقدس؛ سیره شهدا و فرماندهان؛ آزادگان؛ مدافعان حرم ؛ راهیان نور؛ جبهه مقاومت؛ گام تمدن ساز، روایت پیشرفت، جهاد تبیین امام و رهبری می باشد مطالب خود را ارسال بفرمایید آی دی ادمین: @Yousefiravi کپی آزاد 🤲
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 | امام صادق علیه السلام می‌فرمایند... [ امام صادق علیه السلام: إذا حَزَنكَ أمرٌ مِن سُلطانٍ أو غَيرِهِ فأكْثِرْ مِن قَولِ : «لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ باللّهِ» ؛ فإنَّها مِفتاحُ الفَرَجِ ، و كَنزٌ مِن كُنوزِ الجَنّةِ ./بحار الأنوار : ج۷۸ ص۲۰۱ ح۲۹ هرگاه از سوى حاكمان، يا ديگران اندوهى به تو رسيد، ذِكر «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه (هيچ قوّت و قدرتى مگر به اتّكاى خدا نيست)» را فراوان بگو؛ كه آن كليد گشايش است و گنجى از گنج‌هاى بهشت. ] ‌🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، حسین عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.» من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟ راوی:شهید مرتضی بشارتی 🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇 📡@yousefi_ravi 👈
راهیان نور غرب کشور با دبیرستان های شهرهای تویسرکان و فامنین ارتفاعات بازی دراز @yousefi_ravi
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_بیست_وپنجم (رگ یاب)
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید (حمله زینبی) بیچاره نمی دونست … بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم … با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست … از حالتش خنده ام گرفت … - بزار اول بهت شام بدم … وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم … کارم رو شروع کردم … یا رگ پیدا نمی کردم … یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد … هی سوزن رو می کردم و در می آوردم … می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم … نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم … ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم … - آخ جون … بالاخره خونت در اومد … یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده … زل زده بود به ما … با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد … خندیدم و گفتم … - مامان برو بخواب … چیزی نیست …انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود … - چیزی نیست؟ … بابام رو تیکه تیکه کردی … اون وقت میگی چیزی نیست؟ … تو جلادی یا مامان مایی؟ … و حمله کرد سمت من … علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش … محکم بغلش کرد… - چیزی نشده زینب گلم … بابایی مرده … مردها راحت دردشون نمیاد … سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت … محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد … حتی نگذاشت بهش دست بزنم … اون لحظه تازه به خودم اومدم … اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم … هر دو دست علی … سوراخ سوراخ … کبود و قلوه کن شده بود … تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود … تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت … علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش … تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم … لیلی و مجنون شده بودیم … اون لیلای من … منم مجنون اون … ادامه دارد 📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموزشهید ▫️ تولد: 30 مهر 1342 ▫️ نام پدر : حبیب الله ▫️ شهرستان : اهواز ▫️ تحصیلات : دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته ریاضی ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف سوم- قبر سیزدهم 🔹 روایت عاشقی: شب 15 دی، شب عجیبی بود. حال و هوای بچه هایی که همه نوربالا می زدند، آدم را یاد شب عاشورا می انداخت. حسین [علم الهدی] گفت:« کمی آب گرم می خوام برا غسل شهادت.» - خدا خیرت بده سید، توی این هیر و ویر، وقت گیر آوردی؟ - یک کتری هم باشه بسه. غفار داشت وصیت نامه می نوشت. تا صدای حسین را شنید، مثل من چون و چرا نکرد. پرید بیرون و با طشت و کتری آب برگشت. حسین، طشت را زیر سرش گرفت و به غفار اشاره کرد آب بریزد. غفار، حسین را غسل داد انگار... شاید به خیلی از ماها گفتند: نور بالا می زنی؛ اما در کمتر از یک هفته گناهی مرتکب شده ایم و تمام! گویا قدمان از برخی واژه ها بسیار کوچک تر است و ما هنوز برایش آماده نشده ایم... خیلی حواس مان باشد؛ به خدا حیف است بی شهادت بمیریم! 👤 راوی: سردار حاج یونس شریفی (همرزم شهید) 📕 منبع: 🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
😁نگاهی به بچه‌های غواص انداختیم. داد زدیم: «این کی بود آرپی‌جی زد توی چادرای ما؟!» یکی از غواص‌ها گفت: «چادرای شما؟ کدام چادر؟» -اون! همون که فانوسش روشنه. غواص رویش را برگرداند. صدا زد: «اوستا! اوستا!» اوستا، همان طورکه پایش را از آب بیرون می‌گذاشت، جواب داد:«ها!» صدای زمختی داشت. -کدوم فانوس را زدی؟! اوستا نگاهی به فانوس انداخت، نگاهی هم به ما! هاج و واج نگاهمان می‌کرد. حیران شده بود. غواص‌ها برای تمرین نشانه‌گیری در شب فانوسی روشن می‌کردند و با آرپی‌جی می‌زدند. اوستا آرپی‌جی را روی شانه گذاشته بود. آمده بود فانوس را نشانه برود که خاموش شده بود. فانوسِ چادرِ اطلاعات عملیات را نشانه گرفته بود وشلیک! -هی‌اوستا، یه ذره دقتم چیز بدی نیست! شانس اُوُردیم نشونه گیری‌ت هم مثل بنایی‌ت بود، وگرنه شونزده نفر رو فرستاده بودی توی هوا!  کتاب طنز آدلا هنوز شام نخورده 😁@yousefi_ravi باماهمراه باشید
سلام دوستانی که در راهیان نور بودند دلنوشته های خود را ارسال کنند تا در این کانال بارگذاری شود موفق باشید
Part05_تنها میان داعش.mp3
7.5M
خاطرات صوتی کتاب تنها میان داعش اثر "فروردین لغایت اردیبهشت ۱۳۹۹" گوینده 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ لاٰحَولَ‌وَلاٰ‌قُوَّةَ‌اِلّاٰ‌بِاللّٰهِ‌الْعَلیٌِ‌الْعَظیم 📖 امروز: ✳️ امـام صادق (علیه السلام) : هرگاه دلت شڪست و غم ها بسویت هجوم آورد پس بگو ↯ 《 لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِالله ِ》 📚 بحار الأنوار ۲۰۱/۷۸ 🪧تقویم امروز: 📌 دوشنبه ☀️ ۷ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۲۴ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 28 اکتبر 2024 میلادی اللهم عجل لولیک الفرج 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆بازی این روزهای کودکان غزه در بیمارستانی که محل پناه آنها شده ♦️آنها به این بازی میگویند «شهید بازی» 🍃🌸 الهی...... 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید