eitaa logo
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
716 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
این کانال راهیان نور است روایتگرِ. هشت سال دفاع مقدس؛ سیره شهدا و فرماندهان؛ آزادگان؛ مدافعان حرم ؛ راهیان نور؛ جبهه مقاومت؛ گام تمدن ساز، روایت پیشرفت، جهاد تبیین امام و رهبری می باشد مطالب خود را ارسال بفرمایید آی دی ادمین: @Yousefiravi کپی آزاد 🤲
مشاهده در ایتا
دانلود
🕯پنجشنبه های شهدایی🕯 مقام معظم رهبری: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. شهید مهدی زین الدین: هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند. شب جمعه ست یادی كنیم از مسافرانی که روزی در کنارمان بودند و اكنون فقط یاد و خاطرشان در دلمان باقیست با دعای خیر روحشان را شاد کنیم برای شادی روح تمام خفتگان در خاک فاتحه المع الصلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📡@yousefi_ravi👈به ما بپیوندید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
🇮🇷 خواستم برم راهیان نور . پول نداشتم . ۳۰۰ تومن میبردن اما نداشتم نمیدونم چطوری شد گفتن باشه ۱۰۰ تومن بدید . تو فیلم اخراجی ها اخر اوتوبوس نشسته بودن میزدن میخوندن ;فکر میکردم منم با دوستام برم اونجوری میگیم میزنیم میخندیم .میرقصیم. توی راه برا غذاهای بد راهیان نور اعتراض میکردیم . رفتیم دیدیم گشتیم و رسیدیم به شلمچه . اسم شلمچه که میاد گریم;میگیره . اونجا غریب بود. خاص بود . ادم دلش نمیومد با کفش قدم برداره روی زمینش . اونجا حالو هواش با بقیه جاهایی ک بردنمون فرق میکرد. اونجا نماز جماعتش یه حس دلچسبی داشت . غروبش ی چی دیگه بود. خلوتت با شهدا ی چی دیگه بود . اونجا همه بچه ها اشک میریختن و دلشون نمیخاست ازونجا برن . اونجا همه ی جور خاصی شده بودن . من تا لحظه برگشت به اقامتگاه تو اوتوبوس گریه میکردم . دلم انگار داشت کنده میشد قلبم از جاش کنده میشد انگار . انگار یه عاشق داشت از معشوقش جدا میشد . قلبم توی گلوم بود و داشت تالاپ و تلوپ میکرد. وقتی برگشتیم اقامتگاه . دیگه غر نزدیم واسه غذاهای بی کیفیتشون . بیشتر مشتاق هم بودیم بخوریم و شکر کنیم . شهدا ک غذای گرم نمیخوردن مام نخوریم چی میشه مگه . موقع برگشت از جنوب دلم گرفت . دلم گرفت واسه جدا شدن از شهرغریب شهدا . دلم گرفت واسه همه خون هایی که ریخته شده و دیگه کسی ارزشش رو نمیدونه . دلم گرف که چقد حیف که جوونامون واسه کیا رفتنو که قدرشونو نمی دونند شهید شدن. دلم گرف از بخور بخورهای دوران جنگ که تیر میخوردند و ترکش . فک کنم یبار شهدا خودشون طلبیدن مارو . دیگ دوساله ک هنوز نمیشه برم با راهیان نور. من دلمو توی شلمچه جا گزاشتم❤️ 📡@yousefi_ravi👈 بپیوندید
جذب به روش ابراهیم خواهر شهید ابراهیم هادی می‌گفت : 🛵 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. 🛡ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید... 🩺 ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. 🪴طرف خوان شد، به رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد... 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_هفدهم شفایم بده 🥷اون جمع
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا نبرد بزرگ 🥷 با هر فراز، تمام مطالبی رو که خونده بودم مثل فیلم از مقابل چشمم عبور می کرد ... نبوت پیامبر، وفات پیامبر، امام علی ، امام حسن ، امام حسین ... لحظه به لحظه و با عبور این مطالب ... ذهنم داشت مطالب رو کنار هم می چید ... از بین تناقض ها و درگیری ها و سردرگمی ها، جواب های صحیح رو پیدا می کرد ... ضربان قلبم هر لحظه تندتر می شد ... سنگینی عجیبی گلو و سینه ام رو پر کرده بود و هر لحظه فشارش بیشتر می شد ... دقیقه ها با سرعت سپری می شدند ... دیگه متوجه هیچ چیز نمی شدم ... تمام صداهایی که توی سرم می پیچید، لحظه به لحظه آروم تر می شد ... بچه ها بهم ریخته بودن و منو تکان می دادن ... اونها رو می دیدم ولی صداشون در حد لب زدن بود ... صدای قلبم و فرازهای