eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
« هر بار که بچه ها به می رفتند، تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم. حالا دیگر هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، هاتون نباید یه ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک عمل کنه.» بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم. پشت صخره ای پنهان شدم٬ کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای و که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد: « ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. » 📔 منبع : کتاب ، صفحه ۶۵ Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🌸 ✍ قسمت هفتم: تسخیر قرارگاه فرماندهی سپاه چهارم ارتش بعث 🔶 سرانجام نوبت رسید به اجراى مرحلۀ چهارم و پایانى . در این مرحله از عملیات، به فرماندهى ضمن یك پیشروى برق آسا و با یك مانور دَوَرانى، خود را به قرارگاه مقدم فرماندهى دشمن در ارتفاعات رساند و چیزى نمانده بود كه علاوه بر تسخیر این قرارگاه، شخص نیز به همراه سپهبد خلبان ، وزیر جنگ رژیم بعث؛ ژنرال و سرلشكر ؛ فرماندۀ سپاه چهارم به اسارت رزمندگان درآیند. حوالى غروب روز هشتم فروردین ۱۳۶۱ ، خبر و كوبیدن پرچم مقدس ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) بر تارك قرارگاه مقدم فرماندهى سپاه چهارم عراق را از طریق بیسیم به اعلام كرد: 😃 ↘ وزوایى: احمد، احمد، وزوایى! حاج احمد: وزوایى، بگو، احمد هستم، احمد. وزوایى: احمد جان، صداى را مى شنوى؟ كار برقازه تمام شد، شنیدى؟ صداى اللّه اكبر بچه ها را مى شنوى؟ ... اللّه اكبر! حاج احمد: محسن، محسن، تكرار كن، تكرار كن! وزوایى: احمد جان، برقازه كارش تمام شد. بچهها االن دارند توى مقر اینها... حاج احمد: آقا محسن، زنده باشى! برادر جان، زنده باشى! وزوایى: شما سفارش دیگرى ندارید؟ حاج احمد: ببین محسن! سریع آنجا را پاكسازى كنید، سریع! به بچه هاى خودتان هم آرایش بدهید ... اصلاً من الآن مى آیم آنجا. موفق باشید. خدا نگهدارتان. تمام.» 💎 🔶💎 💎🔶💎 ادامه دارد...👌 @yousof_e_moghavemat
آنهـا هـم گفتند .. و بر این عقیدہ ماندند و رفتند .. ما هـم می گوییم .. ولے .. یعنے میشود .. عاقبت ماهـم مثل آنهـا شود .. @yousof_e_moghavemat
🎇 رهبرانقلاب: هر سال بیست و دوی بهمن، ملت ایران ضربه‌ای بر دشمنان وارد میکند و مثل بهمنی بر سر دشمنان و مخالفان فرود می‌آید. ٩١/١١/٢٨ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🍃 🌸 🔶 📄 نهم اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار نازنین و بی ادعای سپاه اسلام فرماندۀ با اخلاص و بی نشان گردان_حبیب_ابن_مظاهر شهید_عمران_پستی_هشتجین 🌹 ولادت ۱۳۳۸ ، هشتجین_خلخال شاگرد ممتاز در دوره ابتدایی و راهنمایی دیپلم رشتۀ ریاضی فیزیک سال ۱۳۵۷ دانشجوی رشتۀ جامعه شناسی حرکتهای انقلابی، پخش اعلامیه و ایجاد شور و انگیزه در بین جوانان برای مبارزات سیاسی علیه رژیم طاغوت بازگشت به تهران و ایفای نقشی حساس در تسخیر_لانه_جاسوسی عضویت در سال ۱۳۵۸ تشکیل جهاد سازندگی در عزیمت به با آغاز جنگ تحمیلی معاون گروهانی از گردان جعفر طیار بود و شرکت در عملیات والفجر مقدماتی ، والفجر 1 و والفجر 4 مسئول تشکیل به دستور حاج_ابراهیم_همت رشادت فراوان و بی نظیر در در عملیات مجروحیت در عملیات ازدواج با یک دختر مؤمن پاسدار در بهمن ۱۳۶۲ و خوانده شدن خطبه عقد توسط مقام معظم رهبری عزیمت بعد از یک هفته پس از ازدواج فرماندهی گردان از لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص) فرماندهی صمیمی و صادق ، حضوری خالصانه در بین نیروها با همۀ فراز و نشیب های عملیات شعار هر چه خدا خواست همان می شود را چنان در میان نیروهایش جا انداخته بود که در هر موقعیتی ،آن را با صدای بلند تکرار می کردند. در جمع نیروهایش و سایر رزمندگان به « فرمانده عبد الله» معروف بود .او محبوب همه ها بود به طوری که وقتی در بین آنها حاضر می شد همه یکصدا فریاد می زدند «صل علی محمد ، فرمانده گردان خوش آمد.» در عملیات خیبر در تاریخ ۹ اسفند ۱۳۶۲، گردان حبیب ابن مظاهر تحت فرماندهی «عمران» در منطقه عملیاتی به محاصره دشمن افتاد و بالگرد های دشمن روی ٬ رزمندگان را به رگبار بستند. مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت ولی با وجود جراحت ، گویان نیروهایش را به پیشروی فرا خواند و به معاونش دستور حرکت داد که گردان به پیشروی خود ادامه دهد ولی پس از چند ساعت که مجبور به عقب نشینی شد اثری از به دست نیامد و او از آن زمان است. ✅ 🚩 ✔ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
« هر بار که بچه ها به می رفتند، تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم. حالا دیگر هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، هاتون نباید یه ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک عمل کنه.» بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم. پشت صخره ای پنهان شدم٬ کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای و که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد: « ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. » 📔 منبع : کتاب ، صفحه ۶۵ @yousof_e_moghavemat