eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
286 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود. یک شب که همه خواب بودند از رختخواب برخاستم تا یک لیوان آب بخورم . نور ضعیفی را در آشپزخانه دیدم . به سمت آشپزخانه رفتم . حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند . 🍃گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای ؟ گفت می خواستم شما بیدار نشوید. زمزمه های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد. راوی مادر شهید @yousof_e_moghavemat
🌺عن الامام الباقر علیه‌السلام: 《مَن هَمَّ بِشَیءٍ مِنَ الخَیرِ فَلیُعجِّلْهُ فَإِنَّ کُلَّ شَیءٍ فیهِ تَأخیرٌ فإنَّ لِلشَّیطانِ فیهِ نَظْرَةً》 هر کس تصمیم گرفت کار خیری انجام دهد در آن عجله و شتاب کند،زیرا هر عمل خیری که در آن تأخیر افتد و فرصت از دست برود در آنجا گمراهی و اغوای شیطان بوده است🌺 وسائل الشیعه،ج۱ص۸۶ @yousof_e_moghavemat
برخیـز و بیا که واژه ها لنگ تو اند شعـــر و قلمم دوبـاره دلتنگ تو اند صبح است و همه پنـجره ها منتظرِ تابیــدنِ یک نگاهِ خوش رنگ تو اند @yousof_e_moghavemat
رهروان این راه نه پیر بودند نه سیر شده از دنیا تنها عاشق بودند ..! @yousof_e_moghavemat
📸 تصویر قدیمی از نفر اول از سمت چپ @yousof_e_moghavemat
روی دوشِت کهکشون بوسه رزمنده هاست @yousof_e_moghavemat
😁لبخند خاطره ای کمتر منتشر شده از شهید ابراهیم هادی با ابراهیم به دیدن یکی از رزمندگان ساکن روستای مسگر آباد تهران رفتیم. ما را به خانه اش دعوت کرد. یک سینی کاهو و شربت برای ما آورد. من خیلی مودبانه چند تا برگ کاهو برداشتم و آرام خوردم. ابراهیم گفت: خیلی با کلاسی. اینجوری که کاهو نمیخورن. راحت باش. بعد یک‌دسته کاهو را برداشت و خلاصه همه را توی دهانش فرو کرد. لپ های ابراهیم باد کرده بود و به زور میخواست کاهوها را بجود! همان موقع پدر دوست ما وارد شد. به احترام ایشان بلند شدیم و سلام کردیم. ابراهیم دست داد و دست دیگرش را جلوی دهانش گرفته بود. اما با هر جمله ای که می گفت مقداری از کاهوها بیرون می ریخت! وقتی بیرون آمدیم گفتم: راستی ابرام جون چه جوری باید کاهو خورد؟! خلاصه تا مدت ها یاد آن روز که می افتادیم حسابی می خندیدیم. ✅راوی: برادر علی صادقی از همرزمان شهید تصویر: (سمت راست) و ( سمت چپ) @yousof_e_moghavemat
✍ شب اومد خانه چشم هایش از بی‌خوابی شدید، سرخ بود. 😴 رفتم سفره را بیاورم، ولی نگذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام. ☺️ گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نگذاشت حرفم تمام بشود بلند شد و غذا را آورد. 👏 بعد غذای را با به او داد و سفره را جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».☕️ 📚از کتاب: به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲ @yousof_e_moghavemat
🌹 سجاد همیشه باوضو بود. خیلی از غیبت کردن بدش می‌آمد. یکی از بارز‌ترین ویژگی‌هایش حیا و سر به زیری بود. از حقوقی که داشت برای انجام کارهای خیر هزینه می‌کرد. در انجام مسئولیت بالاترین دقت عمل را داشت. با بچه‌ها مانند خودشان بود. زبان آنها را خوب متوجه می‌شد. وقتی از سر کار می‌آمد پسرمان حامد را با خودش بیرون می‌برد و می‌گفت از صبح با شما بود حالا وظیفه من است که او را سرگرم کنم. یکی از دلایلی که سجاد خودش را به جمع شهدای حرم بی‌بی رساند، اخلاص و پاکی‌اش بود. بسیار با خلوص نیت کار می‌کرد. بارها به خودم می‌گفتم خدایا شکرت که بنده‌ای به این خوبی آفریدی. همسرم بسیار شیفته اهل بیت بود. ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا(سلام الله علیها) داشت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید @yousof_e_moghavemat
قانع بودند و راضے. از هرچه کہ بہ دنیا بود کمترین را انتخاب مےکردند! اما در مرگ بهترین وبالاترین...یعنی شهادت @yousof_e_moghavemat
بی‌تو آوارم و بر خویش فرو ریخته‌ام ای همه سقف‌و ستون‌و همه آبادیِ من @yousof_e_moghavemat