آخر ندبه، تنها ی صوتی بود که گوش هام می شنید و توی سرم می پیچید ... کم کم فشار روی قلبم آروم تر شد ... اونقدر آروم ... که بدن بی حسم روی زمین افتاد ... چشم هام رو باز کردم ... زمان زیادی گذشته بود ... هنوز سرم گیج و سنگین بود ... دکتر و پرستار بالای سرم حرف می زدند اما صداشون رو خط در میون می شنیدم ... یه کم اون طرف تر بچه ها ایستاده بودند ... نگرانی توی صورت شون موج می زد ... اما من آرام بودم ... از بیمارستان برگشتیم خوابگاه ... روی تخت دراز کشیدم ... می تونستم همه حقایق رو جدای از دروغ ها و تناقض ها ببینم ... هیچ چیز گنگ یا گیج کننده ای برام نبود ... گذشته ام رو می دیدم که غرق در اشتباه زندگی کرده بودم ... تا مرز سقوط و هلاکت پیش رفته بودم ... با یه نیت خدایی، توی لشگر شیطان ایستاده بودم و ... باید انتخاب می کردم ... این بار نه بدون فکر و کورکورانه ... باید بین زندگی گذشته ام، خانواده، کشورم ... و خدا ... یکی رو انتخاب می کردم ... حس می کردم شیاطین به سمتم هجوم آوردن ... درونم جنگ عظیمی اتفاق افتاده بود ... جنگی که لحظه لحظه شعله های آتشش سنگین تر می شد ... ادامه دارد 🥷https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
34.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 «فتح خیبر» جدیدترین نماهنگ ابوذر روحی که به مناسبت چهلمین روز شهادت مجاهد کبیر سید مقاومت شهید سیدحسن نصرالله منتشر شده است. 🎙لشگر نزدیک است ای سفیانی مالک اشتر نزدیک است ای عمرو بن عبدود ، حیدر نزدیک است ای اسرائیل فتح خیبر نزدیک است 🇮🇷@yousefi_ravi باماهمراه باشید
Part05_خار و میخک.mp3
8.72M
📗کتاب صوتی اثر شهید یحیی سنوار دبیر و فرمانده جنبش حماس ترجمه اسماء خواجه زاده تولید ایران صدا با صدای حسن همایی قسمت 5⃣ 🇵🇸https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - نماهنگ خونه ساده - مجتبی رمضانی.mp3
4.88M
یه خونه بود یه خونواده خونه‌ی کاگلی و ساده همین در از ریشه کندن به اشک صاحبخونه میخندن 🏴 🏴 🏴 مجتبی_رمضانی🎙 🏴@yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مطالب سوزناک حاج قاسم سلیمانی در مورد حضرت فاطمه و جبهه ها 🏴@yousefi_ravi باماهمراه باشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا #قسمت_هجدهم نبرد بزرگ 🥷 با هر
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج خاطرات یک وهابی مبارزه با دشمن خدا مرا قبول می کنی ؟ 🥷همین طور که غرق فکر بودم ... همون طلبه افغانی جلو اومد و با شرمندگی حالم رو پرسید ... نگاهش کردم اما قدرت حرف زدن نداشتم ... وسط بزرگ ترین میدان جنگ تاریخ زندگیم گیر افتاده بودم ... یکم که نگاهم کرد گفت: حق داری جواب ندی ... اصلا فکر نمی کردم این طوری بشه ... حالت خراب بود و مدام بدتر می شدی ... به اهل بیت توسل کردیم که فرجی بشه ... دیشب خواب عجیبی دیدم ... بهم گفتن فردا صبح، هر طور شده برای دعای ندبه ببریمت حرم ... هیچ مرده ای قدرت تصرف در عالم وجود رو نداره ... اهل بیت پیامبر، بعد از هزار و چهار صد سال، زنده بودند ... بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود ... تازه مفهوم کربلا رو درک کردم ... کربلا نبرد انسان ها نبود ... کریلا نبرد حق و باطل بود ... زمانی که به هر قیمتی باید در سپاه حق بایستی ... تا آخرین نفس ... من هم کربلایی شده بودم ... به رسم شیعیان وضو گرفتم و از خوابگاه زدم بیرون ... مثل حر، کفش هام رو گره زدم و انداختم گردنم ... گریه کنان، تا حرم پیاده رفتم ... جلوی درب حرم ایستادم و بلند صدا زدم: یابن رسول الله؛ دیر که نرسیدم؟ ...😭 من انتخابم رو کرده بودم ... از روز اول ، انتخاب من ... فقط خدا بود توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم ... هر قدم که نزدیک تر می شدم ... حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد ... تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد ... ادامه دارد 🏴https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید